@asheghanehaye_fatima
به یادم آمدروزهایی که با تو گذشت
مثل مسافری که از پنجرههای قطار
زیباییهای مسیر را میبیند
چه دشوار است
به آن لحظهها رسیدن و در آغوش کشیدنشان
بیا جوانتر شویم
بازگردیم وبیهوده غمگین باشیم
در لحظه های زودگذرتا ابد بمانیم
« آن هنگام که در تاریکی ایستادم
دستهایت را بر لبهایم گذاشتی
با تمام کینههایت گفتی دوستت دارم.»
حالا که مرگ سراغم را میگیرد
با تمام کینههایم نالههایم سر میدهند:
چقدر دوستت دارم!
#غادهالسمان
به یادم آمدروزهایی که با تو گذشت
مثل مسافری که از پنجرههای قطار
زیباییهای مسیر را میبیند
چه دشوار است
به آن لحظهها رسیدن و در آغوش کشیدنشان
بیا جوانتر شویم
بازگردیم وبیهوده غمگین باشیم
در لحظه های زودگذرتا ابد بمانیم
« آن هنگام که در تاریکی ایستادم
دستهایت را بر لبهایم گذاشتی
با تمام کینههایت گفتی دوستت دارم.»
حالا که مرگ سراغم را میگیرد
با تمام کینههایم نالههایم سر میدهند:
چقدر دوستت دارم!
#غادهالسمان
من در جستجوی زنی هستم
چونان من تنها و دردناک،
تا دست در دستش نهم؛
ما هر دو تنها زاده می شویم
بر خارزارها
و کودکان قبیله را به دنیا می آوریم،
کودکانی که به زودی
تحقیر ما را به آنان خواهند آموخت.
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
چونان من تنها و دردناک،
تا دست در دستش نهم؛
ما هر دو تنها زاده می شویم
بر خارزارها
و کودکان قبیله را به دنیا می آوریم،
کودکانی که به زودی
تحقیر ما را به آنان خواهند آموخت.
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار سال است که دوستت میدارم!
من، چونان تو،
از نخستین گزش، به عشق ایمان نمیآورم،
اما میدانم که ما پیشتر،
یکدیگر را دیدار کردهایم،
به روزگاران، در میان افسانهای راستین.
و ما دو چهره، یکدیگر را در آغوش فشردیم،
بر گسترهی آبهای ابدی.
سایهات، پیوسته، به سایهی من میپیوندد
در گذر روزگاران
در میان آینههای ازلی و مرموز عشق
من همواره از تو سرشارم،
در خلوت قرنهای پیاپی...
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
من، چونان تو،
از نخستین گزش، به عشق ایمان نمیآورم،
اما میدانم که ما پیشتر،
یکدیگر را دیدار کردهایم،
به روزگاران، در میان افسانهای راستین.
و ما دو چهره، یکدیگر را در آغوش فشردیم،
بر گسترهی آبهای ابدی.
سایهات، پیوسته، به سایهی من میپیوندد
در گذر روزگاران
در میان آینههای ازلی و مرموز عشق
من همواره از تو سرشارم،
در خلوت قرنهای پیاپی...
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
با تو کشف کردم که بهار
برای گرامی داشت تنها یک پرستو میآید...
پیش از تو، میپنداشتم که پرستو
سازندهی بهار نیست...
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر میشود
و آب برکه های گلآلودِ باران در گذرگاهها
دوباره، به ابر بدل میشوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده میشوند و به سرچشمههای خویش باز میگردند،
و قطرهی عطر، خانهی میناییاش را رها میکند،
تا به گل سرخش، بازگردد،
و گلهای پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچههای کوچک در کشتزاران ِ خویش باز میگردند.
و جغدهای لطیف میآموزند، چونان مرغ عشق
ترانههای غمگین سر دهند...
با تو به ریگهای کبود در ساعت شنیام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرو میافتاد،
و عقربههای ساعت به عقب میشتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچهی شیشهای گیاهان زندگی را،
رها میکند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...
آیا می پنداری بر تو عاشقم...🤍؟
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
برای گرامی داشت تنها یک پرستو میآید...
پیش از تو، میپنداشتم که پرستو
سازندهی بهار نیست...
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر میشود
و آب برکه های گلآلودِ باران در گذرگاهها
دوباره، به ابر بدل میشوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده میشوند و به سرچشمههای خویش باز میگردند،
و قطرهی عطر، خانهی میناییاش را رها میکند،
تا به گل سرخش، بازگردد،
و گلهای پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچههای کوچک در کشتزاران ِ خویش باز میگردند.
و جغدهای لطیف میآموزند، چونان مرغ عشق
ترانههای غمگین سر دهند...
با تو به ریگهای کبود در ساعت شنیام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرو میافتاد،
و عقربههای ساعت به عقب میشتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچهی شیشهای گیاهان زندگی را،
رها میکند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...
آیا می پنداری بر تو عاشقم...🤍؟
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
.
تو را می بینم
که از قاره ای بعید می آیی،
و شتابان بر آبها گام بر می داری
تا با من قهوه بنوشی،
همان طور که عادت ما بود؛
پیش از آنکه بمیری
میان ما اتفاقی نیفتاده است
و من قرار های پنهانیمان را
حفظ کرده ام،
اگر چه آدمیان پیرامونم
بر این گمانند
که هر کس مُرد
دیگر باز نمی گردد.
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
تو را می بینم
که از قاره ای بعید می آیی،
و شتابان بر آبها گام بر می داری
تا با من قهوه بنوشی،
همان طور که عادت ما بود؛
پیش از آنکه بمیری
میان ما اتفاقی نیفتاده است
و من قرار های پنهانیمان را
حفظ کرده ام،
اگر چه آدمیان پیرامونم
بر این گمانند
که هر کس مُرد
دیگر باز نمی گردد.
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
اگر به خانهی من آمدی
برایم یک بیلچه بیاور
تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را
بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا..!
یک تیغ بده موهایم را از ته بتراشم
سرم هوایی بخورد
و بیواسطهی روسری کمی بیندیشم!
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
برایم یک بیلچه بیاور
تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را
بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا..!
یک تیغ بده موهایم را از ته بتراشم
سرم هوایی بخورد
و بیواسطهی روسری کمی بیندیشم!
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
تمامی
چيزهايی که
دوست می دارم ازآن من نيست...
دريا از آن من نيست،
پاييز از آن من نيست،
عشقت از آن من نيست...
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
چيزهايی که
دوست می دارم ازآن من نيست...
دريا از آن من نيست،
پاييز از آن من نيست،
عشقت از آن من نيست...
#غادهالسمان
@asheghanehaye_fatima
.
ستاره را بر زخمم مالیدم
همچون مداد پاککن
آن گاه زخمم پرتویی شد
که قلمم را مانند دوات در آن فرو میبَرم
و مینویسم...
میخواهی راز اقتدارم را بدانی؟
زخمم هرگز خشک نمیشود.
#غادهالسمان
ترجمه: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
ستاره را بر زخمم مالیدم
همچون مداد پاککن
آن گاه زخمم پرتویی شد
که قلمم را مانند دوات در آن فرو میبَرم
و مینویسم...
میخواهی راز اقتدارم را بدانی؟
زخمم هرگز خشک نمیشود.
#غادهالسمان
ترجمه: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima