عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



در مناظر، صحرای هموار را دوست دارم
در زندگی، ماجراجویی را
نه چندان.
از آدم‌ها، آن‌ها که مهربان هستند و پریده‌رنگ
و از رنگ‌ها، خاکستری و خرمایی را
خوش‌تر دارم.
همسر من، زنی شوریده‌سر از اهالی کوه‌ستان
می‌پرسد چه‌چیز او را دوست داشتنی یافتم؟
به آرامی چشمان‌ام را باریک می‌کنم...
بسا چیزها که انسان‌های قابل ستایش
از آن سر در نمی‌آورند.

■●شاعر: #ويليام_استنفورد | William Edgar Stafford | آمریکا ● ۱۹۹۳-۱۹۱۴ |

■●برگردان: #فائزه_پورپيغمبر
@asheghanehaye_fatima



در خنکای شامگاهی، مرگی‌ست،
آن‌چنان که زندگی در طراوتِ هر روزی.
دیگر پاسی از شب گذشته و خوابی در برم می‌گیرد،
روز چه از پایم انداخته.

بر بسترم درختی ریشه دوانیده است
که در آن شباهنگی می‌خوانَد؛
آوازش از چنان عشقی سرشار است
که به گوش می‌رسد، حتا از رؤیای آدمی.

Der Tod das ist die kühle Nacht,
Das Leben ist der schwüle Tag.
Es dunkelt schon, mich schläfert,
Der Tag hat mich müd gemacht.

Über mein Bett erhebt sich ein Baum,
Drin singt die junge Nachtigall;
Sie singt von lauter Liebe,
Ich hör es sogar im Traum.




#هاینریش_هاینه
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر
@asheghanehaye_fatima



بر آن بودم پرنده‌ای در یک قفس جای دهم
چه احمقی بودم من!
آخر او حقیقت نام داشت.
طربناک بخوان، حقیقت:
بر آن بودم حقیقت را در قفسی جای دهم!

و هَنگام که او را در قفسش جای دادم
چه احمقی بودم من!
که گذاشتم در هم شکند قفس نازنین مرا.
طربناک بخوان، حقیقت:
بر آن بودم حقیقت را در قفسی جای دهم!

و هَنگام که دیگر از قفس گریخته بود
چه احمقی بودم من!
که نه قفس را داشتم و نه پرنده‌ای دیگر.
طربناک بخوان، حقیقت:
بر آن بودم حقیقت را در قفسی جای دهم!

ای وای بر من! حقیقتی در قفس.

■شاعر: #ویلیام_کارلوس_ویلیامز | William Carlos Williams | آمریکا، ۱۹۶۳-۱۸۸۳ |

■برگردان: #فائزه_پورپيغمبر

📕●از کتاب: «تاریکی تابنده» | نشر: سمت روشن کلمه | چ اول ۱۳۹۹ |
@asheghanehaye_fatima




■در کنار یار

خیالِ تو در سر دارم
به‌گاهِ تابشِ آفتاب از دریا،
به گاهی که ماهِ تابان، تن‌اش را
در زلالِ آب‌راه‌ها می‌نگارد.

تو را من به گاهی می‌بینم
که خاکه‌ها
در دوردستِ گذرگاه‌ها به فراز درمی‌آیند.
تو را در اعماق شبِ تار می‌بینم
آن‌جا که خانه‌به‌دوشی سست‌اندام
پل پیاده‌گان را می‌پیمود.

من تو را در هجوم امواج غم‌افزا شنیدم.
حالا چندی‌ست
به درخت‌زاران درمی‌آیم
به گاهِ قرار و خموشی،
به خیالِ شنیدنِ هرچیزی.

Ich denke dein, wenn mir der Sonne Schimmer vom Meere strahlt,
Ich denke dein, wenn sich des Mondes Flimmer in Quellen malt.

Ich sehe dich, wenn auf dem fernen Wege der Staub sich hebt,
In tiefer Nacht, wenn auf dem schmalen Stege der Wandrer bebt.

Ich höre dich, wenn dort mit dumpfem Rauschen die Welle steigt.
Im stellen Haine geh' ich oft zu lauschen, wenn alles schweigt.



#هاینریش_هاینه
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر


@asheghanehaye_fatima
درود نیکمنشان ارجمند و فرهیخته!
بامدادتان خوش آهنگ و طلارنگ،
امروز و هرروزتان بر مدار عشق و شادی و کامیابی و بالندگی و فراوانی و آرامش...
بادا که چنین باشد...

درس امروز

سیمای این جهان را متحول توانند کرد،
چه‌بسیار‌ انسان‌هایی کوچک
در چه‌بسیار‌ جاهایی کوچک
با چه کارهایی بس کوچک.

Viele kleine Leute,
die in vielen kleinen Orten
viele kleine Dinge tun,
können das Gesicht der Welt verändern.
(Afrikanisches Sprichwort).

🔺ضرب‌المثلی آفریقایی نوشته‌شده به روی سمت غربیِ دیوار برلین

■برگردان: #فائزه_پورپيغمبر

#دیوار_نوشته_آلمانی
#دیوار_نوشت
#صبح

@asheghanehaye_fatima


🎼●آهنگ: «محال است»
"It's Impossible"

🎙●خواننده:
#پری_کومو | Perry Como | آمریکا، ۲۰۰۱–۱۹۱۲ |

■برگردان: #فائزه_پورپيغمبر

It's impossible
Tell the sun to leave the sky
It's just impossible
It's impossible
Ask a baby not to cry
It's just impossible
این محال است
به خورشید بگویی که آسمان را ترک کند
به‌راستی غیرممکن است
این محال است
از کودکی بخواهی که گریه نکند
به‌راستی غیرممکن است

Can I hold you closer to me
And not feel you goin' through me?
Split the second that I never think of you
Oh, how impossible!
می‌توانم که تو را به خود نزدیک‌تر سازم
و دیگر احساس نکنم که در حال دور شدن از من هستی؟
لمحه‌ای نیست که در فکر تو نباشم
آه که چه غیرممکن است!

Can the ocean keep from rushin' to the shore?
It's just impossible
If I had you, could I ever want for more?
It's just impossible
دریا می‌تواند که خود را از رسیدن به ساحل بازدارد؟
به‌راستی غیرممکن است
اگر من تو را داشتم، چیزی بیش‌تر هم می‌خواستم؟
به‌راستی غیرممکن است
And tomorrow
Should ya ask me for the world
Somehow I'd get it
I would sell my very soul and not regret it
For to live without your love
It's just impossible
و فردا که
دنیا را از من بخواهی
هر طور باشد برای‌ات فراهم می‌کنم
و به دور از هر افسوسی روح‌ام را برای آن به فروش می‌گذارم
که زندگی بدون داشتن عشق‌ات
به‌راستی غیرممکن است

Can the ocean keep from rushin' to the shore?
It's just impossible
If I had you, could I ever want for more?
It's just impossible
دریا می‌تواند که خود را از رسیدن به ساحل بازدارد؟
به‌راستی غیرممکن است
اگر من تو را داشتم، چیزی بیشتر هم می‌خواستم؟
به‌راستی غیرممکن است
And tomorrow
Should ya ask me for the world
Somehow I'd get it
I would sell my very soul and not regret it
For to live without your love
It's just impossible
دنیا را از من بخواهی
هر طور باشد برای‌ات فراهم می‌کنم
و به دور از هر افسوسی روح‌ام را برای آن به فروش می‌گذارم
که زندگی بدون داشتن عشق‌ات
به‌راستی غیرممکن است.

Impossible, impossible.
محال است، محال است.

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



چه می‌کنی؟
«دارم ماه را می‌بینم.»
خودم به تو ماه خواهم داد،
وقتی پایم برسد بدان‌جا.

داری به کجا می‌روی؟
«به کشت‌زارها که سرم را گرم بکنم.»
خودم کشت‌زارت خواهم شد،
خم شو به روی صندلی.

به چه فکر می‌کردی؟
«به عشق.»
خودم به تو عشق خواهم داد،
بالا که رَویم از پله‌ها.

داشتی کجا قایم می‌شدی؟
«در لابه‌لای الوارها.»
وقتی برهنه می‌شوی
به تو الوار خواهم داد.

برای چه گریه می‌کنی؟
«دارم از تاریکی می‌ترسم.»
به تو تاریکی هم خواهم داد،
بدونِ هرگونه مراعات.




#کارول_آن_دافی
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر


🎼●آهنگ انگلیسی: «آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست»
"She Used to Love Me a Lot"

🎙●خواننده:
#جانی_کش | Johnny Cash | آمریکا، ۲۰۰۳–۱۹۳۲ |

●●برگردان: #فائزه_پورپيغمبر

I saw her through the window today
She was sittin' in the Silver Spoon cafe
I started to keep going
But something made me stop
She used to love me a lot
امروز او را از پنجره دیدم
که در کافه‌ی قاشق نقره‌ای نشسته بود
خواستم به راه خود ادامه دهم
اما چیزی مانع من می‌شد
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست

She looked lonely and I knew the cure
Old memories would win her heart for sure
I thought I'd walk on in
And I give it my best shot
She used to love me a lot
به نظر می‌رسید که تنهاست و من هم چاره‌ی کار را می‌دانستم
خاطرات قدیمی‌مان می‌توانست باری دیگر قلب او را برباید
پیش خود فکر کردم که چطور است داخل شوم
و شانس‌ام را امتحان کنم
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست

I sat down beside her and she smiled
She said where have you been it's been awhile
She was glad to see me
I could almost read her thoughts
She used to love me a lot
در کنارش نشستم و او لب‌خند زد
به من گفت که کجا بودی در تمام این مدت
از دیدن‌ام خوش‌‌حال‌ شده بود
می‌توانستم تا جایی فکرش را بخوانم
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست

She used to love me with a love that wouldn't die
Looking at her now I can't believe I said good-bye
It would only take a minute to turn back the clock
She used to love me a lot
با چنان عشقی دوست‌ام می‌داشت که محال بود از بین رود
نگاه‌اش می‌کردم اما باورم نمی‌شد که روزی با او خداحافظی کردم
تنها یک دقیقه نیاز بود تا زمان را به عقب برگردانم
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست

I remember how good it was back then
And I said it's not to late to start again
We could spend a night together
Take up where we left off
She used to love me a lot
به یاد دارم که آن‌وقت‌ها چه روزهای خوبی بودند
پیش خود فکر کردم که خیلی هم برای شروعی دوباره دیر نیست
می‌توانستیم یک شب را کنار هم سر کنیم و
از آن‌جایی که ناتمام بود دوباره ادامه‌اش دهیم
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست

But I panicked as she turned to walk away
As she went out the door I heard her say
Yes I'm in need of something
But it's something you ain't got
But I used to love you a lot
اما ترسیدم وقتی از جایش بلند می‌شد
وقتی به سمت در می‌رفت، گفت
آری نیاز دارم به چیزی
اما آن چیزی نیست که در نزد تو باشد
اما یک زمانی خیلی خاطرت را می‌خواستم

I thought she loved me with a love that wouldn't die
Looking at her now I can't believe she said good-bye
She just left me standing there, I've never been so shocked
She used to love me a lot
She used to love me a lot
She used to love me a lot, she used to love me a lot, she used to love me a lot
پیش خود فکر می‌کردم با چنان عشقی دوست‌ام می‌داشت که محال بود از بین رود
نگاه‌اش می‌کردم اما باورم نمی‌شد داشت با من خداحافظی می‌کرد
همان‌طور که ایستاده بودم ترک‌ام کرد، هرگز چنان به خود نلرزیده بودم
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست
آخر او یک زمانی خیلی خاطرم را می‌خواست

@asheghanehaye_fatima
استخوانهایی دیگر
به تن هامان خواهیم پوشاند
ترک خواهیم کرد
این روزهای بارانی را.
خواهیم گریخت
به درونِ دهانهایی دیگر
به وقتِ آفتاب و شهد.
دنیا مثل زنبوری پیوسته وزوز خواهد کرد
و اما ما،
در این استخوانهای دیگر
پرتوافشانی خواهیم کرد.
عده‌ای را خیال برداشته
که عمرِ زندگی دراز است
ما می‌دانیم
که چه گردنِ وی کلفت است!



#لوسیل_کلیفتون
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر

@asheghanehaye_fatima
زمان
ما را دنبال کرده
و هدایت می‌کند،
او نظاره‌گر ما بوده
و زخمی بر جا خواهد گذاشت،
خاطره‌هامان را ثبت کرده
و توانایی‌مان را انکار خواهد کرد. 

زمان
عاشقی تازه از راه‌ رسیده
و رفیقی فراموش‌ شده است.
زمان بسیار می‌پرسد
و بسیار پاسخ می‌دهد،
که گاه چون نوری بر فراز ما می‌درخشد
و گاهی در تاریکی
به حال خود رها می‌سازد

#ران_ویلیس
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر

📕 «چهره‌ای برای احوال‌پرسی نیست»


@asheghanehaye_fatima
بگذار که گل‌هایی تازه
در صحراها برویند،
بگذار که پیشه‌وران را
آسودگی‌ِ خاطر آورند،
بگذار که مردمانِ مزارع
با نعائم کافی
از زمان عبور کنند،
بگذار زمان فائق آید
بر جنگ‌ها،
بگذار که تنها مانَد
جنگ،
بگذار که عشق
پایانِ هر چیزی باشد.

Let there be new flowering
in the fields let the fields
turn mellow for the men
let the men keep tender
through the time let the time
be wrested from the war
let the war be won
let love be
at the end

#لوسیل_کلیفتون
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر

@asheghanehaye_fatima