عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



ما که داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم.صبح‌ بیدار می‌شدیم؛ صبحانه می‌خوردیم. مدرسه، دانشگاه یا سر کار می‌رفتیم. و برمی‌گشتیم خانه. درس‌ می‌خواندیم، کتاب ورق می‌زدیم، فوتبال می‌دیدیم، ساز می‌زدیم و می‌خوابیدیم. می‌خندیدیم، گریه می‌کردیم، راه می‌رفتیم و هیچ چیز، معنایی جز خودش نداشت؛ تا شما آمدید.

خدا می‌داند که خودتان آرام آرام، راه باز کردید به زندگی‌مان. برای‌مان نوشتید دلتنگید و نمی‌دانید با دل‌تنگی‌تان چه کنید. در گوش‌مان زمزمه کردید که دوست‌مان دارید و اشکی چکید روی گونه‌ی قشنگ‌تان. ما دل‌مان کوچک بود. همان یک قطره اشک کافی بود که بلرزاندش. خدا می‌داند این شما بودید که اهلی‌مان کردید، ما چه می‌دانستیم #اهلی_شدن یعنی چه.

حالا، صبح‌ها یک لحظه قبل از بیدار شدن، شما می‌نشستید پشت پلک‌هامان و قند توی دل‌مان آب می‌شد. مسواک که می‌زدیم، توی آینه‌ شما را می‌دیدیم. صبحانه که می‌خوردیم، با هر لقمه به شما فکر می‌کردیم و لبخند می‌زدیم. مامان‌مان می‌پرسید کجایی بچه؟ و بابامان اخم می‌کرد. سر کلاس می‌نشستیم و استاد که درس می‌داد بجای انتگرال و پیوند دوگانه و نمودار زنگوله‌ای، جزوه‌مان را پر می‌کردیم از اسم شما. دست‌مان را گرفتید و توی تمام خیابان‌ها، رستوران‌ها، و کافه‌های شهر نشانه‌ای گذاشتید برای‌مان. حالا خیابان، شما بود؛ کافه، شما بود؛ سینما، شما بود. حواسمان که نبود لب‌هاتان را چسباندید به لب‌هامان. یادمان رفت دنیا چه رنگی بوده پیش از شما . قلم‌مو برداشتید و دنیا را سبز و آبی و صورتی کردید. قصه ساختیم در ذهن‌مان. قهرمان قصه شدیم با لباس عروس، کت‌و‌شلوار داماد. که روزی دست در دست شما می‌رویم خانه‌مان. اسم بچه‌هامان را انتخاب می‌کنیم و صبح، چشم که باز می‌کنیم، به پهلو که می‌چرخیم، شما را می‌بینیم.

قبل از شما، چه ‌می‌دانستیم نبودِ کسی، چه حالی دارد. از رختخواب کنده نشدن یعنی چه؟ زل زدن به در، تلفن، صفحه‌ی گوشی در انتظار خطی، نامه‌ای، پیامی چجور جان می‌گیرد؟ تنهایی زهر نشده بود و نریخته بود توی تک‌تک لحظات‌مان. قدم زدن در خیابانی، کوچه‌ای که شما نشان‌دارش کرده بودید، مرگ نبود برای‌مان. فکر و خیال نداشتیم که حالا دست‌تان توی دست کیست؟ لب روی لب که گذاشته‌اید، یا برای چه کسی می‌نویسید دوستت دارم حضرت #دلبر. حسادت، اسید نشده بود که سلول‌هامان را دانه‌دانه در خودش حل کند.

این شما بودید که آمدید، ماندید و رفتید و معنای همه چیز را برای‌مان عوض کردید. ما که داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم.

#پریا_حسینی

پ.ن: تقدیم به همه‌ی آن‌ها که روزی کسی اهلی شان کرده و حالا #تنها رها شده‌ان