@asheghanehaye_fatima
یک شعر سه قسمتی
1- تو اینجایی
انگشت های کوچک موثر ات
این جاست
شال صورتی ات این جاست
تو این جایی و کنار من ایستاده ای
همان طور که
کنار توده برفی که زیر آفتاب مانده
- عزیز خواب های پریشانم
چطور می توان مرد نبودو به تو نگفت : سلام
به تو نگفت :
زیبایی ات را
با خودت به خیابان نیاور . . .
وقتی تو این همه دکمه ی باز شده ای
این همه دستی که دور بازویم پیچیدی
چطور می توان مرد نبود!
صدایت را که می شنوم
دنیا را مثل مغازه ای دم اذان
تعطیل می کنم
و آن قدر دوستت دارم
که می خواهم کفشهای قهوه ای ام را
به تو بدهم
آن قدر دوست دارم . . .
وحشی چون اسم "رقصنده با گرگ"
من و تو کنار هم آفریده شدیم
ما کلاهمان را برای هم در آوردیم
کفش هایمان را برای هم در آوردیم
لباس هایمان را . . .
ما انسانیم
در هم آفریده شده ایم
این شعر ساده است
اما بوی تو را می دهد
اصلا این شعر را تو گفتی
که این قدر اندوهگین است
2- گفتم : سیگار با اسپند فرقی ندارد
وقتی بو گرفته باشی
چون قلبی که به دلتنگی دست زده
گفتم : درد حساسیت فصلی ست
و احتمالن زمستان دو سال بعد
به یاد من می افتی
گفتی : ساکت باش !
گفتی اما
سکوت منم
با همین چشمهایم
همین بارانی که هر روز می پوشم
و بیرون می زنم
وقتی که می خندی می فهمم
شعر که می گویی می فهمم
راه که می روی می فهمم ناراحتی
عزیز خواب های پریشانم!
این دست های مردانه اگر نتواند
ترانه ی کوچک غمگینی را
از قلبت بردارد
باید به دست های "ویکتور خارا"بپیوند
3- سال هاست نه پدرم مرا می شناسد
نه پسر همسایه
به اتاق رفته بودم پیرهنم را عوض کنم
تنم را عوض کردم
و فهمیدم سرطان برادری تنی من است
عزیز پریشان خواب هایم!
این شعر ساده سال هاست
بوی تو را می دهد.
#مهدی_آخرتی
#ویکتور_خارا
#رقصنده_با_گرگ
#شعر
یک شعر سه قسمتی
1- تو اینجایی
انگشت های کوچک موثر ات
این جاست
شال صورتی ات این جاست
تو این جایی و کنار من ایستاده ای
همان طور که
کنار توده برفی که زیر آفتاب مانده
- عزیز خواب های پریشانم
چطور می توان مرد نبودو به تو نگفت : سلام
به تو نگفت :
زیبایی ات را
با خودت به خیابان نیاور . . .
وقتی تو این همه دکمه ی باز شده ای
این همه دستی که دور بازویم پیچیدی
چطور می توان مرد نبود!
صدایت را که می شنوم
دنیا را مثل مغازه ای دم اذان
تعطیل می کنم
و آن قدر دوستت دارم
که می خواهم کفشهای قهوه ای ام را
به تو بدهم
آن قدر دوست دارم . . .
وحشی چون اسم "رقصنده با گرگ"
من و تو کنار هم آفریده شدیم
ما کلاهمان را برای هم در آوردیم
کفش هایمان را برای هم در آوردیم
لباس هایمان را . . .
ما انسانیم
در هم آفریده شده ایم
این شعر ساده است
اما بوی تو را می دهد
اصلا این شعر را تو گفتی
که این قدر اندوهگین است
2- گفتم : سیگار با اسپند فرقی ندارد
وقتی بو گرفته باشی
چون قلبی که به دلتنگی دست زده
گفتم : درد حساسیت فصلی ست
و احتمالن زمستان دو سال بعد
به یاد من می افتی
گفتی : ساکت باش !
گفتی اما
سکوت منم
با همین چشمهایم
همین بارانی که هر روز می پوشم
و بیرون می زنم
وقتی که می خندی می فهمم
شعر که می گویی می فهمم
راه که می روی می فهمم ناراحتی
عزیز خواب های پریشانم!
این دست های مردانه اگر نتواند
ترانه ی کوچک غمگینی را
از قلبت بردارد
باید به دست های "ویکتور خارا"بپیوند
3- سال هاست نه پدرم مرا می شناسد
نه پسر همسایه
به اتاق رفته بودم پیرهنم را عوض کنم
تنم را عوض کردم
و فهمیدم سرطان برادری تنی من است
عزیز پریشان خواب هایم!
این شعر ساده سال هاست
بوی تو را می دهد.
#مهدی_آخرتی
#ویکتور_خارا
#رقصنده_با_گرگ
#شعر
@asheghanehaye_fatima
:
«در راهم به سوی کار»
در راهم به سوی کار،
به تو می اندیشم .
در گذر از خیابانهای شهر
به تو می اندیشم.
از میان پنجره های بخارکرده،
به چهره ها که می نگرم
(چهره های آنانی که نه می دانم کیستند و نه کدامین سو می روند) ،
به تو می اندیشم عشق من!
به تو می اندیشم، به تو ای همراه زندگیم _
و به آینده
به تلخکامی ها و خوشی ها
به این که می توانیم تنها باشیم
و آغاز قصه ای را بسازیم
قصه ای که سرانجامش را نمی دانیم .
در پایان کار روزانه،
آنگاه که شب فرا می رسد و سایه بر سقفی که افراشته ایم می گسترد،
وقتی از کار بازگشته، با دوستان گرم گفت و گپ ایم
و هر چیز امروز و فردا را به بحث و برهان می گذاریم،
به تو می اندیشم عشق من!
به تو می اندیشم، به تو ای همراه زندگیم
و به آینده
به تلخکامی ها و خوشی ها
به این که می توانیم زنده باشیم
و آغاز قصه ای را بسازیم
قصه ای که سرانجامش را نمی دانیم .
به خانه که می آیم
تو نیز آنجایی.
رویاهایمان را به هم می بافیم
و آغاز قصه ای را می سازیم ،
قصه ای که سر انجامش را نمی دانیم .
▪️ویکتور خارا
▫️ترجمه: مهرداد شهابی
#ویکتور_خارا
#شعر
:
«در راهم به سوی کار»
در راهم به سوی کار،
به تو می اندیشم .
در گذر از خیابانهای شهر
به تو می اندیشم.
از میان پنجره های بخارکرده،
به چهره ها که می نگرم
(چهره های آنانی که نه می دانم کیستند و نه کدامین سو می روند) ،
به تو می اندیشم عشق من!
به تو می اندیشم، به تو ای همراه زندگیم _
و به آینده
به تلخکامی ها و خوشی ها
به این که می توانیم تنها باشیم
و آغاز قصه ای را بسازیم
قصه ای که سرانجامش را نمی دانیم .
در پایان کار روزانه،
آنگاه که شب فرا می رسد و سایه بر سقفی که افراشته ایم می گسترد،
وقتی از کار بازگشته، با دوستان گرم گفت و گپ ایم
و هر چیز امروز و فردا را به بحث و برهان می گذاریم،
به تو می اندیشم عشق من!
به تو می اندیشم، به تو ای همراه زندگیم
و به آینده
به تلخکامی ها و خوشی ها
به این که می توانیم زنده باشیم
و آغاز قصه ای را بسازیم
قصه ای که سرانجامش را نمی دانیم .
به خانه که می آیم
تو نیز آنجایی.
رویاهایمان را به هم می بافیم
و آغاز قصه ای را می سازیم ،
قصه ای که سر انجامش را نمی دانیم .
▪️ویکتور خارا
▫️ترجمه: مهرداد شهابی
#ویکتور_خارا
#شعر
@asheghanehaye_fatima
"خیش"
دستهایم را روی خیش گذاردهام
و زمین را با آن هموار میکُنم
سالهاست که با آن زندگی میکُنم
چرا نباید خسته باشم؟
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق، تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل.
او را تائید میکُنم،
امید را
وقتی به ستارهای دیگر میاندیشم
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
و خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پرواز خواهد کرد.
همچون یوغ، محکم
مشتهایم، امید را نگاه میدارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.
🍁#ویکتور_خارا
"خیش"
دستهایم را روی خیش گذاردهام
و زمین را با آن هموار میکُنم
سالهاست که با آن زندگی میکُنم
چرا نباید خسته باشم؟
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق، تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل.
او را تائید میکُنم،
امید را
وقتی به ستارهای دیگر میاندیشم
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
و خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پرواز خواهد کرد.
همچون یوغ، محکم
مشتهایم، امید را نگاه میدارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.
🍁#ویکتور_خارا
@asheghanehaye_fatima
شعر کبوتریست در جستجوی آشیانه.
رها میشود
تا بال گشاید
تا پرواز کُند
پرواز.
آواز من، آوازیست آزاد و رها
که ایثار میکُند
به آنکسی که بهپا خاسته است.
به آنکسی که قصد پرواز به بلندای جاودانگی دارد.
آواز من زنجیریست که نه بدایتی دارد و نه نهایتی.
در آواز من تمام مردم را خواهی یافت.
بگذار تا با هم بخوانیم سرود خلق را
چرا که آواز، کبوتریست که
برای رسیدن به دریا پرواز میکُند.
رها میشود
بالهایش را میگشاید
تا پرواز کند
پرواز.
✍ #ویکتور_خارا
ترجمه: احمد شاملو
شعر کبوتریست در جستجوی آشیانه.
رها میشود
تا بال گشاید
تا پرواز کُند
پرواز.
آواز من، آوازیست آزاد و رها
که ایثار میکُند
به آنکسی که بهپا خاسته است.
به آنکسی که قصد پرواز به بلندای جاودانگی دارد.
آواز من زنجیریست که نه بدایتی دارد و نه نهایتی.
در آواز من تمام مردم را خواهی یافت.
بگذار تا با هم بخوانیم سرود خلق را
چرا که آواز، کبوتریست که
برای رسیدن به دریا پرواز میکُند.
رها میشود
بالهایش را میگشاید
تا پرواز کند
پرواز.
✍ #ویکتور_خارا
ترجمه: احمد شاملو
■به تو میاندیشم
به تو میاندیشم
در گذر از خیابانهای شهر
به تو میاندیشم
هنگامی که به چهرهها مینگرم
از میان پنجرههای مهآلود
نمیدانم که کیستند و چه میکنند
به تو میاندیشم
عشق من، به تو میاندیشم
همراه زندگی من
اکنون و در آینده
ساعتهای تلخ و شیرین
زنده بودن را
کار کردن از آغاز یک داستان
بیدانستن پایان آن
آنگاه که پایان روزهای کار در میرسد
و صبح فرا میرسد
سایهها گداخته میگردند
بر فراز بامهایی که ساخته بودیم
دوباره از کار باز میگردیم
بحث در میانمان
دلایل را بیرون میکشیم
از زمان اکنون و آینده
به تو میاندیشم
عشق من، به تو میاندیشم
همراه زندگی من
اکنون و در آینده
ساعتهای تلخ و شیرین
زنده بودن را
کار کردن از آغاز یک داستان
بیدانستن پایان آن
وقتی به خانه میآیم
تو آن جایی
و ما رویاهامان را با هم میبافیم
کار کردن از آغاز یک داستان
بیدانستن پایان آن
■●شاعر: #ویکتور_خارا | Víctor Jara |
شیلی، ۱۹۷۳-۱۹۳۲ |
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
در راهم به سوی کار،
به تو میاندیشم.
در گذر از خیابانهای شهر
به تو میاندیشم.
از میان پنجرههای بخارکرده،
به چهرهها که مینگرم
(چهرههای آنانی که نه میدانم کیستند و نه کدامین سو میروند)،
به تو میاندیشم عشق من!
به تو میاندیشم، به تو ای همراه زندگیم _
و به آینده
به تلخکامیها و خوشیها
به این که میتوانیم تنها باشیم
و آغاز قصهای را بسازیم
قصهای که سرانجامش را نمیدانیم .
در پایان کار روزانه،
آنگاه که شب فرا میرسد و سایه بر سقفی که افراشتهایم میگسترد،
وقتی از کار بازگشته، با دوستان گرم گفتوگپایم
و هر چیز امروز و فردا را به بحث و برهان میگذاریم،
به تو میاندیشم عشق من!
به تو میاندیشم، به تو ای همراه زندگیم
و به آینده
به تلخکامیها و خوشیها
به این که میتوانیم زنده باشیم
و آغاز قصهای را بسازیم
قصهای که سرانجامش را نمیدانیم .
به خانه که میآیم
تو نیز آنجایی.
رویاهایمان را به هم میبافیم
و آغاز قصهای را میسازیم،
قصهای که سر انجامش را نمیدانیم.
در راهم به سوی کار
#ویکتور_خارا
@asheghanehaye_fatima
به تو میاندیشم.
در گذر از خیابانهای شهر
به تو میاندیشم.
از میان پنجرههای بخارکرده،
به چهرهها که مینگرم
(چهرههای آنانی که نه میدانم کیستند و نه کدامین سو میروند)،
به تو میاندیشم عشق من!
به تو میاندیشم، به تو ای همراه زندگیم _
و به آینده
به تلخکامیها و خوشیها
به این که میتوانیم تنها باشیم
و آغاز قصهای را بسازیم
قصهای که سرانجامش را نمیدانیم .
در پایان کار روزانه،
آنگاه که شب فرا میرسد و سایه بر سقفی که افراشتهایم میگسترد،
وقتی از کار بازگشته، با دوستان گرم گفتوگپایم
و هر چیز امروز و فردا را به بحث و برهان میگذاریم،
به تو میاندیشم عشق من!
به تو میاندیشم، به تو ای همراه زندگیم
و به آینده
به تلخکامیها و خوشیها
به این که میتوانیم زنده باشیم
و آغاز قصهای را بسازیم
قصهای که سرانجامش را نمیدانیم .
به خانه که میآیم
تو نیز آنجایی.
رویاهایمان را به هم میبافیم
و آغاز قصهای را میسازیم،
قصهای که سر انجامش را نمیدانیم.
در راهم به سوی کار
#ویکتور_خارا
@asheghanehaye_fatima
نه برای خواندن است که میخوانم
نه برای عرضهی صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز میخوانم
که گیتار پُر احساس من میسراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرندهوار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید میدهد.
پس ترانهی من آنچنان که «ویولتا» میگفت هدفی یافته است.
آری گیتار من کارگر است
که از بهار میدرخشد و عطر میپراکند
گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمیآید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق میآید.
تا با سرودشان آینده شکوفا شود.
چرا که ترانه آن زمانی معنایی مییابد
که قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و انسانی آن ترانه را بسراید
که سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.
شعر من در مدح هیچکس نیست
و نمیسرایم تا بیگانهای بگرید.
من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم میسرایم
که هر چند باریکهای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست.
شعر من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و تازه و پویا.
• #ویکتور_خارا
• محمدزرین بال
@asheghanehaye_fatima
نه برای عرضهی صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز میخوانم
که گیتار پُر احساس من میسراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرندهوار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید میدهد.
پس ترانهی من آنچنان که «ویولتا» میگفت هدفی یافته است.
آری گیتار من کارگر است
که از بهار میدرخشد و عطر میپراکند
گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمیآید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق میآید.
تا با سرودشان آینده شکوفا شود.
چرا که ترانه آن زمانی معنایی مییابد
که قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و انسانی آن ترانه را بسراید
که سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.
شعر من در مدح هیچکس نیست
و نمیسرایم تا بیگانهای بگرید.
من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم میسرایم
که هر چند باریکهای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست.
شعر من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و تازه و پویا.
• #ویکتور_خارا
• محمدزرین بال
@asheghanehaye_fatima
مانیفست
نه این که به عشق مطربی آواز بخوانم نه این که بگویم صدایی دارم نه به خاطر حرف های ساز صادقم است. که می خوانم
به خاطر قلبش که قلبی زمینی ست. به خاطر او که همچون کبوتری سپید به پرواز برمی خیزد او که زلال همچون آب مقدس متبرک میکند دلیران و شهیدان را
از این روست که سرود من مقصودی دارد چونان که ویولتا پارا چنین میگوید آری گیتار من کارگری است که می درخشد و بوی بهار را به ارمغان می آورد.
گیتار من نه برای دژخیمان است که حریص پول و قدرت اند گیتار من برای دستان زحمتکش مردمانی ست که عرق میریزند تا فردایمان را شکوفا کنند.
یک سرود آن دم معنا می یابد که ضربان سطورش محکم باشد و با آوای مردی خوانده شود که برای آوازش جان دهد مردی که خالصانه آوازش را سر دهد من برای ستوده شدن نمیخوانم یا این که بیگانگان بر سرودم اشک بریزند من برای سرزمین تهیدستم میخوانم این سرزمین طويل اما بس عمیقم
بر این زمینی که آغازمان بوده
بر این زمینی که پایان مان خواهد بود
سرودهای نترس هماره زندگی میبخشند
به سرودهایی که همیشه تازه اند
به سرودهایی که همیشه زنده اند.
Y
ترجمه ی #بابک_زمانی
آکورد آزادی
#ویکتور_خارا
@asheghanehaye_fatima
نه این که به عشق مطربی آواز بخوانم نه این که بگویم صدایی دارم نه به خاطر حرف های ساز صادقم است. که می خوانم
به خاطر قلبش که قلبی زمینی ست. به خاطر او که همچون کبوتری سپید به پرواز برمی خیزد او که زلال همچون آب مقدس متبرک میکند دلیران و شهیدان را
از این روست که سرود من مقصودی دارد چونان که ویولتا پارا چنین میگوید آری گیتار من کارگری است که می درخشد و بوی بهار را به ارمغان می آورد.
گیتار من نه برای دژخیمان است که حریص پول و قدرت اند گیتار من برای دستان زحمتکش مردمانی ست که عرق میریزند تا فردایمان را شکوفا کنند.
یک سرود آن دم معنا می یابد که ضربان سطورش محکم باشد و با آوای مردی خوانده شود که برای آوازش جان دهد مردی که خالصانه آوازش را سر دهد من برای ستوده شدن نمیخوانم یا این که بیگانگان بر سرودم اشک بریزند من برای سرزمین تهیدستم میخوانم این سرزمین طويل اما بس عمیقم
بر این زمینی که آغازمان بوده
بر این زمینی که پایان مان خواهد بود
سرودهای نترس هماره زندگی میبخشند
به سرودهایی که همیشه تازه اند
به سرودهایی که همیشه زنده اند.
Y
ترجمه ی #بابک_زمانی
آکورد آزادی
#ویکتور_خارا
@asheghanehaye_fatima