گفت:آدما دو جور گریه دارن
وقتی که خیلی غمگینن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن
گفتم:خب مگه اینا فرقی هم دارن؟
گفت:آره؛ دومی دیگه اشک نداره ...
#بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
وقتی که خیلی غمگینن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن
گفتم:خب مگه اینا فرقی هم دارن؟
گفت:آره؛ دومی دیگه اشک نداره ...
#بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ویرانه ي متروکم، نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم ...
#سيمين_بهبهاني
ویرانه ي متروکم، نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم ...
#سيمين_بهبهاني
@asheghanehaye_fatima
به خاطر ِ تو روییده ام ..
بر بادم دِه ..
اقاقیای من
سرشار از تمنای پرپر شدن در دستهای توست ..
به خاطر تو گل داده ام ..
مرا بچین ..
غنچه ی سوسن ِ من
مردد بود میانِ شمع شدن و شکفتن ..
به خاطر ِ تو جاری شده ام ..
مرا بنوش ..
بلور
رشک می برد به زلال ِ چشمه سار من ..
به خاطر ِتو بال درآورده ام ..
شکارم کن ..
پروانه ی شبم
پر می زند بر گِرد ِ شعله ی بی شکیب ِ تو ..
به خاطر ِ تو رنج خواهم برد ..
متبرک باد زخم ِ عشق ِ تو
متبرک باد تبر و تیشه ، کمند و دام
و ستوده باد صلیب و عظش ..
در خون ِخود خواهم غلطید..
کدام گل سینه ی زیبا
کدام گوهر ِگوهر ِگرانبها
زیباتر و گرانبهاتر از
تیغ ِخون چکان ِعشق ِتو ؟
#خووانادايباربورو
به خاطر ِ تو روییده ام ..
بر بادم دِه ..
اقاقیای من
سرشار از تمنای پرپر شدن در دستهای توست ..
به خاطر تو گل داده ام ..
مرا بچین ..
غنچه ی سوسن ِ من
مردد بود میانِ شمع شدن و شکفتن ..
به خاطر ِ تو جاری شده ام ..
مرا بنوش ..
بلور
رشک می برد به زلال ِ چشمه سار من ..
به خاطر ِتو بال درآورده ام ..
شکارم کن ..
پروانه ی شبم
پر می زند بر گِرد ِ شعله ی بی شکیب ِ تو ..
به خاطر ِ تو رنج خواهم برد ..
متبرک باد زخم ِ عشق ِ تو
متبرک باد تبر و تیشه ، کمند و دام
و ستوده باد صلیب و عظش ..
در خون ِخود خواهم غلطید..
کدام گل سینه ی زیبا
کدام گوهر ِگوهر ِگرانبها
زیباتر و گرانبهاتر از
تیغ ِخون چکان ِعشق ِتو ؟
#خووانادايباربورو
@asheghanehaye_fatima
زیبایی ات قلب و جانم را به صید می نشیند
آه ، تو ای ماه زیبا
که نزدیکی و روشنی
زیبایی تو مرا
شبیه کودکی می کند
که بلند بلند زار می زند
تا نورت را از آنِ خویش سازد
کودکی که دستهایش را باز می کند
که تو را به گرمی به سینه اش فشار دهد
هرچند پرندگانی هستند که در این شب می خوانند
و پرتوهای سفید تو
گلوهاشان را روشن کرده است
بگذار سکوت عمیق من برایم سخن بگوید
بیشتر از آنچه نغمه های شیرینشان برای آنها می گوید
ببین
کسی که می پرستد تو را
تا زمانی که موسیقی پایان گیرد
برتر از بلبلان توست
#ويليام_هنري_ديويس
زیبایی ات قلب و جانم را به صید می نشیند
آه ، تو ای ماه زیبا
که نزدیکی و روشنی
زیبایی تو مرا
شبیه کودکی می کند
که بلند بلند زار می زند
تا نورت را از آنِ خویش سازد
کودکی که دستهایش را باز می کند
که تو را به گرمی به سینه اش فشار دهد
هرچند پرندگانی هستند که در این شب می خوانند
و پرتوهای سفید تو
گلوهاشان را روشن کرده است
بگذار سکوت عمیق من برایم سخن بگوید
بیشتر از آنچه نغمه های شیرینشان برای آنها می گوید
ببین
کسی که می پرستد تو را
تا زمانی که موسیقی پایان گیرد
برتر از بلبلان توست
#ويليام_هنري_ديويس
@asheghanehaye_fatima
اینکه زن ها حسود باشند
عجیب نیست!
گرمی آتش و بارش
باران زیباست!
اما امان از روزی
مردی حسادت کند
تصور کن
جهنم بسوزاند وجودت را
یا طوفان به باد دهد
ذره ذره ات را...
من آدم حسودی نیستم!
فقط
به هوا
بخاطر نفس کشیدنت
غبطه می خورم!
#اشکان_پارسا
اینکه زن ها حسود باشند
عجیب نیست!
گرمی آتش و بارش
باران زیباست!
اما امان از روزی
مردی حسادت کند
تصور کن
جهنم بسوزاند وجودت را
یا طوفان به باد دهد
ذره ذره ات را...
من آدم حسودی نیستم!
فقط
به هوا
بخاطر نفس کشیدنت
غبطه می خورم!
#اشکان_پارسا
@asheghanehaye_fatima
اينكه تو نيايي يك سر داستان است
و اينكه من تا كي منتظرت خواهم ماند
داستانی ديگر
ميداني؛
من هميشه سخت دل ميكندم از هرچيزی
از شكلاتهايم
از مامان وقتي مرا ميگذاشت مدرسه
از پارك وقتي موقع برگشتن ميشد
حتي از خانه
وقتي ميرفتم مسافرت
اينبار من زياد منتظر نخواهم ماند!
مثلا آنقدر كه ديگر هيچ وقت توي خيابانهايي كه با تو خاطره دارم راه نروم
يا آن غذايي كه تو دوست داشتي را نتوانم بخورم
يا بوي عطر آدمها توي خيابان هوايي ام كند
من درست به اندازه كافي منتظرت ميمانم.
آنقدر كه مطمئن شوم بيشتر از آن فقط وقت تلف شده ي بين دو نيمه سرنوشتمان است
و وقتي زمانش برسد تو را توي قلبم نگه ميدارم
و قلبم را از سينه بيرون ميكنم
و بعد از آن فقط با منطق ام عاشق ميشوم
همانجور كه تو عاشق ميشدي
و بعد هم اگر نشد
خيلي منطقي ولش ميكنم
بگذار تمام مردم شهر ياد بگيرند كي و كجا
بايد دست از انتظار بردارند...
#دلارام_انگوراني
اينكه تو نيايي يك سر داستان است
و اينكه من تا كي منتظرت خواهم ماند
داستانی ديگر
ميداني؛
من هميشه سخت دل ميكندم از هرچيزی
از شكلاتهايم
از مامان وقتي مرا ميگذاشت مدرسه
از پارك وقتي موقع برگشتن ميشد
حتي از خانه
وقتي ميرفتم مسافرت
اينبار من زياد منتظر نخواهم ماند!
مثلا آنقدر كه ديگر هيچ وقت توي خيابانهايي كه با تو خاطره دارم راه نروم
يا آن غذايي كه تو دوست داشتي را نتوانم بخورم
يا بوي عطر آدمها توي خيابان هوايي ام كند
من درست به اندازه كافي منتظرت ميمانم.
آنقدر كه مطمئن شوم بيشتر از آن فقط وقت تلف شده ي بين دو نيمه سرنوشتمان است
و وقتي زمانش برسد تو را توي قلبم نگه ميدارم
و قلبم را از سينه بيرون ميكنم
و بعد از آن فقط با منطق ام عاشق ميشوم
همانجور كه تو عاشق ميشدي
و بعد هم اگر نشد
خيلي منطقي ولش ميكنم
بگذار تمام مردم شهر ياد بگيرند كي و كجا
بايد دست از انتظار بردارند...
#دلارام_انگوراني
-دوستم داشته باش ؛
مثلِ پدری
که دخترش را
دختری که موهایش را
موهایی که باد را
و بادی ؛
که گلهای پیراهنم را
دوست دارد...
#سمانه_سوادی
@asheghanehaye_fatima
مثلِ پدری
که دخترش را
دختری که موهایش را
موهایی که باد را
و بادی ؛
که گلهای پیراهنم را
دوست دارد...
#سمانه_سوادی
@asheghanehaye_fatima
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_دو
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima
شبنم میخواست سهم روح و جسمش را به یک مبارز اعدامی هدیه کند؛ حالا هم ؛ حتما دلش نمیخواهد بچه اش ؛ زیر دست سادیسمی بیماری ؛ چون مهرداد بزرگ شود! آن هم یک دختر بچه !...
نوید نیمه شب؛ در خانه ی حاجی را میزند ؛بچه را به آنها میدهد؛ با یک عکس سیاه و سفید از شبنم .... و میرود؛
در راه برگشت ؛ ماشینش را میگیرند، مهرداد هیولا صفت ؛ از ماشین بزرگش؛ پیاده میشود ؛ جاسوسانش خبر داده اند که شب رفتن نوید از زندان ؛ بچه ها غیب شده اند!
جلوی نوید میاید:
_پیاده شو !
نوید آرام است.
_بچه ها را کجا بردی؟
نوید خونسرد جواب میدهد:
کدوم بچه؟
مهرداد به آدمهایش علامت میدهد.
آنهابه حد مرگ ؛ نوید جوان را میزنند؛ سرش را چند بار به ماشین میکوبند؛ دستش را میشکنند؛ساق پایش را له میکنند!
نوید حرف نمیزند...گویی هرگر صدایی نداشته است....
رییس زندان دیر میرسد ؛ وقتی میرسد که نوید سراپا خونی ؛ با بدنی ویران ؛ روی زمین افتاده است و از میان موهای روشنش؛ خون روی چشمانش میریزد. با چشمان نیمه بسته به رییس زندان مینگرد و سعی میکند لبخند بزند، اما فکش شکسته است و نمیتواند!
ماموریتش را ؛ درست انجام داده است!
رییس زندان داد میزند: ولش کن! دستور منو انجام داد! ....
مهرداد کلتش را در میاورد ؛
رو به همه میگیرد و به نوید میگوید: جای بچه ها رو نمیگی؟ باشه؛
رییست که هست! اشهدتو بخون ؛ کثافت!
نوید ساکت است. مهرداد داد میزند: گفتم اشهدتو بخون! با صدای بلند...میخوام بشنوم !....
نوید ؛ باز هم ساکت است.آهسته میگوید: بلد نیستم !
مهرداد فریاد میزند: سگ بی نماز! یه اشهد بلد نیست!
رییس زندان میگه : خفه شو! اون مسلمون نیست ! تشهد بلد نیست! مهرداد میگه ؛ جدی؟ پس همکیش اون چریک فدایی سگ مصبه؟ توماس؟!
خب پس بگو : ای پدر مهربان که در آسمانهایی؛ نام تو متبرک باد!
نوید ساکت است.از پشت پرده خون ؛ جایی را نمیبیند! همه جا صحراست! تشنه است؛ حس میکند سواری را بر اسب سپیدی در دوردست میبیند! مهرداد، با لگد ؛ توی صورت نوید میزند!
نوید میگوید: بلد نیستم! مهرداد فریاد میزند دعای دم مرگ کلیمیا چیه؟! زرتشتیا !......
نوید دندانهایش را فشار میدهد : بلد نیستم ! مهرداد؛ موهای خونی نوید را چنگ میزند ؛
میگوید: دین نداری پدرسگ؟!
از زیر بته عمل اومدی ضاله؟
کافری؟ و روی موهای خونی نوید ؛ تف میاندازد ؛ رییس زندان را دو نفر گرفته اند که تکان نخورد!
مهرداد با پوتینش ؛ محکم بر صورت نوید میکوبد و آنقدر میزند که صورت معصوم نوید له میشود ؛
رییس زندان بافشار و در اوج خشم ؛ دستش رارها میکند ؛
بالای سرنوید میدود ؛ موهایش را میبوسد؛ میگوید : آروم! آروم پسر؛ تو الان؛ خدا رو میبینی! نور میبینی! نور! نوید ناله ای میکند، به زحمت صدایش شنیده میشود.....
چقدرنور!..دیگه تشنه م نیست...! و میمیرد....
رییس زندان مشت خونی نوید رامیبوسد وگریه میکند؛ پیش خدا آروم باش بچه ! راحت شدی! خدامون یکیه ؛ ومراقبته.... پسربیچاره! ببخش.....منو ببخش.....
مهرداد میگه: پس فرقه ی ضاله بود؟
رییس میگوید: ضاله تویی!که خونت؛ آتیش جهنمه!.....اون دنیا.....منتظرم ببینم نوید کجاست و تو کجا !
..و این دنیا ؛ چه سرنوشتی منتظر خودت و خانواده ته......حیف پیامبرمون..... که تو خودت رو ؛ از پیروانش میدونی.....چه تنها بودی محمد.....چه تنها!.....تو حتی ابو سفیانو بخشیدی.....خدایا روح این بنده ی طفلیتو در آرامش بپذیر.....و همه ی ما رو ببخش....ببخش...
من استعفا میدم!.....
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_دو
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima
#قسمت_نود_و_دو
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima
شبنم میخواست سهم روح و جسمش را به یک مبارز اعدامی هدیه کند؛ حالا هم ؛ حتما دلش نمیخواهد بچه اش ؛ زیر دست سادیسمی بیماری ؛ چون مهرداد بزرگ شود! آن هم یک دختر بچه !...
نوید نیمه شب؛ در خانه ی حاجی را میزند ؛بچه را به آنها میدهد؛ با یک عکس سیاه و سفید از شبنم .... و میرود؛
در راه برگشت ؛ ماشینش را میگیرند، مهرداد هیولا صفت ؛ از ماشین بزرگش؛ پیاده میشود ؛ جاسوسانش خبر داده اند که شب رفتن نوید از زندان ؛ بچه ها غیب شده اند!
جلوی نوید میاید:
_پیاده شو !
نوید آرام است.
_بچه ها را کجا بردی؟
نوید خونسرد جواب میدهد:
کدوم بچه؟
مهرداد به آدمهایش علامت میدهد.
آنهابه حد مرگ ؛ نوید جوان را میزنند؛ سرش را چند بار به ماشین میکوبند؛ دستش را میشکنند؛ساق پایش را له میکنند!
نوید حرف نمیزند...گویی هرگر صدایی نداشته است....
رییس زندان دیر میرسد ؛ وقتی میرسد که نوید سراپا خونی ؛ با بدنی ویران ؛ روی زمین افتاده است و از میان موهای روشنش؛ خون روی چشمانش میریزد. با چشمان نیمه بسته به رییس زندان مینگرد و سعی میکند لبخند بزند، اما فکش شکسته است و نمیتواند!
ماموریتش را ؛ درست انجام داده است!
رییس زندان داد میزند: ولش کن! دستور منو انجام داد! ....
مهرداد کلتش را در میاورد ؛
رو به همه میگیرد و به نوید میگوید: جای بچه ها رو نمیگی؟ باشه؛
رییست که هست! اشهدتو بخون ؛ کثافت!
نوید ساکت است. مهرداد داد میزند: گفتم اشهدتو بخون! با صدای بلند...میخوام بشنوم !....
نوید ؛ باز هم ساکت است.آهسته میگوید: بلد نیستم !
مهرداد فریاد میزند: سگ بی نماز! یه اشهد بلد نیست!
رییس زندان میگه : خفه شو! اون مسلمون نیست ! تشهد بلد نیست! مهرداد میگه ؛ جدی؟ پس همکیش اون چریک فدایی سگ مصبه؟ توماس؟!
خب پس بگو : ای پدر مهربان که در آسمانهایی؛ نام تو متبرک باد!
نوید ساکت است.از پشت پرده خون ؛ جایی را نمیبیند! همه جا صحراست! تشنه است؛ حس میکند سواری را بر اسب سپیدی در دوردست میبیند! مهرداد، با لگد ؛ توی صورت نوید میزند!
نوید میگوید: بلد نیستم! مهرداد فریاد میزند دعای دم مرگ کلیمیا چیه؟! زرتشتیا !......
نوید دندانهایش را فشار میدهد : بلد نیستم ! مهرداد؛ موهای خونی نوید را چنگ میزند ؛
میگوید: دین نداری پدرسگ؟!
از زیر بته عمل اومدی ضاله؟
کافری؟ و روی موهای خونی نوید ؛ تف میاندازد ؛ رییس زندان را دو نفر گرفته اند که تکان نخورد!
مهرداد با پوتینش ؛ محکم بر صورت نوید میکوبد و آنقدر میزند که صورت معصوم نوید له میشود ؛
رییس زندان بافشار و در اوج خشم ؛ دستش رارها میکند ؛
بالای سرنوید میدود ؛ موهایش را میبوسد؛ میگوید : آروم! آروم پسر؛ تو الان؛ خدا رو میبینی! نور میبینی! نور! نوید ناله ای میکند، به زحمت صدایش شنیده میشود.....
چقدرنور!..دیگه تشنه م نیست...! و میمیرد....
رییس زندان مشت خونی نوید رامیبوسد وگریه میکند؛ پیش خدا آروم باش بچه ! راحت شدی! خدامون یکیه ؛ ومراقبته.... پسربیچاره! ببخش.....منو ببخش.....
مهرداد میگه: پس فرقه ی ضاله بود؟
رییس میگوید: ضاله تویی!که خونت؛ آتیش جهنمه!.....اون دنیا.....منتظرم ببینم نوید کجاست و تو کجا !
..و این دنیا ؛ چه سرنوشتی منتظر خودت و خانواده ته......حیف پیامبرمون..... که تو خودت رو ؛ از پیروانش میدونی.....چه تنها بودی محمد.....چه تنها!.....تو حتی ابو سفیانو بخشیدی.....خدایا روح این بنده ی طفلیتو در آرامش بپذیر.....و همه ی ما رو ببخش....ببخش...
من استعفا میدم!.....
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_دو
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
امسال هم پیراهن خونی من، مُد بود
امسال هم رؤیایمان آنچه نمی شد بود
امروز هم با گریه و گیتار می خوابی
امروز هم غمگین ترین جشن ِ تولد بود
از گریه ام در خانه ای در حال ویرانی
از چیزهایی که نمی گویم... که می دانی...
شهریور است و شهر ما عمری ست پاییز است
چیزی نمی گویم که می دانی دلم چیز است
این روزها... این روزها بدجور بی رحمند
این هیچ کس هایی که دردت را نمی فهمند
چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی
از تو بدش می آید این دنیای طاعونی
می ترسی از این دشنه ها که داخل سینی ست
می ترسی از دنیا که قبرستان غمگینی ست
قبل از شروع بازی ات، زد سوت پایان را
در ماه تیرش تجربه کردیم باران را
که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا
شب ها جلوی چشممان بردند یاران را
که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت
یک درصد ِ ناچیزتر، امّید امکان داشت
می سوخت از تب، خواب های واقعی می دید
بیمار روی تخت من، بدجور هذیان داشت
نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون
گل داد آخر سینه های عاشقان در خون
خاموش شد مثل چراغی آخر ِ دنیا
فریادهای آخرین آوازه خوان در خون
خاموش شد تاریخ... قرن بی فروغی بود
جز فصل سرد تو، همه چیزش دروغی بود!
دیوانه ام! احساس هایی از غلط دارم
که گریه ام... که گریه ام... دارم فقط... دارم...
که شمع های روی کیکت خوب می دانند
که دوستم داری و خیلی دوستت دارم...
#سید_مهدی_موسوی
امسال هم پیراهن خونی من، مُد بود
امسال هم رؤیایمان آنچه نمی شد بود
امروز هم با گریه و گیتار می خوابی
امروز هم غمگین ترین جشن ِ تولد بود
از گریه ام در خانه ای در حال ویرانی
از چیزهایی که نمی گویم... که می دانی...
شهریور است و شهر ما عمری ست پاییز است
چیزی نمی گویم که می دانی دلم چیز است
این روزها... این روزها بدجور بی رحمند
این هیچ کس هایی که دردت را نمی فهمند
چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی
از تو بدش می آید این دنیای طاعونی
می ترسی از این دشنه ها که داخل سینی ست
می ترسی از دنیا که قبرستان غمگینی ست
قبل از شروع بازی ات، زد سوت پایان را
در ماه تیرش تجربه کردیم باران را
که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا
شب ها جلوی چشممان بردند یاران را
که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت
یک درصد ِ ناچیزتر، امّید امکان داشت
می سوخت از تب، خواب های واقعی می دید
بیمار روی تخت من، بدجور هذیان داشت
نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون
گل داد آخر سینه های عاشقان در خون
خاموش شد مثل چراغی آخر ِ دنیا
فریادهای آخرین آوازه خوان در خون
خاموش شد تاریخ... قرن بی فروغی بود
جز فصل سرد تو، همه چیزش دروغی بود!
دیوانه ام! احساس هایی از غلط دارم
که گریه ام... که گریه ام... دارم فقط... دارم...
که شمع های روی کیکت خوب می دانند
که دوستم داری و خیلی دوستت دارم...
#سید_مهدی_موسوی
دلم گرفته و می خواهمت،چه کار کنم؟!
که از خودم که تویی،تا کجا فرار کنم؟!
#مهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
که از خودم که تویی،تا کجا فرار کنم؟!
#مهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
مرا ببوس...
انقدر عمیق ...
که بشکند طلسم تمام دردهایم
و بیدار شوم از ،،،
کابوس های زندگی ام ؛
مرا ببوس،،،
و در آغوش بگیر
تا حجم تمام دنیاییم خلاصه شود در حصار بازوانت،،،
نگاهم کن،،،
و ببوس لبهایم را ،،،
تا مست شوم از عطر تنت،،،
حضورت را آنقدر واقعی کن که
نبینم،،،
نباشد،،،
نخواهم،،،
کسی را جز تو ،،،
از من بخواه بمانم ،،،
به جای تمام رفتن ها...
#ویدا_معیدی
مرا ببوس...
انقدر عمیق ...
که بشکند طلسم تمام دردهایم
و بیدار شوم از ،،،
کابوس های زندگی ام ؛
مرا ببوس،،،
و در آغوش بگیر
تا حجم تمام دنیاییم خلاصه شود در حصار بازوانت،،،
نگاهم کن،،،
و ببوس لبهایم را ،،،
تا مست شوم از عطر تنت،،،
حضورت را آنقدر واقعی کن که
نبینم،،،
نباشد،،،
نخواهم،،،
کسی را جز تو ،،،
از من بخواه بمانم ،،،
به جای تمام رفتن ها...
#ویدا_معیدی
@asheghanehaye_fatima
تو از باغ آمدی با گیسوهای افکنده بر کتفان نورانی
و گفتی: باغ، تنها ماه دارد کم در این دوران پر جولان
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب در دوران!
ستون نور را
با دست
می سودند روی چشم های تو،
و تو چون پلک ها را می گشودی
زیر این سرمه
به جای آهوان، آهوی چشمان تو می زائید
کبکان بلورینی،
و مژگان تو
- جادوهای جاویدان -
به یک آن می گشاییدند فرش جاده ها را زیر پای ما
شترها، اسبهای کاروان ها
راز چشمان تو را با خویش
می بردند،
و هر نسلی، به نسل دیگری
افسانه ای می خواند
ز رقص طیف چشمان تو بر ابریشم رنگین رویاها،
تو از باغ آمدی رقصان و پا کوبان
و گفتی: هان! چه می گویی تو با آن پایکوبی های جاویدان؟
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب، در دوران...
#دکتر_رضا_براهنی
قسمتی از شعر: #پهلوی_چپ_مهتاب
دفتر: #مصیبتی_زیر_آفتاب
تو از باغ آمدی با گیسوهای افکنده بر کتفان نورانی
و گفتی: باغ، تنها ماه دارد کم در این دوران پر جولان
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب در دوران!
ستون نور را
با دست
می سودند روی چشم های تو،
و تو چون پلک ها را می گشودی
زیر این سرمه
به جای آهوان، آهوی چشمان تو می زائید
کبکان بلورینی،
و مژگان تو
- جادوهای جاویدان -
به یک آن می گشاییدند فرش جاده ها را زیر پای ما
شترها، اسبهای کاروان ها
راز چشمان تو را با خویش
می بردند،
و هر نسلی، به نسل دیگری
افسانه ای می خواند
ز رقص طیف چشمان تو بر ابریشم رنگین رویاها،
تو از باغ آمدی رقصان و پا کوبان
و گفتی: هان! چه می گویی تو با آن پایکوبی های جاویدان؟
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب، در دوران...
#دکتر_رضا_براهنی
قسمتی از شعر: #پهلوی_چپ_مهتاب
دفتر: #مصیبتی_زیر_آفتاب
@asheghanehaye_fatima
قصه ام خواندی
از سفری دور
محض شب های بی تابی
در هزار و یک زبان
که می ریخت
از پروازهای بی نشان و
آهی مدام
و منی که می پاییدم
زمان را
در چشمهایت
چون جان
تا نمیرد جهان
در وبالِ افسوس
فرقی ندارد
که بریزی بر گردنم
هر چه گناه از بوسه هایت
در شبی بی انجام
از ماهی که نیمه شد
در آستان دری باز
رو به سوی دورهای بی مجاز
این شهاب
سنگ بزرگی بود
از آرزوهای نگاهت
که پشت طاق سینه ام
تو را کور می شد
هر لحظه
دور
دور تر
دور.............تر
#فرشته_ساسانی
قصه ام خواندی
از سفری دور
محض شب های بی تابی
در هزار و یک زبان
که می ریخت
از پروازهای بی نشان و
آهی مدام
و منی که می پاییدم
زمان را
در چشمهایت
چون جان
تا نمیرد جهان
در وبالِ افسوس
فرقی ندارد
که بریزی بر گردنم
هر چه گناه از بوسه هایت
در شبی بی انجام
از ماهی که نیمه شد
در آستان دری باز
رو به سوی دورهای بی مجاز
این شهاب
سنگ بزرگی بود
از آرزوهای نگاهت
که پشت طاق سینه ام
تو را کور می شد
هر لحظه
دور
دور تر
دور.............تر
#فرشته_ساسانی
@asheghanehaye_fatima
جهانم در غمت شب شد؛ بخند و آفتابش کن
دلم امشب یک آدم برفی تنهاست... آبش کن
.
ببین در حسرت انگور چشمان خمارت ماه
شبیه شیشه ای خالیست...لبریز شرابش کن
.
درون ایستگاه آخرِ دنیای تو مردی ست
خودت از بین خیل عاشقانت انتخابش کن
.
سوار زخمی ات در جاده های بی کسی گم شد...
خودت پیدا کن و عاشق کن و پا در رکابش کن
.
مبادا جان دهد این شمع در اشک خودش بانو!
خودت فکری برای لحظه های التهابش کن
.
قرار عاشقت یک لحظه آن سوی ابد با تو
اگر یک لحظه از آن دیرتر آمد جوابش کن
.
دلم از دوری ات بی خواب شد امشب خودت با او
بگو فردا می آیی با همین افسانه خوابش کن...
.
#محمد_سعید_میرزائی
جهانم در غمت شب شد؛ بخند و آفتابش کن
دلم امشب یک آدم برفی تنهاست... آبش کن
.
ببین در حسرت انگور چشمان خمارت ماه
شبیه شیشه ای خالیست...لبریز شرابش کن
.
درون ایستگاه آخرِ دنیای تو مردی ست
خودت از بین خیل عاشقانت انتخابش کن
.
سوار زخمی ات در جاده های بی کسی گم شد...
خودت پیدا کن و عاشق کن و پا در رکابش کن
.
مبادا جان دهد این شمع در اشک خودش بانو!
خودت فکری برای لحظه های التهابش کن
.
قرار عاشقت یک لحظه آن سوی ابد با تو
اگر یک لحظه از آن دیرتر آمد جوابش کن
.
دلم از دوری ات بی خواب شد امشب خودت با او
بگو فردا می آیی با همین افسانه خوابش کن...
.
#محمد_سعید_میرزائی
@asheghanehaye_fatima
درموهاى تو
پرنده اى پنهان است
پرنده اى كه رنگ اسمان است
توكه نيستى
روى پايم مى نشيند
جورى نگاه مى كند كه نمى داند
جورى نگاه مى كنم كه نمى دانم
مى گذارمش روى تخت
وازپله پايين مى روم-
كسى درخيابان نيست
ودرخت ها سوخته اند
كجايى؟
#یانیس_ریتسوس
درموهاى تو
پرنده اى پنهان است
پرنده اى كه رنگ اسمان است
توكه نيستى
روى پايم مى نشيند
جورى نگاه مى كند كه نمى داند
جورى نگاه مى كنم كه نمى دانم
مى گذارمش روى تخت
وازپله پايين مى روم-
كسى درخيابان نيست
ودرخت ها سوخته اند
كجايى؟
#یانیس_ریتسوس
@asheghanehaye_fatima
مواظب باش
اینجا فضاى مجازى است
نکند در عمق تنهاییت
چمدان دل تنگیهایت را
به نغمه نغمههای پوچ و غیرحقیقى ببندی
یادت باشداینجا هر که هر چه میخواهد
می تواند باشد
قاضی، وکیل، نویسنده، شاعر
هنرپیشه، خواننده، مشاور، دکتر، متخصص ،استاد
اینجا حتى آدمها به راحتى تغییر جنسیت مى دهند
زنها مرد مى شوند و مردها زن
اما تو باور نکن
قشنگیهای اینجا فقط
در همان چهار چوب
بى اساس خودشان قشنگ هستند
باور کن این آشفته بازار، این دنیاى مجازى، موسیقی پایانی ندارد
نکند خودت را آنقدر درگیر کنی
که همهٔ عمر زل بزنی به گوشیت
#امیر_وجود
مواظب باش
اینجا فضاى مجازى است
نکند در عمق تنهاییت
چمدان دل تنگیهایت را
به نغمه نغمههای پوچ و غیرحقیقى ببندی
یادت باشداینجا هر که هر چه میخواهد
می تواند باشد
قاضی، وکیل، نویسنده، شاعر
هنرپیشه، خواننده، مشاور، دکتر، متخصص ،استاد
اینجا حتى آدمها به راحتى تغییر جنسیت مى دهند
زنها مرد مى شوند و مردها زن
اما تو باور نکن
قشنگیهای اینجا فقط
در همان چهار چوب
بى اساس خودشان قشنگ هستند
باور کن این آشفته بازار، این دنیاى مجازى، موسیقی پایانی ندارد
نکند خودت را آنقدر درگیر کنی
که همهٔ عمر زل بزنی به گوشیت
#امیر_وجود
وقتِ خواب است و دلم پیشِ تو سرگردان است
شب بخیـر اِی نَفــسات شرحِ پریشانیِ مــن
#ناصر_حامدی
@asheghanehaye_fatima
شب بخیـر اِی نَفــسات شرحِ پریشانیِ مــن
#ناصر_حامدی
@asheghanehaye_fatima