دوستت دارم همچو دریایی که بر زخمهایش نمکِ ابد حُکم شد.
أحبكِ كبحر حُكِم على جراحه بالملح المؤبد.
#سعيد_معلف
@asheghanehaye_fatima
أحبكِ كبحر حُكِم على جراحه بالملح المؤبد.
#سعيد_معلف
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در دنیا هیچ چیز پایدار نیست و اگر انسان توقع بقای چیزی را داشته باشد، احمق است.
و اما اگر از آنچه که برای مدت کوتاهی دارد لذت نبرد، از آن هم احمقتر است ...
📕 لبه تیغ
✍🏻 #سامرست_موام
در دنیا هیچ چیز پایدار نیست و اگر انسان توقع بقای چیزی را داشته باشد، احمق است.
و اما اگر از آنچه که برای مدت کوتاهی دارد لذت نبرد، از آن هم احمقتر است ...
📕 لبه تیغ
✍🏻 #سامرست_موام
@asheghanehaye_fatima
او را راحت گذاشتم.
نگفتم همه چیز درست میشود.
برای آرام کردنش تلاشی نکردم.
گاهی اوقات بهتر است همهچیز را آنطور که هست رها كرد؛
اندوه را آزاد گذاشت تا دورهاش را بگذراند...
#ژوان_هریس
او را راحت گذاشتم.
نگفتم همه چیز درست میشود.
برای آرام کردنش تلاشی نکردم.
گاهی اوقات بهتر است همهچیز را آنطور که هست رها كرد؛
اندوه را آزاد گذاشت تا دورهاش را بگذراند...
#ژوان_هریس
@asheghanehaye_fatima
چرا کسی در رابطه ای که دو طرف می دانند نادرست است، تا این حد پیش می رود؟
تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم می تواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همه چیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته می کنیم، خودمان را متقاعد می کنیم و عذر و بهانه می آوریم. مرز بین جنون و عشق بسیار ظریف است!
#وقتی_خاطرات_دروغ_میگویند #سی_بل_هاگ
چرا کسی در رابطه ای که دو طرف می دانند نادرست است، تا این حد پیش می رود؟
تا وقتی برای کسی این اتفاق نیفتد، متوجه نخواهد شد. آدم می تواند به راحتی خودش را گول بزند. ما در چنین مواردی همه چیز را در جایی که آزارمان ندهد، انباشته می کنیم، خودمان را متقاعد می کنیم و عذر و بهانه می آوریم. مرز بین جنون و عشق بسیار ظریف است!
#وقتی_خاطرات_دروغ_میگویند #سی_بل_هاگ
در بارش نمنم باران
لبانش گل سرخی بود
که بر پوستم جوانه میزد
و چشمانش افق ممتدی،
از دیروزم به فردایم...
#محمود_درویش
برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
لبانش گل سرخی بود
که بر پوستم جوانه میزد
و چشمانش افق ممتدی،
از دیروزم به فردایم...
#محمود_درویش
برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
مثل سرزمینی که سالها به فکر فتح کردنش بوده باشم
مثل لشکری که هرگز شکست نخورده باشد
مثل تماشای ایستادگی آخرین سرباز دشمن
که به فکرِ نیفتادنِ پرچم سرزمینش است...
دوستت دارم
مثل افتادن پرچم سرزمینی که فتحش کرده باشم...
من
وحشیانه
دوستت دارم...
#کامران_رسول_زاده
@asheghanehaye_fatima
مثل سرزمینی که سالها به فکر فتح کردنش بوده باشم
مثل لشکری که هرگز شکست نخورده باشد
مثل تماشای ایستادگی آخرین سرباز دشمن
که به فکرِ نیفتادنِ پرچم سرزمینش است...
دوستت دارم
مثل افتادن پرچم سرزمینی که فتحش کرده باشم...
من
وحشیانه
دوستت دارم...
#کامران_رسول_زاده
@asheghanehaye_fatima
امید زیستنم، دیدن دوبارهی توست
قراربخش دلم، تاب گاهوارهی توست
تو، ای شکوفهی ایام آرزومندی
بمان که دیدهی من روشن از نظارهی توست
نگاه پاک توام صبح آفتابی بود
کنون چراغ شبم چشم پر ستارهی توست
به یک اشاره، مرا رخصت پریدن بخش
مه مرغ وحشی دل، رام یک اشارهی توست
به پاره کردن اوراق هر کتاب مکوش
دلم کتاب پریشان پاره پارهی توست
شبی نماند که بی گریه ام به سر نرسید
زلال اشک پدر، برق گوشوارهی توست
دلم چو موج، به سر میدود ز بیم زوال
کرانهای که پناهش دهد، کنارهی توست
خجسته پوپک من ای یگانه کودک من
امید زیستنم دیدن دوبارهی توست
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
قراربخش دلم، تاب گاهوارهی توست
تو، ای شکوفهی ایام آرزومندی
بمان که دیدهی من روشن از نظارهی توست
نگاه پاک توام صبح آفتابی بود
کنون چراغ شبم چشم پر ستارهی توست
به یک اشاره، مرا رخصت پریدن بخش
مه مرغ وحشی دل، رام یک اشارهی توست
به پاره کردن اوراق هر کتاب مکوش
دلم کتاب پریشان پاره پارهی توست
شبی نماند که بی گریه ام به سر نرسید
زلال اشک پدر، برق گوشوارهی توست
دلم چو موج، به سر میدود ز بیم زوال
کرانهای که پناهش دهد، کنارهی توست
خجسته پوپک من ای یگانه کودک من
امید زیستنم دیدن دوبارهی توست
#نادر_نادرپور
@asheghanehaye_fatima
امروز که پاییز به من تاخته؛
و پنجرههایم را گرفته،
نیاز دارم که نامات را بر زبان بیاورم.
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم.
به لباس نیاز دارم،
به بارانی؛
و به تو...
ای ردای بافتهشده از
شکوفهی پرتقال و گلهای شببو!
✍ #نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
و پنجرههایم را گرفته،
نیاز دارم که نامات را بر زبان بیاورم.
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم.
به لباس نیاز دارم،
به بارانی؛
و به تو...
ای ردای بافتهشده از
شکوفهی پرتقال و گلهای شببو!
✍ #نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
▫️
آهای آیندگان ،
شما که از دل توفانی بیرون میجهید
که ما را بلعیده است .
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
یادتان باشد که از زمانه
سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از
کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را
با یأس پشت سر گذاشتیم ،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود .
این را خوب میدانیم :
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل میکند .
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن میکند .
آخ، ما که خواستیم زمین را
برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما با رأفت داوری کنید .
#برتولت_برشت
@asheghanehaye_fatima
آهای آیندگان ،
شما که از دل توفانی بیرون میجهید
که ما را بلعیده است .
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
یادتان باشد که از زمانه
سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از
کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را
با یأس پشت سر گذاشتیم ،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود .
این را خوب میدانیم :
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل میکند .
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن میکند .
آخ، ما که خواستیم زمین را
برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما با رأفت داوری کنید .
#برتولت_برشت
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
همیشه دلهرهی گمشدنات را داشتم
یقین داشتم وقتی بیدار شوم
تو رفتهای
و زمین دیگرگونه میچرخد.
یقین دارم اما
که خواب ندیدهام
که تو در کنارم بودهای
که با تو سخن گفتهام
به سایهسار دره که رسیدهایم
تو ساقهی مرزنگوشی زیر دماغمان گرفتهای
و دیگر،
چیزی به یادم نمانده است.
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
همیشه دلهرهی گمشدنات را داشتم
یقین داشتم وقتی بیدار شوم
تو رفتهای
و زمین دیگرگونه میچرخد.
یقین دارم اما
که خواب ندیدهام
که تو در کنارم بودهای
که با تو سخن گفتهام
به سایهسار دره که رسیدهایم
تو ساقهی مرزنگوشی زیر دماغمان گرفتهای
و دیگر،
چیزی به یادم نمانده است.
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
ماه است، تکیه داده به شبهام، کاری به آفتاب ندارد
در چشمهاش برقِ جنون است، آن چشمها که خواب ندارد
بیاعتنا به هر چه که میشد، جسمی بدون مرز و تعهد
لخت است مثل وقت تولد، لخت است و اضطراب ندارد
در چشمهاش شورِ مجسّم، حسّ جنون و مستیِ درهم
تفسیرِ سرخوشانهای از غم، چیزیست که شراب ندارد
مانند باد در تنِ دامن، از خوابهاش آمده تا من
هی فکر میکنم که «چرا من؟»، راضیست و جواب ندارد
قلبم نه وحشی است، نه آرام، من قتلگاهِ آخرِ دنیام
پیداست توی سردیِ لبهام، او حقّ انتخاب ندارد
من ناامیدم از خودم، از هر...، از عشق، این دروغ مکرر
روزی کویر میشود آخر، دریاچهای که آب ندارد
#فاطمه_اختصاری
@asheghanehaye_fatima
در چشمهاش برقِ جنون است، آن چشمها که خواب ندارد
بیاعتنا به هر چه که میشد، جسمی بدون مرز و تعهد
لخت است مثل وقت تولد، لخت است و اضطراب ندارد
در چشمهاش شورِ مجسّم، حسّ جنون و مستیِ درهم
تفسیرِ سرخوشانهای از غم، چیزیست که شراب ندارد
مانند باد در تنِ دامن، از خوابهاش آمده تا من
هی فکر میکنم که «چرا من؟»، راضیست و جواب ندارد
قلبم نه وحشی است، نه آرام، من قتلگاهِ آخرِ دنیام
پیداست توی سردیِ لبهام، او حقّ انتخاب ندارد
من ناامیدم از خودم، از هر...، از عشق، این دروغ مکرر
روزی کویر میشود آخر، دریاچهای که آب ندارد
#فاطمه_اختصاری
@asheghanehaye_fatima
دیروز در کافه ای کوچک، کسی را دیدم درست شبیه تو! اگر به فرانسوی سلام نمی کرد و اگر موقع خندیدن سرش را کمی به سمت راست خم نمی کرد، فکر می کردم تویی!
باورم شده است که ما همزاد داریم. همزادهای ما دارند در دنیایی موازی با دنیای ما چیزهای مشابه یا به کل متفاوتی را تجربه می کنند، اما به تصور من جایی به ما ربط پیدا می کنند. ما و همزادهایمان جایی به هم می رسیم. اغلب لحظه ای فکر می کنیم آن دیگری را کجا دیده ایم، بعد بی هیچ حرفی از کنار هم رد می شویم. گاهی هم مکث می کنیم، به هم به زبانهای متفاوت سلام می دهیم، به قلب و احساس یکدیگر تلنگری می زنیم و بعد مثل دو غریب آشنا از هم دور می شویم.تکه کوچکی از خودمان را پیش کسی جا می گذاریم که امروز هیچ نسبتی با ما ندارد ولی احتمالا در گذشته های دور یا شاید در جهانی دیگر جزو آدمهای مهم زندگی مان بوده است.
همزادت در کافه را برای من نگاه می دارد و با صدای یک غریبه و با لهجه ای غریبه تر می گوید روز خوبی داشته باشید! و من آرزو می کنم کاش به جای خودم همزادم اینجا، کنار همزاد تو بود. کاش خود واقعی من و خود واقعی تو در کافه ای کوچک اسپرسو می خوردیم و به ریش همزادهایمان که حالا معلوم نبود هر یک در کدام کوچه باریک و سنگفرش پاریس به چه کسی سلام می کنند و در را برای چه کسی باز می کنند یا با چه خیال و آرزویی در دل، خودشان را در شلوغی شهر گم و گور می کنند، می خندیدیم. کاش واقعیت عشق را بهتر درک کرده بودیم
#نیکی_فیروزکوهی
📕راس ساعت هیچ/نشر ایجاز
@asheghanehaye_fatima
باورم شده است که ما همزاد داریم. همزادهای ما دارند در دنیایی موازی با دنیای ما چیزهای مشابه یا به کل متفاوتی را تجربه می کنند، اما به تصور من جایی به ما ربط پیدا می کنند. ما و همزادهایمان جایی به هم می رسیم. اغلب لحظه ای فکر می کنیم آن دیگری را کجا دیده ایم، بعد بی هیچ حرفی از کنار هم رد می شویم. گاهی هم مکث می کنیم، به هم به زبانهای متفاوت سلام می دهیم، به قلب و احساس یکدیگر تلنگری می زنیم و بعد مثل دو غریب آشنا از هم دور می شویم.تکه کوچکی از خودمان را پیش کسی جا می گذاریم که امروز هیچ نسبتی با ما ندارد ولی احتمالا در گذشته های دور یا شاید در جهانی دیگر جزو آدمهای مهم زندگی مان بوده است.
همزادت در کافه را برای من نگاه می دارد و با صدای یک غریبه و با لهجه ای غریبه تر می گوید روز خوبی داشته باشید! و من آرزو می کنم کاش به جای خودم همزادم اینجا، کنار همزاد تو بود. کاش خود واقعی من و خود واقعی تو در کافه ای کوچک اسپرسو می خوردیم و به ریش همزادهایمان که حالا معلوم نبود هر یک در کدام کوچه باریک و سنگفرش پاریس به چه کسی سلام می کنند و در را برای چه کسی باز می کنند یا با چه خیال و آرزویی در دل، خودشان را در شلوغی شهر گم و گور می کنند، می خندیدیم. کاش واقعیت عشق را بهتر درک کرده بودیم
#نیکی_فیروزکوهی
📕راس ساعت هیچ/نشر ایجاز
@asheghanehaye_fatima
به چهچیز تو
اینقدر وابسته شدم
به چشمانات
که مرا نگاه نمیکنند ؟
یا به قلبات
که مال من نیست ؟
@asheghanehaye_fatima
✍ #ازدمیر_آصف
مترجم : #علیرضا_شعبانی
اینقدر وابسته شدم
به چشمانات
که مرا نگاه نمیکنند ؟
یا به قلبات
که مال من نیست ؟
@asheghanehaye_fatima
✍ #ازدمیر_آصف
مترجم : #علیرضا_شعبانی
من آمده بودم
تا برای تو بنویسم
قرآن خواندم
آمدم صدایت شوم ، فریادت کنم
تمام پیامبران در خانه ما خواب بودند
آمدم دعایت کنم
قدِ دین به دعای آزادی دنیا نمی رسید
آمدم آرزویت کنم
حرام بود
دلم می خواست برای تو بمیرم
نَفْس بود ، اَماره بود
دلم آواره بود، گناه بود
لا اکراه فی الدین و دنیا مال شما
من برای یار می میرم
تو شهادت بده
که عشق و آزادی در زمانه ما نام دو شهید بود
ولله سمیعٌ علیم ، شنوای دانا
اگر می شنوی برای هر دویمان بریز
غریبی نکن
سال هاست در پیک هایمان غُصه می ریزیم
و غم تو را بالا می رویم
که چقدر تنهایی
چقدر دوری
چقدر صدایت می کنیم و صدا به صدا نمی رسد
کاش تو هم معشوقه ای داشتی خدا
آنوقت شاید
جهان جای مهربان تری با ما بود
@asheghanehaye_fatima
#سجاد_افشاریان
تا برای تو بنویسم
قرآن خواندم
آمدم صدایت شوم ، فریادت کنم
تمام پیامبران در خانه ما خواب بودند
آمدم دعایت کنم
قدِ دین به دعای آزادی دنیا نمی رسید
آمدم آرزویت کنم
حرام بود
دلم می خواست برای تو بمیرم
نَفْس بود ، اَماره بود
دلم آواره بود، گناه بود
لا اکراه فی الدین و دنیا مال شما
من برای یار می میرم
تو شهادت بده
که عشق و آزادی در زمانه ما نام دو شهید بود
ولله سمیعٌ علیم ، شنوای دانا
اگر می شنوی برای هر دویمان بریز
غریبی نکن
سال هاست در پیک هایمان غُصه می ریزیم
و غم تو را بالا می رویم
که چقدر تنهایی
چقدر دوری
چقدر صدایت می کنیم و صدا به صدا نمی رسد
کاش تو هم معشوقه ای داشتی خدا
آنوقت شاید
جهان جای مهربان تری با ما بود
@asheghanehaye_fatima
#سجاد_افشاریان
رفتن مهر تو
از سینهے من ممڪن نیست
همچو نامے ڪه ڪسے نقش ڪند بر حَجَری....
#اوحدی_مراغهای...
@asheghanehaye_fatima
از سینهے من ممڪن نیست
همچو نامے ڪه ڪسے نقش ڪند بر حَجَری....
#اوحدی_مراغهای...
@asheghanehaye_fatima
🍷کیمیاگر، در یک بطری را باز کرد
و مایع قرمز رنگی در لیوان مهمانش ریخت.
شراب بود،
یکی از بهترینها که تا آن زمان هرگز ننوشیده بود،
ولی... شراب؟ شراب که به حکم دین ممنوع بود.
کیمیاگر گفت: بدی و شرارت،
آن چیزی نیست که از راه دهان وارد جسم انسان میشود،
چیزی است که از جسم خارج میشود...
#كيمياگر
#پائولو_كوئيلو
@asheghanehaye_fatima
و مایع قرمز رنگی در لیوان مهمانش ریخت.
شراب بود،
یکی از بهترینها که تا آن زمان هرگز ننوشیده بود،
ولی... شراب؟ شراب که به حکم دین ممنوع بود.
کیمیاگر گفت: بدی و شرارت،
آن چیزی نیست که از راه دهان وارد جسم انسان میشود،
چیزی است که از جسم خارج میشود...
#كيمياگر
#پائولو_كوئيلو
@asheghanehaye_fatima
- تو متفاوتی.
- چطور مگه؟!
- به بقیه نگاه کن. اونا فقط کلماتن؛
در حالی که تو شعری!
#تیموتی_جاشوا
@asheghanehaye_fatima
- چطور مگه؟!
- به بقیه نگاه کن. اونا فقط کلماتن؛
در حالی که تو شعری!
#تیموتی_جاشوا
@asheghanehaye_fatima