عشق تو مرا از بستر رخوتناکم
آزاد می کند
و از مرگ روزمره
و می گسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر
که پیوند من است با
دیوارهای یکنواخت
با فریاد همسایگان پرگو
با فریاد روزنامه فروش با همان عنوان های مکرر
و با مگسان سمج تابستان
عشق تو مرا از جزئیات ابلهانه
آزاد می کند
تا آن گونه که هستم باشم
فرشته سپیده دم
که از گام زدن می پرهیزد
در آرزوی پرواز
عشق تو در من می رویاند
بال های شفاف فراوان
و پرواز می کنم
همچون پروانه افسانه ای
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشق تو مرا از زندان لحظه
آزاد می کند
تا من و بی انتهایی
یگانه شویم
#غاده_السمان
برگردان : #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آزاد می کند
و از مرگ روزمره
و می گسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر
که پیوند من است با
دیوارهای یکنواخت
با فریاد همسایگان پرگو
با فریاد روزنامه فروش با همان عنوان های مکرر
و با مگسان سمج تابستان
عشق تو مرا از جزئیات ابلهانه
آزاد می کند
تا آن گونه که هستم باشم
فرشته سپیده دم
که از گام زدن می پرهیزد
در آرزوی پرواز
عشق تو در من می رویاند
بال های شفاف فراوان
و پرواز می کنم
همچون پروانه افسانه ای
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشق تو مرا از زندان لحظه
آزاد می کند
تا من و بی انتهایی
یگانه شویم
#غاده_السمان
برگردان : #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatime
به زودی
تو را به عقوبتی گرفتار خواهم کرد
به یاد ماندنی،
به زودی
دوستت خواهم داشت!
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
به زودی
تو را به عقوبتی گرفتار خواهم کرد
به یاد ماندنی،
به زودی
دوستت خواهم داشت!
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
چون نامات را
بر کاغذ سپید مینویسم
به جای مرکب
اسبی عربی از نوک قلمام
بیرون میآید
زاده میشود
برمیخیزد
و بر سطور ورقهایم میتازد
و بساط نوشتن
به مراتع دوردست بدل میشود
که اسبها بر آنها میتازند
پس آنگاه فرو میرود
در مهی رازآلود
چونان عشق قیرگون تو
در خون من
نسل های زنان زندهبهگور
شیون میکنند
من اما
بر این پای میفشارم
که تو را در زیر نور خورشید
و بر چشمانداز نیزههای قبیله
دوست بدارم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📗●از کتاب: «رقص با جغد» | نشر: #چشمه
@asheghanehaye_fatima
بر کاغذ سپید مینویسم
به جای مرکب
اسبی عربی از نوک قلمام
بیرون میآید
زاده میشود
برمیخیزد
و بر سطور ورقهایم میتازد
و بساط نوشتن
به مراتع دوردست بدل میشود
که اسبها بر آنها میتازند
پس آنگاه فرو میرود
در مهی رازآلود
چونان عشق قیرگون تو
در خون من
نسل های زنان زندهبهگور
شیون میکنند
من اما
بر این پای میفشارم
که تو را در زیر نور خورشید
و بر چشمانداز نیزههای قبیله
دوست بدارم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📗●از کتاب: «رقص با جغد» | نشر: #چشمه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به من گفتی:
عشق خطی مستقیم است این چنین،
و خطی بر فراز دریا کشیدی.
من آن را نگریستم و آنگاه افق زاده شد!
عشق ما مدیون تاریکی است،
چه اگر ظلام نمیبود،
من در تاریکی خویشتن
بر نور حضورت دل نمیباختم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
به من گفتی:
عشق خطی مستقیم است این چنین،
و خطی بر فراز دریا کشیدی.
من آن را نگریستم و آنگاه افق زاده شد!
عشق ما مدیون تاریکی است،
چه اگر ظلام نمیبود،
من در تاریکی خویشتن
بر نور حضورت دل نمیباختم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
■نامهی فریادخواهی
با آنکه پوستام سپید است
به معنایی من زنی زنگی و سیاهام
زیرا من زنی عربام...
در زیر صحراهای جاهلیت
زندهبهگور بودم
و در عصر راه رفتن
بر سطح کره ماه
من همچنان زندهبهگورم
در زیر ریگزارهای حقارت موروثی
و محکومیتی که پیش از من
صادر شده است
من در جستوجوی
عشق برنمیآیم
من در جستوجوی
زنی هستم
چونان من، تنها و دردناک
تا دست در دستاش نهم
ما هر دو
تنها زاده میشویم بر خارزارها
و کودکان قبیله را به دنیا میآوریم
کودکانی که به زودی
تحقیر ما را
به آنان خواهند آموخت
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
آنگاه که صدای تو را میشنوم
میپندارم
که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم
و بر مدخل کشتزارانات،
بارها و بارها جان دهم
اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد
یافت نمیشود.
مرا آن خیابانهایی میآزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند
و داستانهای عاشقانهای که ندانستم
چگونه آنها را بزیام
و نتوانستم آنها را چونان مومیایی
درون صندوقهای پنهان خاطرات
نگاه دارم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتابِ: «غمنامهای برای یاسمنها» | نشر چشمه
آنگاه که صدای تو را میشنوم
میپندارم
که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم
و بر مدخل کشتزارانات،
بارها و بارها جان دهم
اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد
یافت نمیشود.
مرا آن خیابانهایی میآزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند
و داستانهای عاشقانهای که ندانستم
چگونه آنها را بزیام
و نتوانستم آنها را چونان مومیایی
درون صندوقهای پنهان خاطرات
نگاه دارم.
■●شاعر: #غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
■●برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتابِ: «غمنامهای برای یاسمنها» | نشر چشمه
@asheghanehaye_fatima
عشق تو مرا از بستر رخوتناکام
آزاد میکند
و از مرگ روزمره
و میگسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر
که پیوند من است با
دیوارهای یکنواخت
با فریاد همسایگان پرگو
با فریاد روزنامهفروش با همان عنوانهای مکرر
و با مگسان سمج تابستان
عشق تو مرا از جزئیات ابلهانه
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشته سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشق تو در من میرویاند
بالهای شفاف فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانه افسانهای
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشق تو مرا از زندان لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
عشق تو مرا از بستر رخوتناکام
آزاد میکند
و از مرگ روزمره
و میگسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر
که پیوند من است با
دیوارهای یکنواخت
با فریاد همسایگان پرگو
با فریاد روزنامهفروش با همان عنوانهای مکرر
و با مگسان سمج تابستان
عشق تو مرا از جزئیات ابلهانه
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشته سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشق تو در من میرویاند
بالهای شفاف فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانه افسانهای
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشق تو مرا از زندان لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
عاشقانه های فاطیما
Photo
#معرفی_شاعر
#غادة_السمان
غادة السمان شاعر و نویسندهی اهل سوریه است. وی یکی از بنیانگذاران شعر نو در ادبیات عرب بهشمار میرود.
غادة السمان در ۱۹۴۲ در دمشق در یک خانوادهی برجسته متولد شد. پدرش دکتر احمد السمان، رئیس دانشگاه سوریه و در یک دورهی زمانی وزیر آموزش و پرورش بود.
غاده نخستین کارهایش را تحت نظارت پدر در سنین نوجوانی به چاپ رساند. وی شدیداً تحت حمایت و تأثیر پدرش بود؛ مخصوصاً که در کودکی مادرش را از دست داده بود. احمد السّمان همانقدر که به ادبیات عرب دلبستگی داشت با ادبیات غرب هم مأنوس بود و غادة هم تحت تأثیر همین دیدگاه، در آثارش به سبکی رسید که خاص خودش بود و ترکیبی از هر دوی این نگرشها. به هرحال، مدتی نگذشت که با جامعهی سنتی و محافظهکار دمشق در تقابل قرار گرفت؛ جایی که سالهای نخستین زندگیاش را در آن بالیده بود.
در ۱۹۶۹ با دکتر بشیر الداعوق ازدواج کرد؛ او صاحب انتشارات دارالطلیعه و استاد دانشگاه بود. ازدواج آن دو به مثابه تلاقی برف و آتشی بود که از تفاوت شخصیتهایشان سرچشمه میگرفت؛ بشیر کاملاً سنتی و با گرایشهای بعثی بود، اما غاده زنی تنها و آزاده بود؛ اما ازدواج آنها دوام پیدا کرد.
غادة دورهی دکترای ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن طی کرد. مدتی در دانشگاه دمشق به عنوان استاد سخنران مشغول به کار بود. سپس کار روزنامهنگاری را برگزید. در ۱۹۶۲ نخستین مجموعه داستانش را با نام عیناک قدری(چشمانت سرنوشت من است) منتشر کرد که بازخورد بسیار خوبی داشت. با انتشار این اثر، او در جرگهی نویسندگان فمینیست قرار گرفت، اما آثار منتشر شدهی بعدیاش، او را از محدودهی تنگ فمینیسم و رمانهای عشقی خارج و به یک جامعهی بسیار وسیعتر از انساندوستی و مسائل ظریف بشری وارد کرد.
در ۱۹۶۵ دومین مجموعهاش، لابحر فی بیروت(هیچ دریایی در بیروت نیست) را منتشر کرد که در آن اثرات تجربههای نو و تازهاش کاملاً مشهود است.
پس از این دوره او به عنوان خبرنگار به سراسر اروپا و اکثر پایتختهای اروپایی سفر کرد. این سفرها باعث کشف سرچشمههای ادبی جهان و کشف جهان ادبی خودش شد. مجموعهی لیلالغرباء(شام غریبان) را در ۱۹۶۶ منتشر کرد که بازتابندهی تجربیات او از این کشفیات نو و بلوغ حرفهای اوست.
شکست جنگ شش روزهی ژوئن ۱۹۶۷ تأثیر تکاندهندهای بر او گذاشت؛ همانطور که بسیاری از همنسلان او را تحتتأثیر قرار داد. این تأثیر در مقالهی مشهورش أحمل عاری إلی لندن(شرمساریام را به لندن میبرم) بسیار مشهود است.
ادامهی بیوگرافی و نمونه اشعار غادة السمان را در عکسهای این پُست بخوانید...
#غادة_السمان
#صالح_بوعذار
#محمد_حمادی
#سعید_هلیچی
#عبدالحسین_فرزاد
#ستار_جلیل_زاده
#زهرا_ابومعاش
@asheghanehaye_fatima
#غادة_السمان
غادة السمان شاعر و نویسندهی اهل سوریه است. وی یکی از بنیانگذاران شعر نو در ادبیات عرب بهشمار میرود.
غادة السمان در ۱۹۴۲ در دمشق در یک خانوادهی برجسته متولد شد. پدرش دکتر احمد السمان، رئیس دانشگاه سوریه و در یک دورهی زمانی وزیر آموزش و پرورش بود.
غاده نخستین کارهایش را تحت نظارت پدر در سنین نوجوانی به چاپ رساند. وی شدیداً تحت حمایت و تأثیر پدرش بود؛ مخصوصاً که در کودکی مادرش را از دست داده بود. احمد السّمان همانقدر که به ادبیات عرب دلبستگی داشت با ادبیات غرب هم مأنوس بود و غادة هم تحت تأثیر همین دیدگاه، در آثارش به سبکی رسید که خاص خودش بود و ترکیبی از هر دوی این نگرشها. به هرحال، مدتی نگذشت که با جامعهی سنتی و محافظهکار دمشق در تقابل قرار گرفت؛ جایی که سالهای نخستین زندگیاش را در آن بالیده بود.
در ۱۹۶۹ با دکتر بشیر الداعوق ازدواج کرد؛ او صاحب انتشارات دارالطلیعه و استاد دانشگاه بود. ازدواج آن دو به مثابه تلاقی برف و آتشی بود که از تفاوت شخصیتهایشان سرچشمه میگرفت؛ بشیر کاملاً سنتی و با گرایشهای بعثی بود، اما غاده زنی تنها و آزاده بود؛ اما ازدواج آنها دوام پیدا کرد.
غادة دورهی دکترای ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن طی کرد. مدتی در دانشگاه دمشق به عنوان استاد سخنران مشغول به کار بود. سپس کار روزنامهنگاری را برگزید. در ۱۹۶۲ نخستین مجموعه داستانش را با نام عیناک قدری(چشمانت سرنوشت من است) منتشر کرد که بازخورد بسیار خوبی داشت. با انتشار این اثر، او در جرگهی نویسندگان فمینیست قرار گرفت، اما آثار منتشر شدهی بعدیاش، او را از محدودهی تنگ فمینیسم و رمانهای عشقی خارج و به یک جامعهی بسیار وسیعتر از انساندوستی و مسائل ظریف بشری وارد کرد.
در ۱۹۶۵ دومین مجموعهاش، لابحر فی بیروت(هیچ دریایی در بیروت نیست) را منتشر کرد که در آن اثرات تجربههای نو و تازهاش کاملاً مشهود است.
پس از این دوره او به عنوان خبرنگار به سراسر اروپا و اکثر پایتختهای اروپایی سفر کرد. این سفرها باعث کشف سرچشمههای ادبی جهان و کشف جهان ادبی خودش شد. مجموعهی لیلالغرباء(شام غریبان) را در ۱۹۶۶ منتشر کرد که بازتابندهی تجربیات او از این کشفیات نو و بلوغ حرفهای اوست.
شکست جنگ شش روزهی ژوئن ۱۹۶۷ تأثیر تکاندهندهای بر او گذاشت؛ همانطور که بسیاری از همنسلان او را تحتتأثیر قرار داد. این تأثیر در مقالهی مشهورش أحمل عاری إلی لندن(شرمساریام را به لندن میبرم) بسیار مشهود است.
ادامهی بیوگرافی و نمونه اشعار غادة السمان را در عکسهای این پُست بخوانید...
#غادة_السمان
#صالح_بوعذار
#محمد_حمادی
#سعید_هلیچی
#عبدالحسین_فرزاد
#ستار_جلیل_زاده
#زهرا_ابومعاش
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
زنی و مردی
(گفت و گو، سال ۱۹۶۷)
زن _ تو کیستی؟
مرد _ دلقکی بی خانمان
از سنگ های آسمانی، از سلاله ی اهریمن
مرد _ تو کیستی؟ آیا در جسمم سفر کرده ای؟
زن _ بارها
مرد _ چه دیدی؟
زن _ مرگم را دیدم
مرد _ آیا بر فراز خونم هروله کردی*، نشستی،
جامه به در آوردی، تن شستی، چهره ام را پوشیدی
و خورشید را چون سایه دیدی
و سایه را چون خورشید مشاهده کردی
و در پای بسترم فرود آمدی و مرا کشف کردی؟
زن _ آیا مرا کشف کردی؟
مرد _ آیا مرا بر همه چیز آگاه کردی؟
زن _ نه
مرد _ آیا با من شفا یافتی؟ و بیمناک بر جای ماندی؟
زن _ آری
مرد _ آیا مرا شناختی؟
زن _ آیا مرا شناختی؟
_________________
*هروله کردن: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
#آدونیس
ترجمه #عبدالحسین_فرزاد
از مجموعهی "من از آینده می آیم"
انتشارات مروارید (مجموعه ی شعر جهان)
از آن روز که تو را در آن شناختم
و ماهیان در آسمان پرواز میکنند
و گنجشکان در زیر آب، به شناوری مشغولاند
و خروس در نیمه شب، بانگ میدهد
و غنچهها شاخههای تابستانی را غافلگیر میکنند
و لاکپشتان همچون خرگوشان در جهش و پرشاند
و گرگ با لیلی در بیشهی بحبور میرقصد
و مرگ انتحار میکند و دیگر نمیمیرد
از آن روز که تو را شناختم
و من در لحظه، میخندم و میگریم
پس نیمی از عشقات نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان همسنگاند
چه بسا بدین جهت است
که همواره دوستات میدارم
#غاده_السمان | سوریه،۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
و ماهیان در آسمان پرواز میکنند
و گنجشکان در زیر آب، به شناوری مشغولاند
و خروس در نیمه شب، بانگ میدهد
و غنچهها شاخههای تابستانی را غافلگیر میکنند
و لاکپشتان همچون خرگوشان در جهش و پرشاند
و گرگ با لیلی در بیشهی بحبور میرقصد
و مرگ انتحار میکند و دیگر نمیمیرد
از آن روز که تو را شناختم
و من در لحظه، میخندم و میگریم
پس نیمی از عشقات نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان همسنگاند
چه بسا بدین جهت است
که همواره دوستات میدارم
#غاده_السمان | سوریه،۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بامدادان بر جایگاهی سنگی مینشینم
و برایت نامههای عاشقانه مینویسم
با قلمی از پَر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرومیبرم
دواتی ملقب به دریا
دستام را برای دست دادن با تو دراز میکنم
اما تو ساحل دیگر دریایی، در آفریقا،
گرمای دستات را احساس میکنم
در حالی که انگشتان مرا در خود گرفته است...
آه! چه زیباست داستان عشق من با شَبحِ تو!
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕از کتاب: «ابدیت، لحظه عشق»
بامدادان بر جایگاهی سنگی مینشینم
و برایت نامههای عاشقانه مینویسم
با قلمی از پَر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرومیبرم
دواتی ملقب به دریا
دستام را برای دست دادن با تو دراز میکنم
اما تو ساحل دیگر دریایی، در آفریقا،
گرمای دستات را احساس میکنم
در حالی که انگشتان مرا در خود گرفته است...
آه! چه زیباست داستان عشق من با شَبحِ تو!
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕از کتاب: «ابدیت، لحظه عشق»
■عشق تازه
با تو کشف کردم که بهار
برای گرامیداشت تنها یک پرستو میآید...
پیش از تو، میپنداشتم که پرستو
سازندهی بهار نیست...
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر میشود
و آب برکههای گلآلودِ باران در گذرگاهها
دوباره، به ابر بدل میشوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده میشوند و به سرچشمههای خویش باز میگردند،
و قطرهی عطر، خانهی میناییاش را رها میکند،
تا به گل سرخاش بازگردد،
و گلهای پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچههای کوچک در کشتزاران خویش باز میگردند.
و جغدهای لطیف میآموزند، چونان مرغ عشق
ترانههای غمگین سردهند...
با تو به ریگهای کبود در ساعت شنیام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرومیافتاد،
و عقربههای ساعت به عقب میشتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچهی شیشهای گیاهان زندگی را،
رها میکند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...
آیا میپنداری بر تو عاشقام؟
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
با تو کشف کردم که بهار
برای گرامیداشت تنها یک پرستو میآید...
پیش از تو، میپنداشتم که پرستو
سازندهی بهار نیست...
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر میشود
و آب برکههای گلآلودِ باران در گذرگاهها
دوباره، به ابر بدل میشوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده میشوند و به سرچشمههای خویش باز میگردند،
و قطرهی عطر، خانهی میناییاش را رها میکند،
تا به گل سرخاش بازگردد،
و گلهای پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچههای کوچک در کشتزاران خویش باز میگردند.
و جغدهای لطیف میآموزند، چونان مرغ عشق
ترانههای غمگین سردهند...
با تو به ریگهای کبود در ساعت شنیام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرومیافتاد،
و عقربههای ساعت به عقب میشتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچهی شیشهای گیاهان زندگی را،
رها میکند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...
آیا میپنداری بر تو عاشقام؟
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ای یار
که در گریبانات
دو کبوتر توأمان بیتابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانات به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستات
مرد را مرد میکند
و من
ایستاده ام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
#غادة_السمان | سوریه، زادهی ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
ای یار
که در گریبانات
دو کبوتر توأمان بیتابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانات به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستات
مرد را مرد میکند
و من
ایستاده ام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
#غادة_السمان | سوریه، زادهی ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آهسته
آرام، دستت را بر من بگذار
و همچون روزگارت
مرا سخت مفشار
که در میان انگشتانت در هم میشکنم
بیش از این نزدیک میا
بیش از این دور مرو
همانجا که هستی
خفته باشی آرام
که بالین تو
یکی از دریچههای دل من است.
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕کتاب: «در بند کردن رنگینکمان» | نشر: چشمه
آهسته
آرام، دستت را بر من بگذار
و همچون روزگارت
مرا سخت مفشار
که در میان انگشتانت در هم میشکنم
بیش از این نزدیک میا
بیش از این دور مرو
همانجا که هستی
خفته باشی آرام
که بالین تو
یکی از دریچههای دل من است.
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕کتاب: «در بند کردن رنگینکمان» | نشر: چشمه
آنگاه که با من چون شبح رفتار میکنی
شبح میشوم
و غمهای تو از من عبور میکنند
همچون اتومبیلی که از سایه میگذرد
آن را میدرد و ترکاش میکند
بیآنکه ردی بر جای بگذارد
یا خاطرهیی...
پایانها این چنین خویشتن را مینویسند،
در قصههای عشق من.
دلِ من میخی بر دیوار نیست
که کاغذ پارههای عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی.
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابرِ نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمتِ جغد.
■شاعر: #غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتاب: «رقص با جغد» | نشر: #چشمه
@asheghanehaye_fatima
شبح میشوم
و غمهای تو از من عبور میکنند
همچون اتومبیلی که از سایه میگذرد
آن را میدرد و ترکاش میکند
بیآنکه ردی بر جای بگذارد
یا خاطرهیی...
پایانها این چنین خویشتن را مینویسند،
در قصههای عشق من.
دلِ من میخی بر دیوار نیست
که کاغذ پارههای عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی.
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابرِ نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمتِ جغد.
■شاعر: #غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتاب: «رقص با جغد» | نشر: #چشمه
@asheghanehaye_fatima
.
ستاره را بر زخمم مالیدم
همچون مداد پاککن
آن گاه زخمم پرتویی شد
که قلمم را مانند دوات در آن فرو میبَرم
و مینویسم...
میخواهی راز اقتدارم را بدانی؟
زخمم هرگز خشک نمیشود.
#غادهالسمان
ترجمه: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
ستاره را بر زخمم مالیدم
همچون مداد پاککن
آن گاه زخمم پرتویی شد
که قلمم را مانند دوات در آن فرو میبَرم
و مینویسم...
میخواهی راز اقتدارم را بدانی؟
زخمم هرگز خشک نمیشود.
#غادهالسمان
ترجمه: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
عشقِ تو مرا از جزییاتِ ابلهانه
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشتهی سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشقِ تو در من میرویاند
بالهای شفافِ فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانهی افسانهیی
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشقِ تو مرا از زندانِ لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشتهی سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشقِ تو در من میرویاند
بالهای شفافِ فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانهی افسانهیی
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشقِ تو مرا از زندانِ لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آنگاه كه در گذشتم!
از من مركب بساز
و با من سطر به سطر آفرینشهایت را بنویس
تا طعمِ جاودانگی را
درونِ حروفات دریابم
و
اینبار از نو تا ابد
زنده بمانم
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
از من مركب بساز
و با من سطر به سطر آفرینشهایت را بنویس
تا طعمِ جاودانگی را
درونِ حروفات دریابم
و
اینبار از نو تا ابد
زنده بمانم
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
و من
ایستادهام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویاش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
ایستادهام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویاش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
به تو تکیه کردهام
و از درخت تنت
شاخههای مهربانی
مرا دربرگرفتهاند...
#غادة_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
و از درخت تنت
شاخههای مهربانی
مرا دربرگرفتهاند...
#غادة_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima