@asheghanehaye_fatima
عشق مروارید سیاه است.
کمیابترین جواهر دنیا.
جان بیصاحب آدم را میسوزاند و کُنده میکند، خاکسترش را به دست باد میسپارد.
#غزاله_علیزاده
عشق مروارید سیاه است.
کمیابترین جواهر دنیا.
جان بیصاحب آدم را میسوزاند و کُنده میکند، خاکسترش را به دست باد میسپارد.
#غزاله_علیزاده
درود بزرگواران گرانقدر!
بامدادتان عطرآگین غنچه های نوشکفته،
فروردین تان جلوه گر فر و فراوانی و فروزندگی؛
آمدن بهار زیبا و گل آرا و سبزینه نگارتان شادباش؛
سال نو ۱۴۰۰ فرخنده و همایون و سرآغاز رسیدن به تک تک آرزوها و رویاهایتان...
درس امروز
در گریختن رستگاری نیست .
بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند ...
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
#صبح
بامدادتان عطرآگین غنچه های نوشکفته،
فروردین تان جلوه گر فر و فراوانی و فروزندگی؛
آمدن بهار زیبا و گل آرا و سبزینه نگارتان شادباش؛
سال نو ۱۴۰۰ فرخنده و همایون و سرآغاز رسیدن به تک تک آرزوها و رویاهایتان...
درس امروز
در گریختن رستگاری نیست .
بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند ...
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
#صبح
در تمامِ رویاهایم از دورانهای باستانی، رد پایِ تو را میبینم، ضمنا میدانم همه جا کنارت بودهام، با نوازش سر انگشتانت به خواب رفتهام. اگر هزار سال بعد هم مثل سبزه از خاک برویم در آوندهایم جریان داری..
خانه ادریسی ها
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
خانه ادریسی ها
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#معرفی_نویسنده
#غزاله_علیزاده، زن پیشرو و نویسنده رمان درخشان #خانه_ادریسیها است؛ از زبان خودش بشنوید و ببینید که چرا نویسنده شد.
ویدیو از روزآروز
غزاله علیزاده درباره خود و زندگیاش در گفتوگویی با مجله ادبی «گردون»، اینچنین میگوید:
«ما نسلی بوديم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتيم. هيچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رويا حيرت میکنم. تا اين درجه وابستگی به ماديت، اگر هم نشانه عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است. ما واژههای مقدس داشتيم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت.»
@asheghanehaye_fatima
#غزاله_علیزاده، زن پیشرو و نویسنده رمان درخشان #خانه_ادریسیها است؛ از زبان خودش بشنوید و ببینید که چرا نویسنده شد.
ویدیو از روزآروز
غزاله علیزاده درباره خود و زندگیاش در گفتوگویی با مجله ادبی «گردون»، اینچنین میگوید:
«ما نسلی بوديم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتيم. هيچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رويا حيرت میکنم. تا اين درجه وابستگی به ماديت، اگر هم نشانه عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است. ما واژههای مقدس داشتيم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت.»
@asheghanehaye_fatima
«....در تمام رویاهایم از دورانهای باستانی، رد پای تو را میبینم، ضمنا میدانم همه جا کنارت بودهام، با نوازش سر انگشتانت به خواب رفتهام. اگر هزار سال بعد هم مثل سبزه از خاک برویم در آوندهایم جریان داری...»
خانه ادریسیها/
#غزاله_علیزاده
بیستوپنج سال از روزی که غزاله درخت را انتخاب کرد، میگذرد.
@asheghanehaye_fatima
خانه ادریسیها/
#غزاله_علیزاده
بیستوپنج سال از روزی که غزاله درخت را انتخاب کرد، میگذرد.
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
ای خاک، عروس ادبی ما را بپذیر.
ولی ای مرگ، لحظه ایی او را در آغوش آن درخت سر سبزمازندران، نگاه دار،
لحظه ایی او را نبر، تا با تو این سفارش آخرین را بگوییم که از میان ما چه کسی را با حلقه ی تنگت به تاراج برده ای...
#رضا_براهنی
#در_رثای_غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
زن های خانواده، از دَم، تسلیم و قربانی بودند: لوبا ، خانم ادریسی و رحیلا، هر یک پذیرندهی تقدیر محتوم. نه پرتگاهها را می شناختند، نه ژرفای رنج، عشق و مرگ را. سلسلهی زنهای زیبا و با قریحه: نیلوفرهای سپیدی که بر سطح برکهی اجدادی میشکفتند و پس از مدتی میپژمردند. آن تیرهی زنان پریوار که سال ها بین ستونها رفت و آمد کرده بودند و آهها را فروخورده بودند...
جوان تبسمی کرد: «اذیت نکن! کتاب یگانه چیزیست که نیاز به محافظ ندارد.»
چشمهای وهاب دودو زد: «چرا؟»
- «چون به تملک در نمیآید.»
: «از دید شما هیچ چیز مالکیت نمیپذیرد.»
جوان سر را پایین انداخت، سطری خواند و زیر لب گفت: «بله، احساس تملک غریزهای عقبماندهاست.»
: «ولی هر آدمی میل دارد چیزهایی را هر چند محدود، از آن خودش بداند و من به دو چیز وابستهام: خاطرهای از کودکی و کتابخانهام.»
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
غزاله علیزاده که در سال ۱۳۷۵ در جواهر ده رامسر به زندگی خود پایان داد و قبل از رفتنش نوشت: "تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم …"
@asheghanehaye_fatima
ولی ای مرگ، لحظه ایی او را در آغوش آن درخت سر سبزمازندران، نگاه دار،
لحظه ایی او را نبر، تا با تو این سفارش آخرین را بگوییم که از میان ما چه کسی را با حلقه ی تنگت به تاراج برده ای...
#رضا_براهنی
#در_رثای_غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
زن های خانواده، از دَم، تسلیم و قربانی بودند: لوبا ، خانم ادریسی و رحیلا، هر یک پذیرندهی تقدیر محتوم. نه پرتگاهها را می شناختند، نه ژرفای رنج، عشق و مرگ را. سلسلهی زنهای زیبا و با قریحه: نیلوفرهای سپیدی که بر سطح برکهی اجدادی میشکفتند و پس از مدتی میپژمردند. آن تیرهی زنان پریوار که سال ها بین ستونها رفت و آمد کرده بودند و آهها را فروخورده بودند...
جوان تبسمی کرد: «اذیت نکن! کتاب یگانه چیزیست که نیاز به محافظ ندارد.»
چشمهای وهاب دودو زد: «چرا؟»
- «چون به تملک در نمیآید.»
: «از دید شما هیچ چیز مالکیت نمیپذیرد.»
جوان سر را پایین انداخت، سطری خواند و زیر لب گفت: «بله، احساس تملک غریزهای عقبماندهاست.»
: «ولی هر آدمی میل دارد چیزهایی را هر چند محدود، از آن خودش بداند و من به دو چیز وابستهام: خاطرهای از کودکی و کتابخانهام.»
#خانه_ادریسیها
#غزاله_علیزاده
غزاله علیزاده که در سال ۱۳۷۵ در جواهر ده رامسر به زندگی خود پایان داد و قبل از رفتنش نوشت: "تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم …"
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
_
پشت پردهی منجوقِ شرّابهیی دختری به من نگاه میکرد دلم تکان خورد، نه برای زیباییاش، از او زیباتر بسیار دیده بودم، حالتی آشنا داشت، مثل اینکه مرا آفریده بود، انگار وجود نداشتم. ساختهی رویای او بودم. ترسیدم و تا میدان شهر دویدم، صورتم را زیر آب فوّارهها گرفتم.
@asheghanehaye_fatima
#غزاله_علیزاده
پشت پردهی منجوقِ شرّابهیی دختری به من نگاه میکرد دلم تکان خورد، نه برای زیباییاش، از او زیباتر بسیار دیده بودم، حالتی آشنا داشت، مثل اینکه مرا آفریده بود، انگار وجود نداشتم. ساختهی رویای او بودم. ترسیدم و تا میدان شهر دویدم، صورتم را زیر آب فوّارهها گرفتم.
@asheghanehaye_fatima
#غزاله_علیزاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تَلاجَن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم…
شعر «تو را من چشم در راهم» از #نیما_یوشیج با صدای #غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تَلاجَن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم…
شعر «تو را من چشم در راهم» از #نیما_یوشیج با صدای #غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
«بازمیگردیم با کاغذهای شکلات و تهبلیطهای نمایش در جیب و تکههایی از اعلانهای پاره در دست، تا تار و پود آنچه را که از دست رفته، در رؤیا ببافیم. رؤیاهای بیخریدار.»
غزاله_علیزاده
مجله آدینه نوروز ۷۵
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
غزاله_علیزاده
مجله آدینه نوروز ۷۵
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
#غزاله_علیزاده
خاطراتی هست که تنها در اشیاﺀ زنده میماند.
خانهی ادریسیها
غزاله علیزاده
علیزاده متولد ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ بود.
در سال ۱۳۷۰ با انتشار یک رمان دو جلدی به نام خانه ادریسی ها بسیار مورد توجه قرار گرفت و آثار منتشر شده ی دیگر از ایشان📚 دو منظره، ۱۳۶۳
شبهای تهران _ ملک آسیاب _ سفرِ ناگذشتنی _ چهارراه _ تالارها و
داستانهای کوتاه همراه با داستان دو منظره در مجموعهای با نام با غزاله تا ناکجا در سال ۱۳۷۸
کشتی عروس
رؤیای خانه و کابوس زوال📚.
@asheghanehaye_fatima
خاطراتی هست که تنها در اشیاﺀ زنده میماند.
خانهی ادریسیها
غزاله علیزاده
علیزاده متولد ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ بود.
در سال ۱۳۷۰ با انتشار یک رمان دو جلدی به نام خانه ادریسی ها بسیار مورد توجه قرار گرفت و آثار منتشر شده ی دیگر از ایشان📚 دو منظره، ۱۳۶۳
شبهای تهران _ ملک آسیاب _ سفرِ ناگذشتنی _ چهارراه _ تالارها و
داستانهای کوتاه همراه با داستان دو منظره در مجموعهای با نام با غزاله تا ناکجا در سال ۱۳۷۸
کشتی عروس
رؤیای خانه و کابوس زوال📚.
@asheghanehaye_fatima
فاطمه علیزاده ( #غزاله_علیزاده )
زاد روز : ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ مشهد
جان باختن : ۲۱ اردی بهشت ۱۳۷۵ جواهرده ، رامسر
غزاله علیزاده؟ متولد مشهد و مادر او منیرالسادات سیدی نیز شاعر و نویسنده بود.
غزاله، در دوران کودکی بچه ای درونگرا، بازیگوش و سرشار از هوش بود.
او در مدرسه گاه با بازیگوشی ها و شجاعت هایش دیگران را نگران می کرد.
او دبیرستان را در رشته ادبی به اتمام رساند و در کنکور در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه مشهد و کنکور در رشته حقوق و فلسفه را در دانشگاه تهران قبول شد و به در خواست مادرش در رشته حقوق ثبت نام نمود.
غزاله علیزاده، با مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه و سینما در دانشگاه " سوربن " به فرانسه رفت .
در واقع باید گفت که او ابتدا برای دکترای حقوق به پاریس رفت ، اما با زحمت زیاد رشته خود را به فلسفه اشراق تغییر داد.
او پیشه ادبی خود را از دهه ۱۳۴۰ با چاپ داستانهای خود در مشهد آغاز کرد و " سفر نا گذاشتنی " نام اولین مجموعه داستان غزاله می باشد که در سال ۱۳۵۶ منتشر گردید.
اما از معروف ترین آثار او رمان دو جلدی " خانه آدریسی ها " و نیز مجموع داستان " چهارراه " می باشد.
غزاله علیزاده ، در ابتدا با بیژن الهی ازدواج کرد و از او صاحب دختری شد ، اما پس از مدتی از او جدا شد و در سال ۱۳۶۲ با محمد رضا نظام شهیدی ازدواج کرد.
او مدتها از بیماری سرطان رنج می برد و پس از دوبار خودکشی نا موفق سرانجام در ۲۱ اردی بهشت ۱۳۷۵ در روستای جواهر ده رامسر خود را از درختی حلق آویز کرد.
و پس چند روز پیکر او در امامزاده طاهر کرج آرام گرفت.
او قبل از خودکشی در یادداشت های خود نوشت ، آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و گوشان عزیز رسیدگی به نوشته های ناتمام خود را به شما عزیزان واگذار می کنم و در صورت امکان چاپ شان کنید.
محمد مختاری نویسنده و شاعر بعد از مرگ غزاله در رثایش نوشت ،
همیشه می گفتند تاوان عمر دراز این است که آدم به سوگ عزیزانش می نشیند ؟
اما اکنون این قرار برهم خورده است .
کاوه قاسمی _ تحلیلگر علوم اجتماعی، نویسنده و پژوهشگر
@asheghanehaye_fatima
زاد روز : ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ مشهد
جان باختن : ۲۱ اردی بهشت ۱۳۷۵ جواهرده ، رامسر
غزاله علیزاده؟ متولد مشهد و مادر او منیرالسادات سیدی نیز شاعر و نویسنده بود.
غزاله، در دوران کودکی بچه ای درونگرا، بازیگوش و سرشار از هوش بود.
او در مدرسه گاه با بازیگوشی ها و شجاعت هایش دیگران را نگران می کرد.
او دبیرستان را در رشته ادبی به اتمام رساند و در کنکور در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه مشهد و کنکور در رشته حقوق و فلسفه را در دانشگاه تهران قبول شد و به در خواست مادرش در رشته حقوق ثبت نام نمود.
غزاله علیزاده، با مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه و سینما در دانشگاه " سوربن " به فرانسه رفت .
در واقع باید گفت که او ابتدا برای دکترای حقوق به پاریس رفت ، اما با زحمت زیاد رشته خود را به فلسفه اشراق تغییر داد.
او پیشه ادبی خود را از دهه ۱۳۴۰ با چاپ داستانهای خود در مشهد آغاز کرد و " سفر نا گذاشتنی " نام اولین مجموعه داستان غزاله می باشد که در سال ۱۳۵۶ منتشر گردید.
اما از معروف ترین آثار او رمان دو جلدی " خانه آدریسی ها " و نیز مجموع داستان " چهارراه " می باشد.
غزاله علیزاده ، در ابتدا با بیژن الهی ازدواج کرد و از او صاحب دختری شد ، اما پس از مدتی از او جدا شد و در سال ۱۳۶۲ با محمد رضا نظام شهیدی ازدواج کرد.
او مدتها از بیماری سرطان رنج می برد و پس از دوبار خودکشی نا موفق سرانجام در ۲۱ اردی بهشت ۱۳۷۵ در روستای جواهر ده رامسر خود را از درختی حلق آویز کرد.
و پس چند روز پیکر او در امامزاده طاهر کرج آرام گرفت.
او قبل از خودکشی در یادداشت های خود نوشت ، آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و گوشان عزیز رسیدگی به نوشته های ناتمام خود را به شما عزیزان واگذار می کنم و در صورت امکان چاپ شان کنید.
محمد مختاری نویسنده و شاعر بعد از مرگ غزاله در رثایش نوشت ،
همیشه می گفتند تاوان عمر دراز این است که آدم به سوگ عزیزانش می نشیند ؟
اما اکنون این قرار برهم خورده است .
کاوه قاسمی _ تحلیلگر علوم اجتماعی، نویسنده و پژوهشگر
@asheghanehaye_fatima
همهچیزمان را با خیالمان میسازیم؛ تا هست نمیبینیمش، وقتی از دست رفت، خاطرهاش را ستارهباران میکنیم.
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
چه کسی ما را
میانِ این گِردبادِ بیسَروتَه انداخت؟
این دیوانگیِ بیانتها
ما را تا کجا خواهد بُرد؟
حتما این سؤالها را
از خودت پرسیدهای،
شوریدگی میتواند به آدم
بالِ پرواز بدهد.
اما
کمتر شوریدگیهایی بودهاند
که عاقبت
به سرگشتگی نرسیده باشند.
من هم مکرر با خودم تکرار کردهام،
هر که را شوریده سر
پایش به گنجی در فروست.
اما عزیزِ من،
انسانِ شوریده
سهمی از گنج ندارد.
سهمِ ما دیوانگیست،
جنون و سرگشتگی ...
باید مقابلِ این دیوانگی ایستاد.
دشوار است، میدانم ...
#نامه
از : #حسین_دریابندی
به : #غزاله_علیزاده
پ. ن :
من فقط کمی خستهام!
اما اميدوار به گذر از اين روزها ...
@asheghanehaye_fatima
میانِ این گِردبادِ بیسَروتَه انداخت؟
این دیوانگیِ بیانتها
ما را تا کجا خواهد بُرد؟
حتما این سؤالها را
از خودت پرسیدهای،
شوریدگی میتواند به آدم
بالِ پرواز بدهد.
اما
کمتر شوریدگیهایی بودهاند
که عاقبت
به سرگشتگی نرسیده باشند.
من هم مکرر با خودم تکرار کردهام،
هر که را شوریده سر
پایش به گنجی در فروست.
اما عزیزِ من،
انسانِ شوریده
سهمی از گنج ندارد.
سهمِ ما دیوانگیست،
جنون و سرگشتگی ...
باید مقابلِ این دیوانگی ایستاد.
دشوار است، میدانم ...
#نامه
از : #حسین_دریابندی
به : #غزاله_علیزاده
پ. ن :
من فقط کمی خستهام!
اما اميدوار به گذر از اين روزها ...
@asheghanehaye_fatima
در تمامِ رویاهایم؛
از دورانهای باستانی،
رد پایِ تو را می بینم،
و می دانم همه جا کنارت بودهام و
با نوازش سر انگشتانت به خواب رفتهام.
اگر هزار سال بعد ،
مثل سبزه از خاک برویم؛
تو هنوز در آوندهایم جریان داری...
✍ #غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
از دورانهای باستانی،
رد پایِ تو را می بینم،
و می دانم همه جا کنارت بودهام و
با نوازش سر انگشتانت به خواب رفتهام.
اگر هزار سال بعد ،
مثل سبزه از خاک برویم؛
تو هنوز در آوندهایم جریان داری...
✍ #غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
دلم نمیخواهد از این خاکدان بروم.
به چند دلیل نازک.
از مهمترینهایش رنگ پیراهنها و کفشهای بندی و شیشههای عینک توست.
بخش از نامهی #غزاله_علیزاده به همسرش نظام
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به چند دلیل نازک.
از مهمترینهایش رنگ پیراهنها و کفشهای بندی و شیشههای عینک توست.
بخش از نامهی #غزاله_علیزاده به همسرش نظام
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
.
بهتر است به واقعیّت نزدیک نشویم، تهِ چیزها را نبینیم. در بچّگی برایم عروسکی خریدند، موهای بور لوله لوله داشت، چشمهای فیروزهیی، به قشنگی رؤیا بود، با فشردن پهلوها میخندید و گریه میکرد، میگذاشتمش روی طاقچه، از دور نگاهش میکردم، تا روزی شیطان به جلدم رفت، با کارد شکم عروسکم را جر دادم. میخواستم راز گریه و خندهی او را بدانم، آن وسط بهجز یک مُشت پوشال و جعبهیی کوکی چیزی ندیدم؛ خیالبافیها همه دود شد و هوا رفت، عروسک آش و لاش را با سرخوردگی دور انداختم. سرچشمهی شادیام را با دست خودم نابود کردم. افسوس!
از این تجربه چیزی نیاموختم؛ در سراسر زندگی، کنجکاوی ابتدایی، مثل بویی ناخوشایند، دنبالم میکرد. با دیدن هر چیز زیبا، شکوهمند و حتّی مقدّس، آرام نمیگرفتم، آنقدر جلو میرفتم تا جعبهی زنگخورده را پیدا کنم، یا در خیالم بسازم. نگاه کردن و ستودن برای غرورم کم بود، از فرزانگی فاصله داشتم، به توحّش و خودخواهی نزدیک.
شکستهای پیدرپی و پریشانیها حاصل همین ولع بود. بعدها بهزحمت یاد گرفتم فقط نگاه کنم، زرنگیهای عامیانه را به حساب هوش نگذارم؛ حیف که دیگر دیر شده بود. با هر تجربه، پارهیی از ایمانم را جایی گذاشته بودم. حالا یک چیز را میخواهم: روی قلّههای دوردست ایستادن و نگاه کردن؛ تنها این نوع دوستداشتن، نجاتدهنده است.
[ غزاله علیزاده || خانهی ادریسیها / انتشارات توس / صص۴۱۴—۴۱۵ ]
#غزاله_علیزاده
📒 خانه ادریسیها
@asheghanehaye_fatima
بهتر است به واقعیّت نزدیک نشویم، تهِ چیزها را نبینیم. در بچّگی برایم عروسکی خریدند، موهای بور لوله لوله داشت، چشمهای فیروزهیی، به قشنگی رؤیا بود، با فشردن پهلوها میخندید و گریه میکرد، میگذاشتمش روی طاقچه، از دور نگاهش میکردم، تا روزی شیطان به جلدم رفت، با کارد شکم عروسکم را جر دادم. میخواستم راز گریه و خندهی او را بدانم، آن وسط بهجز یک مُشت پوشال و جعبهیی کوکی چیزی ندیدم؛ خیالبافیها همه دود شد و هوا رفت، عروسک آش و لاش را با سرخوردگی دور انداختم. سرچشمهی شادیام را با دست خودم نابود کردم. افسوس!
از این تجربه چیزی نیاموختم؛ در سراسر زندگی، کنجکاوی ابتدایی، مثل بویی ناخوشایند، دنبالم میکرد. با دیدن هر چیز زیبا، شکوهمند و حتّی مقدّس، آرام نمیگرفتم، آنقدر جلو میرفتم تا جعبهی زنگخورده را پیدا کنم، یا در خیالم بسازم. نگاه کردن و ستودن برای غرورم کم بود، از فرزانگی فاصله داشتم، به توحّش و خودخواهی نزدیک.
شکستهای پیدرپی و پریشانیها حاصل همین ولع بود. بعدها بهزحمت یاد گرفتم فقط نگاه کنم، زرنگیهای عامیانه را به حساب هوش نگذارم؛ حیف که دیگر دیر شده بود. با هر تجربه، پارهیی از ایمانم را جایی گذاشته بودم. حالا یک چیز را میخواهم: روی قلّههای دوردست ایستادن و نگاه کردن؛ تنها این نوع دوستداشتن، نجاتدهنده است.
[ غزاله علیزاده || خانهی ادریسیها / انتشارات توس / صص۴۱۴—۴۱۵ ]
#غزاله_علیزاده
📒 خانه ادریسیها
@asheghanehaye_fatima
▫️
ما همه چیزمان را با خیالمان میسازیم؛تا هست نمیبینیمش، وقتی از دست رفت، خاطرهاش را ستاره باران میکنیم.
#غزاله_علیزاده
خانهی ادریسیها
@asheghanehaye_fatima
ما همه چیزمان را با خیالمان میسازیم؛تا هست نمیبینیمش، وقتی از دست رفت، خاطرهاش را ستاره باران میکنیم.
#غزاله_علیزاده
خانهی ادریسیها
@asheghanehaye_fatima
🔵در تمام رؤیاهایم از دورانهای باستانی ، رد پای تو را میبینم ، ضمناً میدانم همه جا کنارت بودهام ، با نوازش سر انگشتانت به خواب رفتهام . اگر هزار سال بعد هم مثل سبزه از خاک برویم در آوندهایم جریان داری .
#غزاله_علیزاده
خانه ادریسیها
@asheghanehaye_fatima
#غزاله_علیزاده
خانه ادریسیها
@asheghanehaye_fatima
.
«ما همهچیز را با خیالمان میسازیم؛ تا هست نمیبینیمش، وقتی از دست رفت، خاطرهاش را ستاره باران میکنیم.»
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima
«ما همهچیز را با خیالمان میسازیم؛ تا هست نمیبینیمش، وقتی از دست رفت، خاطرهاش را ستاره باران میکنیم.»
#غزاله_علیزاده
@asheghanehaye_fatima