@asheghanehaye_fatima
می روم کمی دوستت دارم بگیرم
دو فنجان سیاه و سفید
مواد لازم برای کیک
کمی چای خشک
برای خودم یک شال سبز بگیرم
یک جفت گیره مو
کمی قرص خواب
می روم آلزایمر بگیرم
فراموش کنم که رفته ای
که برنمی گردی ...
توی چهارراه بایستم
فراموش کنم راه خانه را
پلیس بیاید
مردم جمع شوند دور و برم
کاغذی را توی جیبم پیدا کنند
که شعر نیست !
کلمات خودم نیستند
به راه بیافتم
راننده ای بگوید دور است گم می شوید
نشنوم ...
کسی بگوید حالش خوب نیست
نشنوم ...
راه بیافتم به سمتی که آمده بودم
گوش ندهم به صداهای مردم که درهم است
به قدمهای خودم که آشفته
یادم بیاید
آمده بودم دلم برایت تنگ شده است بگیرم
و دسته ای نرگس
#ناهید_عرجونی
می روم کمی دوستت دارم بگیرم
دو فنجان سیاه و سفید
مواد لازم برای کیک
کمی چای خشک
برای خودم یک شال سبز بگیرم
یک جفت گیره مو
کمی قرص خواب
می روم آلزایمر بگیرم
فراموش کنم که رفته ای
که برنمی گردی ...
توی چهارراه بایستم
فراموش کنم راه خانه را
پلیس بیاید
مردم جمع شوند دور و برم
کاغذی را توی جیبم پیدا کنند
که شعر نیست !
کلمات خودم نیستند
به راه بیافتم
راننده ای بگوید دور است گم می شوید
نشنوم ...
کسی بگوید حالش خوب نیست
نشنوم ...
راه بیافتم به سمتی که آمده بودم
گوش ندهم به صداهای مردم که درهم است
به قدمهای خودم که آشفته
یادم بیاید
آمده بودم دلم برایت تنگ شده است بگیرم
و دسته ای نرگس
#ناهید_عرجونی
باید به مدرسه بروم
باید موهایم را بپوشانم از مقنعه
و گناه بچهها را به گردن بگیرم
به گردن بگیرم بوسههای پنهان را
و دستهایی را که معصومانه حرام میشوند
باید دختری بشوم که دوستم داشتی
این عکس که به دیوار چسبیده من نیستم
این عروس که بهت زده است
این گوزنها که توی سرم رم کردهاند
من نیستم این زن که جنگ را علم کرده است که نخندد
که نام " مین " زمین گیرش کرده است
گوش کن امین !!
باید برایت نام مستعار دیگری پیدا کنم
که پیامبری نباشد در خاکهای خشک
پیامبری نباشد در چاه
که پیامبری نباشی که عاشق من نیست
باید به بچهها بگویم عشق را نگه دارند لای دندانهای شان
و زنگهای تفریح مزه مزه اش کنند
و دور از چشم ناظمها به من چشمک بزنند
که میدانند امین نام مستعار کسی است
که سالها پیش دیوانهاش بودم
دیوانهام بودی که برگشتی به کوچههای کودکیام
که برگشتی به خشم قبیله ای که دوستت نداشتند
دوستت داشتم
درست مثل عصرهای پنجشنبه که آزاد میشدیم
و مثل نامههایت که مهربان بودند
و نامهایت را هربار عوض میکردم تا پیامبری نباشی که گرگ پیراهنش را درید
تا پیامبری نباشی بر صلیب
اصلا مردی نباشی در خانههای دور
میخواهم همینجا باشی
کنار گوزنهایی که توی سرم رم کردهاند
کنار حرفهایی که سرم را باد میبرد
با من به مدرسه بیا
به خیابانهایی که نمیشود خندید
و دستهایت را به من بده تا نترسم از ازدحام این همه غربت
از مقنعه
و اینکه دروغ را توی مدرسه درس میدهند
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
باید موهایم را بپوشانم از مقنعه
و گناه بچهها را به گردن بگیرم
به گردن بگیرم بوسههای پنهان را
و دستهایی را که معصومانه حرام میشوند
باید دختری بشوم که دوستم داشتی
این عکس که به دیوار چسبیده من نیستم
این عروس که بهت زده است
این گوزنها که توی سرم رم کردهاند
من نیستم این زن که جنگ را علم کرده است که نخندد
که نام " مین " زمین گیرش کرده است
گوش کن امین !!
باید برایت نام مستعار دیگری پیدا کنم
که پیامبری نباشد در خاکهای خشک
پیامبری نباشد در چاه
که پیامبری نباشی که عاشق من نیست
باید به بچهها بگویم عشق را نگه دارند لای دندانهای شان
و زنگهای تفریح مزه مزه اش کنند
و دور از چشم ناظمها به من چشمک بزنند
که میدانند امین نام مستعار کسی است
که سالها پیش دیوانهاش بودم
دیوانهام بودی که برگشتی به کوچههای کودکیام
که برگشتی به خشم قبیله ای که دوستت نداشتند
دوستت داشتم
درست مثل عصرهای پنجشنبه که آزاد میشدیم
و مثل نامههایت که مهربان بودند
و نامهایت را هربار عوض میکردم تا پیامبری نباشی که گرگ پیراهنش را درید
تا پیامبری نباشی بر صلیب
اصلا مردی نباشی در خانههای دور
میخواهم همینجا باشی
کنار گوزنهایی که توی سرم رم کردهاند
کنار حرفهایی که سرم را باد میبرد
با من به مدرسه بیا
به خیابانهایی که نمیشود خندید
و دستهایت را به من بده تا نترسم از ازدحام این همه غربت
از مقنعه
و اینکه دروغ را توی مدرسه درس میدهند
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
بلد بودی آواز بخوانی ،بلد بودی آواز بخوانی و نرم نرم راه بروی ...من مشق هایم را می نوشتم و نگاهت می کردم ،می نوشتم و با خودم می گفتم یادم بماند آواز بخوانم و نرم نرم راه بروم ...یادم بماند موهایم را ببافم و از پنجره به بیرون نگاه کنم
یادم بماند آه بکشم
این همه زیبایی از یادم نرود
ave Maria
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
یادم بماند آه بکشم
این همه زیبایی از یادم نرود
ave Maria
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
برگشته بود .نه مثل مردی که همه کار کرده باشد ،ایستاده باشد در برابر دنیا و بگوید هر چه که می شود بشود .من برگشته ام
نه ماریا ! مثل کبوتر نامه رسان سالهای بی جاده و بی راه برگشته بود تا پیغامی را به دست کسی برساند و برود .کبوتر که نمی ماند تا نامه را بخواند آن یک نفر ،قلبش دوباره کل خانه اش را کل اثاث خانه اش را در یک چشم بر هم زدن بیرون بریزد ،و به آن مه غلیظ نورانی که از ازل بوده و نامه بیدارش کرده بگوید "،خانه خانه ی توست"
از آن سر دنیا بلیط گرفته بود ،سر آسیمه آمده بود تا توی یکی از همین کافه های شهر قرار بگذارد ،بگوید موضوع مهمی هست ،بگوید اینبار باید اجازه بدهم همه ی حرفهایش را بزند ،خواهش بکند من هم توی دلم بگویم عزیز روزهای دور ،عزیز همه ی روزها ،خواهشت برای چیست ،تو که غریبه نیستی همیشه اینجا بوده ای ،همیشه اینجایی ،اما تنها این جمله را بگویم" باشد فقط یک دیدار کوتاه" بعد بروم سراغ آیینه ای که انگار صد سال پیش رفته بودم یک بار ،همان یکبار که عروس شده بودم و او گم شده بود توی کوچه پسکوچه های همین شهر .پیش از آنکه خبر رفتنش را،برای همیشه رفتن اش را بشنوم
نیامده بود تا بگوید اینبار می مانم تا چمدانت را ببندی و با من بیایی یا چمدانم را بگیری و بگویی همینجا بمان .
توی کافه انگار بگوید به کبوتر ،نامه را بگذار و برو ....برو و پشت سرت را هم نگاه نکن
نامه پر بود از زخم ماری ،زخم دل ،زخم تن ،زخم زبان .انگار به دیدن نمایشی خونین دعوتم کرده باشد .انگار بگوید قهوه ایی که می نوشی خون من است .گفت ماری ....گفت مسیح در آخرین شامگاه گفت بنوشید این خون من است .مانده بودم چه کنم .با رژ لب صورتی کمرنگ خودم و اسب هایی که روی زخم های مسیح یورتمه می روند ،با چروک های ریز پای چشم هایم و زخمی که در مقابل چشمم سر باز کرده بود ،مانده بودم دستم را جلو ببرم به یاری آن همه زخم یا بیایستم این طرف ،سمت خودم ،سمت ضجه های همیشه پنهان خودم
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
نه ماریا ! مثل کبوتر نامه رسان سالهای بی جاده و بی راه برگشته بود تا پیغامی را به دست کسی برساند و برود .کبوتر که نمی ماند تا نامه را بخواند آن یک نفر ،قلبش دوباره کل خانه اش را کل اثاث خانه اش را در یک چشم بر هم زدن بیرون بریزد ،و به آن مه غلیظ نورانی که از ازل بوده و نامه بیدارش کرده بگوید "،خانه خانه ی توست"
از آن سر دنیا بلیط گرفته بود ،سر آسیمه آمده بود تا توی یکی از همین کافه های شهر قرار بگذارد ،بگوید موضوع مهمی هست ،بگوید اینبار باید اجازه بدهم همه ی حرفهایش را بزند ،خواهش بکند من هم توی دلم بگویم عزیز روزهای دور ،عزیز همه ی روزها ،خواهشت برای چیست ،تو که غریبه نیستی همیشه اینجا بوده ای ،همیشه اینجایی ،اما تنها این جمله را بگویم" باشد فقط یک دیدار کوتاه" بعد بروم سراغ آیینه ای که انگار صد سال پیش رفته بودم یک بار ،همان یکبار که عروس شده بودم و او گم شده بود توی کوچه پسکوچه های همین شهر .پیش از آنکه خبر رفتنش را،برای همیشه رفتن اش را بشنوم
نیامده بود تا بگوید اینبار می مانم تا چمدانت را ببندی و با من بیایی یا چمدانم را بگیری و بگویی همینجا بمان .
توی کافه انگار بگوید به کبوتر ،نامه را بگذار و برو ....برو و پشت سرت را هم نگاه نکن
نامه پر بود از زخم ماری ،زخم دل ،زخم تن ،زخم زبان .انگار به دیدن نمایشی خونین دعوتم کرده باشد .انگار بگوید قهوه ایی که می نوشی خون من است .گفت ماری ....گفت مسیح در آخرین شامگاه گفت بنوشید این خون من است .مانده بودم چه کنم .با رژ لب صورتی کمرنگ خودم و اسب هایی که روی زخم های مسیح یورتمه می روند ،با چروک های ریز پای چشم هایم و زخمی که در مقابل چشمم سر باز کرده بود ،مانده بودم دستم را جلو ببرم به یاری آن همه زخم یا بیایستم این طرف ،سمت خودم ،سمت ضجه های همیشه پنهان خودم
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
خدای بزرگ
که توی آشپزخانه هم هستی
و روی جلد قرص های مرا می خوانی
لطفا کمی آن طرف تر!
باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم
و همین طور که دارم با تو حرف می زنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه کمک نمی خواهم!
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو می خواهد
غذا سر نمی رود
به تلفن ها هم خودم جواب می دهم
و گردگیری این قاب...
یادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
ومن آرامبخش نمی خوردم
درست بعدِ طعمِ توت فرنگي بود وخواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیب هایم
کیف دستی کوچکم
و حتی صندوقچه ی قفل دار من
چشم داشتی!
ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم
و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم
لطفا پایت را بردار
می خواهم تی بکشم
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
که توی آشپزخانه هم هستی
و روی جلد قرص های مرا می خوانی
لطفا کمی آن طرف تر!
باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم
و همین طور که دارم با تو حرف می زنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه کمک نمی خواهم!
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو می خواهد
غذا سر نمی رود
به تلفن ها هم خودم جواب می دهم
و گردگیری این قاب...
یادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
ومن آرامبخش نمی خوردم
درست بعدِ طعمِ توت فرنگي بود وخواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیب هایم
کیف دستی کوچکم
و حتی صندوقچه ی قفل دار من
چشم داشتی!
ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم
و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم
لطفا پایت را بردار
می خواهم تی بکشم
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
بايد برگردم
بايد براي تنهايي حياط
آدم برفي درست كنم
براي خانه ها آدم بكشم
و روي ديوار
تصوير يك شب بلند
كه دست هايش را پنهان كرده است
توي جيب باراني اش
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
بايد براي تنهايي حياط
آدم برفي درست كنم
براي خانه ها آدم بكشم
و روي ديوار
تصوير يك شب بلند
كه دست هايش را پنهان كرده است
توي جيب باراني اش
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دست هایم شک نکن
به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات
و به حرف هایی که
هراز چند گاهی نمی زنم!
من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم
یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم
و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند
از استخوانهایم
موهایم
سینه ام
و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب......
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات
و به حرف هایی که
هراز چند گاهی نمی زنم!
من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم
یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم
و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند
از استخوانهایم
موهایم
سینه ام
و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب......
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم
که یکی را بدون تو
بدون لبخندت
برسانم به انتها ...
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
که یکی را بدون تو
بدون لبخندت
برسانم به انتها ...
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دست هایم شک نکن
به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات
و به حرف هایی که
هراز چند گاهی نمی زنم!
من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم
یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم
و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند
از استخوانهایم
موهایم
سینه ام
و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب......
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات
و به حرف هایی که
هراز چند گاهی نمی زنم!
من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم
یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم
و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند
از استخوانهایم
موهایم
سینه ام
و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب......
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دست هایم شک نکن
به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات
و به حرف هایی که
هراز چند گاهی نمی زنم!
من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم
یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم
و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند
از استخوانهایم
موهایم
سینه ام
و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب......
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات
و به حرف هایی که
هراز چند گاهی نمی زنم!
من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم
یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم
و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند
از استخوانهایم
موهایم
سینه ام
و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب......
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
روبرویم بنشین
میخواهم برايت شعر بخوانم
به همين سادگی كه چای میخوريم
و حرف میزنيم
حالا زمين بچرخد يا بايستد
برف ببارد يا تيغ
من تنها از روی شانههای تو نگاه میکنم
و پيشانیام رام میشود
با عاشقانههايی كه جنگ را
خاموش میكند
كه دلهره را
تاریکی را
و میدرخشند چشمهايت
كه دوستشان دارم
نگاه كن
کمی از برف مانده است روی قلهها
کمی از برف روی موهايت
روی سالهایی كه از شانههای تو دور بودهام
روزنامه بخوان
نگاهت میكنم
حرف بزن
نگاهت میكنم
پنجره را باز كن
بگذار باد موهايت را به بازی بگيرد
باران گونههای مرا
نگاهت میكنم
وقتی كه صندلیات خالیست
و باد پرده را تكان میدهد
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
میخواهم برايت شعر بخوانم
به همين سادگی كه چای میخوريم
و حرف میزنيم
حالا زمين بچرخد يا بايستد
برف ببارد يا تيغ
من تنها از روی شانههای تو نگاه میکنم
و پيشانیام رام میشود
با عاشقانههايی كه جنگ را
خاموش میكند
كه دلهره را
تاریکی را
و میدرخشند چشمهايت
كه دوستشان دارم
نگاه كن
کمی از برف مانده است روی قلهها
کمی از برف روی موهايت
روی سالهایی كه از شانههای تو دور بودهام
روزنامه بخوان
نگاهت میكنم
حرف بزن
نگاهت میكنم
پنجره را باز كن
بگذار باد موهايت را به بازی بگيرد
باران گونههای مرا
نگاهت میكنم
وقتی كه صندلیات خالیست
و باد پرده را تكان میدهد
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
برای خودم که نه
برای اسبی که توی خون ام شیهه می کشد
فکری بکن
بگو چطور بگویم دویدنم به دردش نمی خورد
به دردش نمی خورد موهای بلند
و چشم هایی که اسمشان مریم است
برای یک اسب سخت است دکتر
سخت است مدام بخورد به دیواره ی رگ های یک زن
بخورد به انگشت هایش که مضطرب هستند
برای یک اسب دویدن توی دایره ای که خاکستری اش قرص می خورد
زیان آور است
گیرم که حال من خوب بشود اما
برای اسبی که یالش بلند است
و توی رگ های یک زن شیهه می کشد
سخت است زندگی
سخت است که اسم چشم های زن مریم باشد
و با قرص هایی که رنگشان سبز است
به خواب برود
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
برای اسبی که توی خون ام شیهه می کشد
فکری بکن
بگو چطور بگویم دویدنم به دردش نمی خورد
به دردش نمی خورد موهای بلند
و چشم هایی که اسمشان مریم است
برای یک اسب سخت است دکتر
سخت است مدام بخورد به دیواره ی رگ های یک زن
بخورد به انگشت هایش که مضطرب هستند
برای یک اسب دویدن توی دایره ای که خاکستری اش قرص می خورد
زیان آور است
گیرم که حال من خوب بشود اما
برای اسبی که یالش بلند است
و توی رگ های یک زن شیهه می کشد
سخت است زندگی
سخت است که اسم چشم های زن مریم باشد
و با قرص هایی که رنگشان سبز است
به خواب برود
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
.
مثل درختی که شناسنامهاش را
میخ کرده اند
روی تن اش
زخم هایت را
به رهگذران
نشان
می دهم
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
مثل درختی که شناسنامهاش را
میخ کرده اند
روی تن اش
زخم هایت را
به رهگذران
نشان
می دهم
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
روبرویم بنشین
میخواهم برايت شعر بخوانم
به همين سادگی كه چای میخوريم
و حرف میزنيم
حالا زمين بچرخد يا بايستد
برف ببارد يا تيغ
من تنها از روی شانههای تو نگاه میکنم
و پيشانیام رام میشود
با عاشقانههايی كه جنگ را
خاموش میكند
كه دلهره را
تاریکی را
و میدرخشند چشمهايت
كه دوستشان دارم
نگاه كن
کمی از برف مانده است روی قلهها
کمی از برف روی موهايت
روی سالهایی كه از شانههای تو دور بودهام
روزنامه بخوان
نگاهت میكنم
حرف بزن
نگاهت میكنم
پنجره را باز كن
بگذار باد موهايت را به بازی بگيرد
باران گونههای مرا
نگاهت میكنم
وقتی كه صندلیات خالیست
و باد پرده را تكان میدهد
#ناهید_عرجونی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
میخواهم برايت شعر بخوانم
به همين سادگی كه چای میخوريم
و حرف میزنيم
حالا زمين بچرخد يا بايستد
برف ببارد يا تيغ
من تنها از روی شانههای تو نگاه میکنم
و پيشانیام رام میشود
با عاشقانههايی كه جنگ را
خاموش میكند
كه دلهره را
تاریکی را
و میدرخشند چشمهايت
كه دوستشان دارم
نگاه كن
کمی از برف مانده است روی قلهها
کمی از برف روی موهايت
روی سالهایی كه از شانههای تو دور بودهام
روزنامه بخوان
نگاهت میكنم
حرف بزن
نگاهت میكنم
پنجره را باز كن
بگذار باد موهايت را به بازی بگيرد
باران گونههای مرا
نگاهت میكنم
وقتی كه صندلیات خالیست
و باد پرده را تكان میدهد
#ناهید_عرجونی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
لبخند می زنم
انگار
دوربین های جهان را کاشته اند
توی خانه ام
لبخند می زنم
و دردی سخت
راه می کشد توی سینه ام
زهر می شود توی این فنجان
سرد می شود نیامدن ات
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
انگار
دوربین های جهان را کاشته اند
توی خانه ام
لبخند می زنم
و دردی سخت
راه می کشد توی سینه ام
زهر می شود توی این فنجان
سرد می شود نیامدن ات
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
.
به دَستهایم شَک نکن
به عاشقانههایی که
کشیدهام روی پوستِ تَناَت
و به حرفهایی که
هر از چندگاهی نمیزنم!
من اینجا
یک فنجانِ نیمخورده دارم
یک صندلی کنارِ بیحوصلگیهایم
و صداهای زندانی که گاهگاه
سر میکشند
از استخوانهایم
از موهایم
سینهام
و ریزریز میشوند روی پیراهنِ غروب ...
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
به دَستهایم شَک نکن
به عاشقانههایی که
کشیدهام روی پوستِ تَناَت
و به حرفهایی که
هر از چندگاهی نمیزنم!
من اینجا
یک فنجانِ نیمخورده دارم
یک صندلی کنارِ بیحوصلگیهایم
و صداهای زندانی که گاهگاه
سر میکشند
از استخوانهایم
از موهایم
سینهام
و ریزریز میشوند روی پیراهنِ غروب ...
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"نیاز"
🎙 #شهیار_قنبری
نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیههایی که
لبخند و بوسه را آزاد میخواهند.
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
🎙 #شهیار_قنبری
نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیههایی که
لبخند و بوسه را آزاد میخواهند.
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
اگر نگفته باشم که دوستت دارم
شهید می میرم
اگر پاییز آمده باشد
و در زیبایی غمگین اش
دلم را تکانده باشند برگ های درخت
اگر باران پا به پای دلم آمده باشد
باد آمده باشد
و من نگفته باشم دوستت دارم
شهید غمگینی هستم
که پس از مرگ
مدام گریه می کند
#ناهید_عرجونی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شهید می میرم
اگر پاییز آمده باشد
و در زیبایی غمگین اش
دلم را تکانده باشند برگ های درخت
اگر باران پا به پای دلم آمده باشد
باد آمده باشد
و من نگفته باشم دوستت دارم
شهید غمگینی هستم
که پس از مرگ
مدام گریه می کند
#ناهید_عرجونی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دنیا جای خوبی
برای شاعر شدن نیست!
این بار که برگردم،
درخت خواهم شد...
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
برای شاعر شدن نیست!
این بار که برگردم،
درخت خواهم شد...
#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima