@asheghanehaye_fatima
إنا حملنا الحزن أعواماً و ما طلع الصباح
ما سالها اندوه را
بر دوش کشیدیم و صبح طلوع نکرد.
#محمود_درویش
إنا حملنا الحزن أعواماً و ما طلع الصباح
ما سالها اندوه را
بر دوش کشیدیم و صبح طلوع نکرد.
#محمود_درویش
@asheghanehaye_fatima
چشمها اينجا نيستند
هيچ چشمي اينجا نيست
در اين ستارگان ميرا
در اين دره ي پوك
اين آرواره ي شكسته ي قلمروهاي از دست رفته مان.
در آخرين ميعادگاه
كورمال راه مي افتيم
از گفتگو مي پرهيزيم
و بر كرانه ي رودخانه اي برتافته
حشر مي كنيم
نابينا،
مگر
چشمها ديگر بار آشكار شوند
همچنان كه ستاره اي ابدي،
گلسرخ هزار برگ
در قلمرو سايه روشن مرگ،
تنها اميد
در ميان آدم هاي تهي.
#تی_اس_الیوت
چشمها اينجا نيستند
هيچ چشمي اينجا نيست
در اين ستارگان ميرا
در اين دره ي پوك
اين آرواره ي شكسته ي قلمروهاي از دست رفته مان.
در آخرين ميعادگاه
كورمال راه مي افتيم
از گفتگو مي پرهيزيم
و بر كرانه ي رودخانه اي برتافته
حشر مي كنيم
نابينا،
مگر
چشمها ديگر بار آشكار شوند
همچنان كه ستاره اي ابدي،
گلسرخ هزار برگ
در قلمرو سايه روشن مرگ،
تنها اميد
در ميان آدم هاي تهي.
#تی_اس_الیوت
@asheghanehaye_fatima
اندام تو آن خط بریل است که هرشب
من کورم و باید بکشم دست
برویش که بفهمم....
#امیر_اسعدی
#عزیز_روزهام🍀
اندام تو آن خط بریل است که هرشب
من کورم و باید بکشم دست
برویش که بفهمم....
#امیر_اسعدی
#عزیز_روزهام🍀
@asheghanehaye_fatima
يکيمان به خانه وُ
يکيمان به کوچهْسار،
بیخواب، بیخاطره، بیراه و بیقرار.
يکيمان در خانه گمان میکند هنوز
از کوچه هوای همهمه میآيد،
يکيمان در کوچه اصلا ... هيچ!
هی با خود از حرفهای گُنگِ روزگارِ گهواره میگويد:
پس کو کوچه، کو همهمه، کو هَمکِنار؟
يکيمان به خانه و يکيمان به کوچهْسار ...!
حالا برو بهخواب
حالا بگو خلاص
حالا بيا به راه
ديگر نه در کوچه میمانم و نه به خانه برمیگردم،
پاک خستهام از حرفِ گريه، از خوابِ آدمی،
ديگر هيچ علاقهای به التفاتِ آينه ندارم
حتی به فهم سکوت، به صحبتِ سنگ،
به بود، به نَبود، به هرچه همين حدود،
فقط میخواهم کمی بخوابم.
بالای صخرهای خسته از اينجا دور،
شبِ يکی دامنه از بوی پونه و کتاب،
يک بسته سيگار
عکسی از ریرا
و يک پيالهی آب،
بعد انگار که نيامده رفته باشم، هيچ، اصلا هيچ!
#سیدعلی_صالحی
يکيمان به خانه وُ
يکيمان به کوچهْسار،
بیخواب، بیخاطره، بیراه و بیقرار.
يکيمان در خانه گمان میکند هنوز
از کوچه هوای همهمه میآيد،
يکيمان در کوچه اصلا ... هيچ!
هی با خود از حرفهای گُنگِ روزگارِ گهواره میگويد:
پس کو کوچه، کو همهمه، کو هَمکِنار؟
يکيمان به خانه و يکيمان به کوچهْسار ...!
حالا برو بهخواب
حالا بگو خلاص
حالا بيا به راه
ديگر نه در کوچه میمانم و نه به خانه برمیگردم،
پاک خستهام از حرفِ گريه، از خوابِ آدمی،
ديگر هيچ علاقهای به التفاتِ آينه ندارم
حتی به فهم سکوت، به صحبتِ سنگ،
به بود، به نَبود، به هرچه همين حدود،
فقط میخواهم کمی بخوابم.
بالای صخرهای خسته از اينجا دور،
شبِ يکی دامنه از بوی پونه و کتاب،
يک بسته سيگار
عکسی از ریرا
و يک پيالهی آب،
بعد انگار که نيامده رفته باشم، هيچ، اصلا هيچ!
#سیدعلی_صالحی
@asheghanehaye_fatima
بُغض یعنی : یک نفر آنقدر تنها مانده که
دست بر هر حرکت دیوانه واری می زند
شک نکن با مرگ پیمان مخوفی بسته است
آنکه با لبخند حرف گریه داری می زند
#رویا_ابراهیمی
بُغض یعنی : یک نفر آنقدر تنها مانده که
دست بر هر حرکت دیوانه واری می زند
شک نکن با مرگ پیمان مخوفی بسته است
آنکه با لبخند حرف گریه داری می زند
#رویا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
شما که رفتهاید
چرا بوی حرفهایتان هنوز
در پلکان این نقاشی پیچیده است
و نفس را تنگ میکند ؟؟
شما که سالها پیش رفتهاید
و حتی دنبالهی سپیدی
از صدایتان بر گوشی تلفن نیست.
#نازنین_نظام_شهیدی
شما که رفتهاید
چرا بوی حرفهایتان هنوز
در پلکان این نقاشی پیچیده است
و نفس را تنگ میکند ؟؟
شما که سالها پیش رفتهاید
و حتی دنبالهی سپیدی
از صدایتان بر گوشی تلفن نیست.
#نازنین_نظام_شهیدی
چه میدانستیم از عشق
فقط دلتنگی های نیمه شبش برایمان میماند؟
وگرنه مارا چه به عاشق شدن؟
#نگارقاسمی
@asheghanehaye_fatima
فقط دلتنگی های نیمه شبش برایمان میماند؟
وگرنه مارا چه به عاشق شدن؟
#نگارقاسمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
پناه می دهم امشب مرا درون خودم
فرار می کنم از جاده در سکون خودم
به تیشه های نوازشگرت نیازی نیست
کلنگ می زنم امشب به بیستون خودم
بیا و سر به بیابان نزن بخاطر من
که عشق می کنم اندازه ی جنون خودم
برای "بار غم عشق" شانه ام کافی ست
و تکیه می دهد این سقف بر ستون خودم
در این جدال برابر منم و لشگر من!
چه فاتحانه به من زل زده قشون خودم
به آخرین نفرم هم امان نخواهم داد
که سخت تشنه ام امشب خودم به خون خودم
#عفت_کاظمی
پناه می دهم امشب مرا درون خودم
فرار می کنم از جاده در سکون خودم
به تیشه های نوازشگرت نیازی نیست
کلنگ می زنم امشب به بیستون خودم
بیا و سر به بیابان نزن بخاطر من
که عشق می کنم اندازه ی جنون خودم
برای "بار غم عشق" شانه ام کافی ست
و تکیه می دهد این سقف بر ستون خودم
در این جدال برابر منم و لشگر من!
چه فاتحانه به من زل زده قشون خودم
به آخرین نفرم هم امان نخواهم داد
که سخت تشنه ام امشب خودم به خون خودم
#عفت_کاظمی
@asheghanehaye_fatima
#زندگی_بر_اساس_الگوی_پورن
#پورن
در خاورميانه مکانی که همیشهی تاریخ نه شرق بوده و نه غرب و در «میانه» قرار دارد ، اما هرگز «میانهروی» را یاد نگرفته است ، بسیاری از خواستهها و نیازهای طبیعی مثل نیاز جنسی سرکوب گشته است..
علت جستوجوی بیشتر واژهی سکس در خاورمیانه نسبت به اروپا همین است.. جوانان خاورمیانهای تا سنین بزرگسالی همچنان با صنعت پورن نیاز خود را رفع میکنند ، حال که این صنعت هیچ شباهتی به واقعیت ندارد و منظور از جوانان صرفاً «پسران» نیست..
دختران نیز مانند پسران به تماشای پورن مینشینند و فکر میکنند «خب پس رابطهی جنسی یک رابطهی ایدهآل این است ؛ مردی که میتواند در سکس خشونت به خرج دهد و لابد حق هم دارد ؛ و زنی با موهای طلایی ، پرکلاغی رنگشده یا سرخ.. با اندامهای مصنوعی و سایزهای اغراقآمیزی که در ویدیو میبینیم.»
و بعد همه به طرز عجیبی تلاش میکنند خود را به شکل این شخصیتها و بازیگران پورن درآورند..
به راستی که پس از سفرهای بسیار ، هیچکجای دنیا ندیدهام مردمی تا آن حد علاقه داشته باشند خود را شبیه به پورناستارها درآورند. اروپاییان در نهایت با ورزش خود را از شر چربیهای اضافه خلاص میکنند و عضلات شش تکه میسازند؛ اما میانشان خبری از عضلات حجیم و آنچنانی نیست، خبری از سینههای پروتزی نیست (برخلاف استخرهای شمال تهران که همهی مشتریان از دم سینههای عملی سایز ۹۰ دارند.)
در هیچکجای دنیا میان مردم عادی، خبری از باسنهای غیرطبیعی نیست که ناشی از هفت ساعت اسکاتزدن در خانه و باشگاه باشد..
مردم جهان اول میدانند که برخی ویژگیهای ظاهری ، مربوط به مشاغل صنعت پورن هست ، نه مردم عادی که از راه شرافتمندانه پول به دست میآورند!!
و نیز برخی هنرمندانی که میدانند کیفیت آواز - بازیگری و غیرهشان در حدی نیست که برای خود طرفدار جمع کنند.. آنها نیز روی میآورند به ساختن اندامهایی شبیه به پورناستارها تا به هوای سینه و باسن و تتوهای روی سیکسپک برای خود طرفدار دستوپا کنند..
اما در خاورمیانه ، در ایران خودمان چه خبر است؟
اینجا همه میخواهند پورناستار باشند ، حتی اگر نتوانند ، آرزویش را دارند..
در جشنهای تولد میبینی زمان عکسگرفتن ، به جای لبخند زدن از روبهرو، باسنشان را رو به دوربین میگیرند..
برای درد چشم به مطب چشمپزشکی مراجعه میکنم و میبینم حداقل بیست نفر کیپ تا کیپ نشستهاند برای تزریق ژل لب و بوتاکس صورت..
در باشگاه همیشه افراد باسن گندهای پیدا میشوند که با احساس نارسیسم خالص رو به آینه اسکات میزنند..
در آرایشگاه همین افراد را میبینی که مشغول اکستنشن مو هستند..
به کجا میرویم؟؟
چرا یک نفر نیست که چشمانشان را باز کند!؟
بگوید عزیزان شما هرچه باشید ، پورناستار نیستید!!
این چه شمایلیست و چه تلاشیست برای تبدیلشدن به کالا و بردهی جنسی!؟
آسیبهای صنعت #پورن را جدی بگیریم.. اینها معیارهای ما را عوض میکنند.. اعتماد به نفس انسانهای ارزشمند را زایل میکنند و بر بخش مهمی از زندگی -زندگی جنسی ما- تأثیرات سوء میگذارند..
واقعاً مشخص نیست چند میلیون تومان روزانه صرف تبدیلشدن دختران به کپی بازیگران پورن میشود و مشخص نیست که چند درصد از آقایان از زندگی جنسی خود ناراضی هستند (احتمالاً به این دلیل که بدن همسرشان مانند پورناستارها اندازهی توپ بسکتبال نیست و این ناامیدشان کرده است)..
اما چیزی که مشخص است و هر ساله آمارش داده میشود، نرخ روبه افزایش طلاق است و یکی از مهمترین دلایلش نارضایتی جنسی..
متأسفانه جوانان ما برای یادگیری زندگی جنسی، هیچ چیز جز الگوهای غیرواقعی صنعت پورن نداشتهاند..
آن لطیفه به راستی حقیقت دارد که پسران ایرانی از همسر آیندهی خود دستپخت مادربزرگ، اخلاق فاطمهی زهرا و اندام الکسیس را میخواهند..
درصورتی که در جایی مثلاً مادرید ، همه میدانند اگر برای یک شب دلشان اندام الکسیسی میخواهد ، باید بروند به فلان خیابان توریستی که تنفروشان با اونیفرم سفید یکوجبی ردیف کنار دیوار ایستادهاند ، یا خیابان ردلایت آمستردام که زنان برهنه پشت ویترین آمادهی انتخابشدناند..
حال که برای دیدن زنان و مردان شبه پورناستار در تهران، لازم نیست به مکان مشخصی برویم، چون در هر کوچه و خیابان و باشگاهی حداقل چند نفر با اندامهایی شبیه به انیمههای ژاپنی بزرگسالان دیده میشود!
چنین تناقضاتی را تنها در ایران ، و سریالهای کلمبیایی (یک کشور جهان سوم دیگر) خواهید یافت..نه در جهان اول..
من نگران مردمم هستم..
جوانهایی که جز صنعت پورن هیچ ندیدهاند و میدانم در زندگی شخصی جنسیشان هرگز راضی نخواهند شد و سرخوردگی جنسی را تجربه خواهند کرد...
#حامد_توکلی (روانشناس)
#زندگی_بر_اساس_الگوی_پورن
#پورن
در خاورميانه مکانی که همیشهی تاریخ نه شرق بوده و نه غرب و در «میانه» قرار دارد ، اما هرگز «میانهروی» را یاد نگرفته است ، بسیاری از خواستهها و نیازهای طبیعی مثل نیاز جنسی سرکوب گشته است..
علت جستوجوی بیشتر واژهی سکس در خاورمیانه نسبت به اروپا همین است.. جوانان خاورمیانهای تا سنین بزرگسالی همچنان با صنعت پورن نیاز خود را رفع میکنند ، حال که این صنعت هیچ شباهتی به واقعیت ندارد و منظور از جوانان صرفاً «پسران» نیست..
دختران نیز مانند پسران به تماشای پورن مینشینند و فکر میکنند «خب پس رابطهی جنسی یک رابطهی ایدهآل این است ؛ مردی که میتواند در سکس خشونت به خرج دهد و لابد حق هم دارد ؛ و زنی با موهای طلایی ، پرکلاغی رنگشده یا سرخ.. با اندامهای مصنوعی و سایزهای اغراقآمیزی که در ویدیو میبینیم.»
و بعد همه به طرز عجیبی تلاش میکنند خود را به شکل این شخصیتها و بازیگران پورن درآورند..
به راستی که پس از سفرهای بسیار ، هیچکجای دنیا ندیدهام مردمی تا آن حد علاقه داشته باشند خود را شبیه به پورناستارها درآورند. اروپاییان در نهایت با ورزش خود را از شر چربیهای اضافه خلاص میکنند و عضلات شش تکه میسازند؛ اما میانشان خبری از عضلات حجیم و آنچنانی نیست، خبری از سینههای پروتزی نیست (برخلاف استخرهای شمال تهران که همهی مشتریان از دم سینههای عملی سایز ۹۰ دارند.)
در هیچکجای دنیا میان مردم عادی، خبری از باسنهای غیرطبیعی نیست که ناشی از هفت ساعت اسکاتزدن در خانه و باشگاه باشد..
مردم جهان اول میدانند که برخی ویژگیهای ظاهری ، مربوط به مشاغل صنعت پورن هست ، نه مردم عادی که از راه شرافتمندانه پول به دست میآورند!!
و نیز برخی هنرمندانی که میدانند کیفیت آواز - بازیگری و غیرهشان در حدی نیست که برای خود طرفدار جمع کنند.. آنها نیز روی میآورند به ساختن اندامهایی شبیه به پورناستارها تا به هوای سینه و باسن و تتوهای روی سیکسپک برای خود طرفدار دستوپا کنند..
اما در خاورمیانه ، در ایران خودمان چه خبر است؟
اینجا همه میخواهند پورناستار باشند ، حتی اگر نتوانند ، آرزویش را دارند..
در جشنهای تولد میبینی زمان عکسگرفتن ، به جای لبخند زدن از روبهرو، باسنشان را رو به دوربین میگیرند..
برای درد چشم به مطب چشمپزشکی مراجعه میکنم و میبینم حداقل بیست نفر کیپ تا کیپ نشستهاند برای تزریق ژل لب و بوتاکس صورت..
در باشگاه همیشه افراد باسن گندهای پیدا میشوند که با احساس نارسیسم خالص رو به آینه اسکات میزنند..
در آرایشگاه همین افراد را میبینی که مشغول اکستنشن مو هستند..
به کجا میرویم؟؟
چرا یک نفر نیست که چشمانشان را باز کند!؟
بگوید عزیزان شما هرچه باشید ، پورناستار نیستید!!
این چه شمایلیست و چه تلاشیست برای تبدیلشدن به کالا و بردهی جنسی!؟
آسیبهای صنعت #پورن را جدی بگیریم.. اینها معیارهای ما را عوض میکنند.. اعتماد به نفس انسانهای ارزشمند را زایل میکنند و بر بخش مهمی از زندگی -زندگی جنسی ما- تأثیرات سوء میگذارند..
واقعاً مشخص نیست چند میلیون تومان روزانه صرف تبدیلشدن دختران به کپی بازیگران پورن میشود و مشخص نیست که چند درصد از آقایان از زندگی جنسی خود ناراضی هستند (احتمالاً به این دلیل که بدن همسرشان مانند پورناستارها اندازهی توپ بسکتبال نیست و این ناامیدشان کرده است)..
اما چیزی که مشخص است و هر ساله آمارش داده میشود، نرخ روبه افزایش طلاق است و یکی از مهمترین دلایلش نارضایتی جنسی..
متأسفانه جوانان ما برای یادگیری زندگی جنسی، هیچ چیز جز الگوهای غیرواقعی صنعت پورن نداشتهاند..
آن لطیفه به راستی حقیقت دارد که پسران ایرانی از همسر آیندهی خود دستپخت مادربزرگ، اخلاق فاطمهی زهرا و اندام الکسیس را میخواهند..
درصورتی که در جایی مثلاً مادرید ، همه میدانند اگر برای یک شب دلشان اندام الکسیسی میخواهد ، باید بروند به فلان خیابان توریستی که تنفروشان با اونیفرم سفید یکوجبی ردیف کنار دیوار ایستادهاند ، یا خیابان ردلایت آمستردام که زنان برهنه پشت ویترین آمادهی انتخابشدناند..
حال که برای دیدن زنان و مردان شبه پورناستار در تهران، لازم نیست به مکان مشخصی برویم، چون در هر کوچه و خیابان و باشگاهی حداقل چند نفر با اندامهایی شبیه به انیمههای ژاپنی بزرگسالان دیده میشود!
چنین تناقضاتی را تنها در ایران ، و سریالهای کلمبیایی (یک کشور جهان سوم دیگر) خواهید یافت..نه در جهان اول..
من نگران مردمم هستم..
جوانهایی که جز صنعت پورن هیچ ندیدهاند و میدانم در زندگی شخصی جنسیشان هرگز راضی نخواهند شد و سرخوردگی جنسی را تجربه خواهند کرد...
#حامد_توکلی (روانشناس)
@asheghanehaye_fatima
شب را از انبوه موهات نمی گیرم
که تمام چراغ های این خانه سوخته اند
در تنهایی
که زخمی است بازمانده
و صبحی که هیچگاه در این خانه بیدار نمی شود
حالا تو بیا شور بخند
به زخم هام
و حصارهای لانه کرده در دراین خانه
که رد عنکبوت ها را دنبال می کنند
دریچه های این خانه
که نه گرم میکنند و باران را
به فصل افسرده ی تابستان یاد می اندازند
هیچ دستگاهی هوایش را
به زایش فصلی جدید در فصل امروز
دعوت نمی کند....
از دریچه های کولر
که باد در آن حبس می شود
و صدای مردی را
که _من هیچگاه نمی ترسم را...
به تنهایی خانه
رو به تنها چراغ روشن جیغ میکشد
و من _هیچگاه نمی گریم را
_ می لرزم را
...
سطر هایم را می شورم
از روی ظرفهای آشپزخانه
که در تنهایی اینجا کسی سراغ از خاک خوردگی نمی گیرد
تخت مرا به خاطر دارد
خواب های یک نفره ام را
وقتی که از آینه نزدیکتر
میان پوست و رگم
به شبانه گی ام میخندید
گور بود با تفاوتی گرم
در بستری از پرزهای کدام حیوان
که بگریم و عذر تمام گلوله ها را در خواب آرامش بنشانم
بگویم من هرگز گریه نمی کنم میلرزم
از ترسی که سالهاست در من مرده است
حالا تو بیا و شور بمان
ماندگارترین اندوهت را میان جمله هایی که دود کردم
...
شنیدم آمدنت را از پنجره
که سالها ست رو به هیچ رفته ای
روی بلندترین ساختمان شهر
که غربتم را جار می زند
می آویزم
آمدنت را
که خون بجهد از تنهاییم
که زخمی ست بازمانده
بازمانده از سر تنهایی
تنهایی بازمانده از تو
حالا بیا و شور بخند
به شور بختی
که بخت را در تخت آورد
من هرگز گریه نمیکنم میلرزم
و تابوت میخراشم به شعر
که سنگ سرد است
و نام را در خود می میراند
شب را از انبوه موهام می گیرد
و بر شقیقه هایم برف می بارد
و برف میبارد از شقیقه هایم
بر سنگ
و نام
و مویه های سار های سرمازده
که از دریچه اطاقم اندوه را
در صدا میپراکنند
و هزار بار در من تکرار می شوند
من هرگز گریه نمیکنم میلرزم
و در پوست کدام حیوان می غلتم
که ناله اش به آسمان نرسیده
به رختی از خواب مبدل می شود
حالا تو آمده ای
که شور بخندی
به تنهایی
زخمی ست بازمانده
بر اندام من
که از دهان هرچه زنانگی است
افتاده ....
#نسترن_خزائی
شب را از انبوه موهات نمی گیرم
که تمام چراغ های این خانه سوخته اند
در تنهایی
که زخمی است بازمانده
و صبحی که هیچگاه در این خانه بیدار نمی شود
حالا تو بیا شور بخند
به زخم هام
و حصارهای لانه کرده در دراین خانه
که رد عنکبوت ها را دنبال می کنند
دریچه های این خانه
که نه گرم میکنند و باران را
به فصل افسرده ی تابستان یاد می اندازند
هیچ دستگاهی هوایش را
به زایش فصلی جدید در فصل امروز
دعوت نمی کند....
از دریچه های کولر
که باد در آن حبس می شود
و صدای مردی را
که _من هیچگاه نمی ترسم را...
به تنهایی خانه
رو به تنها چراغ روشن جیغ میکشد
و من _هیچگاه نمی گریم را
_ می لرزم را
...
سطر هایم را می شورم
از روی ظرفهای آشپزخانه
که در تنهایی اینجا کسی سراغ از خاک خوردگی نمی گیرد
تخت مرا به خاطر دارد
خواب های یک نفره ام را
وقتی که از آینه نزدیکتر
میان پوست و رگم
به شبانه گی ام میخندید
گور بود با تفاوتی گرم
در بستری از پرزهای کدام حیوان
که بگریم و عذر تمام گلوله ها را در خواب آرامش بنشانم
بگویم من هرگز گریه نمی کنم میلرزم
از ترسی که سالهاست در من مرده است
حالا تو بیا و شور بمان
ماندگارترین اندوهت را میان جمله هایی که دود کردم
...
شنیدم آمدنت را از پنجره
که سالها ست رو به هیچ رفته ای
روی بلندترین ساختمان شهر
که غربتم را جار می زند
می آویزم
آمدنت را
که خون بجهد از تنهاییم
که زخمی ست بازمانده
بازمانده از سر تنهایی
تنهایی بازمانده از تو
حالا بیا و شور بخند
به شور بختی
که بخت را در تخت آورد
من هرگز گریه نمیکنم میلرزم
و تابوت میخراشم به شعر
که سنگ سرد است
و نام را در خود می میراند
شب را از انبوه موهام می گیرد
و بر شقیقه هایم برف می بارد
و برف میبارد از شقیقه هایم
بر سنگ
و نام
و مویه های سار های سرمازده
که از دریچه اطاقم اندوه را
در صدا میپراکنند
و هزار بار در من تکرار می شوند
من هرگز گریه نمیکنم میلرزم
و در پوست کدام حیوان می غلتم
که ناله اش به آسمان نرسیده
به رختی از خواب مبدل می شود
حالا تو آمده ای
که شور بخندی
به تنهایی
زخمی ست بازمانده
بر اندام من
که از دهان هرچه زنانگی است
افتاده ....
#نسترن_خزائی
کمی عمیق تر نفس بکشید،
تنِ داغِ شهریور
عجیب بویِ مِهر می دهد....
#ریحانه_تحویلی
@asheghanehaye_fatima.
کمی عمیق تر نفس بکشید،
تنِ داغِ شهریور
عجیب بویِ مِهر می دهد....
#ریحانه_تحویلی
@asheghanehaye_fatima.
مگذار خوابِ وجودم را پرپر کنم.
مگذار از بالشِ تاریک تنهایی
سر بردارم...!
و به دامنِ بی تار و پودِ
رویاها بیاویزم.
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
مگذار از بالشِ تاریک تنهایی
سر بردارم...!
و به دامنِ بی تار و پودِ
رویاها بیاویزم.
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
می گویند
روزی را
صبحِ زود
تقسیم می ڪنند..
هرجا که هستی
"سهمِ امروزت " یك بغل شادی وبرکت وآرامش
صبحتون بخیر🌹
@asheghanehaye_fatima
روزی را
صبحِ زود
تقسیم می ڪنند..
هرجا که هستی
"سهمِ امروزت " یك بغل شادی وبرکت وآرامش
صبحتون بخیر🌹
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوهی تو٬ به خورشید بینقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم
به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم
چگونهاست و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو٬ در تو به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو
به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم
چرا به نابترین شعر خود سپاس نگویم
تو را که در تو به معنای عشق ناب رسیدم
#حسین_منزوى
#عزیز_روزهام🍀
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوهی تو٬ به خورشید بینقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم
به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم
چگونهاست و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو٬ در تو به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو
به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم
چرا به نابترین شعر خود سپاس نگویم
تو را که در تو به معنای عشق ناب رسیدم
#حسین_منزوى
#عزیز_روزهام🍀
@asheghanehaye_fatima
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد،
در فاصلهی رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمیدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید
" صبح بخیر "
#فروغ_فرخزاد
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد،
در فاصلهی رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمیدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید
" صبح بخیر "
#فروغ_فرخزاد
.
من
عاشقانه ی #توام ...!
هر صبح در آغوش باد...!
مرا، فریاد بزن...!
بیدار می شوم،
با یک بغل از #تو ، در جانم ...
#عرفان_یزدانی
روزِ نو مبارک
@asheghanehaye_fatima
من
عاشقانه ی #توام ...!
هر صبح در آغوش باد...!
مرا، فریاد بزن...!
بیدار می شوم،
با یک بغل از #تو ، در جانم ...
#عرفان_یزدانی
روزِ نو مبارک
@asheghanehaye_fatima
و درد
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد
با چرک پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود ؟
انگشت اشاره ای به دوردست ؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند ؟
و عمر
که هر شب از دری مخفی می آید
با چاقویی کند
...
ماه
شاهد این تاریکی ست
و ماه
دهان زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل می کند
در من صدای تبر می آید.
آه ,، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج
وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند
رفتارتان چقدر شبیه ام بود
درمن فریادهای درختی ست
خسته ازمیوه های تکراری
من ماهی خسته از آبم
تن می دهم به تو
تور عروسی غمگین
تن می دهم
به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است.
پس روزهایمان همین قدر بود؟
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتادیم.
@asheghanehaye_fatima
#گروس_عبدالملکیان
که این بار پیش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
که خواهرم شد
با چرک پرده ها
با چروک پیشانی دیوار کنار آمدیم
و تن دادیم
به تیک تاک عقربه هایی
که تکه تکه مان کردند
پس زندگی همین قدر بود ؟
انگشت اشاره ای به دوردست ؟
برفی که سال ها
بیاید و ننشیند ؟
و عمر
که هر شب از دری مخفی می آید
با چاقویی کند
...
ماه
شاهد این تاریکی ست
و ماه
دهان زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل می کند
در من صدای تبر می آید.
آه ,، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخه های کاج
وقتی که چارفصل به دورم می رقصیدند
رفتارتان چقدر شبیه ام بود
درمن فریادهای درختی ست
خسته ازمیوه های تکراری
من ماهی خسته از آبم
تن می دهم به تو
تور عروسی غمگین
تن می دهم
به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است.
پس روزهایمان همین قدر بود؟
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتادیم.
@asheghanehaye_fatima
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
باب: پاتریک چرا انقدر ناراحتی؟
پاتریک: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت
باب: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟
پاتریک: نه
باب: پس چی ناراحتت کرده؟
پاتریک: همین دیگه، از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها
انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه
#باب_اسفنجی_شلوار_مکعبی
#باب_اسفنجی
باب: پاتریک چرا انقدر ناراحتی؟
پاتریک: امروز یه بچه رو دیدم داشت سر چهارراه گل میفروخت
باب: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟
پاتریک: نه
باب: پس چی ناراحتت کرده؟
پاتریک: همین دیگه، از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها
انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحتم نمیکنه
#باب_اسفنجی_شلوار_مکعبی
#باب_اسفنجی
@asheghanehaye_fatima
از کارخانه های چوب بری ...
صدای اندوهگین پرندگانی می آید
که آوازه هایشان را...
در سینه ی درختانی
جا گذاشته اند
که عاقبت شان بریدن است
بریده ام !
همچون شاخه ی نازکی
از درختی تنومند
می خواهم ...
این بار تابوتی شوم
که فقط مرگ را جابجا می کند
ببین ...
چگونه درخت ها ...
این همه تنهایی را
میز می شوند ...
صندلی...
تختخوابی تک نفر
و آوازهایی که ...
این زمستان ...
در شومینه می سوزد
صدای بی بال پرندگانی است ...
که به درخت های سوخته فکر می کنند!
#نرگس_دوست
از کارخانه های چوب بری ...
صدای اندوهگین پرندگانی می آید
که آوازه هایشان را...
در سینه ی درختانی
جا گذاشته اند
که عاقبت شان بریدن است
بریده ام !
همچون شاخه ی نازکی
از درختی تنومند
می خواهم ...
این بار تابوتی شوم
که فقط مرگ را جابجا می کند
ببین ...
چگونه درخت ها ...
این همه تنهایی را
میز می شوند ...
صندلی...
تختخوابی تک نفر
و آوازهایی که ...
این زمستان ...
در شومینه می سوزد
صدای بی بال پرندگانی است ...
که به درخت های سوخته فکر می کنند!
#نرگس_دوست