عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



غریبه‌ای نگاهم می‌کند
غریبه‌ای هم‌کلامم می‌شود
به غریبه‌ای لبخند می‌زنم
با غریبه‌ای حرف می‌زنم
غریبه‌ای به من گوش می‌سپارد
و بر غم‌های ساده او
می‌گریم
در این تنهایی که
غریبه‌ها را گرد هم می‌آورد




#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima



چشم به راهم
چشم به راهِ چه چیزی؟
مردی
که گل برایم می‌آورد
و حرف‌های شیرین...
مردی که من را می‌بیند و می‌فهمد
با من حرف می‌زند و به من گوش می‌دهد
مردی که برایم گریه می‌کند
و من دلم برایش می‌سوزد و
دوستش دارم.




#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima



مانندِ ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترسِ یک روز بی‌غذا ماندن

خیره می‌شوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشته‌ای

#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima




و تو مرا بلد نیستی عزیزم
که تعارفِ دستمالی کافی بود
تا تمام دریا را بی آنکه غرق شوم
گریه کنم
گاهی باید
بوسه را تعارف کرد
بغل را تعارف کرد
انسان را تعارف کرد
و من بگویم میل ندارم

فعل های منفیِ من دروغگوهای بزرگی هستند
که مرا به انزوای خود می برند ...





 
#سمیرا_کرمی
از کتاب #رفتار_با_کلمات
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima

.
زن ها زيبايند
نه آنقدر که
نزديکتر به نظر برسند
دورند
نه آنقدر که
بهانه اي براي از دست دادنشان پيدا کنيم

ساکت و خاموش
در تدارک جشن زيبايي خودشانند
و گاه عشق ورزيدن
خوب مي دانند
از چه چيز حرف بزنند

هميشه، ملاقات يک زن
تصاحب آن زن نيست
و هميشه، دستي که
آن ها را به آغوش مي کشد
نمي تواند از آن ها مراقبت کند

زن ها به ديدن ما مي آيند
نه به اتاق خوابمان

#ادريس_بختياري
#ترانه_ها_ی_اورشلیم #نشر_چشمه
.
@asheghanehaye_fatima




من فقط با دو تا زن، رابطه‌ی منظم و حسابی داشتم؛ چیزی را، درون هر کدامشان دوست داشتم. شخصیت، هوش یا قیافه‌شان هر چه بود، یک چیز لطیف درون هر یک وجود داشت. مثل استخوان جناق یک پرنده، به همان شکل، چیزی که انگار ساخته شده بود تا در آرزوش باشی، نازک‌تر از استخوان با مفصلی نرم که اگر می‌خواستی، می‌توانستی آن را با انگشت اشاره‌ات بشکنی. اما من هرگز این‌کار را نکردم. دلم می‌خواست اما نکردم. می‌دانستم هست، پنهان از من، و همین برایم کافی بود.

سومین زن بود که همه‌چیز را عوض کرد. کنار او، آن استخوان کوچک ‌V شکل در قلبم خانه کرد و آرام گرفت. انگشت اشاره‌ی او بود که مرا مشتاق و بی قرار می‌کرد. او را در خشکشویی ملاقات کردم. اواخر پاییز بود، اما در شهری که در دامن اقیانوس قرار داشت، چه کسی می‌توانست بگوید چه فصلی است؟
مثل نور خورشید هوشیار بودم، لباس‌های نظامی‌ام را به او دادم و نتوانستم چشم از دست‌هاش بردارم. حتما مثل احمق‌ها به نظر می‌رسیدم، ولی من احساس حماقت نمی‌کردم. احساس کردم، سرانجام، به خانه رسیده‌ام.



#تونی_موریسون
از رمان #خانه
#نشر_چشمه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.




مانندِ ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترسِ یک روز بی‌غذا ماندن

خیره می‌شوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشته‌ای

#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهی_آویخته_در_تو
ترجمه #سید_محمد_مرکبیان
#نشر_چشمه


@asheghanehaye_fatima
@SherGianianIran




فقط دشمن ها هستند که همیشه، حرفِ هم را، بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی، چاشنیِ گفت و گویشان است.
دوستی، همیشه با سوءتفاهم همراه است ...
عشق؛ خیلی بیشتر ...

#حسین_سناپور
کتاب #نیمه_غایب
#نشر_چشمه


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



اگرچه اين مدت آرزوى اين را داشتم كه مدتى تنها باشم، اما اين تنهايى فقط وقتى برايم شيرين بود كه با طاووس قهر بودم، توى انبارى ساعت‌ها در تنهايى مى‌نشستم و سيگار مى‌كشيدم، اما صداى شير آب مى‌آمد. صداى ظرف شستن طاووس يا ماشين لباسشويى كه هور مى‌كشيد يا نعره‌ى جاروبرقى...
اما آن شب كه طاووس خانه نبود، فهميدم از تنهايی مى‌ترسم...

#سعید_محسنی
کتاب #دخترى_كه_خودش_را_خورد
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima




"زخمِ عشق"

این نور،
این آتشی که زبانه می‌زند
این چشم‌اندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان،
زمین و زمان، سر می‌رسد
و این مرثیه‌ی خون
که چنگی زه‌گسیخته را می‌آراید
این‌ بار
که بر دوشم سنگینی می‌کند
این عقربی که درون سینه‌ام
این‌سو و آن‌سو می‌رود؛
همه دسته گلی هستند از عشق،
بسترِ یک زخمی،
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا می‌بینم
در میانِ ویرانه‌های سینه‌ی درهم شکسته‌ام.
و هرچند که در پیِ قله‌ی رازم
قلبِ تو
دره‌ای به من می‌دهد
گسترده
پوشیده از صنوبر و شورِ عقلِ تلخ.

فدریکو گارسیا لورکا - شاعر اسپانیایی
برگردان: احمد پوری
از کتاب: مرغ عشق میان دندان‌های تو
نشر: چشمه

#فدریکو_گارسیا_لورکا
#گارسیا_لورکا
#گارسیالورکا
#لورکا
#احمد_پوری
#نشر_چشمه