گاهی دلت میخواهد
دلش را ب شوربیندازی
و به شوق بیایی ازاین همه خواستن
ازداشتن مهرکسی ک
نبضهایت رابرای آرامش خیالت میشمارد
مبادا تندبزند
مبادا بگیرد
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
دلش را ب شوربیندازی
و به شوق بیایی ازاین همه خواستن
ازداشتن مهرکسی ک
نبضهایت رابرای آرامش خیالت میشمارد
مبادا تندبزند
مبادا بگیرد
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
یکی از این روزهای خوب
به تختِ خوابِ بی منت بگو خداحافظ
مرا به آغوش خود بخوان، سلامم کن
به روزهای بی سلامِ منت, بگو خداحافظ
پنجره را رو به آبی آسمان بگشای
به آسمانِ بی حال و هوای منت بگو خداحافظ
جعدِ گیسویت را به باد بسپار
به آشفتگیهای بی منت بگو خداحافظ
مرا به خاطر بیاور , دوباره عاشق باش
به عاشقانههایِ بی منت بگو خداحافظ
به یادِ من کوچه را چراغانی کن
به خلوتِ کوچه ها، بی قدمهای منت بگو خداحافظ
شبی پر ستاره، به خوابم بیا
به شبهای بی ستاره, به مهتاب دیدنِ بی منت بگو خداحافظ
مرا به یک رقص دعوت کن
به چرخشِ روزگارِ بی منت بگو خداحافظ
روزهای سردِ امسال هم رو به پایان است
بیا به زمستانهای بی بهارِ منت، بگو خداحافظ
#نیکی_فیروزکوهی
یکی از این روزهای خوب
به تختِ خوابِ بی منت بگو خداحافظ
مرا به آغوش خود بخوان، سلامم کن
به روزهای بی سلامِ منت, بگو خداحافظ
پنجره را رو به آبی آسمان بگشای
به آسمانِ بی حال و هوای منت بگو خداحافظ
جعدِ گیسویت را به باد بسپار
به آشفتگیهای بی منت بگو خداحافظ
مرا به خاطر بیاور , دوباره عاشق باش
به عاشقانههایِ بی منت بگو خداحافظ
به یادِ من کوچه را چراغانی کن
به خلوتِ کوچه ها، بی قدمهای منت بگو خداحافظ
شبی پر ستاره، به خوابم بیا
به شبهای بی ستاره, به مهتاب دیدنِ بی منت بگو خداحافظ
مرا به یک رقص دعوت کن
به چرخشِ روزگارِ بی منت بگو خداحافظ
روزهای سردِ امسال هم رو به پایان است
بیا به زمستانهای بی بهارِ منت، بگو خداحافظ
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
عشقت را می پذیرم
و عشق خودم را نثارت می کنم
نه عشق مردی به یک زن، نه عشق پدری به فرزندش، نه عشق خدا به مخلوقش، که عشقی بی نام و بی توجیه ، مثل
رودی که نمی تواند توجیه کند چرا در مسیری مشخص جاری است، وصرفا پیش می رود.
عشقی که نه چیزی می خواهد
و نه در ازایش چیزی می دهد؛ فقط هست.
من هرگز مال تو نخواهم بود و تو هرگز مال من؛ اما می توانم صادقانه بگویم
دوستت دارم،
دوستت دارم،
دوستت دارم...!
#پائولو_کوئیلو
عشقت را می پذیرم
و عشق خودم را نثارت می کنم
نه عشق مردی به یک زن، نه عشق پدری به فرزندش، نه عشق خدا به مخلوقش، که عشقی بی نام و بی توجیه ، مثل
رودی که نمی تواند توجیه کند چرا در مسیری مشخص جاری است، وصرفا پیش می رود.
عشقی که نه چیزی می خواهد
و نه در ازایش چیزی می دهد؛ فقط هست.
من هرگز مال تو نخواهم بود و تو هرگز مال من؛ اما می توانم صادقانه بگویم
دوستت دارم،
دوستت دارم،
دوستت دارم...!
#پائولو_کوئیلو
⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆
🔆⚜
⚜
خيلي وقتا، بعضي از كلمات، بدون اينكه بهشون فكر كنيم از دهنمون مي پره بيرون. فقط كافيه توي موقعيتش قرار بگيريم.
"خداحافظ" يكي از اون كلماته.
اما گاهي وقتا، "خداحافظ" فقط دعاي سلامتي نيست، معنيش رفتنه، بريدنه، دل كندنه.....
گاهي آدم، يك بار با يه نفر مي گه خداحافظي، اما يك عمر بهش فكر مي كنه.
بعضي وقتا،
گفتنِ "خداحافظ"..
فقط به حرف ساده ست.
#پویاجمشیدی
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
🔆⚜
⚜
خيلي وقتا، بعضي از كلمات، بدون اينكه بهشون فكر كنيم از دهنمون مي پره بيرون. فقط كافيه توي موقعيتش قرار بگيريم.
"خداحافظ" يكي از اون كلماته.
اما گاهي وقتا، "خداحافظ" فقط دعاي سلامتي نيست، معنيش رفتنه، بريدنه، دل كندنه.....
گاهي آدم، يك بار با يه نفر مي گه خداحافظي، اما يك عمر بهش فكر مي كنه.
بعضي وقتا،
گفتنِ "خداحافظ"..
فقط به حرف ساده ست.
#پویاجمشیدی
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
@asheghanehaye_fatima
لبخند هر کس
طعم خودش را دارد
یکی لبخند می زند
با طعم عشق
دیگری با طعم دوست داشتن
یکی هم هست که لبخند می زند
تا کسی بپرسد:
ببخشید!لبخند شما با چه طعمی ست؟
و این همان آغاز آشنایی ست
فهمیدن اینکه کسی لبخندش بی روح و طعم است
یعنی آشنایی از آغاز
همانی ست که باید!
لبخندی که تمنا میکند بی هیچ حرفی
تمنای فهمیده شدن بغضی قدیمی
بیخ گلو
تمنای خندیدن های دو نفره ی دور از چشم
که انگار یک راز بزرگ است میان دستانشان
لبخندی که به هق هق گاهی ختم می شود
و آغوشی که همانجا بی هیچ حرفی
تو را می گیرد... نوازشت می کند
و آرام در گوشت می گوید
حالا میدانم لبخند تو چه طعمی دارد
طعم صبوری های پنهان
طعم دلتنگی!
#عادل_دانتیسم
#عادلی_با_نام_خانوادگی_دانتیسم
لبخند هر کس
طعم خودش را دارد
یکی لبخند می زند
با طعم عشق
دیگری با طعم دوست داشتن
یکی هم هست که لبخند می زند
تا کسی بپرسد:
ببخشید!لبخند شما با چه طعمی ست؟
و این همان آغاز آشنایی ست
فهمیدن اینکه کسی لبخندش بی روح و طعم است
یعنی آشنایی از آغاز
همانی ست که باید!
لبخندی که تمنا میکند بی هیچ حرفی
تمنای فهمیده شدن بغضی قدیمی
بیخ گلو
تمنای خندیدن های دو نفره ی دور از چشم
که انگار یک راز بزرگ است میان دستانشان
لبخندی که به هق هق گاهی ختم می شود
و آغوشی که همانجا بی هیچ حرفی
تو را می گیرد... نوازشت می کند
و آرام در گوشت می گوید
حالا میدانم لبخند تو چه طعمی دارد
طعم صبوری های پنهان
طعم دلتنگی!
#عادل_دانتیسم
#عادلی_با_نام_خانوادگی_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش۰۰۰
#حسین_منزوی
دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش۰۰۰
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
قرار بود تو بروی پی تقدیر
من هم نبودنت را
بگذارم سر طاقچه
و برایش شعر ببافم
که تقدیر من هم آمد
و شاعری شدم
که به جای شعر
آمدن تو
الهامش می شود
کاش بدانم این جنون
کوچه ی چندمِ تقدیر است
#شیما_سبحانی
☘🍀
قرار بود تو بروی پی تقدیر
من هم نبودنت را
بگذارم سر طاقچه
و برایش شعر ببافم
که تقدیر من هم آمد
و شاعری شدم
که به جای شعر
آمدن تو
الهامش می شود
کاش بدانم این جنون
کوچه ی چندمِ تقدیر است
#شیما_سبحانی
☘🍀
@asheghanehaye_fatima
قلب خاطرات بد را کنار میزند و خاطرات خوش را جلوه میدهد ...
و درست از تصدیق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم!
#گابریل_گارسیا_مارکز
کتاب #عشق_سالهای_وبا
قلب خاطرات بد را کنار میزند و خاطرات خوش را جلوه میدهد ...
و درست از تصدیق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم!
#گابریل_گارسیا_مارکز
کتاب #عشق_سالهای_وبا
@asheghanehaye_fatima
👈آخرین معشوقه ایران درگذشت
ثریا ابراهیمی(پری)معشوقه معروف استاد شهریار امروز در آمریکا دارفانی را وداع گفته وبسوی حق شتافت.
پری معروفترین وآخرین معشوقه ی نامدار ایران بلطف شاعرمعاصراستاد شهریار که بحق قسمتی از ادبیات ما مدیون ایشان است وگرنه شهریار بجای شاعر شدن،
پزشک میشد
و شاید دیگه شاهدشاهکارهای نظیر:
"آمدی جانم به قربانت..."و امثال آن نبودیم
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید.
یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ.
شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار میگردد دعوت میشود.در آن سمینار شهریار غزل زیبایی میخواند که همه مبهوت میشوند.
یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشود و مقاله ای در توصیف شهریار میخواند و او را شهریار مسلم غزل میخواند.
دختر در پایان جلسه نزد شهریار میرود و خیلی زیاد از شهریار تعریف مینماید و میگوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شده ام.
شهریار از دختر میپرسد نام شما چیست؟
دختر میگوید غزاله
شهریار فی البداهه این تک بیت را میگوید:
((شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم))
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر خانواده او را جواب میکند.دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول میکند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.وقتی عشق او در اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برای عشق قدیمیش میسراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا.
☘🍀
👈آخرین معشوقه ایران درگذشت
ثریا ابراهیمی(پری)معشوقه معروف استاد شهریار امروز در آمریکا دارفانی را وداع گفته وبسوی حق شتافت.
پری معروفترین وآخرین معشوقه ی نامدار ایران بلطف شاعرمعاصراستاد شهریار که بحق قسمتی از ادبیات ما مدیون ایشان است وگرنه شهریار بجای شاعر شدن،
پزشک میشد
و شاید دیگه شاهدشاهکارهای نظیر:
"آمدی جانم به قربانت..."و امثال آن نبودیم
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید.
یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ.
شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار میگردد دعوت میشود.در آن سمینار شهریار غزل زیبایی میخواند که همه مبهوت میشوند.
یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشود و مقاله ای در توصیف شهریار میخواند و او را شهریار مسلم غزل میخواند.
دختر در پایان جلسه نزد شهریار میرود و خیلی زیاد از شهریار تعریف مینماید و میگوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شده ام.
شهریار از دختر میپرسد نام شما چیست؟
دختر میگوید غزاله
شهریار فی البداهه این تک بیت را میگوید:
((شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم))
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر خانواده او را جواب میکند.دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول میکند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.وقتی عشق او در اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برای عشق قدیمیش میسراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا.
☘🍀
گاهی
دلت می خواهد
در شلوغی روزگارش
بیاید...
تنگ در آغوشت بگیرد
بگوید:
تمام حواسم با توست!
با تو خوب من...!
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
دلت می خواهد
در شلوغی روزگارش
بیاید...
تنگ در آغوشت بگیرد
بگوید:
تمام حواسم با توست!
با تو خوب من...!
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به این جا رسیده ام که "تو" تنها ضرورت منی،
به عبارت دیگر بی خیالِ همه چیز بدون تو!
داشتن تو، اوجب واجبات است
اصلا مگر می شود تو را نداشت؟
تو "ضرورت" داری،
آنجا که عصرها در انتخاب لباس مردد می شوم،
و دستهای تو باید یک رنگ را خوشبخت کند.
تو ضرورت داری،
آنجا که میخواهم ولیعصر را پابه پای چنارهایش گز کنم،
وتو باید با انگشت مغازه ها را نشان دهی
تا من رصد کنم.
تو ضرورت داری،
آنجا که دستان سردم را در جیب فرو می کنم،
آنجا که فروردين،
دستان تو را کم دارم.
تو ضرورت داری،
آنجا که گوشه نشین نیمکت های دو نفره پارک ملت می شوم
و من کیفم را گذاشته ام
جای خالی تو که مثلا فکر کنم
رفته ای و الان برمیگردی!
تو ضرورت داری،
آنجا که هوا هی آلوده می شود
و نفسم را تنگ می کند،
و عطر تو را کم دارد .
تو ضرورت داری،
آنجا که دارم همان آهنگ همیشگی را گوش می دهم،
و این هندزفری دو تا گوشی دارد
لامصب،
یکی من یکی تو!
تو ضرورت داری،
آنجا که برای شناسنامه،
صفحه "وسطی" هم گذاشته اند،
و اسم مبارک تو باید سیاهش کند!
تو ضرورت داری
#یاسین_کرمی
☘🍀
به این جا رسیده ام که "تو" تنها ضرورت منی،
به عبارت دیگر بی خیالِ همه چیز بدون تو!
داشتن تو، اوجب واجبات است
اصلا مگر می شود تو را نداشت؟
تو "ضرورت" داری،
آنجا که عصرها در انتخاب لباس مردد می شوم،
و دستهای تو باید یک رنگ را خوشبخت کند.
تو ضرورت داری،
آنجا که میخواهم ولیعصر را پابه پای چنارهایش گز کنم،
وتو باید با انگشت مغازه ها را نشان دهی
تا من رصد کنم.
تو ضرورت داری،
آنجا که دستان سردم را در جیب فرو می کنم،
آنجا که فروردين،
دستان تو را کم دارم.
تو ضرورت داری،
آنجا که گوشه نشین نیمکت های دو نفره پارک ملت می شوم
و من کیفم را گذاشته ام
جای خالی تو که مثلا فکر کنم
رفته ای و الان برمیگردی!
تو ضرورت داری،
آنجا که هوا هی آلوده می شود
و نفسم را تنگ می کند،
و عطر تو را کم دارد .
تو ضرورت داری،
آنجا که دارم همان آهنگ همیشگی را گوش می دهم،
و این هندزفری دو تا گوشی دارد
لامصب،
یکی من یکی تو!
تو ضرورت داری،
آنجا که برای شناسنامه،
صفحه "وسطی" هم گذاشته اند،
و اسم مبارک تو باید سیاهش کند!
تو ضرورت داری
#یاسین_کرمی
☘🍀
⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆
🔆⚜
⚜
بنشین کنارم . حالا که پس از مدتها یکدیگر را دیدهایم . کنارم بنشین .
زیادی اما نزدیکم نشو . سرما خوردهام . واگیر دارد . تو را دامنگیر نکند !
میگویی از خودم برایت بگویم . از تمام این سالها و آنچه گذشت .
و من با اشتیاق برایت شروع میکنم ...
با مردی آشنا شدهام .
کنارش که راه میروم سرم دُرست روی شانههایش جا میگیرد .
لباسهایش اغلب مشکیست و عطر تلخ میزند .
ریش میگذارد و موهایش را با دستانش ساده رو به بالا میکشد .
اخم میکند و در خیابان سر به زیر راه میرود .
حواسش به هیچ کجا نیست ... حتی آن روز که برایش غذا بردم اصلا مرا ندید و غافلگیر شد .
حرفهایش معمولیست . چندان از عشق و قلبش نمیگوید .
اما برایم با شور و شوق از خاطراتش میگوید .
گاهی از کارهای عجیب و غریبم بلند قهقهه میزند و سر به سرم میگذارد .
غمگین که میشوم مدام میپرسد . دلیل میخواهد .
گفتنِ عذرخواهی برایش سخت است . یادم میآید آن روز که از دستش عصبانی بودم تا چه حد میخواست مرا توجیهکند که آنطور که فکرمیکنم نبودهاست . اما دید موفق نشدهاست و همانجا سرم را میان دو دستش گرفت و با صدایی عصبی و لرزان گفت : اصلا تقصیر من است . اما تو بیخود میکنی عصبی باشی . به چه حقی ؟ من چنین اجازهای به تو ندادهام .
و من از تمام این غرورش که نمیتوانست بگوید ببخشید ، خندهام میگرفت ...
از پوشیدن کت بیزار است ، میگوید درست شبیه بچههای سوسول میشود !
اصلا به قیافهاش نمیآید اما لب به سیگار هم نمیزند ...
حساس است ... روی موهایم ! عقب تر که میرود اخم هایش را در هم فرو میبَرد و با طعنه میگوید روسری ات از سرت افتاد خانم ! دست میبرم تا بکشم جلو اما میبینم هنوز نصفه نشدهاست و باز خندهام میگیرد .
قرارهایمان هم اغلب دیر میرسید و از خودش عصبی میشد که مرا تنها اینجا فقط چند دقیقه ول کردهاست .
موهای بلندم را دوست .... "
دقیقا همینجاست که صدای گرفتهات به گوش میرسد و از من میخواهی بس کنم !
نمیدانم درهمین چند دقیقه است که واگیر من سرایت کرد یا که بغضت را فرو بردهای ...
بلند میشوم ... روبهرویت میایستم . در چشمانم نگاه نمیکنی .
و با صدایی آرام میگویم : من با مردی آشنا شدهام که پس از چند سال اکنون روبهرویم نشستهاست ... مثل تو راه میرود ، میپوشد ، رفتار میکند . تو را در خود جای دادهاست .
اما هرگز چنین مانند تو مرا به حال خود رها نکرد .او پای حرفش ایستاد.
خداحافظ
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
🔆⚜
⚜
بنشین کنارم . حالا که پس از مدتها یکدیگر را دیدهایم . کنارم بنشین .
زیادی اما نزدیکم نشو . سرما خوردهام . واگیر دارد . تو را دامنگیر نکند !
میگویی از خودم برایت بگویم . از تمام این سالها و آنچه گذشت .
و من با اشتیاق برایت شروع میکنم ...
با مردی آشنا شدهام .
کنارش که راه میروم سرم دُرست روی شانههایش جا میگیرد .
لباسهایش اغلب مشکیست و عطر تلخ میزند .
ریش میگذارد و موهایش را با دستانش ساده رو به بالا میکشد .
اخم میکند و در خیابان سر به زیر راه میرود .
حواسش به هیچ کجا نیست ... حتی آن روز که برایش غذا بردم اصلا مرا ندید و غافلگیر شد .
حرفهایش معمولیست . چندان از عشق و قلبش نمیگوید .
اما برایم با شور و شوق از خاطراتش میگوید .
گاهی از کارهای عجیب و غریبم بلند قهقهه میزند و سر به سرم میگذارد .
غمگین که میشوم مدام میپرسد . دلیل میخواهد .
گفتنِ عذرخواهی برایش سخت است . یادم میآید آن روز که از دستش عصبانی بودم تا چه حد میخواست مرا توجیهکند که آنطور که فکرمیکنم نبودهاست . اما دید موفق نشدهاست و همانجا سرم را میان دو دستش گرفت و با صدایی عصبی و لرزان گفت : اصلا تقصیر من است . اما تو بیخود میکنی عصبی باشی . به چه حقی ؟ من چنین اجازهای به تو ندادهام .
و من از تمام این غرورش که نمیتوانست بگوید ببخشید ، خندهام میگرفت ...
از پوشیدن کت بیزار است ، میگوید درست شبیه بچههای سوسول میشود !
اصلا به قیافهاش نمیآید اما لب به سیگار هم نمیزند ...
حساس است ... روی موهایم ! عقب تر که میرود اخم هایش را در هم فرو میبَرد و با طعنه میگوید روسری ات از سرت افتاد خانم ! دست میبرم تا بکشم جلو اما میبینم هنوز نصفه نشدهاست و باز خندهام میگیرد .
قرارهایمان هم اغلب دیر میرسید و از خودش عصبی میشد که مرا تنها اینجا فقط چند دقیقه ول کردهاست .
موهای بلندم را دوست .... "
دقیقا همینجاست که صدای گرفتهات به گوش میرسد و از من میخواهی بس کنم !
نمیدانم درهمین چند دقیقه است که واگیر من سرایت کرد یا که بغضت را فرو بردهای ...
بلند میشوم ... روبهرویت میایستم . در چشمانم نگاه نمیکنی .
و با صدایی آرام میگویم : من با مردی آشنا شدهام که پس از چند سال اکنون روبهرویم نشستهاست ... مثل تو راه میرود ، میپوشد ، رفتار میکند . تو را در خود جای دادهاست .
اما هرگز چنین مانند تو مرا به حال خود رها نکرد .او پای حرفش ایستاد.
خداحافظ
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
موهایـــت
را وسط شعر باز میکنے!
نمےگویے
همه چیز را به هم مےریزد !؟
شــــعر را
مــــرا
همه چیـــــــز را !
@asheghanehaye_fatima
را وسط شعر باز میکنے!
نمےگویے
همه چیز را به هم مےریزد !؟
شــــعر را
مــــرا
همه چیـــــــز را !
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آنهایی که ما را ترک می کنند، از خودشان جنازهای باقی می گذارند به نام خاطره.
جنازهای که نه میشود دفنش کرد نه فراموش؛ از آن پس چنان بردبارانه خاطرهها را بر شانه هامان حمل میکنیم، انگار خودمان پیش از آنها مرده بودیم. ...
همین است که میگویم برای آمدنها و رفتنها مرزی بگذار.
مگذار دیر بفهمی که بینِ مرگ و نابودی، فاصله ایست به اندازه ی نبودنِ کسی که عزیز میداشتی ...
📖 #درخانه_ی_ما_عشق_كجا_ضيافت_داشت
#نیکی_فیروزکوهی
آنهایی که ما را ترک می کنند، از خودشان جنازهای باقی می گذارند به نام خاطره.
جنازهای که نه میشود دفنش کرد نه فراموش؛ از آن پس چنان بردبارانه خاطرهها را بر شانه هامان حمل میکنیم، انگار خودمان پیش از آنها مرده بودیم. ...
همین است که میگویم برای آمدنها و رفتنها مرزی بگذار.
مگذار دیر بفهمی که بینِ مرگ و نابودی، فاصله ایست به اندازه ی نبودنِ کسی که عزیز میداشتی ...
📖 #درخانه_ی_ما_عشق_كجا_ضيافت_داشت
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
تو شبیه دیگران نیستی ،
تو شبیه هیچکس نیستی ،
همه حرف میزنند ،
همه قدم میزنند ،
همه نفس را بارها میکِشند ،
تو اما نه زندگی میکنی نه حرف میزنی ،
نه اصلا میگذاری من راه بیایم با وجودِ مهربانت ،
تو نفس کشیدن را هم از وجودم دور میکنی ، وقتی چای میریزم و نیستی و مرا بینفس ، بیخودت گذاشتهای تا بیایی .
چای مگر زهر است ،
که میکُشدم و پایین از گلو برایش راهی نیست !
یخ میزند فنجان و ،
میماند روبهروی نگاهم ،
انگار فریاد میزند به من نخواهد چسبید !
وقتی کنارم نیستی و پنجرهی خانه پر از انتظار ،
مینشیند کنارِ حجمِ دلتنگی من ،
که بگویم برایش از تو ،
که با تو فقط تمامِ چایهای دنیا میچسبد و ،
با تو فقط میشود نفس را خوب کشید .
با تو میشود زیست در نگاهِ خانهای که ،
آجر به آجرِ بودنش ،
از تو جان میگیرد و بس .
#مرجان_پورشریفی
☘🍀
تو شبیه دیگران نیستی ،
تو شبیه هیچکس نیستی ،
همه حرف میزنند ،
همه قدم میزنند ،
همه نفس را بارها میکِشند ،
تو اما نه زندگی میکنی نه حرف میزنی ،
نه اصلا میگذاری من راه بیایم با وجودِ مهربانت ،
تو نفس کشیدن را هم از وجودم دور میکنی ، وقتی چای میریزم و نیستی و مرا بینفس ، بیخودت گذاشتهای تا بیایی .
چای مگر زهر است ،
که میکُشدم و پایین از گلو برایش راهی نیست !
یخ میزند فنجان و ،
میماند روبهروی نگاهم ،
انگار فریاد میزند به من نخواهد چسبید !
وقتی کنارم نیستی و پنجرهی خانه پر از انتظار ،
مینشیند کنارِ حجمِ دلتنگی من ،
که بگویم برایش از تو ،
که با تو فقط تمامِ چایهای دنیا میچسبد و ،
با تو فقط میشود نفس را خوب کشید .
با تو میشود زیست در نگاهِ خانهای که ،
آجر به آجرِ بودنش ،
از تو جان میگیرد و بس .
#مرجان_پورشریفی
☘🍀
@asheghanehaye_fatima
دنبال کسی نگرد
که دارد غرق می شود
مرا که اینقدر آرام روی صندلی نشسته ام
و دارم چای مینوشم
نجات بده.
#رویا_شاه_حسین_زاده
دنبال کسی نگرد
که دارد غرق می شود
مرا که اینقدر آرام روی صندلی نشسته ام
و دارم چای مینوشم
نجات بده.
#رویا_شاه_حسین_زاده
@asheghanehaye_fatima
دردهایی هست
که مال همه است...
و من
آن دردها را
هرگز پنهان نمی کنم!
اما
درد ِ قلب، مال هیچکس نیست...
به جز
صاحب ِ قلب ..!!
#نادر_ابراهیمی
دردهایی هست
که مال همه است...
و من
آن دردها را
هرگز پنهان نمی کنم!
اما
درد ِ قلب، مال هیچکس نیست...
به جز
صاحب ِ قلب ..!!
#نادر_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
با گذشت زمان، با وجود برفِ نشسته روي موهايت، هنوز هم زيبايي.
روزي را تصور مي كنم، كه از من به جز چند بيت شعر و دو خط نوشته، هيچ نشاني نيست. روزگاري كه نه ديگر هستم تا برايت شعر بخوانم، نه تو و مردمانِ شهر، بودنم را به ياد مي آوريد.
روزي را تصور كن؛
كه بعد از سالها فراموشي، ناگهان به كسي شبيهم برمي خوري.. چقدر گريه مي كني!؟
من.. بيش از اينها دوستت داشتم.😔❤️
#پویا_جمشیدی
با گذشت زمان، با وجود برفِ نشسته روي موهايت، هنوز هم زيبايي.
روزي را تصور مي كنم، كه از من به جز چند بيت شعر و دو خط نوشته، هيچ نشاني نيست. روزگاري كه نه ديگر هستم تا برايت شعر بخوانم، نه تو و مردمانِ شهر، بودنم را به ياد مي آوريد.
روزي را تصور كن؛
كه بعد از سالها فراموشي، ناگهان به كسي شبيهم برمي خوري.. چقدر گريه مي كني!؟
من.. بيش از اينها دوستت داشتم.😔❤️
#پویا_جمشیدی