پشت پنجره ایستادم رو به خیابون. هر بار که باد به جون شاخههای بیپناه درخت میفته، هربار که برگهای رنگبهرنگ شده رو با خودش میبره، از خودم میپرسم امروز چندم پاییزه. چشم میدوزم به آسمون، به لکه ابر سیاهی که هی بزرگ و بزرگتر میشه تا روی روشناییهای شهر سایه بندازه. برای من پاییز، یه حسی شبیه گم کردنه. اما مگه چندبار میشه یه نفر رو گم کرد؟ من میگم بینهایت بار. اندازهی هر شبی که بهش فکر میکنی و هر صبحی که نیست. هیچ انتهایی نداره. گوشم به صدای خیابونه و چشمم به دور شدن آدما. دلم یه گذشتهی دور میخواد. یه گذشتهی دور که با بوسیدن تو شروع بشه و هیچوقت به آینده نرسه. یه گذشته که هیچکس توش گم نمیشه. من گمت کردم، به تعداد تکتک آدمای دنیا . انقدر که دیگه نمیتونم پیدات کنم.
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بانوی قشنگم
من همیشه مستم
لبهای تو
مخفف شرابهای دنیاست
چکیدهی کامروای انگور
که قطره میشود
نقطهی هستی مرا میچکاند
داغی که بر دلم مانده است
من این نخورده با خندههای تو مست
بیهوده نیست
که در کلمات میچرخم
نارنجی نقطهها همه
ردی از بوسههای توست ...
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
من همیشه مستم
لبهای تو
مخفف شرابهای دنیاست
چکیدهی کامروای انگور
که قطره میشود
نقطهی هستی مرا میچکاند
داغی که بر دلم مانده است
من این نخورده با خندههای تو مست
بیهوده نیست
که در کلمات میچرخم
نارنجی نقطهها همه
ردی از بوسههای توست ...
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
می دونی چی خیلی وحشتناکه؟!
اینکه جلوی دلبستگی رو نمیشه گرفت...
اولش قرص و محکمی، حد و حدود میذاری واسه آدما، واسه خودت؛
اما از یه جایی به بعد از دستت در میره...
چشم باز می کنی و می بینی گیر افتادی!
اینجور وقتا انکار کردن دست و پا زدنِ بیهودهس، بیشتر فرو میری...
میگی نمی خوام ولی شدید تر می خوای...
انگار هر قدمی که برای دور شدن از دلبستگی برداشتی اون یه قدم بهت نزدیکتر شده،
بی اونکه بفهمی:)
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
اینکه جلوی دلبستگی رو نمیشه گرفت...
اولش قرص و محکمی، حد و حدود میذاری واسه آدما، واسه خودت؛
اما از یه جایی به بعد از دستت در میره...
چشم باز می کنی و می بینی گیر افتادی!
اینجور وقتا انکار کردن دست و پا زدنِ بیهودهس، بیشتر فرو میری...
میگی نمی خوام ولی شدید تر می خوای...
انگار هر قدمی که برای دور شدن از دلبستگی برداشتی اون یه قدم بهت نزدیکتر شده،
بی اونکه بفهمی:)
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
نمیدانم چرا آدمها با یکدیگر
حرف نمیزنند؟!
چرا هنگام ناراحتی
سکوت یا قهر میکنند!؟
باور کنید تمام سوتفاهم ها از همین
حرف نزدن ها شروع میشود!
به یکدیگر اجازه ی حرف زدن بدهیم
بگذاریم مشکلمان را کلمه ها حل کنند!
باور کنید هیچ چیز به اندازه ی حرف زدن روی قلب و احساس و فکر ما تاثیر ندارد!
کلمه ها قدرتی دارند که میتوانند
کوه های درون فکر ما را جا به جا کنند
و دیوار های بین ما را از بین ببرند!
باز هم میگویم به یکدیگر اجازه ی
حرف زدن بدهید
در این روزگار افسردگی
سکوت فقط ما را از یکدیگر دور میکند!
#محسن_دعاوی
#شما_فرستادید
#E30
@asheghanehaye_fatima
حرف نمیزنند؟!
چرا هنگام ناراحتی
سکوت یا قهر میکنند!؟
باور کنید تمام سوتفاهم ها از همین
حرف نزدن ها شروع میشود!
به یکدیگر اجازه ی حرف زدن بدهیم
بگذاریم مشکلمان را کلمه ها حل کنند!
باور کنید هیچ چیز به اندازه ی حرف زدن روی قلب و احساس و فکر ما تاثیر ندارد!
کلمه ها قدرتی دارند که میتوانند
کوه های درون فکر ما را جا به جا کنند
و دیوار های بین ما را از بین ببرند!
باز هم میگویم به یکدیگر اجازه ی
حرف زدن بدهید
در این روزگار افسردگی
سکوت فقط ما را از یکدیگر دور میکند!
#محسن_دعاوی
#شما_فرستادید
#E30
@asheghanehaye_fatima
در حمام سایه خودم را بدیوار خیس عرق کرده دیدم، دیدم من همانقدر نازک و شکننده بودم که دهسال قبل وقتی که بچه بودم ... حس کردم که زندگی من همه اش مثل یک سایه سرگردان، سایه های لرزان روی دیوار حمام بی معنی و بی مقصد گذشته است. ولی دیگران سنگین، محکم و گردن کلفت بودند، لابد سایه آنها بدیوار عرق کرده حمام پُر رنگ تر و بزرگتر میافتاده و تا مدتی اثر خودش را باقی میگذاشت، در صورتیکه سایه من خیلی زود پاک میشد.
بوف کور
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
بوف کور
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ
ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻨﺪ
ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ
ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻏﺖ ﻭﻣﻦ ،ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﻦ ﭘﻮﺵ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻣﺪﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺒﻮﺱ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺳﺮﺏ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ
ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﻭﭼﺸﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﺎﺩ ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎ
ﻭﺍﮊﻩ ﮐﻪ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ
ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺯﺩﺍﯾﺪ...
#آرسنی_تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻨﺪ
ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ
ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻏﺖ ﻭﻣﻦ ،ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﻦ ﭘﻮﺵ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻣﺪﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺒﻮﺱ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺳﺮﺏ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ
ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﻭﭼﺸﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﺎﺩ ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎ
ﻭﺍﮊﻩ ﮐﻪ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ
ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺯﺩﺍﯾﺪ...
#آرسنی_تارکوفسکی
@asheghanehaye_fatima
آدمی هنگامی به جدل روی میآورد که سلاحِ دیگری نداشته باشد. آدمی میداند که دست زدن به جدل شکبرانگیز است، زیرا چندان باور پذیر نیست.
اثرِ هیچچیزی را به آسانیِ اثری که یک جدلگر میگذارد، نمیتوان زدود.
#فریدریش_نیچه
#غروب_بتها
@asheghanehaye_fatima
اثرِ هیچچیزی را به آسانیِ اثری که یک جدلگر میگذارد، نمیتوان زدود.
#فریدریش_نیچه
#غروب_بتها
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟
چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد؟
زمان به دست تو پایان من نوشت آری
مسیر واقعه اینبار، از این سیاق افتاد
دو رودخانهی عشق من و تو شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد
خلاف منطق معمول عشق بود انگار
میان ما دو موازی که انطباق افتاد
جهان برای همیشه، سیاه بر تن کرد
شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد
شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس
مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد
خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل، اتفاق افتاد
چه زندگانی سختیست زیستن بیعشق
ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد
پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من!
غریبوارهی تو، تا همیشه تاق افتاد
تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی
که با جدایی تو بینشان طلاق افتاد
هوای تازه تو بودی، نفس تو و بی تو
دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد
به باور دل ناباورم نمیگنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد...
#حسین_منزوی
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟
چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد؟
زمان به دست تو پایان من نوشت آری
مسیر واقعه اینبار، از این سیاق افتاد
دو رودخانهی عشق من و تو شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد
خلاف منطق معمول عشق بود انگار
میان ما دو موازی که انطباق افتاد
جهان برای همیشه، سیاه بر تن کرد
شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد
شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس
مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد
خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل، اتفاق افتاد
چه زندگانی سختیست زیستن بیعشق
ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد
پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من!
غریبوارهی تو، تا همیشه تاق افتاد
تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی
که با جدایی تو بینشان طلاق افتاد
هوای تازه تو بودی، نفس تو و بی تو
دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد
به باور دل ناباورم نمیگنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد...
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
مادربزرگم همیشه میگفت کاش کنار این همه بیمه حوادث و بدنه و ثالث و آتشسوزی و... بیمهای هم بود برای لحظات بعد برگشتن از فرودگاه امام وقتی برای آخرین بار بغلش میکنی تا برود برای همیشه.
بیمهای بود برای همه سالهای چشم به راهی برگشتن و برنگشتن فرزندت از جنگ... همه سالهای چشم به راهی برگشتن و برنگشتن جنازهاش حتی.
بیمهای بود برای همه تنهاییهای غروبهای بیتاب جمعه.
بیمهای بود برای بغضهای جامانده از حادثه رفتنها و نماندنها.
بیمهای بود برای دقایق گریههای بیصدا در خلوت شب.
بیمهای بود برای حس و حال خیالی مریض با هزار سوال بیجوابمانده.
بیمهای بود برای دلتنگی... برای فراق... برای لحظههای بیقراری...
میگفت: شاید که همین بیمه کمک میکرد برای سرپا ماندن.. برای ماندن... برای ادامه دادن تا ناکجایی شاید.
#مرتضی_قدیمی
مادربزرگم همیشه میگفت کاش کنار این همه بیمه حوادث و بدنه و ثالث و آتشسوزی و... بیمهای هم بود برای لحظات بعد برگشتن از فرودگاه امام وقتی برای آخرین بار بغلش میکنی تا برود برای همیشه.
بیمهای بود برای همه سالهای چشم به راهی برگشتن و برنگشتن فرزندت از جنگ... همه سالهای چشم به راهی برگشتن و برنگشتن جنازهاش حتی.
بیمهای بود برای همه تنهاییهای غروبهای بیتاب جمعه.
بیمهای بود برای بغضهای جامانده از حادثه رفتنها و نماندنها.
بیمهای بود برای دقایق گریههای بیصدا در خلوت شب.
بیمهای بود برای حس و حال خیالی مریض با هزار سوال بیجوابمانده.
بیمهای بود برای دلتنگی... برای فراق... برای لحظههای بیقراری...
میگفت: شاید که همین بیمه کمک میکرد برای سرپا ماندن.. برای ماندن... برای ادامه دادن تا ناکجایی شاید.
#مرتضی_قدیمی
@asheghanehaye_fatima
اینکه صدایت را بعد از سالها به آنی میشناسم، رفاقت همین است.اینکه از اندوهم خبر داری، رفاقت همین است. اینکه نگرانی هایت را میدانم، رفاقت همین است. اینکه فرزندت را ندیده دوست دارم، رفاقت همین است. اینکه پدرت که میمیرد گریهام میگیرد، رفاقت همین است. اینکه از کسانی که رنجت میدهند بیزارم، رفاقت همین است. اینکه که صدبار سراغت را میگیرم بی آنکه از سراغ نگرفتن هایت برنجم، رفاقت همین است. اینکه می دانم از چه خوشحال می شوی و میدانی از چه شاد میشوم، رفاقت همین است. اینکه وقت کم می آوریم ولی حرف کم نمی آوریم رفاقت همین است. اینکه دستهایمان دور می شود، ولی دلهایمان نه، رفاقت همین است.
#امیرعلی_بنی_اسدی
پ.ن:
اینکه ندیده و نشناخته، این همه عشقید و منم کُلی دوسِتون دارم، رفاقت همینه...♥️
ای جانِ علاقه...
با مهر و علاقه،
#امیرنظام_صمدآبادی
اینکه صدایت را بعد از سالها به آنی میشناسم، رفاقت همین است.اینکه از اندوهم خبر داری، رفاقت همین است. اینکه نگرانی هایت را میدانم، رفاقت همین است. اینکه فرزندت را ندیده دوست دارم، رفاقت همین است. اینکه پدرت که میمیرد گریهام میگیرد، رفاقت همین است. اینکه از کسانی که رنجت میدهند بیزارم، رفاقت همین است. اینکه که صدبار سراغت را میگیرم بی آنکه از سراغ نگرفتن هایت برنجم، رفاقت همین است. اینکه می دانم از چه خوشحال می شوی و میدانی از چه شاد میشوم، رفاقت همین است. اینکه وقت کم می آوریم ولی حرف کم نمی آوریم رفاقت همین است. اینکه دستهایمان دور می شود، ولی دلهایمان نه، رفاقت همین است.
#امیرعلی_بنی_اسدی
پ.ن:
اینکه ندیده و نشناخته، این همه عشقید و منم کُلی دوسِتون دارم، رفاقت همینه...♥️
ای جانِ علاقه...
با مهر و علاقه،
#امیرنظام_صمدآبادی
من مینویسم
تا اَشیاء را منفجر کنم
" نوشتن انفجار است ... "
مینویسم تا روشنایی را
بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم ...
مینویسم
تا خوشههای گندم بخوانند
تا درختان بخوانند ...
مینویسم تا گُلِ سرخ بخوانَد
تا ستاره
تا پرنده ،
گربه ، ماهی ، صدف مرا بفهمد ...
مینویسم تا دنیا را
از دندانهای هلاکو
از حکومتِ نظامیان ،
از دیوانگیِ اوباشان رهایی بخشم ...
مینویسم تا زنان را
از سلولهای ستم
از شهرهایی مُرده
از ایالتهای بَردگی ،
از روزهای پُر کسالتِ سرد و تکراری
بِرَهانم ...
مینویسم ... تا واژهها را
از تَفتیش
از بوکشیدنِ سگها
از تیغِ سانسور بِرَهانم ...
مینویسم ... تا زنی را که دوست دارم
از شهرِ بیشعر ، شهرِ بیعشق
شهرِ اندوه و افسردگی رها کنم ...
@asheghanehaye_fatima
#نزار_قبانی
تا اَشیاء را منفجر کنم
" نوشتن انفجار است ... "
مینویسم تا روشنایی را
بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم ...
مینویسم
تا خوشههای گندم بخوانند
تا درختان بخوانند ...
مینویسم تا گُلِ سرخ بخوانَد
تا ستاره
تا پرنده ،
گربه ، ماهی ، صدف مرا بفهمد ...
مینویسم تا دنیا را
از دندانهای هلاکو
از حکومتِ نظامیان ،
از دیوانگیِ اوباشان رهایی بخشم ...
مینویسم تا زنان را
از سلولهای ستم
از شهرهایی مُرده
از ایالتهای بَردگی ،
از روزهای پُر کسالتِ سرد و تکراری
بِرَهانم ...
مینویسم ... تا واژهها را
از تَفتیش
از بوکشیدنِ سگها
از تیغِ سانسور بِرَهانم ...
مینویسم ... تا زنی را که دوست دارم
از شهرِ بیشعر ، شهرِ بیعشق
شهرِ اندوه و افسردگی رها کنم ...
@asheghanehaye_fatima
#نزار_قبانی
از هر چه دارم چشم میپوشم
اگر دنیا
یک شب مرا زانو به زانوی
تــو بنشاند ..!!
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
اگر دنیا
یک شب مرا زانو به زانوی
تــو بنشاند ..!!
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ضعیف النفس ترین شخص
مردی ست که
عشقی را در زنی بیدار کند
بدون آنکه قصد
دوست داشتن آن زن را داشته باشد....
#باب_مارلی
ضعیف النفس ترین شخص
مردی ست که
عشقی را در زنی بیدار کند
بدون آنکه قصد
دوست داشتن آن زن را داشته باشد....
#باب_مارلی
@asheghanehaye_fatima
من دیگر باور دارم فقط یک بار در عمر عشقی میآید، حریق میشود و تو را آتش میزند. پس از آن عشقِ خانهبرانداز، اگر جان به در ببری، عشقهای بعد از آن حریق، کپی آن عشق خانمان برانداز اول است. این عشقهایی که میآیند و میروند، دیگر نه شعله دارند، نه شور. فقط عادت است، عادتی که شاید مدام تکرار شود. .
📕 آپارتمان دریا
✍🏽 #احمدرضا_احمدی
من دیگر باور دارم فقط یک بار در عمر عشقی میآید، حریق میشود و تو را آتش میزند. پس از آن عشقِ خانهبرانداز، اگر جان به در ببری، عشقهای بعد از آن حریق، کپی آن عشق خانمان برانداز اول است. این عشقهایی که میآیند و میروند، دیگر نه شعله دارند، نه شور. فقط عادت است، عادتی که شاید مدام تکرار شود. .
📕 آپارتمان دریا
✍🏽 #احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
چونان گلی پرپرت کردم
تا درونت را به تماشا بنشینم!
ندیدمش اما،
پیرامونم
از عطری بی مرز سرشار شد!
#خوآن_رامون_خیمنس
چونان گلی پرپرت کردم
تا درونت را به تماشا بنشینم!
ندیدمش اما،
پیرامونم
از عطری بی مرز سرشار شد!
#خوآن_رامون_خیمنس