شب من
با نوشتن نامههای عاشقانه
برای تو
میگذرد؛
و سپس روز من
با محو کردن هر کدام
سپری میشود
کلمه به کلمه!
و در این میان
قطبنمای زرین من
چشمهای تو است؛
که به سمت دریای جدایی
اشاره میکند!
#غادة_السمان
#برگردان_مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
با نوشتن نامههای عاشقانه
برای تو
میگذرد؛
و سپس روز من
با محو کردن هر کدام
سپری میشود
کلمه به کلمه!
و در این میان
قطبنمای زرین من
چشمهای تو است؛
که به سمت دریای جدایی
اشاره میکند!
#غادة_السمان
#برگردان_مرجان_وفایی
@asheghanehaye_fatima
《به تو خواهم گفت:تو را دوست دارم》
به تو خواهم گفت: تو را دوست دارم
زمانی که همه زبان های باستانی عشق مرده باشند
و عاشقان چیزی نداشته باشند برای گفتن و انجام دادن
آن وقت هست که کار من آغاز خواهد شد
برای جا به جا کردن سنگ های جهان
به تو خواهم گفت: تو را دوست دارم
زمانی که احساس کنم
واژگانم ارزش تو را دارند
و فاصله میان چشمان تو
و دفتر های من از میان می رود
این را خواهم گفت
زمانی که بتوانم کودکی ام را بیدار کنم
اسبانم را لشگریانم را
و قایق های کاغذی ام را
و باز گردم بار دیگر
به لحظه های آبی رنگ با تو
در سواحل بیروت
که چون ماهی میان انگشتانم می لرزیدی و به خواب می رفتی
و من تو را در ملافه ای ساخته از ستارگان آسمان
می پوشاندم
به تو خواهم گفت: تو را دوست دارم
زمانی که مالیخولیایم درمان شود
و انسانی واحد شوم
خواهم گفت آن را
زمانی که شهر و بیابان درونم یکی شوند
زمانی که همه قبیله ها را از خونم بیرون رانم
تمام خالکوبی های آبی رنگ تنم
پاک شود
تمام درمان های سنتی عربی را
و قوانین را که به من می گویند
هشتاد ضربه شلاق بر تو زنم
به جرم زن بودن.
شاید به تو نگویم:
دوستت دارم
زمین را برای جوانه زدن گلها
نیاز به نه ماه زمان دارد
شب برای زاییدن ستارگان
درد زیاد می کشد
انسانیت هزار سال زمان می خواهد
تا پیامبری بسازد
پس چرا اندکی صبر نمی کنی
تا آن زمان محبوبم شوی.
#نزار_قبانی
#برگردان_احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
به تو خواهم گفت: تو را دوست دارم
زمانی که همه زبان های باستانی عشق مرده باشند
و عاشقان چیزی نداشته باشند برای گفتن و انجام دادن
آن وقت هست که کار من آغاز خواهد شد
برای جا به جا کردن سنگ های جهان
به تو خواهم گفت: تو را دوست دارم
زمانی که احساس کنم
واژگانم ارزش تو را دارند
و فاصله میان چشمان تو
و دفتر های من از میان می رود
این را خواهم گفت
زمانی که بتوانم کودکی ام را بیدار کنم
اسبانم را لشگریانم را
و قایق های کاغذی ام را
و باز گردم بار دیگر
به لحظه های آبی رنگ با تو
در سواحل بیروت
که چون ماهی میان انگشتانم می لرزیدی و به خواب می رفتی
و من تو را در ملافه ای ساخته از ستارگان آسمان
می پوشاندم
به تو خواهم گفت: تو را دوست دارم
زمانی که مالیخولیایم درمان شود
و انسانی واحد شوم
خواهم گفت آن را
زمانی که شهر و بیابان درونم یکی شوند
زمانی که همه قبیله ها را از خونم بیرون رانم
تمام خالکوبی های آبی رنگ تنم
پاک شود
تمام درمان های سنتی عربی را
و قوانین را که به من می گویند
هشتاد ضربه شلاق بر تو زنم
به جرم زن بودن.
شاید به تو نگویم:
دوستت دارم
زمین را برای جوانه زدن گلها
نیاز به نه ماه زمان دارد
شب برای زاییدن ستارگان
درد زیاد می کشد
انسانیت هزار سال زمان می خواهد
تا پیامبری بسازد
پس چرا اندکی صبر نمی کنی
تا آن زمان محبوبم شوی.
#نزار_قبانی
#برگردان_احمد_پوری
@asheghanehaye_fatima
بر جادهای پُرغبار
به جستوجوی لبانِ توام
خمان خمان میکاوم،
زیر و زبرِدهر سنگِ خزهپوش را،
حلزونهای خفته در سایهبانِ مارپیچِ نمناک را،
بیدار میکنم
میپرسم که محبوب من کجاست؟
شاخکهایشان از صدف بیرون میآید
به خورشید، دزدانه نگاهی میکنند
و ناپدید میشوند...
بیهیچ کلامی
میپرسم از سنگ؛
با دستانِ مشتاقِ گرمم
رخِ زبرش را نوازش میکنم،
و او همچنان خاموش.
میپرسم از خورشید:
به جانبِ مغرب سر خم میکند،
و من تمامِ مغربزمین را،
برای یافتنت
در پیِ خورشید میروم...
#هالینا_پوشویاتوسکا
#برگردان: بنفشه میرزایی
@asheghanehaye_fatima
به جستوجوی لبانِ توام
خمان خمان میکاوم،
زیر و زبرِدهر سنگِ خزهپوش را،
حلزونهای خفته در سایهبانِ مارپیچِ نمناک را،
بیدار میکنم
میپرسم که محبوب من کجاست؟
شاخکهایشان از صدف بیرون میآید
به خورشید، دزدانه نگاهی میکنند
و ناپدید میشوند...
بیهیچ کلامی
میپرسم از سنگ؛
با دستانِ مشتاقِ گرمم
رخِ زبرش را نوازش میکنم،
و او همچنان خاموش.
میپرسم از خورشید:
به جانبِ مغرب سر خم میکند،
و من تمامِ مغربزمین را،
برای یافتنت
در پیِ خورشید میروم...
#هالینا_پوشویاتوسکا
#برگردان: بنفشه میرزایی
@asheghanehaye_fatima
مرا به رقص و به شنیدن میکشانند
این واژههای بیمانند.
زیرِ دو کتفم را میگیرند و بالایم میبرند تا نشیمن ابرها...
رگبار میبارم از چشمم؛ چه رگباری...!
بارانِ سیاه...
با خود میبرندم تا عصر ایوانهای پر از گل؛
و من در دستانشان، کودکی پَرگونم که نسیم میبردم
برایم هفت ماه میآورند و سبدی غزل...
هدیههاشان خورشید است و تابستان و فوج پرستوها...
و اویی که میگوید: بهترینش منم،
من که برابرم با هزار ستاره
منی که گنجم و از من زیباتر ندیدهاند در تمام نگارهها...
از شیداییِ آنچه میگویدم، رقصگاه و رقص از یادم میرود...
این واژهها و او تاریخم را دگرگون میکنند
گویی به چشم برهمزدنی از من زنی میسازد و
کاخی خیالی
که جز به آنی ساکنش نیستم...
برمیگردم پشت میزتحریرم،
اما هیچ با من نیست،
مگر آن واژهها...
#نزار_قبانی
#برگردان_فرشید_سادات_شریفی
@asheghanehaye_fatima
این واژههای بیمانند.
زیرِ دو کتفم را میگیرند و بالایم میبرند تا نشیمن ابرها...
رگبار میبارم از چشمم؛ چه رگباری...!
بارانِ سیاه...
با خود میبرندم تا عصر ایوانهای پر از گل؛
و من در دستانشان، کودکی پَرگونم که نسیم میبردم
برایم هفت ماه میآورند و سبدی غزل...
هدیههاشان خورشید است و تابستان و فوج پرستوها...
و اویی که میگوید: بهترینش منم،
من که برابرم با هزار ستاره
منی که گنجم و از من زیباتر ندیدهاند در تمام نگارهها...
از شیداییِ آنچه میگویدم، رقصگاه و رقص از یادم میرود...
این واژهها و او تاریخم را دگرگون میکنند
گویی به چشم برهمزدنی از من زنی میسازد و
کاخی خیالی
که جز به آنی ساکنش نیستم...
برمیگردم پشت میزتحریرم،
اما هیچ با من نیست،
مگر آن واژهها...
#نزار_قبانی
#برگردان_فرشید_سادات_شریفی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و گویی چشمانش
شعلههای آتش بودند
که تا صبحگاه
با من پرواز میکردند
و من در نیافتم
این چشمان عجیبرنگ چهاند؟
#آنا_آخماتووا
#برگردان:#عبدالعلی_دست_غیب
@asheghanehaye_fatima
شعلههای آتش بودند
که تا صبحگاه
با من پرواز میکردند
و من در نیافتم
این چشمان عجیبرنگ چهاند؟
#آنا_آخماتووا
#برگردان:#عبدالعلی_دست_غیب
@asheghanehaye_fatima
او را گفت:
نمیخوابم تا خواب بینم
بل
میخوابم
تا فراموشت کنم!
.
#محمود_درویش
#برگردان_صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
نمیخوابم تا خواب بینم
بل
میخوابم
تا فراموشت کنم!
.
#محمود_درویش
#برگردان_صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
.
ميانِ زمين و آسمان معلق ماندهام
چون ذراتِ هوا بر كُتِ تو
شبيهِ قطرهى آبى بر نوكِ چانهات
شبيهِ عنكبوتى ميان دو تُهى
همانندِ تقديرى
ميانِ لبهاى خدا.
#مرامالمصرى
#برگردان: #محمدمرکبیان
@asheghanehaye_fatima
ميانِ زمين و آسمان معلق ماندهام
چون ذراتِ هوا بر كُتِ تو
شبيهِ قطرهى آبى بر نوكِ چانهات
شبيهِ عنكبوتى ميان دو تُهى
همانندِ تقديرى
ميانِ لبهاى خدا.
#مرامالمصرى
#برگردان: #محمدمرکبیان
@asheghanehaye_fatima
یاران من! زن را عزیز و مقدّس بدارید. عزیزش بدارید، نه ازبهرِ آنکه مادرِ نسلیست؛ یا همسر شماست؛ یا معشوقهی شمایان؛ بل عزیزش بدارید از آنروی که وی همزادِ مرد است وُ شریکِ اوی در بخش بخش کارزار زندگانیِ مشترک، طولانی وُ دردهای جانکاه. ازینرو مرد، بی زن نمیتواند از گسترهی دوگانگی درگذرد. امّا با وجودِ زن، میتواند به یگانگی دست یابد، آنچنانکه زن نیز، با بودنِ مرد از دوگانگی میرهَد. این دو همزاد در نهایت متّحد و یگانه میشوند. آن یگانهای که نه مادینه است و نه نرینه، بل انسانِ فرارونده؛ انسانِ کامل!
.
#کتاب_مرداد
#میخائیل_نعیمه
#برگردان_صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
.
#کتاب_مرداد
#میخائیل_نعیمه
#برگردان_صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima