Andante from Concerto No. 4 in G major, Op.10
I Solisti Veneti
همه از #تومازو_آلبینونی، آهنگساز کلاسیک ایتالیایی (1671ـ1751) فقط آداجوی معروفش رو در شنیدند. اما این آهنگساز گنجینهای از کارهای جذاب و شنیدنی داره.
چند کار از #آلبینونی... یک
@asheghanehaye_fatima
چند کار از #آلبینونی... یک
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اینطور نمی شود
ڪه همه مردان بتوانند
پادشاه باشند،
امـــــا ..
این حق انتخاب را دارند
تا با یک " ملڪه "
زندگی کنند .
#پوریا_نبی_پور
#نامه_هایی_برای_حنا
اینطور نمی شود
ڪه همه مردان بتوانند
پادشاه باشند،
امـــــا ..
این حق انتخاب را دارند
تا با یک " ملڪه "
زندگی کنند .
#پوریا_نبی_پور
#نامه_هایی_برای_حنا
💢 @asheghanehaye_fatima
+ من به تو فکر می کنم.
من تمام مدت به تو فکر می کنم.
من حتی وقتی کنارم نيستي باز به تو فکر
می کنم. توي رويام بهت خیره میشم،
نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم، من بهت
خیره میشم و با خودم میگم این زن…
این زن میدونه من کی هستم.
با این حال دوستم داره .!
📗دورویي
#تونی_گیلروی
+ من به تو فکر می کنم.
من تمام مدت به تو فکر می کنم.
من حتی وقتی کنارم نيستي باز به تو فکر
می کنم. توي رويام بهت خیره میشم،
نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم، من بهت
خیره میشم و با خودم میگم این زن…
این زن میدونه من کی هستم.
با این حال دوستم داره .!
📗دورویي
#تونی_گیلروی
@asheghanehaye_fatima
(پیدایم خواهی کرد)
.
پیدایم خواهی کرد
هر جور که شده، پیدایم خواهی کرد
بی آنکه از کسی نشانی ام را بپرسی
بی آنکه شماره ام را داشته باشد
می آیی و پیدایم خواهی کرد
.
جای دوری نخواهم رفت
پیدایم خواهی کرد
حتی اگر اتاقِ کوچکی در یکی از شهرهای مرزی کرایه کرده باشم،
می آیی و پشت پنجره
صدایم خواهی زد
.
پیدایم خواهی کرد
حتی اگر یقه ی پالتویم را بالا بزنم
حتی اگر لبه ی کلاهم را روی صورتم بکشم
هنگام که از خیابانی در ورشو رد می شوم
.
پیدایم خواهی کرد
پشتِ یکی از ستون های معبد بودا
پیدایم خواهی کرد
کنارِ یکی از درختان سکویا
.
پیدایم خواهی کرد
در یکی از تاکسی های فرسوده ی کوبا
در داروخانه ای در دل فلوریدا
.
پیدایم خواهی
در صف یکی از نانوایی ها
بر روی یکی از صندلی های سینما
کنار آبخوری های ترمینال غرب
در میان تماشاچیان مسابقه ی شنا
.
می آیی و
پیدایم خواهی کرد
می آیی و دقیقا کنارم می نشینی
در یک تعمیرگاه در کرکوک
روی نیمکتی در پارک لاله ی تهران
پشتِ ویترینِ یک کتابفروشی در مسکو
روی عرشه ی یک کشتی در آب های بندر بارسلون
.
بی آنکه از کسی بپرسی
می آیی و پیدایم خواهی کرد
در کمپ شماره ی سه یکی از کوه های نپال
در یکی از روستاهای کردستان
در کلیسایی در شهر نُتردام
در کافه ای در پراگ
کنار ساحلی در مراکش
پشت پنجره ی مسافرخانه ای در کلکته
پیدایم خواهی کرد
.
دقیقا می آیی و صندلی کنارم می نشینی
در پروازِ هفت صبحِ شیراز_بندرعباس
.
دقیقا می آیی و در مطب دندان پزشکی
پیدایم خواهی کرد در هفتم خرداد
رأس ساعت چهار و نیم عصر
.
دقیقا می آیی و ماشینت را
کنار ماشینم پارک می کنی
در طبقه ی دوم پارکینگ طبقاتی همدان
.
دقیقا می آیی و با من اعزام می شوی
به پادگان سومِ جیرفت
.
دقیقا می آیی و پیدایم خواهی کرد
وسط یک نزاعِ خونین .
دقیقا می آیی و پیدایم خواهی کرد
آن سوی خیابان در حال قدم زدن از کنار ساختمانی در حال ساخت
.
دقیقا می آیی و زنگ سی چهارمِ
بلوک هجدهمِ خیابانِ یازدهمِ ساری را میزنی
و من در را برایت باز می کنم
و من کفش هایت را جفت میکنم
و من پالتویت را از تنت میگیرم
و من برایت چای می ریزم
و من برایت تلویزیون را روشن می کنم
و من برایت روزنامه می آورم
و من روبرویت می نشینم
و من دستانت را در دستانم میگیرم
و من زل می زنم به چشم هایت
و من آهسته می گویم:
.
خوش آمدی مرگ...
.
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد
(پیدایم خواهی کرد)
.
پیدایم خواهی کرد
هر جور که شده، پیدایم خواهی کرد
بی آنکه از کسی نشانی ام را بپرسی
بی آنکه شماره ام را داشته باشد
می آیی و پیدایم خواهی کرد
.
جای دوری نخواهم رفت
پیدایم خواهی کرد
حتی اگر اتاقِ کوچکی در یکی از شهرهای مرزی کرایه کرده باشم،
می آیی و پشت پنجره
صدایم خواهی زد
.
پیدایم خواهی کرد
حتی اگر یقه ی پالتویم را بالا بزنم
حتی اگر لبه ی کلاهم را روی صورتم بکشم
هنگام که از خیابانی در ورشو رد می شوم
.
پیدایم خواهی کرد
پشتِ یکی از ستون های معبد بودا
پیدایم خواهی کرد
کنارِ یکی از درختان سکویا
.
پیدایم خواهی کرد
در یکی از تاکسی های فرسوده ی کوبا
در داروخانه ای در دل فلوریدا
.
پیدایم خواهی
در صف یکی از نانوایی ها
بر روی یکی از صندلی های سینما
کنار آبخوری های ترمینال غرب
در میان تماشاچیان مسابقه ی شنا
.
می آیی و
پیدایم خواهی کرد
می آیی و دقیقا کنارم می نشینی
در یک تعمیرگاه در کرکوک
روی نیمکتی در پارک لاله ی تهران
پشتِ ویترینِ یک کتابفروشی در مسکو
روی عرشه ی یک کشتی در آب های بندر بارسلون
.
بی آنکه از کسی بپرسی
می آیی و پیدایم خواهی کرد
در کمپ شماره ی سه یکی از کوه های نپال
در یکی از روستاهای کردستان
در کلیسایی در شهر نُتردام
در کافه ای در پراگ
کنار ساحلی در مراکش
پشت پنجره ی مسافرخانه ای در کلکته
پیدایم خواهی کرد
.
دقیقا می آیی و صندلی کنارم می نشینی
در پروازِ هفت صبحِ شیراز_بندرعباس
.
دقیقا می آیی و در مطب دندان پزشکی
پیدایم خواهی کرد در هفتم خرداد
رأس ساعت چهار و نیم عصر
.
دقیقا می آیی و ماشینت را
کنار ماشینم پارک می کنی
در طبقه ی دوم پارکینگ طبقاتی همدان
.
دقیقا می آیی و با من اعزام می شوی
به پادگان سومِ جیرفت
.
دقیقا می آیی و پیدایم خواهی کرد
وسط یک نزاعِ خونین .
دقیقا می آیی و پیدایم خواهی کرد
آن سوی خیابان در حال قدم زدن از کنار ساختمانی در حال ساخت
.
دقیقا می آیی و زنگ سی چهارمِ
بلوک هجدهمِ خیابانِ یازدهمِ ساری را میزنی
و من در را برایت باز می کنم
و من کفش هایت را جفت میکنم
و من پالتویت را از تنت میگیرم
و من برایت چای می ریزم
و من برایت تلویزیون را روشن می کنم
و من برایت روزنامه می آورم
و من روبرویت می نشینم
و من دستانت را در دستانم میگیرم
و من زل می زنم به چشم هایت
و من آهسته می گویم:
.
خوش آمدی مرگ...
.
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد
و میان شنیدن آتش
و سوزش سرب بر تن
فرصت کردم بیندیشم به لحظه ای
سنجاق سرت را میان لب هات گرفتی
موهایت را پشت سرت جمع کردی
و همچون خاطره ای در آب های آینه
دور شدی
#سعدی_گلبیانی
📚مدارک جعلی
و سوزش سرب بر تن
فرصت کردم بیندیشم به لحظه ای
سنجاق سرت را میان لب هات گرفتی
موهایت را پشت سرت جمع کردی
و همچون خاطره ای در آب های آینه
دور شدی
#سعدی_گلبیانی
📚مدارک جعلی
@asheghanehaye_fatima
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!
آغوش من مخروبهای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد از تو غمهای فراوانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس میکند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دارو ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
اینبار دیگر هیچ پایان مهم نیست
#رویا_باقری
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!
آغوش من مخروبهای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد از تو غمهای فراوانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس میکند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دارو ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
اینبار دیگر هیچ پایان مهم نیست
#رویا_باقری
@asheghanehaye_fatima
عمیق دوستت دارم ؛
در شُکوه میانجی گرانه ی آبان
که آبی ست روی آتشِ خواستن اَت !
در بی انتهاییِ این عُلقه ،
و سیری ناپذیریِ احساسم
از تَب تندِ پاییزی
#مهنازتوماج(آوات)
عمیق دوستت دارم ؛
در شُکوه میانجی گرانه ی آبان
که آبی ست روی آتشِ خواستن اَت !
در بی انتهاییِ این عُلقه ،
و سیری ناپذیریِ احساسم
از تَب تندِ پاییزی
#مهنازتوماج(آوات)
@asheghanehaye_fatima
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است . . .
#فاضل_نظری
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است . . .
#فاضل_نظری
@asheghanehaye_fatima
گویند خدا،
در بلندیهاست
اما اگر، به فراز کاجها نظر کنی
او را نخواهی دید
و اگر ژرفای کوهها را بکاوی
او را در زر و سیم نخواهی یافت
اگر چه نور او
از هرچه شکوهمند و زیباست میدرخشد
چقدر او خوب و مهربان است
که زمین و آسمان را بر چهره افکنده
و خود را چون رازی که به خاطر عشق پنهان میکنند
در پرده داشته است
اما من
همچنان احساس میکنم
که آغوش گرم او
از جملهی آفریدگان
به هر جا و در هرچه به چشم و گوش میآید
به سوی من گشاده است
چنانکه گویی مادر مهربانم
نیمهشب
لبهایش را بر پلکهای بستهی چشم من مینهد
مرا نیمه بیدار میکند و میگوید
نازنین،
حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است...
📝 #الیزابت_برت_برونینگ
🖊 شاعر برجسته انگلستان
گویند خدا،
در بلندیهاست
اما اگر، به فراز کاجها نظر کنی
او را نخواهی دید
و اگر ژرفای کوهها را بکاوی
او را در زر و سیم نخواهی یافت
اگر چه نور او
از هرچه شکوهمند و زیباست میدرخشد
چقدر او خوب و مهربان است
که زمین و آسمان را بر چهره افکنده
و خود را چون رازی که به خاطر عشق پنهان میکنند
در پرده داشته است
اما من
همچنان احساس میکنم
که آغوش گرم او
از جملهی آفریدگان
به هر جا و در هرچه به چشم و گوش میآید
به سوی من گشاده است
چنانکه گویی مادر مهربانم
نیمهشب
لبهایش را بر پلکهای بستهی چشم من مینهد
مرا نیمه بیدار میکند و میگوید
نازنین،
حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است...
📝 #الیزابت_برت_برونینگ
🖊 شاعر برجسته انگلستان
@asheghanehaye_fatima
تو را نه باید دید،
نه باید شنید،
نه لمس کرد،
نه دوست داشت حتی...؛
بی دفاع،
در محیطی به مساحتِ تنِ تو،
در مهی غلیظ از صدای تو،
باید راه رفت
و چشم
چشم را...
اگر ببیند که دیگر عشق نیست!
#مهدیه_لطیفی
تو را نه باید دید،
نه باید شنید،
نه لمس کرد،
نه دوست داشت حتی...؛
بی دفاع،
در محیطی به مساحتِ تنِ تو،
در مهی غلیظ از صدای تو،
باید راه رفت
و چشم
چشم را...
اگر ببیند که دیگر عشق نیست!
#مهدیه_لطیفی
@asheghanehaye_fatima
به من بياموز، چگونه
در زير باران چشم هايت،
راه بروم و خيس نشوم؟!
انگشت هایم،
بر موج دست هايت بغلتند
و غرق شراب سرخ سکر آلود
رگ هايت نشوم؟!
به من بياموز، عشق
کدام لغت نامه را
به قدم های طويل تو،
سپرده است، که جهان
از اتفاق زيبای بوسه هايم
دور افتاده است؟!
#عرفان_یزدانی
به من بياموز، چگونه
در زير باران چشم هايت،
راه بروم و خيس نشوم؟!
انگشت هایم،
بر موج دست هايت بغلتند
و غرق شراب سرخ سکر آلود
رگ هايت نشوم؟!
به من بياموز، عشق
کدام لغت نامه را
به قدم های طويل تو،
سپرده است، که جهان
از اتفاق زيبای بوسه هايم
دور افتاده است؟!
#عرفان_یزدانی
@asheghanehaye_fatima
پیش از آمدنت تندیس وحشت -روزگار-
عمری نوازشم کرده است با دست های سیمانی..
من از ویرانی می آیم
از نهایت ویرانی ...
می بینی یا نمی بینی؟
می دانی یا نمی دانی!؟
با ته مانده ایمانم به عشق تکیه کرده ام
به تو پناه آورده ام
از وحشت بی ایمانی ...
#حسین_منزوی
پیش از آمدنت تندیس وحشت -روزگار-
عمری نوازشم کرده است با دست های سیمانی..
من از ویرانی می آیم
از نهایت ویرانی ...
می بینی یا نمی بینی؟
می دانی یا نمی دانی!؟
با ته مانده ایمانم به عشق تکیه کرده ام
به تو پناه آورده ام
از وحشت بی ایمانی ...
#حسین_منزوی
با دست ها پیدایت نمی کنم
با چشم ها نمی بینمت
اصلا هیچ صدایی از تو
در سرم نیست
بر دلم نشسته ای و تمام تنم از
نبودنت خاموش است.
🕴#یاور_مهدی_پور
@asheghanehaye_fatima
با چشم ها نمی بینمت
اصلا هیچ صدایی از تو
در سرم نیست
بر دلم نشسته ای و تمام تنم از
نبودنت خاموش است.
🕴#یاور_مهدی_پور
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
برای آنکه همواره در انتظارِ کسی به سر می برد که بی هوا رفته است و حسرت دستهایش را در ذره ذره زندگی جا گذشته است ، برای آنکه جز غروبهای جمعه که به بی وزنی مزمن دچار میشود، تمام لحظهها ثقلِ آهنینِ دلی تنگ را دارند، برای کسی که از خواب گریخته، و از پنجرهها و از خاطرات کهنهای که بوی هذیان گرفته اند، برای چنین آدمی چه چیز باید آرزو کرد؟ چه چیز جز رسیدن؟
#نیکی_فیروزکوهی
📚همه مادران به بهشت نمى روند
برای آنکه همواره در انتظارِ کسی به سر می برد که بی هوا رفته است و حسرت دستهایش را در ذره ذره زندگی جا گذشته است ، برای آنکه جز غروبهای جمعه که به بی وزنی مزمن دچار میشود، تمام لحظهها ثقلِ آهنینِ دلی تنگ را دارند، برای کسی که از خواب گریخته، و از پنجرهها و از خاطرات کهنهای که بوی هذیان گرفته اند، برای چنین آدمی چه چیز باید آرزو کرد؟ چه چیز جز رسیدن؟
#نیکی_فیروزکوهی
📚همه مادران به بهشت نمى روند
@asheghanehaye_fatima
و عشق تو چونان "باد" است
هر دم که بخواهم شعله ور شوم
فرو می نشاند شعله هایم را.
آه که عشق تو چونان "باد" است
هر دم که شعله ور شوم
فزون می کند شعله هایم را ...
#شیرکو_بیکس
و عشق تو چونان "باد" است
هر دم که بخواهم شعله ور شوم
فرو می نشاند شعله هایم را.
آه که عشق تو چونان "باد" است
هر دم که شعله ور شوم
فزون می کند شعله هایم را ...
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
باران که میزند به پنجره،
جای خالیاَت بزرگتر میشود !
وقتی مِه بر شیشهها مینشیندُ
بوران شبیخون میزَند،
هنگامی که گُنجشکها
برای بیرون کشیدنِ ماشینم از دلِ برف سَر میرسند،
حرارتِ دستانِ کوچکِ تو را
به یاد میآورم
وَ سیگارهایی را که با هم کشیدهایم،
نصف تو،
نصف من...
مثلِ سربازهای هم ْسنگر !
وقتی باد پردههای اتاقُ
جانِ مَرا به بازی میگیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانیمان را به خاطر میآورم
دست به دامنِ باران میشوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
وَ برف
که بر شهری دور...
آرزو میکنم خُدا
زمستان را از تقویمِ خود پاک کند !
نمیدانم چگونه،
این فصلها را بیتو تاب بیآورم !
#نزار_قبانی
باران که میزند به پنجره،
جای خالیاَت بزرگتر میشود !
وقتی مِه بر شیشهها مینشیندُ
بوران شبیخون میزَند،
هنگامی که گُنجشکها
برای بیرون کشیدنِ ماشینم از دلِ برف سَر میرسند،
حرارتِ دستانِ کوچکِ تو را
به یاد میآورم
وَ سیگارهایی را که با هم کشیدهایم،
نصف تو،
نصف من...
مثلِ سربازهای هم ْسنگر !
وقتی باد پردههای اتاقُ
جانِ مَرا به بازی میگیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانیمان را به خاطر میآورم
دست به دامنِ باران میشوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
وَ برف
که بر شهری دور...
آرزو میکنم خُدا
زمستان را از تقویمِ خود پاک کند !
نمیدانم چگونه،
این فصلها را بیتو تاب بیآورم !
#نزار_قبانی