عاشقانه های فاطیما
809 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

‌□شعر عاشقانه


هیچِ عزیزم
با عشق و واژه‌ها
سعی می‌کنم
نفسِ زندگی را در تو بدم‌ام
با چنین هم‌آغوشی
دارم تکًه‌ای از تو می‌‌شوم

هیچِ عزیز من
دخترِ پوچیِ انسان
مرده و از دست رفته می‌خواهم‌ات
اما تو فناناپذیر
لمس‌ناشدنی
مثل هر چیزی که به خیال درآمده است

می‌شود از تو آزاد شوم روزی، شاید؟
یا تو پنهان شوی
در ژرفای درونِ من
حالی که هر چیز اطراف مرا
تو به دنیا آورده‌ای
به شکل اشباح و هیولاها

همیشه همان قصه را
زمزمه می‌کنی
همان خاکسترِ سیاه را
بر سرم می‌ریزی
بی‌آن‌که لکه‌های خون را
از کودکی‌ام پاک کنی

شیرینِ من بی‌شکل
بی‌خون و بی‌رنگِ من
به‌ترین عشق هیچ
با کدام چشم نگاه‌ات کنم
تا واقعا ببینم‌ات
و چهره‌ات را به یاد آورم.


○■شاعر: #میلان_جورجویچ |صربستان، زاده‌ی ۱۹۵۴ |Milan Đorđević |

○■برگردان: #حسین_مکی‌زاده
■زنی که عاشقانی دارد

زنی که عاشقانی دارد
شب و روز در خیابان‌ها عریان راه می‌رود
گاهی لباسی می‌پوشد
از جنس کف‌دست عشاق‌اش
آن‌ها که درآغوش کشیدن‌اش را با خود دارند،
همه هم‌زمان
ده‌بار در ثانیه
زنی که عاشقانی دارد
ساکت است اغلب، اما در خواب می‌خندد
تو فکر می‌کنی در خانه تنهاست
اما عمیق‌تر او می‌اندیشد که رخت‌خواب‌ها
برای مردان رازآمیز ساخته شده‌اند.
زنی که عاشقانی دارد جاودانه‌گی را
طولانی‌تر از همه ما می‌زید،
طولانی‌تر از واژه‌ی عشق و آخرین بوسه.
وقتی زنی که عاشقانی دارد، می‌گوید خداحافظ
هرگز تو را در تنهایی ترک نمی‌کند
کلمات‌اش مانند چندین جای‌پا هستند
اگر دنبال‌شان بروی، به خانه‌ای متروک می‌رسی
آن‌جا دو فنجان قهوه‌ی دست‌نخورده بر میز مانده
دارم به تو می‌گویم و لطفن
سعی نکن به معنی‌اش پی ببری
زنی که عاشقانی دارد
دیگر به جغد نیازی ندارد.

■○شاعر: #ماتئی_ویسنی‌یک

■○برگردان: #حسین_مکی‌زاده | ○●منبع: «آشفتار»

🔺«ماتئی ویسنی‌یک» یا «ماتِی ویشنیِک» ( Matei Vişniec) زاده‌ی ۲۹ ژانویه ۱۹۵۶ در رادیوتس رومانی، نمایش‌نامه‌نویس، شاعر و روزنامه‌نگار فرانسوی رومانیایی‌تبار است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
■شادی کوچک

آری، تو نیز می‌آیی سرانجام
شادیِ کوچکِ عادیِ روزانه
برشی از نان چاودار خواهی بود
یا لیوانی پر از شیرِ خنک

و چون ابرهای تار در آسمان پرواز کنند
و خوشید خندان سرک بکشد
حس می‌کنم تو را، روی زبان‌ام حتا بر سقف دهان‌ام
پس برای من چون دختری می‌شوی با پستان‌های زیبا

آهای! شادی کوچک سرخ عیدانه
هر تکّه از تن‌ات را می‌بوسم
و نوازش‌کنان به رخت‌خواب می‌برم‌ات
و می‌خوابم آن‌سان که خاک خوابیده
درست نزدیک بهار.

■●شاعر: #میلان_جورجویچ |صربستان، زاده‌ی ۱۹۵۴ |Milan Đorđević |

■●برگردان: #حسین_مکی‌زاده


@asheghanehaye_fatima
■زنی که عاشقانی دارد

زنی که عاشقانی دارد
شب و روز در خیابان‌ها عریان راه می‌رود
گاهی لباسی می‌پوشد
از جنس کف‌دست عشاق‌اش
آن‌ها که درآغوش کشیدن‌اش را با خود دارند،
همه هم‌زمان
ده‌بار در ثانیه
زنی که عاشقانی دارد
ساکت است اغلب، اما در خواب می‌خندد
تو فکر می‌کنی در خانه تنهاست
اما عمیق‌تر او می‌اندیشد که رخت‌خواب‌ها
برای مردان رازآمیز ساخته شده‌اند.
زنی که عاشقانی دارد جاودانه‌گی را
طولانی‌تر از همه ما می‌زید،
طولانی‌تر از واژه‌ی عشق و آخرین بوسه.
وقتی زنی که عاشقانی دارد، می‌گوید خداحافظ
هرگز تو را در تنهایی ترک نمی‌کند
کلمات‌اش مانند چندین جای‌پا هستند
اگر دنبال‌شان بروی، به خانه‌ای متروک می‌رسی
آن‌جا دو فنجان قهوه‌ی دست‌نخورده بر میز مانده
دارم به تو می‌گویم و لطفن
سعی نکن به معنی‌اش پی ببری
زنی که عاشقانی دارد
دیگر به جغد نیازی ندارد.

■●شاعر: #ماتئی_ویسنی‌یک

■●برگردان: #حسین_مکی‌زاده

🔺«ماتئی ویسنی‌یک» یا «ماتِی ویشنیِک» ( Matei Vişniec) زاده‌ی ۲۹ ژانویه ۱۹۵۶ در رادیوتس رومانی، نمایش‌نامه‌نویس، شاعر و روزنامه‌نگار فرانسوی رومانیایی‌تبار است.


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

هیچِ عزیزم
با عشق و واژه‌ها
سعی می‌کنم
نفسِ زندگی را در تو بِدم‌ام
با چنین هم‌آغوشی
دارم تکًه‌ای از تو می‌‌شوم

هیچِ عزیز من
دخترِ پوچیِ انسان
مرده و از دست رفته می‌خواهم‌ات
اما تو فناناپذیر
لمس‌ناشدنی
مثل هر چیزی که به خیال درآمده است

می‌شود از تو آزاد شوم روزی، شاید؟
یا تو پنهان شوی
در ژرفای درونِ من
حالی که هر چیز اطراف مرا
تو به دنیا آورده‌ای
به شکل اشباح و هیولاها

همیشه همان قصه را
زمزمه می‌کنی
همان خاکسترِ سیاه را
بر سرم می‌ریزی
بی‌آن‌که لکه‌های خون را
از کودکی‌ام پاک کنی

شیرینِ من بی‌شکل
بی‌خون و بی‌رنگِ من
به‌ترین عشق هیچ
با کدام چشم نگاه‌ات کنم
تا واقعن ببینم‌ات
و چهره‌ات را به یاد آورم.



#میلان_جورجویچ | Milan Đorđević | صربستان، ۱۹۵۴ |

برگردان: #حسین_مکی‌زاده

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



عاشق چه می‌گوید
آنان که دوست‌اش داشتند، مردند
و آنان که دوست‌شان داشت، او را کشتند

ای چشمه‌های عشق آن یار
اگر کسی پرسان عاشق آمد
پناه‌اش دهید و بگویید
از همین‌جا گذشت
نه نام‌اش را گفت
نه درنگی کرد.


#آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |

برگردان: #حسین_مکی‌زاده_تفتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید که روی زمین هیچ عشقی نیست
مگر همین که در خیال‌اش‌ می‌پروریم
که روزی تن به لذت‌اش می‌سپریم

نه نایست
دنبال رقص را بگیر ای عشق، ای شعر
حتا اگر مرگ باشد.

🎥 شعرخوانی: #آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |

■lبرگردان: #حسین_مکی‌زاده_تفتی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


نه بازوان‌اش
نه گام‌هایش
تن‌اش
اوست که افق را می‌گشاید.

#آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |

برگردان: #حسین_مکی‌زاده_تفتی
@asheghanehaye_fatima



وزن جهان عشق است.
زیرِ بارِ تنهایی
زیرِ بارِ ناخرسندی.

وزن،
وزنی که ما حمل می‌کنیم
عشق است.

The weight of the world is love.
Under the burden of solitude,
Under the burden of dissatisfaction

The weight, the weight we carry is love.


#آلن_گینزبرگ | Allen Ginsberg
| آمریکا، ۱۹۹۷-۱۹۲۶ |

برگردان: #حسین_مکی‌زاده

زنی که عاشقانی دارد جاودانه‌گی را
طولانی‌تر از همه ما می‌زید،
طولانی‌تر از واژه‌ی عشق و آخرین بوسه.
وقتی زنی که عاشقانی دارد، می‌گوید خداحافظ
هرگز تو را در تنهایی ترک نمی‌کند
کلمات‌اش مانند چندین جای‌پا هستند
اگر دنبال‌شان بروی، به خانه‌ای متروک می‌رسی
آن‌جا دو فنجان قهوه‌ی دست‌نخورده بر میز مانده
دارم به تو می‌گویم و لطفا
سعی نکن به معنی‌اش پی ببری
زنی که عاشقانی دارد
دیگر به جغد نیازی ندارد.




#ماتئی_ویسنی‌یک | «ماتِی ویشنیِک» | Matei Vişniec | فرانسه-رومانی، ۱۹۵۶ |

برگردان: #حسین_مکی‌زاده


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



■زنان شگفت‌انگیز

همه‌ی زنان به دو زبان سخن می‌گویند
زبان مردان
و زبانِ رنجی خاموش.
زنانی چند به زبان سومی سخن می‌گویند
زبان ملکه‌ها
شگفت‌انگیزند این زنان
و دوستان منند.

دوستانم مرا شعر می‌بخشند
و اگر به خاطر ایشان نبود
من خیاطی بیکاره می‌شدم
لباس‌هایشان را برایم می‌فرستند
و من از آن‌ها شعر می‌دوزم
بادبان‌هایی بزرگ برای سفری دریایی.

دوستان شگفت‌انگیز من، این زنان
آراسته و استوار
آنان که بیماری‌های زنان و سواد می‌آموزند
در زندان کار می‌کنند و
پیکرتراش و نقاشِ آن نودونُه نام‌اند
راز یک‌دیگر نهان می‌دارند و
چون بسته های کوچکِ خمیرمایه
نزعِ روانِ یک‌دیگرند.

از شماست که شعر را مُد روز می‌کنم
به هم می‌زنم، با دست پُر،
درخشنده پولک و منجوق‌هایی
که از بدن‌های‌تان می‌ریزد
وقتی عاشق می‌شوید، عروسی می‌کنید، جدا می‌شوید
به حضانت می‌گیرید، گُربه‌داری می‌کنید
به دادگاه دیوان‌عالی پا می‌گذارید
با خدا مشاجره می‌کنید

شما مُنجیان بر اسبانِ چهارنعل تازنده
برای زخمیان و ضعیفان
آفرینندگان زیبایی و شهوت
کارگران قدرت‌مند عشق
شعر شمایید
من منشی تندنویس شمایم.
من کاتب گرسنه‌ی آن دستورطبخ جادویی‌ام
که در سینه‌ی مادرانِ مادربزرگ‌ها انباشته‌اید

دوستان شگفت‌انگیز من
زنان درخشان زندگی‌ام،
شما که دختران‌ام را پرواز می‌دهید
شمایید آن خرقه‌ی رنگارنگ
از ابریشم پرنقش ظریف و تن‌نما
که در یک دست مچاله می‌شود.
شما حوریان، پریان دریایی،
شناگران آب‌های خطرناک،
ستیزگران با کوسه‌ها

دوستان شگفت‌انگیز من
هاجران تشنه و ساراهای خندان
شما عایشه‌های گویای رادیو
مریم‌های نوشنده‌ی شیر پنهانی آسمان
زلیخاهای طناز تمنا،
ولاده‌های شاد،
هریت‌هایی شکافنده دریا،
استرهایی در قصر
پنلوپه‌های دسیسه‌ساز صبور

شما آخرین امید زنانِ آب رفته‌اید
آخرین دست برای شه‌سواران فروافتاده
شما تنها حماسه‌ی به‌جا مانده در جهان

هم‌راه من شوید هم‌راه شعر بیایید
بر این ارابه سوار شوید، بجنبید




#محجه_کهف | Mohja Kahf | سوریه-آمریکا، ۱۹۶۷ |
برگردان: #حسین_مکی‌زاده
حجاب سکوت
سکوت بیوه‌ی عشق است و کلام

تمام عاشقان‌ام را
به مغاک فراموشی پرتاب ‌می‌کنم و
خود به ورطه‌ی عشقی تازه می‌افتم
سخن را مسخ می‌کند عاشقِ من
مشکوک است گفتار
زبان تهمت است و متهم است.
دستاویزم تویی ای سکوت
که از قفس کتمان آزادم کنی
تا سفر عشق را به پایان برم
با گناه‌کاری که دوست‌اش دارم
مجرمی که صدا و کلام را خاموش می‌کند
تا امشبِ سکوت را
تنها با من بخوابد
عاشقِ تازه‌ی من.



#أمل_الجبوري | عراق، ۱۹۶۷ |
برگردان: #حسین_مکی‌زاده



@asheghanehaye_fatima
هرگز نمی‌خواهم
دو چشم‌ام در هیچ فضایی
شناور شود آه
مگر در چشمان تو،

برای عشق و اشیاءش
هیچ آشکارگی نمی‌خواهم
نه نسبتی نه پیوستگی
و نه هیچ هویتی نمی‌طلبم هرگز

هیچ نمی‌خواهم مگر
این آشفتگی‌‌های بی‌مهار را
من‌ و تو
زبان‌هایی باشیم
و اعضای‌مان الف‌بای آن باشد.


#آدونیس
برگردان: #حسین_مکی‌زاده

@asheghanehaye_fatima
می‌شود از تو آزاد شوم روزی، شاید؟
یا تو پنهان شوی
در ژرفای درونِ من
حالی که هر چیز اطراف مرا
تو به دنیا آورده‌یی
به شکلِ اشباح و هیولاها

همیشه همان قصه را
زمزمه می‌کنی
همان خاکسترِ سیاه را
بر سرم می‌ریزی
بی‌آن‌که لکه‌های خون را
از کودکی‌ام پاک کنی

شیرینِ من بی‌شکل
بی‌خون و بی‌رنگِ من
بهترین عشق هیچ
با کدام چشم نگاه‌ات کنم
تا واقعن ببینمت
و چهره‌ات را به یاد آورم.

#میلان_جورجویچ
برگردان: #حسین_مکی‌زاده | √●بخشی از شعر: «شعرِ عاشقانه»
@asheghanehaye_fatima
هرگز نمی‌خواهم
دو چشمم در هیچ فضایی
شناور شود آه
مگر در چشمان تو،

برای عشق و اشیاءش
هیچ آشکارگی نمی‌خواهم
نه نسبتی نه پیوستگی
و نه هیچ هویتی نمی‌طلبم هرگز

هیچ نمی‌خواهم مگر
این آشفتگی‌‌های بی‌مهار را
من‌ و تو
زبان‌هایی باشیم
و اعضای‌مان الفبای آن باشد.

#آدونیس
برگردان: #حسین_مکی‌زاده

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنی که عاشقانی دارد
شب و روز در خیابان‌ها عریان راه می‌رود
گاهی لباسی می‌پوشد
از جنسِ کف‌ِ دستِ عشاق‌اش
آن‌ها که درآغوش کشیدن‌اش را با خود دارند،
همه هم‌زمان
ده‌بار در ثانیه
زنی که عاشقانی دارد
ساکت است اغلب، اما در خواب می‌خندد
تو فکر می‌کنی در خانه تنهاست
اما عمیق‌تر او می‌اندیشد که رخت‌خواب‌ها
برای مردان رازآمیز ساخته شده‌اند.
زنی که عاشقانی دارد جاودانه‌گی را
طولانی‌تر از همه‌ی ما می‌زید،
طولانی‌تر از واژه‌ی عشق و آخرین بوسه.

#ماتئی_ویسنی‌یک
برگردان: #حسین_مکی‌زاده

@asheghanehaye_fatima
■تنهایی

زمانی ضروریِ من بودی
و هر چه کردم آرام‌آرام به ضرورت کردم
امروز زندانِ ضعفِ منی تو
توش‌وتوانِ من درونِ تو عریان شده است
جنبشی طبیعی، سخن‌ گفتن، توانِ بلعیدن
و من فروکاسته‌ام به پاییدنِ اشیاء
و دیگر شکل‌های حیات در اطراف‌ام
تا وقتی آن‌چه در من است
محو است و رنگ‌باخته مثلِ مهِ سپیده‌دمان.

تو سرآغازِ هیچی، مگر؟
مکانِ ازدحام انبوهه‌ی صفرهایی؟
آیا تو مالکِ خدای قدرت‌مندی؟
یا‌ پراشِ نوری کوچک و کم‌رنگی
که از آن سخن می‌گویم؟
وقتی که بر همه جا نیمه‌شب حکم‌ می‌راند
نیمه‌شبی چنان سنگین که هرگز نمی‌ترکد.

■شاعر: #میلان_جورجویچ [ Milan Đorđević | صربستان، ۱۹۵۴ ]

■برگردان: #حسین_مکی‌زاده

@asheghanehaye_fatima