عاشقانه های فاطیما
785 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



تو برایم چو وجودی غمینی،
گل زودمیرای شعر،
که همان دم که با آن خوشم
و بر آنم تا سرمست شوم از وجودش،
حس می‌کنم که باید بگریزم به دورها،
بسیار دور

غمگینم، عزیز من!
زان رو که قلبم بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو

آن ترسان منم،
و تو بسیار سرآمدی
آن‌گاه که به تو می‌اندیشم،
جز خواهش گداختن در عشق، چیزی اندرونم نیست

به ستودنت ادامه خواهم داد،
به بوسیدنت و به رنج کشیدن؛
تا آن روزی که بگویی
همه‌چیز باید پایان پذیرد.
آن دم، تو دورتر نخواهی بود
و من در سینه‌ام خستگی احساس نخواهم کرد،
اما فریاد برخواهم آورد از درد
و دگر بار در رؤیا خواهم بوسید
و به سینه خواهم فشرد
آن خیال غایب را

#چزاره_پاوزه
@asheghanehaye_fatima




تو چنان بلادی هستی
که کسی تا به‌حال از تو نگفته‌ است
در انتظار کسی‌ و چیزی نیستی
جز واژه‌ای که از درون برخیزد
نسیمی که به تو می‌وزد
چنان نسیمی‌ست که به میوه‌ای میان شاخ‌سار می‌زند
اشیاء بی‌جان و از نفس افتاده راه‌ات را
می‌بندند و
اعضاء و واژه‌های باستانی
به هم‌راه باد دور می‌شوند
تو در فصل تابستان می‌لرزی.



#چزاره_پاوزه | Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ |

برگردان: #اعظم_کمالی
@asheghanehaye_fatima



تو همچون زمینی
که هرگز کسی از تو سخن نگفته است.
تو در انتظار چیزی نیستی،
مگر کلامی
که از اعماق سر برآوَرَد
همچون میوه‌ای میان شاخه‌ها.
بادی هست که به تو می‌رسد.
چیزهایی خشک و باز مرده
از تو می‌گذرند و با باد می‌روند.
اندام‌ها و حرف‌های عتیقه.
تو در تابستان می‌لرزی.

تو نیز تپه‌ای هستی
و کوره‌‌راهی سنگلاخ
و بازی‌یی در نی‌زاران،
و تاک‌ستان را می‌شناسی
که در شب خموشی می‌گیرد.
تو کلامی بر زبان نمی‌رانی.

زمینی‌ست که دم فرو بسته
و زمین تو نیست.
سکوتی دیرپا
بر گیاهان و تپه‌ساران.
آب‌هایی هست و دشت‌ستان‌هایی.
تو آن سکوت فرو بسته‌ای
که بی‌تاب می‌شود،
لب‌ها و چشمانی تیره‌ای.
تاک‌ستانی تو.

و زمینی که چشم‌انتظار است.
و کلامی بر زبان نمی‌راند.
روزها گذشتند
زیر آسمان‌های تفته.
تو با ابرها بازی کردی.
و زمینی بدخوست
پیشانی‌ات می‌داند.
این نیز تاک‌ستانی‌ست.

باز خواهی یافت ابرها را
و نی‌زار را، و اصوات را
همچون سایه‌ای از ماه.
باز خواهی یافت کلمات را
در آن سوی زندگی کوتاه
و بازی شبانه
در آن سوی طفولیت شعله‌ور.
شیرین خواهد بود خموشی گزیدن.
زمین و تاک‌ستانی تو.
سکوتی شعله‌ور
دشت را خواهد سوزاند
همچون لهیبی شام‌گاهی.

#چزاره_پاوزه | Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ |

برگردان: #کاظم_فرهادی | #فرهاد_خردمند
@asheghanehaye_fatima



تو همچون زمینی
که هرگز کسی از تو سخن نگفته است.
تو در انتظار چیزی نیستی،
مگر کلامی
که از اعماق سر برآوَرَد
همچون میوه‌ای میان شاخه‌ها.
بادی هست که به تو می‌رسد.
چیزهایی خشک و باز مرده
از تو می‌گذرند و با باد می‌روند.
اندام‌ها و حرف‌های عتیقه.
تو در تابستان می‌لرزی.

تو نیز تپه‌ای هستی
و کوره‌‌راهی سنگلاخ
و بازی‌یی در نی‌زاران،
و تاک‌ستان را می‌شناسی
که در شب خموشی می‌گیرد.
تو کلامی بر زبان نمی‌رانی.

زمینی‌ست که دم فرو بسته
و زمین تو نیست.
سکوتی دیرپا
بر گیاهان و تپه‌ساران.
آب‌هایی هست و دشت‌ستان‌هایی.
تو آن سکوت فرو بسته‌ای
که بی‌تاب می‌شود،
لب‌ها و چشمانی تیره‌ای.
تاک‌ستانی تو.

و زمینی که چشم‌انتظار است.
و کلامی بر زبان نمی‌راند.
روزها گذشتند
زیر آسمان‌های تفته.
تو با ابرها بازی کردی.
و زمینی بدخوست
پیشانی‌ات می‌داند.
این نیز تاک‌ستانی‌ست.

باز خواهی یافت ابرها را
و نی‌زار را، و اصوات را
همچون سایه‌ای از ماه.
باز خواهی یافت کلمات را
در آن سوی زندگی کوتاه
و بازی شبانه
در آن سوی طفولیت شعله‌ور.
شیرین خواهد بود خموشی گزیدن.
زمین و تاک‌ستانی تو.
سکوتی شعله‌ور
دشت را خواهد سوزاند
همچون لهیبی شام‌گاهی.

#چزاره_پاوزه
@asheghanehaye_fatima


بامداد همیشه باز می‌آیی
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهان توست
ته خلوت خیابان‌ها.
سوی خاکستری‌ی چشم‌های تو،
چکه‌های شیرین پگاه
سرِ تپه‌های تار.
از گام‌ها و از نفس‌های تو
خانه‌ها همه لبریز می‌شود
چنان که از بادِ پگاه.
شهر لرزنده،
بوی سنگ ــ
تویی زندگی، تویی بیداری.
ستاره‌ی تار و مار
در نور پگاه،
خش‌وخشِ نسیم،
گرما و نفس ــ
شب سرآمده. بس.

تویی نور و بامداد.


#چزاره_پاوِزه
ترجمه: #بیژن_الهی
•••

شب نيز مانند توست؛
شب طولانى كه خاموش مى‌گريد
در ژرفاى دل،
و ستارگان كه خسته گذر می‌کنند.
گونه بر گونه‌اى مى‌سايد
از لرزش سرما،
يكى
تنها و گم‌گشته در تو،
به خود مى‌پيچد
لابه‌كنان،
در تب تو.
قلب بيچاره لرزان
شب درد مى‌كشد و چشم به‌راه سحر است.
با چهره مغموم، اندوه نهانى
و تبى كه ستارگان را اندوهگين مى‌سازد،
يكى چون تو، چشم‌انتظار سحر است
خيره شده به چهره‌ات در سكوت.
دراز كشيده‌اى به زير شب،
چون افق محصور و مرده‌اى.
اى قلب بيچاره لرزان!
در روزگارى دور، تو سپيده‌دم بودى.


#چزاره_پاوِزه
ترجمه:ماریا عباسیان
@asheghanehaye_fatima


تو همچون زمینی
که هرگز کسی از تو سخن نگفته است.
تو در انتظار چیزی نیستی،
مگر کلامی
که از اعماق سر بر آوَرَد
همچون میوه‌ای میان شاخه‌ها.
بادی هست که به تو می‌رسد.
چیزهایی خشک و باز مرده
از تو می‌گذرند و با باد می‌روند.
اندام‌ها و حرف‌های عتیقه.
تو در تابستان می‌لرزی...

تو نیز تپه‌ای هستی
و کوره‌‌راهی سنگلاخ
و بازی‌ای در نی‌زاران،
و تاکستان را می‌شناسی
که در شب خموشی می‌گیرد.
تو کلامی بر زبان نمی‌رانی...

زمینی‌ست که دم فرو بسته
و زمین تو نیست.
سکوتی دیرپا
بر گیاهان و تپه‌ساران.
آب‌هایی هست و دشتستان‌هایی.
تو آن سکوت فرو بسته‌ای
که بی‌تاب می‌شود،
لب‌ها و چشمانی تیره‌ای.
تاکستانی تو...

و زمینی که چشم‌انتظار است.
و کلامی بر زبان نمی‌راند.
روزها گذشتند
زیر آسمان‌های تفته.
تو با ابرها بازی کردی.
و زمینی بدخوست -
پیشانی‌ات می‌داند.
این نیز تاکستانی‌ست...

باز خواهی یافت ابرها را
و نی‌زار را، و اصوات را
همچون سایه‌ای از ماه.
باز خواهی یافت کلمات را
در آن سوی زندگی کوتاه
و بازی شبانه
در آن سوی طفولیت شعله‌ور.
شیرین خواهد بود خموشی گزیدن.
زمین و تاکستانی تو...
سکوتی شعله‌ور
دشت را خواهد سوزاند
همچون لهیبی شامگاهی...


#چزاره_پاوزه
"خواهد آمد مرگ، چشمان تو را خواهد داشت"

خواهد آمد مرگ،
چشمانِ تو را خواهد داشت ــ
مرگی که با ماست،
بام تا شام، بی‌خواب،
لال چون ندامتِ کهنه
یا معصیتِ ابلهانه‌ای.
چشم‌های تو لغتی خالی خواهد بود،
گریه‌ای فروخورده، سکوتی.
این‌گونه هر سحر
خواهیش دید،
وقتی که تک و تنها
روی آینه می‌خَمی.
ای مایه‌ی امید،
ما هم آن روز خواهیم دانست
تویی بود و نبود.

به هرکسی چشمی دارد مرگ.
خواهد آمد مرگ،
چشمانِ تو را خواهد داشت.
چون پایانِ معصیت خواهد بود،
چون دیدنِ این که چهره‌ای مرده
از آیینه در می‌آید،
چون شنیدنِ این که لبانِ بسته
سخن می‌گویند.
و فرومی‌رویم در خاموشی.

چزاره پاوزه - شاعر ایتالیایی
برگردان: بیژن الهی
کتاب: دره‌ی علف هزار رنگ
نشر: بیدگل

"When Death Comes, It Will Have Your Eyes"

When death comes, it will have your eyes-
This death that is always with us,
From morning till evening, sleepless,
Deaf, like an old remorse
Or some senseless bad habit. Your eyes
Will be an empty word,
A stifled cry, a silence;
The way they appear to you each morning,
When you lean into yourself, alone,
In the mirror. Sweet hope,
That day we too shall know
That you are life and you are nothingness.
For each of us, death has a face.
When death comes, it will have your eyes.
It will be like quitting some bad habit,
Like seeing a dead face
Resurface out of the mirror,
Like listening to shut lips.
We’ll go down into the vortex in silence.

#Cesare_Pavese
#چزاره_پاوزه
#بیژن_الهی



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



تو برایم چو وجودی غمینی،
گل زودمیرای شعر،
که همان‌دم که با آن خوش‌ام
و بر آن‌ام تا سرمست شوم از وجودش،
حس می‌کنم که باید بگریزم به دورها،
بسیار دور،
به‌سبب شوربختی جان خویش؛
شوربختی اندوه‌ناک من.
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبان‌ات را به دهان می‌کشم،
طولانی و بی‌وقفه،
غم‌گین‌ام، عزیز من!
زان رو که قلب‌ام بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو...




#چزاره_پاوزه
برگردان: #ماریا_عباسیان | √●بخشی از یک‌ شعر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبانت را به دهان می‌کشم،
طولانی و بی‌وقفه
از عشقی چنین
تو لبانت را بر لب من می‌نهی
و خود را وامی‌داریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان،


آن‌گاه که به تو می‌اندیشم،
جز خواهش گداختن در عشق، چیزی اندرونم نیست
و تو را به سینه می‌فشارم

و در کنار تو،
به ستایش اندام ظریف و دلنوازت ادامه خواهم داد ...

#چزاره_پاوزه


@asheghanehaye_fatima
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبانت را به دهان می‌کشم،
طولانی و بی‌وقفه
از عشقی چنین
تو لبانت را بر لب من می‌نهی
و خود را وامی‌داریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان،


آن‌گاه که به تو می‌اندیشم،
جز خواهش گداختن در عشق، چیزی اندرونم نیست
و تو را به سینه می‌فشارم

و در کنار تو،
به ستایش اندام ظریف و دلنوازت ادامه خواهم داد ...

#چزاره_پاوزه


@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«خاطرات چگونه می‌آیند و چگونه می‌روند؟»

📽#مستند کوتاهی در مورد خاطره

🎙●راوی: #انیس_صفری


روزها را به خاطر نمی‌آوریم
لحظات است که به یاد می‌مانند؛
غنای زندگی
در خاطرات خفته است...

خاطرات را فراموش کرده‌ایم!
فراموش کرده‌ای!
فراموش کرده‌ام...

#چزاره_پاوزه
برگردان: #بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رقص

روزهای دیگری خواهد رسید
چیزهای بهتری خواهد آمد
صداهای دیگری شنیده خواهد شد
تو هم خواهی خندید!

خواهی خندید،
تو هم، خواهی خندید!
می‌دانم...

#چزاره_پاوزه
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
پ.ن:

کاش علت حالِ خوب هم باشیم باور کنید دنیا خودش به اندازه ی کافی مهارت دارد که دل آدمی را بدرد بیاورد...
کاش علت حالِ خوب یکدیگر باشیم...

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎@asheghanehaye_fatima
♥️

اگر حقیقت داشته باشد که ما به درد عادت می‌کنیم، پس چگونه هرچه عمرمان به پیش می‌رود، رنج بیشتری می‌کشیم؟

#چزاره_پاوزه

@asheghanehaye_fatima
تو نیز عشقی
مانند دیگران
از خون و خاک ساخته شده‌ای
مانند کسی راه می‌روی
که نمی‌تواند از در خانه پا بیرون بگذارد
می‌نگری چنان‌که گویی
چشم به راهی و نمی‌توانی ببینی
تو زمینی
که اندوهگین می‌شود و سخن نمی‌گوید
برانگیختن و خستگی را می‌شناسی
واژه‌هایی داری _ راه می‌روی و منتظری
عشق خون توست، نه چیز دیگر...


#چزاره_پاوزه
برگردان:محمد مختاری


@asheghanehaye_fatima
تو هم‌چون زمینی
که هرگز کسی از تو سخن نگفته است.
تو در انتظارِ چیزی نیستی،
مگر کلامی
که از اعماق سر برآوَرَد
هم‌چون میوه‌یی میانِ شاخه‌ها.
بادی هست که به تو می‌رسد.
چیزهایی خشک و باز مرده
از تو می‌گذرند و با باد می‌روند.
اندام‌ها و حرف‌های عتیقه.
تو در تابستان می‌لرزی.

تو نیز تپه‌یی هستی
و کوره‌‌راهی سنگلاخ
و بازی‌یی در نی‌زاران،
و تاک‌ستان را می‌شناسی
که در شب خموشی می‌گیرد.
تو کلامی بر زبان نمی‌رانی...

#چزاره_پاوزه


@asheghanehaye_fatima
پرتوِ پگاه
نَفَسِ دهانِ توست
ته خلوت خیابان‌ها.
سوی خاکستری‌ِ چشم‌های تو،
چکه‌های شیرینِ پگاه
سرِِ تپه‌های تار.
از گام‌ها و از نفس‌های تو
خانه‌ها همه لب‌ریز می‌شود
چنان که از بادِ پگاه.
شهر لرزنده،
بوی سنگ –
تویی زندگی، تویی بیداری.
ستاره‌های تار و مار
در نورِ پگاه،
خش‌وخشِ نسیم،
گرما و نفس –
شب سرآمده. بس.

تویی نور و بام‌داد.

■شاعر: #چزاره_پاوزه [ Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ ]

■برگردان: #بیژن_الهی

@asheghanehaye_fatima
روزها را به‌خاطر نمی‌آوریم
لحظات است که به‌یاد می‌مانند؛
غنای زندگی
          در خاطرات خفته است...

خاطرات را فراموش کرده‌ایم!
         فراموش کرده‌یی!
                                فراموش کرده‌ام...

■شاعر: #چزاره_پاوزه [ Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ ]

■برگردان: #بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
روزهای دیگری خواهد رسید
چیزهای بهتری خواهد آمد
صداهای دیگری شنیده خواهد شد
تو هم خواهی خندید!
خواهی خندید،
تو هم،
خواهی خندید!
می‌دانم...


#چزاره_پاوزه


@asheghanehaye_fatima
زیتون‌های نگاهت
دریا را می‌تواند آرام کند...


#چزاره_پاوزه
برگردان: #محمد_مختاری


@asheghanehaye_fatima