أليسَ من الغريبِ
أن الطرقات تصبحُ أطول
عندما نشتهي الوصول؟!
آیا این عجیب نیست
وقتی دلمان هوایِ رسیدن کند،
راهها طولانی میشوند؟!
#ادهم_الشرقاوی
#مرجان_فرساد
@asheghanehaye_fatima
أن الطرقات تصبحُ أطول
عندما نشتهي الوصول؟!
آیا این عجیب نیست
وقتی دلمان هوایِ رسیدن کند،
راهها طولانی میشوند؟!
#ادهم_الشرقاوی
#مرجان_فرساد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
همه میگویند
عشق اول بهترین است!
افسانهای و خیالانگیز.
برای من اما، اینگونه نبود
بین ما
حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقهای که روشن و خاموش شد...
#ویسواوا_شیمبورسکا
ترجمه: #مرجان_وفایی
#شما_فرستادید
همه میگویند
عشق اول بهترین است!
افسانهای و خیالانگیز.
برای من اما، اینگونه نبود
بین ما
حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقهای که روشن و خاموش شد...
#ویسواوا_شیمبورسکا
ترجمه: #مرجان_وفایی
#شما_فرستادید
باید آنقدر میبوسیدمت
که اینروزهای دلتنگی ،
لب به نبودنت نزنــم
#مرجان_پورشریفی
@asheghanehaye_fatima
که اینروزهای دلتنگی ،
لب به نبودنت نزنــم
#مرجان_پورشریفی
@asheghanehaye_fatima
یک فرشته در همسایگی من است
او نگهبان رؤیاهاست!
چنین است که،
دیر به خانه میرسد...
صدای قدمهای آهستهاش
خشخشِ بالهای جمعشدهاش را
بر پلهها میشنوم!
صبح
او ایستاده
بر درِ تمام گشودهام
و میگوید:
پنجرهات دوباره
درخشید
طولانی
به هنگامِ شب!
An angel is my neighbor
He guards human dreams
that's why he gets home late
I hear the quiet steps on the stairs
and the rustle
of the folded wings
in the morning he stands in my door
wide open
and says:
your window again
shone long
into the night.
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
او نگهبان رؤیاهاست!
چنین است که،
دیر به خانه میرسد...
صدای قدمهای آهستهاش
خشخشِ بالهای جمعشدهاش را
بر پلهها میشنوم!
صبح
او ایستاده
بر درِ تمام گشودهام
و میگوید:
پنجرهات دوباره
درخشید
طولانی
به هنگامِ شب!
An angel is my neighbor
He guards human dreams
that's why he gets home late
I hear the quiet steps on the stairs
and the rustle
of the folded wings
in the morning he stands in my door
wide open
and says:
your window again
shone long
into the night.
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
گلهای یاس،
از هنگام بارشِ باران در موسمِ بهار
از گریستن بازنایستادند
نمیدانم،
پس چگونه
چشمهای زیبای تو،
چون بیابان خشک است!
شبِ زیبایی بود،
هیچکس
بینِ درختانِ زیتون نبود.
هیچکس
ندید که چگونه تو را میخواهم،
چگونه عاشقِ تو هستم!
امروز
درختانِ زیتون در خوابند
و من بیدار!
هیچکس در این دنیا نمیتواند،
زخمی که غرورِ تو برجای گذاشت
را التیام بخشد.
چگونه با آن همه عشق،
توانستی
مرا برنجانی؟
محبوبام!
هنگامی که بازگردی،
برای تو
ترانهای قدیمی میخوانم
که از عشق میگوید و رنج.
وقتی که بازگردی
تو را
غرقِ بوسه خواهم کرد!
و به آرامی پَر میکشم تا ابرها
به آهستگی آنها را در دهانام میگیرم
و تو را با ابرها میپوشانم،
تا آنهنگام که زمان بایستد...
و من نفهمیدم
با تمام عشقی که به من بخشیدی
چگونه توانستی
مرا برنجانی؟
Since the water is free
Free between Springs lives
Jasmine has cried
And i don't understand
How in your little eyes, there's only desert!?
It was a beautiful night, when nobody was between the olives
Nobody saw how i wanted you, how i love you
Today the olives sleeps and i don't
Nobody in the world could cures
The wound left by your pride
I don't understand how you hurt me.
When you comeback, i think to sing to you an old songs
That talks about love, suffer
When you comeback baby, I'll eat you by kisses
And I fly high where the clouds goes slowly
Slowly keeping them in my mouth and will put on your body, very slow until i think that the time stopped
And
I don't understand how you hurt me
With all the love you gave to me.
#فرانسیسکو_خاویر_لوپز_لیمو
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
از هنگام بارشِ باران در موسمِ بهار
از گریستن بازنایستادند
نمیدانم،
پس چگونه
چشمهای زیبای تو،
چون بیابان خشک است!
شبِ زیبایی بود،
هیچکس
بینِ درختانِ زیتون نبود.
هیچکس
ندید که چگونه تو را میخواهم،
چگونه عاشقِ تو هستم!
امروز
درختانِ زیتون در خوابند
و من بیدار!
هیچکس در این دنیا نمیتواند،
زخمی که غرورِ تو برجای گذاشت
را التیام بخشد.
چگونه با آن همه عشق،
توانستی
مرا برنجانی؟
محبوبام!
هنگامی که بازگردی،
برای تو
ترانهای قدیمی میخوانم
که از عشق میگوید و رنج.
وقتی که بازگردی
تو را
غرقِ بوسه خواهم کرد!
و به آرامی پَر میکشم تا ابرها
به آهستگی آنها را در دهانام میگیرم
و تو را با ابرها میپوشانم،
تا آنهنگام که زمان بایستد...
و من نفهمیدم
با تمام عشقی که به من بخشیدی
چگونه توانستی
مرا برنجانی؟
Since the water is free
Free between Springs lives
Jasmine has cried
And i don't understand
How in your little eyes, there's only desert!?
It was a beautiful night, when nobody was between the olives
Nobody saw how i wanted you, how i love you
Today the olives sleeps and i don't
Nobody in the world could cures
The wound left by your pride
I don't understand how you hurt me.
When you comeback, i think to sing to you an old songs
That talks about love, suffer
When you comeback baby, I'll eat you by kisses
And I fly high where the clouds goes slowly
Slowly keeping them in my mouth and will put on your body, very slow until i think that the time stopped
And
I don't understand how you hurt me
With all the love you gave to me.
#فرانسیسکو_خاویر_لوپز_لیمو
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
پرتقال
مرجان فرساد
پرتقال
#مرجان_فرساد
بودنت هنوز مثل بارونه
تازه و خنک و ناز و آرومه
حتا الان از پشت این دیوار که ساختن تا دوست نداشته باشم
اتل و متل بهار بیرونه
مرغابی تو باغش می خونه
باغ من سرده، همه ی گلاش پژمرده دونه دونه
بارون بارونه، بارون بارونه
بارون بارونه، بارون بارونه
دلم تنگه پرتقال من
گلپر سبز قلب زار من
منُ ببخش از برای تو هر چی که بخوای میارم
اتل و متل نازنین دل
زندگی خوب و مهربونه
عطر و بوش همین غم و شادیِ کوچیک و بزرگمونه
آهای زمونه، آهای زمونه
این گردونتُ کی داره می گردونه
بودنت هنوز مثل بارونه
مثل قدیما پاک و روونه
از پشت این دیوار بی رحمی که بینمونه
هاچین و واچین
عسلِ شیرین
قصه مون هنوز ناتمومه
از این جا به بعد کی می دونه که چی سرنوشتمونه
@asheghanehaye_fatima
#مرجان_فرساد
بودنت هنوز مثل بارونه
تازه و خنک و ناز و آرومه
حتا الان از پشت این دیوار که ساختن تا دوست نداشته باشم
اتل و متل بهار بیرونه
مرغابی تو باغش می خونه
باغ من سرده، همه ی گلاش پژمرده دونه دونه
بارون بارونه، بارون بارونه
بارون بارونه، بارون بارونه
دلم تنگه پرتقال من
گلپر سبز قلب زار من
منُ ببخش از برای تو هر چی که بخوای میارم
اتل و متل نازنین دل
زندگی خوب و مهربونه
عطر و بوش همین غم و شادیِ کوچیک و بزرگمونه
آهای زمونه، آهای زمونه
این گردونتُ کی داره می گردونه
بودنت هنوز مثل بارونه
مثل قدیما پاک و روونه
از پشت این دیوار بی رحمی که بینمونه
هاچین و واچین
عسلِ شیرین
قصه مون هنوز ناتمومه
از این جا به بعد کی می دونه که چی سرنوشتمونه
@asheghanehaye_fatima
میخواهم از تو بنویسم.
از نام تو که تکیهگاه حصارهای شکسته است.
از لبان تو،
که درخت گیلاس یخزده است.
از انحنای خمیدهی مژگانات که دروغها را در سیاهی پنهان میکنند.
I want to write about you
With your name to prop the crooked fence
The frozen cherry tree
About your lips
To form curved stanzas
About your lashes to lie taht they are dark
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
از نام تو که تکیهگاه حصارهای شکسته است.
از لبان تو،
که درخت گیلاس یخزده است.
از انحنای خمیدهی مژگانات که دروغها را در سیاهی پنهان میکنند.
I want to write about you
With your name to prop the crooked fence
The frozen cherry tree
About your lips
To form curved stanzas
About your lashes to lie taht they are dark
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
در میان شکوفههای گیلاس وحشی
که عطرشان آشوب درونم را به زانو درآورد،
بی رمق و لرزان ایستادم.
در حالیکه تو ایستاده در پشت سرم و تندتر از جریان آب دستهایم را محکم گرفتی و بوسیدی
سپس
درخت گیلاس بود
و فقط
درخت گیلاس بود
که ما را نظاره میکرد.
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه :
#مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
که عطرشان آشوب درونم را به زانو درآورد،
بی رمق و لرزان ایستادم.
در حالیکه تو ایستاده در پشت سرم و تندتر از جریان آب دستهایم را محکم گرفتی و بوسیدی
سپس
درخت گیلاس بود
و فقط
درخت گیلاس بود
که ما را نظاره میکرد.
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
ترجمه :
#مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from ArtaMusic_channel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔘 #عشق
🖌 شاعر #هالینا_پوشویاتوسکا « لهستانی »
📖 برگردان #مرجان_وفایی
🎤 صدا خوانی #فاطیما
🎶 آواز #ملونا
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال #شعرنوش
دستهای تو
چند سال دارند!؟
درختانی در هم تنیده!
موهایم را که نوازش کنی،
بهار میرسد!
عطر بیدار شدن ریشهها،
زمزمهی زمین،
پاییز را میخکوب میکند!
در میان خشکی انگشتانت
نسیم بهار میرقصد،
و من
گردن سبزم را خم میکنم،
تا انحنای دستانت
هرچه عمیقتر،
پوست گرم مرا
لمس کند!
❄️ @shernosh
🖌 شاعر #هالینا_پوشویاتوسکا « لهستانی »
📖 برگردان #مرجان_وفایی
🎤 صدا خوانی #فاطیما
🎶 آواز #ملونا
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال #شعرنوش
دستهای تو
چند سال دارند!؟
درختانی در هم تنیده!
موهایم را که نوازش کنی،
بهار میرسد!
عطر بیدار شدن ریشهها،
زمزمهی زمین،
پاییز را میخکوب میکند!
در میان خشکی انگشتانت
نسیم بهار میرقصد،
و من
گردن سبزم را خم میکنم،
تا انحنای دستانت
هرچه عمیقتر،
پوست گرم مرا
لمس کند!
❄️ @shernosh
#اتفاق
بیدار که شدم رفته بود، ملافهی سردِ تخت خبر از یک بیخوابیِ طولانی میداد.
خونه رو حسِ غمگین و مهآلودی گرفته بود، دلم میخواست از دلِ خونه حرف بکشم، بشینم چندین ساعت باهاش حرف بزنم و ازش بخوام شاهدِ جدایی من از آرزوهام باشه، در و دیوارِ خونه شبحهای سنگینی بودند که گلوی نفسم رو تنگ کرده بودن، احساس میکردم باید سرفه کنم انگار اون گلِ رز صورتیه بود که ساقهش خار داشتا یه تیکه از ساقهش توی گلوم گیر کرده بود، باید انگشت میکردم ته گلوم و همه رو بالا میاوردم من باید بیست سال زندگیم رو بالا میاوردم.
زندگی، بیست سال از عمرم رو مثلِ جزام ریزه ریزه خورده بود و من دختری که دل از غریب و آشنا برده بودم، تنهاترین زنِ جهان شده بودم.
گلدونای پشتِ پنجره انگار دست از حرف زدن کشیده بودن و عطرِ نفسگیر گذشتهها به سر و صورتم شلیک میشد و با هر تیر صد بار کشته میشدم، دستام رو روی صورتم گرفتم و گوشهترین جای خونه نشستم و پاهای سردم رو توی سینهم جمع کردم، کلاهم رو کشیدم روی سرم و چشمام رو بستم و خواستم از یاد ببرم کجای زندگی گرفتار شدم، خواستم از یاد ببرم چقدر تنها شدم که تکرارِ کلمهی تنهایی بغضم رو بدجور شکوند، کفِ دستام قدِ یه دریا اشک جمع شده بود، صدای هقهقِ بیگناهم خونه رو به گریه انداخته بود . آروم دستم رو روی ملافهی سپید تخت کشیدم انگار سالها بود کسی روی این تخت نخوابیده بود انگار از بیداری من خیلی گذشته بود، موهام یک لحظه تنهام نمیگذاشتن از دور و برِ شونهم هی روی اشکام میریختن و اعلامِ حضور میکردن، دلم بغلِ خواهرم رو میخواست، دلم دستای بابام رو میخواست، دلم موهای ابریشمیِ مینا رو میخواست دوست داشتم سرِ مهربونش و توی سینهم بگیرم و با صدای بلند برای موهاش گریه کنم.
بذرِ زجری که آدمای زندگیم توی دلم کاشته بودن با سرعتِ زیاد شبیه پیچک داشت تمامِ رگ و پی وجودم رو میگرفت، تنفری که جای عشق به قلبم ریخته شده بود، بیست و چند سال عمری که هدر شده بود ذرهذره هورمونهای ترشح کنندهی عشق و وابستگی رو توی وجودم داشت آتیش میزد، از من درست همون گوشهی خونه مجسمهی بیاحساسی ساخته شد که باید توی میدونِ شهرِ عاشقا سنگسار میشد.
جنگی میونِ سلولهای کشته شدهی عشق میونِ قلبِ احساساتی من درگرفته بود که سیستمِ خواهندگی رو توی کلِ وجودم سرکوب میکرد.
امروز چند سالی از هجومِ وحشیِ تنفر توی وجودم میگذره و از سنگِ وجودم، کوهی شدم که نبضِ قلبم رو خودم هم به سختی میشنوم. ریزش وسیعِ هرچی میل و خواستن بود رو شبیه بارونای بهاری اشک ریختم و نقطهی امنِ چشمام رو به روی همه بستم. ترسِ من از سلامِ تازه شبیه ترسِ کودکِ ناشنواییه که چهار سالِ اولِ زندگیش هیچ صدایی نشنیده و ناگهان صداها رو میشنوه، گریهی من از ترسِ نزدیکی به آدمها دقیقا شبیه به گریهی همون کودکِ بیگناهِ ناشنواست که وقتی گوشاش برای اولین بار میشنوه نمیدونه شنیدن چی هست! نمیدونه صدا چی هست! میخواد فرار کنه به همون نشنیدن، به همون سکوت، به همون ناشنوا بودن، و زمان میبره تا بفهمه صدا، یکی از جذابترین احساساتِ روی زمینه.
زمان میبره تا بفهمم دوست داشتنِ همه شبیه هم نیست، تا بفهمم علاقهی واقعی هنوز هم وجود داره، تا بفهمی اون کودکِ کری که از ترسِ شنیدنِ صدا گوشاش رو میگیره و جیغ میزنه درست منی هستم که از حرفِ عاشق شدن هم لرزه به وجودم میفته و میترسم. عاشقی اتفاقیه که شاید توی وجودِ ضربه خوردهای شبیه به من دیگه پیش نیاد و دوست داشتن شاید بهترین گزینهی منطقِ یه قلبِ شکستهای شبیه به قلبِ منه. قفلی که از درد تمامی این سالها گنجههای قلبت رو به روی هرچی لذت و هرچی احساسه توی زندگیت بسته، کلیدش رو چهل سالگیت قورت داده و تو با اینکه هنوز غارهایی از وجودت هست که دوست داری شخصِ خاصی با چراغِ قلبِ عاشقش برات روشن کنه ولی امکانِ برگشتن به بیست سالِ پیش و پیدا کردنِ کلیدِ قلبت رو نداری و درِ این دل نه با کلیدِ خودت که با عشقی بیتوقع به شکلِ خیلی بهتری باز میشه، شکل دیگری از خواستن، شکل دیگری از معاشقه، شکلِ عمیقتری از دوست داشتن.
وقتی به این نقطه از زندگیت میرسی، ضربانِ تندِ قلبت دیگه برات رخ نمیده اما اگر رخ بده، بقدری عمیقه که دیگه جای خالیِ تمامِ حسهای گم شدهی دنیا و جوونیِ هدر رفتهت رو میگیره، دوست داشتنی که برای رخ دادنش فقط و فقط به یه عشقِ واقعی نیاز داره نه توقعی از جنسِ عاشق شدن...
#مرجان_پورشریفی
@asheghanehaye_fatima
بیدار که شدم رفته بود، ملافهی سردِ تخت خبر از یک بیخوابیِ طولانی میداد.
خونه رو حسِ غمگین و مهآلودی گرفته بود، دلم میخواست از دلِ خونه حرف بکشم، بشینم چندین ساعت باهاش حرف بزنم و ازش بخوام شاهدِ جدایی من از آرزوهام باشه، در و دیوارِ خونه شبحهای سنگینی بودند که گلوی نفسم رو تنگ کرده بودن، احساس میکردم باید سرفه کنم انگار اون گلِ رز صورتیه بود که ساقهش خار داشتا یه تیکه از ساقهش توی گلوم گیر کرده بود، باید انگشت میکردم ته گلوم و همه رو بالا میاوردم من باید بیست سال زندگیم رو بالا میاوردم.
زندگی، بیست سال از عمرم رو مثلِ جزام ریزه ریزه خورده بود و من دختری که دل از غریب و آشنا برده بودم، تنهاترین زنِ جهان شده بودم.
گلدونای پشتِ پنجره انگار دست از حرف زدن کشیده بودن و عطرِ نفسگیر گذشتهها به سر و صورتم شلیک میشد و با هر تیر صد بار کشته میشدم، دستام رو روی صورتم گرفتم و گوشهترین جای خونه نشستم و پاهای سردم رو توی سینهم جمع کردم، کلاهم رو کشیدم روی سرم و چشمام رو بستم و خواستم از یاد ببرم کجای زندگی گرفتار شدم، خواستم از یاد ببرم چقدر تنها شدم که تکرارِ کلمهی تنهایی بغضم رو بدجور شکوند، کفِ دستام قدِ یه دریا اشک جمع شده بود، صدای هقهقِ بیگناهم خونه رو به گریه انداخته بود . آروم دستم رو روی ملافهی سپید تخت کشیدم انگار سالها بود کسی روی این تخت نخوابیده بود انگار از بیداری من خیلی گذشته بود، موهام یک لحظه تنهام نمیگذاشتن از دور و برِ شونهم هی روی اشکام میریختن و اعلامِ حضور میکردن، دلم بغلِ خواهرم رو میخواست، دلم دستای بابام رو میخواست، دلم موهای ابریشمیِ مینا رو میخواست دوست داشتم سرِ مهربونش و توی سینهم بگیرم و با صدای بلند برای موهاش گریه کنم.
بذرِ زجری که آدمای زندگیم توی دلم کاشته بودن با سرعتِ زیاد شبیه پیچک داشت تمامِ رگ و پی وجودم رو میگرفت، تنفری که جای عشق به قلبم ریخته شده بود، بیست و چند سال عمری که هدر شده بود ذرهذره هورمونهای ترشح کنندهی عشق و وابستگی رو توی وجودم داشت آتیش میزد، از من درست همون گوشهی خونه مجسمهی بیاحساسی ساخته شد که باید توی میدونِ شهرِ عاشقا سنگسار میشد.
جنگی میونِ سلولهای کشته شدهی عشق میونِ قلبِ احساساتی من درگرفته بود که سیستمِ خواهندگی رو توی کلِ وجودم سرکوب میکرد.
امروز چند سالی از هجومِ وحشیِ تنفر توی وجودم میگذره و از سنگِ وجودم، کوهی شدم که نبضِ قلبم رو خودم هم به سختی میشنوم. ریزش وسیعِ هرچی میل و خواستن بود رو شبیه بارونای بهاری اشک ریختم و نقطهی امنِ چشمام رو به روی همه بستم. ترسِ من از سلامِ تازه شبیه ترسِ کودکِ ناشنواییه که چهار سالِ اولِ زندگیش هیچ صدایی نشنیده و ناگهان صداها رو میشنوه، گریهی من از ترسِ نزدیکی به آدمها دقیقا شبیه به گریهی همون کودکِ بیگناهِ ناشنواست که وقتی گوشاش برای اولین بار میشنوه نمیدونه شنیدن چی هست! نمیدونه صدا چی هست! میخواد فرار کنه به همون نشنیدن، به همون سکوت، به همون ناشنوا بودن، و زمان میبره تا بفهمه صدا، یکی از جذابترین احساساتِ روی زمینه.
زمان میبره تا بفهمم دوست داشتنِ همه شبیه هم نیست، تا بفهمم علاقهی واقعی هنوز هم وجود داره، تا بفهمی اون کودکِ کری که از ترسِ شنیدنِ صدا گوشاش رو میگیره و جیغ میزنه درست منی هستم که از حرفِ عاشق شدن هم لرزه به وجودم میفته و میترسم. عاشقی اتفاقیه که شاید توی وجودِ ضربه خوردهای شبیه به من دیگه پیش نیاد و دوست داشتن شاید بهترین گزینهی منطقِ یه قلبِ شکستهای شبیه به قلبِ منه. قفلی که از درد تمامی این سالها گنجههای قلبت رو به روی هرچی لذت و هرچی احساسه توی زندگیت بسته، کلیدش رو چهل سالگیت قورت داده و تو با اینکه هنوز غارهایی از وجودت هست که دوست داری شخصِ خاصی با چراغِ قلبِ عاشقش برات روشن کنه ولی امکانِ برگشتن به بیست سالِ پیش و پیدا کردنِ کلیدِ قلبت رو نداری و درِ این دل نه با کلیدِ خودت که با عشقی بیتوقع به شکلِ خیلی بهتری باز میشه، شکل دیگری از خواستن، شکل دیگری از معاشقه، شکلِ عمیقتری از دوست داشتن.
وقتی به این نقطه از زندگیت میرسی، ضربانِ تندِ قلبت دیگه برات رخ نمیده اما اگر رخ بده، بقدری عمیقه که دیگه جای خالیِ تمامِ حسهای گم شدهی دنیا و جوونیِ هدر رفتهت رو میگیره، دوست داشتنی که برای رخ دادنش فقط و فقط به یه عشقِ واقعی نیاز داره نه توقعی از جنسِ عاشق شدن...
#مرجان_پورشریفی
@asheghanehaye_fatima
اگه بخوای میتونی
مرجان
آهنگ : تو اگه بخوای میتونی
#مرجان
ترانهسرا : محمدرضا رخشانی
آهنگساز : پرویز مقصدی
تنظیم : ناصر چشمآذر
توو شبِ زندگیِ من
تو مثلِ ستاره تابون
نَه بِهِت میرسه دستم
نَه ز چشمَم میشی پِنهون
من از این زندگی خَسته
بس که بیهوده دویدم
مثِ ماهی توویِ دریا
مثِ کولی توو بیابون
تو واسه لبهای بَستهم
طعمِ شیرینِ کلامی
گرچه خیلی دوری از من
همه دلبَستگیامی
تو اگه بخوای میتونی
با یه حرفِ عاشقونه
با یه ذَرّه مهربونی
مَنو از غم بِرَهونی
تو مثلِ شرابِ کهنه
واسه بَدمَستیِ عاشق
خطِ پایانِ نیازی
مَرهمِ خَستگیامی
تو اگه بخوای میتونی
مثِ تَکسَوارِ قصّه
مَنو با یه اسبِ اَبلَق
بِرَهونی از اسیری ...
@asheghanehaye_fatima
#مرجان
ترانهسرا : محمدرضا رخشانی
آهنگساز : پرویز مقصدی
تنظیم : ناصر چشمآذر
توو شبِ زندگیِ من
تو مثلِ ستاره تابون
نَه بِهِت میرسه دستم
نَه ز چشمَم میشی پِنهون
من از این زندگی خَسته
بس که بیهوده دویدم
مثِ ماهی توویِ دریا
مثِ کولی توو بیابون
تو واسه لبهای بَستهم
طعمِ شیرینِ کلامی
گرچه خیلی دوری از من
همه دلبَستگیامی
تو اگه بخوای میتونی
با یه حرفِ عاشقونه
با یه ذَرّه مهربونی
مَنو از غم بِرَهونی
تو مثلِ شرابِ کهنه
واسه بَدمَستیِ عاشق
خطِ پایانِ نیازی
مَرهمِ خَستگیامی
تو اگه بخوای میتونی
مثِ تَکسَوارِ قصّه
مَنو با یه اسبِ اَبلَق
بِرَهونی از اسیری ...
@asheghanehaye_fatima
.
امروز کارهای بسیار دارم
باید خاطرات ام را قربانی کنم
روح زندهام را سنگ کنم
سپس،
به خودم بیاموزم
که دوباره زندگی کنم.
#آنا_آخماتووا (روسیه)
مترجم: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
امروز کارهای بسیار دارم
باید خاطرات ام را قربانی کنم
روح زندهام را سنگ کنم
سپس،
به خودم بیاموزم
که دوباره زندگی کنم.
#آنا_آخماتووا (روسیه)
مترجم: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
دلم میخواست میتوانستم
عشق را تکهتکه کنم!
نرم و چسبنده بود،
کش میآمد
آنچنان که به دستهایم پیچید!
اینک دستانم به عشق بسته شده است
و آنها میپرسند
من زندانی چه کسی هستم؟
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
عشق را تکهتکه کنم!
نرم و چسبنده بود،
کش میآمد
آنچنان که به دستهایم پیچید!
اینک دستانم به عشق بسته شده است
و آنها میپرسند
من زندانی چه کسی هستم؟
#هالینا_پوشویاتوسکا
برگردان: #مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima