@asheghanehaye_fatima
گل از پیراهن ات چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم
چه تلفیقیست باچشم تو_این هردم اشارتگر-
به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟
به بال جذبهای شیرین، عروجی دلنشین دارم
زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم !
غنای مردهام را بار دیگر زنده خواهی کرد
تو از این سان که میآیی به تاراج غزلهایم
گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو
خزان را میرماند از حریم باغ تنهایم ،
بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را
همه از هرزههای رُسته پیش از تو بپیرایم
بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم
تو را ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم
دلم میخواست میشد دیدنت را هرشب و هرشب
کمند اندازم و پنهان درون غرفهات آیم
ویاچون ماجرای قصهها،یک شب که تاریک است،
تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم...
.
گل از پیراهن ات چینم که زلف شب بیارایم
چراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم
چه تلفیقیست باچشم تو_این هردم اشارتگر-
به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟
به بال جذبهای شیرین، عروجی دلنشین دارم
زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم !
غنای مردهام را بار دیگر زنده خواهی کرد
تو از این سان که میآیی به تاراج غزلهایم
گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو
خزان را میرماند از حریم باغ تنهایم ،
بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را
همه از هرزههای رُسته پیش از تو بپیرایم
بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم
تو را ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم
دلم میخواست میشد دیدنت را هرشب و هرشب
کمند اندازم و پنهان درون غرفهات آیم
ویاچون ماجرای قصهها،یک شب که تاریک است،
تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم...
.
@asheghanehaye_fatima
معشوق من! بعد از تو جایت همچنان خالی است
خالی است جایت در دلم، تا جاودان خالی است
جز تو برای عشـق، کس کاری نخواهد کرد
وقتی نباشی بی تو شهر از عاشقان خالی است
جز تو زنی آغوش من را پر نخواهد کرد
تو میروی و تا ابد این آشیان خالی است
می دانی آیا بی تو در من این خلأ چون است؟
انگار از خورشید روشن آسمان خالی است
از کام و جامم زهر میجوشد مرا وقتی
از شهد ناب بوسه های تو دهان خالی است
دیگر کسی مستم نخواهد کرد بعد از تو
ای باده ای که بی توام رطل گران خالی است
شاید کسی فصلی شود در قصه ام اما
دیگر ز آب و رنگ عشق این داستان خالی است
#حسین_منزوی
معشوق من! بعد از تو جایت همچنان خالی است
خالی است جایت در دلم، تا جاودان خالی است
جز تو برای عشـق، کس کاری نخواهد کرد
وقتی نباشی بی تو شهر از عاشقان خالی است
جز تو زنی آغوش من را پر نخواهد کرد
تو میروی و تا ابد این آشیان خالی است
می دانی آیا بی تو در من این خلأ چون است؟
انگار از خورشید روشن آسمان خالی است
از کام و جامم زهر میجوشد مرا وقتی
از شهد ناب بوسه های تو دهان خالی است
دیگر کسی مستم نخواهد کرد بعد از تو
ای باده ای که بی توام رطل گران خالی است
شاید کسی فصلی شود در قصه ام اما
دیگر ز آب و رنگ عشق این داستان خالی است
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
بيش از اندازه دوست داشتن بيماری ست...
نبايد بيش از اندازه دوست داشت
مردم به آن احتياج ندارند
مزاحم شان می شود!
رومن پولانسكی
بيش از اندازه دوست داشتن بيماری ست...
نبايد بيش از اندازه دوست داشت
مردم به آن احتياج ندارند
مزاحم شان می شود!
رومن پولانسكی
Forwarded from اتچ بات
ترانه سرا : کریم محمودی
ملودی ساز : پرویز غیاثیان
تنظیم کننده برای ارکستر : واروژان
پیانو : آندو
فلوت :خسرو پیشکاری
سوپرانو : هرمینه
1351
لالايي كن بخواب
خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا هزارتا رنگه
يه وقت بيدار نشي از خواب قصه
يه وقت پا نذاري توو شهر غصه
لالايي كن مامان چشماش بيداره
مثل هر شب لولو پشت ديواره
ديگه بادبادکِ تو نخ نداره
نمی رسه به ابر پاره پاره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نمي ذاره
دوست داره دوست داره
می شينه پاي گهواره
همه چي يكي بود يكي نبوده
به من چشمات می گه دريا حسوده
اگه سنگ بندازي توو آبِ دريا
مياد شيطون با من به جنگ و دعوا
ديگه ابرا تو رو از من می گيرن
گلای باغچمون بی تو می ميرن...
#گوگوش
@asheghanehaye_fatima
ملودی ساز : پرویز غیاثیان
تنظیم کننده برای ارکستر : واروژان
پیانو : آندو
فلوت :خسرو پیشکاری
سوپرانو : هرمینه
1351
لالايي كن بخواب
خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا هزارتا رنگه
يه وقت بيدار نشي از خواب قصه
يه وقت پا نذاري توو شهر غصه
لالايي كن مامان چشماش بيداره
مثل هر شب لولو پشت ديواره
ديگه بادبادکِ تو نخ نداره
نمی رسه به ابر پاره پاره
لالايي كن لالايي كن
مامان تنهات نمي ذاره
دوست داره دوست داره
می شينه پاي گهواره
همه چي يكي بود يكي نبوده
به من چشمات می گه دريا حسوده
اگه سنگ بندازي توو آبِ دريا
مياد شيطون با من به جنگ و دعوا
ديگه ابرا تو رو از من می گيرن
گلای باغچمون بی تو می ميرن...
#گوگوش
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
#هوای_خواب_ندارد
#دلی_که_کرده_هوایت
#حسین_منزوی
#شبتون_آروم
خوابتون زیبا و رویایی
تا صبحی نیک و شاد بدرود
#دلی_که_کرده_هوایت
#حسین_منزوی
#شبتون_آروم
خوابتون زیبا و رویایی
تا صبحی نیک و شاد بدرود
شیوه ی صحیح آغاز کردن
یک صبح فوق العاده اینه که
اصلا آغازش نکنی بخوابی تا ظهر...!
روز خوش 😋
@asheghanehaye_fatima
یک صبح فوق العاده اینه که
اصلا آغازش نکنی بخوابی تا ظهر...!
روز خوش 😋
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
#حافظ
#صبحتون_با_طراوت
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
#حافظ
#صبحتون_با_طراوت
آنک چشمانی که خمیرمایه ی مهر است
وینک مهر تو:
نبردافزاری
تا با تقدیر خویش پنجه درپنجه کنم
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگام ام گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
#احمد_شاملو
وینک مهر تو:
نبردافزاری
تا با تقدیر خویش پنجه درپنجه کنم
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگام ام گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
#احمد_شاملو
همین که #تـــــو هر صبح
در خیالِ منی
حالِ هر روزِ من #خوب است ،،،
سلااااام صبح زیبات بخیر عزیزم 🌞🌻
@adheghanehaye_fatima
در خیالِ منی
حالِ هر روزِ من #خوب است ،،،
سلااااام صبح زیبات بخیر عزیزم 🌞🌻
@adheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ
ﻣﻦِ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ
ﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎً
ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺮ ﯾﮏ ﺳﻘﻒِ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯ
ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ
ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﻣﯿﺨﮑﻮﺏ ﺷﺪ
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖِ ﻋﺎﺷﻘﻢ
ﻧﻪ ﮐُﺸﺘﻪ ـ ﻣُﺮﺩﻩٔ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﻨﺎﻧﺶ ﺩﺭ ﺻﺪﻑ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
ﮔﻮﺵﻣﺎﻫﯽِ ﺧﻮﺩﺷﺎﻧﻨﺪ
ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ / ﺍﻣّﺎ
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ
ﯾﺎ ﻣُﺮﺩﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ .
#علی_باباچاهی
#برشی_از_شعر
ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ
ﻣﻦِ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ
ﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎً
ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺮ ﯾﮏ ﺳﻘﻒِ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯ
ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ
ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﻣﯿﺨﮑﻮﺏ ﺷﺪ
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖِ ﻋﺎﺷﻘﻢ
ﻧﻪ ﮐُﺸﺘﻪ ـ ﻣُﺮﺩﻩٔ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﻨﺎﻧﺶ ﺩﺭ ﺻﺪﻑ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
ﮔﻮﺵﻣﺎﻫﯽِ ﺧﻮﺩﺷﺎﻧﻨﺪ
ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ / ﺍﻣّﺎ
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ
ﯾﺎ ﻣُﺮﺩﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ .
#علی_باباچاهی
#برشی_از_شعر
و اندوه،
رو در روی من نشست
اندکی در من خیره شد
گریه را آغاز کرد!
و من ساکت ایستادم ...!!!
#غاده_السمان
@asheghanehaye_fatima
رو در روی من نشست
اندکی در من خیره شد
گریه را آغاز کرد!
و من ساکت ایستادم ...!!!
#غاده_السمان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
#سهراب_سپهری
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
#سهراب_سپهری
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
گفته بودی که بعد سربازیم ... / گفته بودی به پام می مانی
قاصدک باز دست پر برگشت / گفت این روزها پریشانی ..
گفت این روزها دلت خوش نیست / به من و شعرهای دیروزم
گفت درگیر شاملو شدی و / تازگی ها فروغ می خوانی
ماه بانوی من ! خدا نکند / بروی و مرا برنجانی
با تنش های رفتنت نکند / تن این ارگ را بلرزانی ؟؟
نیمه شب های پادگان گاهی / به سرم میزند فرار کنم ..
به سرم میزند فرار کنم ... / به سرم میزند ... نمیدانی !
#حسین_نصیری
گفته بودی که بعد سربازیم ... / گفته بودی به پام می مانی
قاصدک باز دست پر برگشت / گفت این روزها پریشانی ..
گفت این روزها دلت خوش نیست / به من و شعرهای دیروزم
گفت درگیر شاملو شدی و / تازگی ها فروغ می خوانی
ماه بانوی من ! خدا نکند / بروی و مرا برنجانی
با تنش های رفتنت نکند / تن این ارگ را بلرزانی ؟؟
نیمه شب های پادگان گاهی / به سرم میزند فرار کنم ..
به سرم میزند فرار کنم ... / به سرم میزند ... نمیدانی !
#حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima
.
ازش خواستم که مرا ببخشد. نمی دانستم به خاطر چه گناهی باید مرا می بخشید، ولی سرنوشت من این بود. سرنوشت من عذر تقصیر خواستن از همه بود. من حتی از خودم هم به خاطر آنچه بودم، به خاطر طبیعت گریزناپذیرم، تقاضای بخشایش می کردم
آسمان عاطفه نمی شناسد. هم چنان که انسان دوپا بویی از عاطفه نبرده است
بهومیل_هرابال#
| از کتاب تنهایی پرهیاهو
ترجمه: پرویز دوائی
.
ازش خواستم که مرا ببخشد. نمی دانستم به خاطر چه گناهی باید مرا می بخشید، ولی سرنوشت من این بود. سرنوشت من عذر تقصیر خواستن از همه بود. من حتی از خودم هم به خاطر آنچه بودم، به خاطر طبیعت گریزناپذیرم، تقاضای بخشایش می کردم
آسمان عاطفه نمی شناسد. هم چنان که انسان دوپا بویی از عاطفه نبرده است
بهومیل_هرابال#
| از کتاب تنهایی پرهیاهو
ترجمه: پرویز دوائی
@asheghanehaye_fatima
عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
صبحِ بی تو،
رنگِ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو میگویند: تعطیل است کار عشقبازی
عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
جغد بر ویرانه میخواند به انکار تو امّا
خاکِ این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر میکشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دار
#قیصرامین_پور
عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
صبحِ بی تو،
رنگِ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو میگویند: تعطیل است کار عشقبازی
عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
جغد بر ویرانه میخواند به انکار تو امّا
خاکِ این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر میکشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دار
#قیصرامین_پور
@asheghanehaye_fatima
ما برای رنج کشیدن آفریده شدهایم
ولی به دنبال لذت بردن میگردیم
باید پذیرفت
که تنها راه ادامه دادن
لذت بردن از رنجهایی ست که میکشیم !
#چارلز_بوکوفسکی
ما برای رنج کشیدن آفریده شدهایم
ولی به دنبال لذت بردن میگردیم
باید پذیرفت
که تنها راه ادامه دادن
لذت بردن از رنجهایی ست که میکشیم !
#چارلز_بوکوفسکی