ArtTalks
1K subscribers
1.48K photos
775 videos
5 files
1.71K links
رسانه تصویری-تحلیلی سینما
سردبیر: خسرو نقیبی
زیرنظر گروه رسانه‌ای تحلیلگران
Download Telegram
Forwarded from Play TV
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زادروز داوود رشیدی
۲۵ تیر ۱۳۱۲ خورشیدی

ویدئو: شهاب جعفرنژاد


🟪🟩

@playcotvofficial
👍3
Forwarded from Play TV
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♾️‌ جاودانگی
به مناسبت سال‌روز درگذشت خسرو شکیبایی
۲۸ تیر ۱۳۸۷ خورشیدی

ویدئو: شهاب جعفرنژاد


🟪🟩

@playcotvofficial
👍10
📺 تحلیل اپیزود پنجم فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
#️⃣ #نقد_خاندان_اژدها
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
دیمون هم‌چنان در قلعه‌ی نفرین‌شده‌ی هرن‌هال به سر می‌برد و وضعیت ذهنی‌اش روزبه‌روز شرایط وخیم‌تری پیدا می‌کند. حالا در این اپیزود ما بازهم به اعماق ذهن آشفته‌ی دیمون می‌رویم و فکر‌هایی را که در سرش می‌پروراند می‌بینیم. دیمون را در مهم‌ترین صحنه‌ی مربوط به خودش در این اپیزود، در حالی می‌بینیم که در یکی از توهماتش در آغوش مادرش است؛ و در همین حین جملاتی که همیشه آرزوی شنیدن‌شان را داشته از زبان او می‌شنود؛ این که او بهتر از برادرش ویسریس است و شایسته‌ی واقعی تاج‌وتخت او بوده. در همین حین است که دیمون به خودش می‌آید و انگار متوجه کاری که دارد انجام می‌دهد می‌شود و احساس گناه می‌کند. ترکیبی از حس لذت و گناه. احساساتی که فکر خیانت و نارو زدن به رینیرا در او به وجود می‌آورند. آخر دیمون واقعن و در اعماق قلبش رینیرا را دوست دارد. همان‌طور که ویسریس را دوست داشت. هرچند که هم‌واره خواستار رسیدن به قدرت بوده و حس کرده که ظلمی در حق او صورت گرفته، اما هرگز نخواسته با غصب تاج‌وتخت آسیبی به رینیرا یا برادرش برساند. به‌وجودآمدن این افکار و پرورش آن‌ها در این حد در ذهن او می‌تواند تا حدودی تأثیرات هرن‌هال باشد که معروف به این است که حس طمع و قدرت‌طلبی را برای صاحبانش به‌وجود می‌آورد و آن‌ها را دچار نوعی نفرین‌زده‌گی می‌کند. خلاصه این‌که هرچند طرف‌داران تا حدودی از این‌که اتفاق چندان قابل‌توجهی در خط داستانی دیمون رخ نمی‌دهد شاکی هستند اما به‌نظر من، مسیری که قوس شخصیتی او طی می‌کند، در جهت درستی قرار دارد؛ و این‌گونه آنالیز و تجزیه‌وتحلیل فضای ذهنی شخصیت پیچیده‌ای مثل دیمون، به هرچه عمیق‌ترشدن شخصیت او برای مخاطب می‌انجامد.

📜 متن کامل تحلیل اپیزود چهارم از فصل دوم «خاندان اژدها» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/dragon-s02e05
👍5
📺 تحلیل سریال «درس‌های شیمی»
#️⃣ #نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
یک مینی‌سریال جذاب با روایتی منسجم و داستانی ساده که همانند زندگی، ملغمه‌ای از خنده و گریه‌ی توأمان است و در کنار ترکیب‌بندی‌ها و طراحی هنری دقیق، علاوه بر وقت و شعور مخاطب، چشم او را نیز محترم می‌شمارد. «درس‌های شیمی» اگر چه گاهی بی‌شباهت به بیانیه‌ای فمنیستی نیست، آن دسته از مخاطبان را که هم‌چنان در زندگی روزمره‌‌ی خود با تبعیض و عدم محترم‌شمردن آزادی‌های فردی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، ناخشنود نخواهد کرد؛ و از همین رو می‌تواند گزینه‌ای خوب برای تماشا در این اقلیم باشد.

📜 متن کامل تحلیل سریال «درس‌های شیمی» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/LessonsinChemistry
👍9
📺 تحلیل اپیزودهای اول و دوم سریال «داریوش»
#️⃣ #نقد_داریوش
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
این‌جا تصور می‌کردم حالا که اصل و فرع پروژه در اختیار حجازی‌فر است، «داریوش» هم بیش‌تر به دنیای او شبیه باشد، تا انتظارات شکل‌گرفته پیرامون تهیه‌کننده و پلتفرم مربوط به «پوست شیر». در یک زمینه‌هایی هم این اتفاق افتاده. مثلن کاراکتر داریوش از جهاتی آنتی‌تز دنیای نعیم است. داریوش در موقعیتی مشابه (حتا درست همان موقعیت) با نعیم، جای جنگیدن، جست‌وجو و ویران‌گری، به درون خودش عقب‌نشینی می‌کند و جای درگیریِ عضلانی با مسأله‌ی «غیرت»، بیش‌تر با سدِ «ترس» روبه‌رو است. از این نظر بیش‌تر آتابای است تا نعیم؛ اما نه به این شوریِ شور که من دارم از آن تعریف می‌کنم. واقعیت این است که همه‌چیز در پروژه‌ی «داریوش» دوپاره است و مشکل مهم سریال در پایلوت، دولحنی‌بودن؛ و در اپیزود دوم، چندلحنی‌شدن است. در پایلوت با «پوست شیر»ی روبه‌روییم که دقیقن با همان پلات سرقت از طلافروشی در گذشته شروع می‌شود و گفت‌وگوهایی پیرامون انتقام و تصاویری در ارتباط با تعقیب‌وگریز و تهدید، کار را به خانواده‌ی «حیثیت گم‌شده» و «پوست شیر» نزدیک می‌کند، درحالی‌که شخصیت داریوش با نشانه‌های ترس و صحنه‌هایی شبیه به صحنه‌ی خرید از سوپرمارکت، به کاراکتر خود حجازی‌فر نزدیک‌تر است که ملاحتی دارد و به‌دنبال لحظه‌های خاصی از مواجهه‌های انسانی ظریف در طول روزمره می‌گردد.

📜 متن کامل تحلیل دو اپیزود اول «داریوش» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/daryoush-e0102
👍4
📺 تحلیل اپیزود هفتم فصل دوم سریال «خاندان اژدها»
#️⃣ #نقد_خاندان_اژدها
#نقد_سریال_خارجی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
یکی از بهترین صحنه‌های این اپیزود را ببینید که متعلق به اوست و مربوط به همان صحنه‌ی روی آب خوابیدنش در رودخانه. کارگردان در ابتدا دو نمای معرف لانگ‌شات از او به‌مان می‌دهد. سپس یک نمای بسته‌تر مدیوم‌شات که هم‌راه با حرکت آلیسنت، دوربین نیز با او پن می‌کند. او در ابتدا به دوربین نزدیک می‌شود و در نمای کلوز قرار می‌گیرد که نزدیک‌ترین فاصله‌اش با دوربین در این صحنه است، سپس از کنار دوربین رد شده و به مسیر حرکتش ادامه می‌دهد و دوربین با یک حرکت پن، او را وارد نمای اور‌-شولدر می‌کند که چشم‌انداز وسیع پیش روی او را هم در مقابل‌مان می‌گذارد. انگار که آلیسنت با گذر از یک فضای پیشین، وارد یک فضای جدید و عظیم که از هر حیث بر او غالب است، شده باشد (این صحنه توسط سینه‌فیل‌ها به‌سرعت با سریال دیگر شبکه یعنی «وراثت/.جانشینی» و فصل به آب‌زدن کندال نیز مقایسه شد).
در نمونه‌ای دیگر لحظه‌ی تصاحب ورمیتور توسط هیو همر را ببینید. در این صحنه هم، دوربین با یک حرکت، دگرگونی شرایط زندگی او را کامل بر ما آشکار می‌کند. هیو همر با از خودگذشته‌گی و برای نجات جان کسی دیگر، در جای‌گاه آسیب‌پذیری جلوی ورمیتور می‌رود که خود را فدا کند. دوربین با حرکت ترکینگ به جلو، او را در نمایی بسته و سینگل‌شات به تصویر می‌کشد. هیو همر عربده‌ای می‌کشد، دوربین هم بدون هیچ‌گونه کاتی، همان مسیری را که رفته بود، ترکینگ به عقب می‌کند و هیو همر را در همان نمای قبلی و با زاویه‌ای اندکی پایین‌تر، به تصویر می‌کشد. همین حرکت رفت‌وبرگشت دوربین نشان می‌دهد که پیش‌روی از سر شجاعت هیو باعث می‌شود تا در ادامه‌ی زندگی‌اش دیگر مثل قبل نباشد و برای همیشه تغییر کند. او حالا با اژدهایی رام‌شده که در مقابلش سر خم کرده، طرف است.

📜 متن کامل تحلیل اپیزود هفتم از فصل دوم «خاندان اژدها» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/dragon-s02e07
👍4
📺 تحلیل اپیزودهای سوم تا پنجم سریال «داریوش»
#️⃣ #نقد_داریوش
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
اگر انجمن‌هایی داشتیم که مجدانه حامی حقوق مردان بودند، از آن‌ها می‌خواستم نظرشان را راجع به «داریوش» بگویند که صریح و مستقیم و مؤکد، به تفکر «مردانگی مساوی با قدرت باروری» دامن می‌زند و کاراکتری می‌سازد که علی‌رغم آن‌که در شغلش بالادست چندنفر است، به‌خاطر ناباروری احساس شکست و درخودفرورفتگی دارد. از این انجمن‌های مردانه نداریم که متناظر با نقدهایی که به کاراکترهای «زن ضعیف» می‌شود، بنویسند چرا مهرداد صدیقیان باید این‌قدر جور پدرِ دختر همسایه‌ای را بکشد که عمومن کج‌خلق است، هیچ‌وقت هیچ‌کار مولد و مهمی نمی‌کند، به پسرش یاد می‌دهد روی ماشین همسایه خط بیاندازد و مدام از همه ارث پدرش را می‌خواهد.

📜 متن کامل تحلیل اپیزودهای سوم تا پنجم «داریوش» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/daryoush-e03e04e05
👍9👎3
📺 تحلیل سریال «زخم کاری» | اپیزودهای ۵ تا ۱۲ از فصل سوم
#️⃣ #نقد_زخم_کاری
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
یک اِشکال در دیالوگ‌نویسی «زخم کاری» در این چند اپیزود بیش‌تر توجه را جلب می‌کند: افراد مختلف با شخصیت‌های متفاوت و با هر جنسیتی، در موقعیت‌های خاص مثل هم حرف می‌زنند. مثلن هم پانته‌‌آ در پایان سکانس از روی عصبانیت به طرف مقابلش می‌گوید «حمال!» و هم طلوعی به برادرش وقتی در اولین قرار بردار را از خانه بیرون می‌کند. یا مثلن نصف شخصیت‌ها درباره‌ی پیش‌روی‌ برنامه‌شان می‌گویند «دیگه به دُمش رسیده». این‌ها اصلن عبارات متداولی نیستند که همه مثل هم از آن‌ها استفاده کنند. «سلام» و «چه‌خبر» نیستند. این‌ «به دُمش رسیده» عبارت پرکاربرد دست‌کم یکی از نویسندگان سریال است که توی دهان همه‌ی کاراکترها گذاشته شده. این نکته در فن دیالوگ‌نویسی یک ضعف به‌حساب می‌آید. آدم‌های مختلف، متفاوت از هم حرف می‌زنند؛ یکی می‌گوید «آخرهای کاره»، یکی می‌گوید «چیزی نمونده به هدفم برسم»، یکی می‌گوید «یه مرحله دیگه مونده»، یکی می‌گوید «آخرهاشه»، یکی می‌گوید «فقط مونده قدم آخر» و البته یکی هم می‌گوید «به دُمش رسیدیم». حالا همین بحث را می‌شود گرفت و تعمیم داد به کلیت سریال که چرا کاراکترها بیش از هم شبیه هم‌اند و نقش آن را در نبود تنوع و تکثر طیف شخصیتی در سریال و آسیب‌های آن به جذب مخاطب را بررسی کرد.

📜 متن کامل نقد اپیزودهای پنجم تا دوازدهم از فصل سوم «زخم کاری» را با کلیک روی لینک، عکس یا متن پایین بخوانید:
B2n.ir/zakhm-s03e05e12
👍10👎3
📺 تحلیل سریال «زخم کاری» | اپیزودهای ۱۳ و ۱۴ از فصل سوم
#️⃣ #نقد_زخم_کاری
#نقد_سریال_ایرانی #اپیزودها_زیر_ذره_بین

بخشی از متن:
در ارتباط با ساخت و اجرای «زخم کاری ۳» و به استناد همین فصل از سریال می‌شود گفت با محمدحسین مهدویان دیگری روبه‌رو‌ایم. منظورم از «دیگر» نسبت به گذشته، هم شامل بحث‌های سبکی می‌شود و هم موارد رویکردی. مهدویانِ دهه‌ی نود، آن کارگردانی که خیلی‌ها را با داکیودرام آشنا کرد و آن را به‌عنوان زبان سینمایی ویژه‌ای که به‌ش مسلط است به سینمای ایران معرفی کرد، کارگردانی بود که با فیلم‌برداری با فاصله از سوژه و نماهای مستندگونه بیش‌تر به‌دنبال «فضاسازی» بود و حالا با نماهای بسته و استفاده‌ی طولانی و غلیظ از موسیقی متن پرحجم و اسلوموشن‌های گاه‌وبی‌گاهِ درست و غلط، جور دیگری توجهات را جلب می‌کند، بی‌آن‌که بعد از گذشت سه فصل از سریال هنوز شمای دقیقی از هلدینگ یا خانه‌ی کاراکترها به مخاطب داده باشد. مهدویان کارهای سخت را خیلی زود انجام داد. خیلی زود بارها و بارها نامزد و برنده‌ی جشنواره شد و فکر می‌کنم حالا دیگر فرمول‌های دیگر فیلم‌سازی برایش جذاب باشند. راستش را بخواهید «زخم کاری» خیلی فرمول مشخص و آسانی دارد. ضمن عرض خسته نباشید به همه‌ی عواملش، شیوه‌ی نگارش و ضبط صحنه‌های دونفره در لوکیشن‌های محدود و با اقل جابه‌جایی‌ها شیوه‌ای مناسب برای تولید انبوه سریال‌های حوزه‌ی سرگرمی است که «زخم کاری» هم از همان بهره می‌برد. به‌نظر می‌رسد گروه به این فرمول‌ مسلط شده‌اند و تولید اپیزودهای آن در تیراژهای بالاتر برای پلتفرم و سازندگان امری بهینه باشد...

📜 متن کامل نقد اپیزودهای پایانی فصل سوم «زخم کاری» را با کلیک روی لینک پایین بخوانید:
B2n.ir/zakhm-s03e13e14
👍3
یک.
چندساعت از تماشای فیلم‌تان می‌گذرد اما چیزی تغییر نکرده. شعف موقع تماشای تیتراژ پایانی پابرجاست و یک دور خواب و بیداری این فرضیه را از سر نپراند که ما دیشب پیرامون یک فیلم بزرگ محاصره شدیم که نسبتی با این جشنواره ندارد، بهترین فیلم سال دنیاست و رده‌ای بالاتر از مقایسه با آثار این سال‌های سینمای جهان پیدا کرده.
دو.
هنوز هم مثل دیشب دلم می‌خواهد زنگ خانه‌ها را بزنم، «پیرپسر» را به آشنا و غریبه نشان بدهم و بگویم کم به سینمای ایران بدوبی‌راه بگویید، کم بگویید فیلم‌ ایرانی به درد نمی‌خورد. ما یک‌چیزی می‌دانستیم که این‌طور مبتلا شدیم. به دل‌مان افتاده بود که بالأخره یک اتفاق بزرگ می‌افتد. فیلم‌تان هیچ راهی به این فضا نداده که منتقدها از شما پول گرفته‌اند. بهانه و توطئه و خط‌کشی‌ای وجود ندارد. اصلن نقد فیلم را تا حدی از شکل واکنشی همیشگی‌اش از کار انداخته. اغلب شگفت‌زده‌اند و دارند با خودشان مرور می‌کنند چه‌طور خشونت و جنون، در مجاورت با عشق تا این حد اعلا در سینمای ایران تعین پیدا کرده.
سه.
فیلم‌ ما را به جان خودمان انداخته. پرتکرارترین واکنشی که از دوستان سینماگر دریافت کرده‌ام، «دیوانه شدم!» بوده. هنوز هم معلوم نیست چه سویه‌ای از خود را در کدام کاراکتر دیده‌ایم و فیلم دقیقن پایش را روی کدام زخم گذاشته. بابت عدم حضور در بخش رقابتی جشنواره متأسفم اما رده‌ی این جنونِ جمعیِ شکل‌گرفته و این اثرِ هنریِ جوششی، رده‌ی جهانی‌ست. مگر در میان فیلم‌های اسکاری، چند بازی با هیبت کار حسن پورشیرازی در خاطر داریم؟ اصلن رقیبی دارد امسال؟ نوشتن درباره‌ی جزئیات فیلم‌تان در شرایطی که مخاطب اصلی سینما آن را ندیده، کار بیهوده‌ای‌ست. تا همین‌جا می‌شود گفت که فیلم هر بلایی را که دلش می‌خواهد سر مخاطب می‌آورد. معجونی از تجربه‌ی احساس‌های مختلف. تلفیقی از روایت عاشقانه، سرخوردگی و دیوانگی و ترس. سکانس گرفتن و نگرفتن دست پشت مبل، پرسه‌زنی شبانه‌ی علی و رعنا در خیابان و آن‌همه میل هولناک و جنون ناگفتنی فیلم را نمی‌شود از خاطر برد. دیشب تجربه‌ی جمعی غریبی از سر گذراندیم و امیدواریم به‌زودی این تجربه سالن‌به‌سالن در سینماها برای همه تکرار شود.

🆔 T.me/arttalks
👍12
یک
تینا پاکروان در «تاسیان» بار دیگر به سراغ روایت داستانی عاشقانه در دل دوره‌ای از تاریخ معاصر ایران می‌رود. بنابراین او که پیش‌تر از فرمولی مشابه در سریال «خاتون» استفاده کرده بود، با این نوع روایت بیگانه نیست. سریال جدید پاکروان هم از مهم‌ترین نقطه‌قوت «خاتون» که فضاسازی استادانه‌اش بود بهره می‌برد. فیلم‌ساز با دقت و وسواس فراوان و پرداخت مناسب به جزئیات، دنیایی را می‌سازد که تماشاگر دوست دارد غرق آن شود، مدت‌ها در آن وقت بگذراند و سرخوشانه از آن لذت ببرد؛ اما از طرفی هرچه این انتخاب برای «خاتون» انتخابی درست و به‌جا به نظر می‌رسید، در «تاسیان» شاید قضیه کمی فرق کند. روایت «خاتون» در نقطه‌ای از تاریخ ایران اتفاق می‌افتاد که در آن کشوری روبه‌رشد به‌صورتی ناخواسته درگیر یکی از بزرگ‌ترین و هولناک‌ترین جنگ‌های تاریخ بشر می‌شد. فضای آن‌جا فضای آرامش قبل از طوفان بود و مسأله راجع به تحمیل تنشی ناخواسته به جامعه؛ اما در این‌جا همه‌چیز سراسر متفاوت است. جنگ با انقلاب فرق دارد. اولی از جایی خارج از مرز‌ها برون می‌آید و دومی از دل خود جامعه سر بر‌می‌آورد. به‌تصویرکشیدن زیستی به این شکل مسالمت‌آمیز و کم‌تنش در یکی از ملتهب‌ترین بخش‌های تاریخ معاصر مملکت، مقداری رویایی و غیر‌واقعی به نظر می‌رسد. پس پیاده‌کردن همان فرمول نگاه رمانتیزه و نوستالژیک به گذشته هرچه‌قدر برای «خاتون» می‌توانست درست باشد برای «تاسیان» شاید مناسب نباشد. نگاه و برخورد معصومانه‌ی فیلم‌ساز با شخصیت‌های داستانش، در بهترین حالت حسی نوستالژیک و فانتزی دل‌خواه زندگی در گذشته را در مخاطب به‌وجود می‌آورد و در بدترین حالت در صورت امتداد می‌تواند منجر به سطحی و تک‌بعدی‌شدن شخصیت‌ها شود.
دو
سریال پی‌رنگی جذاب و عاشقانه‌ای خواستنی دارد. پسری ساده ازخانواده‌ای متوسط و مذهبی در یک نگاه عاشق دختری هنرمند و پرنسس‌گونه از یک خانواده‌ی متمول می‌شود. این یکی از سر اختلاف نظر با خانواده‌ی سنتی‌اش قطع ارتباط کرده و آن یکی پدری دارد که بی‌اندازه عاشق و وابسته به دخترش است. عشقی که با توجه به تضاد‌های موجود میان هر دو و جامعه‌ای آماده انفجار می‌تواند موقعیت‌های دیدنی را تحویل‌مان دهد؛ اما حیف که سازنده، داستان اصلی‌اش را برای جذب مخاطب بسنده نمی‌داند و اپیزود پایلوت تا جایی که می‌تواند به حواشی توجه می‌کند. سریال در مدت زمان حدودن ۵۰دقیقه‌ای قسمت اولش هم کیارستمی دارد و هم بیضایی، هم دانشجویان معترض چپ دارد و هم کارگران معترض مشغول در کارخانه، هم انقلابیون فعال و تقابل‌شان با ساواک را دارد و هم خوش‌گذرانی‌های افراد در فضایی شبیه به دیسکو در یک مهمانی قبل انقلابی (که این آخری از قضا تبدیل به یکی از صحنه‌های ضعیف این اپیزود هم می‌شود). بحثم این نیست که این صحنه‌ها بد یا غیرضروری هستند. اتفاقن برای همان فضا‌سازی خوبی که عرض کردم این سریال دارد، بسیار هم مهم هستند. اما ریختن همه‌ی این‌ها در یک قسمت باعث سردرگمی مخاطب می‌شود و حس از این شاخه به آن شاخه پریدن‌های زیاد را به‌وجود می‌آورد. بهتر است در ادامه سریال قدر نقاط قوت و جذابیت‌های خودش را بداند و تمرکز بیش‌تری روی آن‌ها به خرج دهد.
سه
سریال یکی‌دوجین بازی‌گر درجه‌یک و با تجربه دارد که هرکدام شاید به‌صورت مستقل پتانسیل جذب مخاطب و پیش‌بردن یک پروژه به تنهایی را داشته باشند. گردآوردن چنین گروهی کنار هم و گرفتن بالا‌ترین بازدهی از هرکدام کار بسیار سختی است. هرچند پاکروان قبلن نشان داده که از پس انجام چنین کاری به‌خوبی برمی‌آید. در اپیزود پایلوت که به همان دلیل پراکندگی زیاد خطوط داستانی فرصت چندانی برای عرض اندام به بازی‌گران داده نمی‌شود؛ اما در همین فرصت هم پانته‌آ پناهی‌ها، بابک حمیدیان و هوتن شکیبا به واسطه‌ی توانایی‌شان می‌توانند خود را تثبیت کنند. این دسته از بازی‌گران از کوتاه‌ترین فرصت‌ها هم استفاده می‌کنند و تأثیرشان را بر مخاطب می‌گذارند. امتیاز ویژه‌ی اپیزود اما مهسا حجازی است که در این نخستین نقش محوری بزرگ‌ش غافل‌گیرکننده است و از پس ساختن شیرین برمی‌آید. باید منتظر نام‌های بزرگ دیگر سریال هم ماند و دید که تعادل میان این نقش‌ها و بازی‌ها چه‌طور برقرار خواهد شد.
چهار
فارغ از متن، تینا پاکروان کارگردان، برگ برنده‌ی سریال است. آن فضا‌سازی خوب مورداشاره، نتیجه‌ی یک کارگردانی و دکوپاژ خوب است که با انتخاب‌های درست نمی‌گذارد تصاویر از نفس بیفتند و ریتم بالای داستان را به خوبی حفظ می‌کند. هم‌چنین طراحی صحنه‌ی چشم‌نواز سریال که بی‌نقص و از مهم‌ترین نقاط قوت این اپیزود هستند در کنار فیلم‌برداری و نورپردازی‌های درخشان، تصاویری پویا و بسیار گرم و دوست‌داشتنی را تحویل‌مان می‌دهند.
🆔 @Arttalks
👍12👎1
یک
خبر خوب این‌که سریال در اپیزود دوم از دانه‌به‌دانه نشان‌دادن جذابیت‌های دنیای خوش‌رنگ‌و‌لعابش دست برمی‌دارد تا تمرکز بیش‌تری روی شخصیت‌های اصلی و پردازش آن‌ها داشته باشد؛ اما این اتفاق نتایج نسبی دارد. از یک طرف این تمرکز در قبال شخصیت امیر به درستی و خوبی انجام می‌پذیرد. ما هم از علایق او مطلع می‌شویم، هم نسبت به گذشته و مشکلاتی که هم‌اکنون با خانواده‌اش دارد اطلاعاتی دستگیرمان می‌شود و هم این‌که تا حدودی با جهان‌بینی او آشنا می‌شویم. از آن مهم‌تر این‌که پی‌ریزی و کاشت مناسبی هم برای آینده‌ی شخصیت او صورت می‌گیرد. منظورم جایی است که می‌بینیم امیر تصمیم گرفته تا برای پیش‌رفت در زندگی شخصی و جلب‌کردن توجه دختر مورد علاقه‌اش وارد دم‌ودستگاه ساواک شود. تصمیم غلطی که هم پشت‌وانه‌ی احساسی مناسبی دارد و هم می‌تواند سر‌آغاز مناسبی برای فصل جدید در زندگی امیر باشد. اما از آن طرف شخصیت شیرین را داریم که دارد تبدیل به خاتون جدیدی در این یکی دنیای تینا پاکروان می‌شود. شیرین هم درست مثل خاتون دارد به‌عنوان شخصیتی بی‌نقص و معصوم برای ما پرداخت می‌شود. شیرین یک جهان‌بینی اخلاق‌مدارانه‌ دارد، عشق را به پول و موقعیت شخصی ترجیح می‌دهد، هم‌واره به فکر کودکان و کمک به آن‌هاست، احساسات وطن‌پرستی دارد، تصمیمات درست و منطقی می‌گیرد و در یک کلام «همه‌چیزتمام» است. خلق شخصیت زنی قدرت‌مند به این معنی نیست که به شکل پیامبر‌گونه‌ای همه‌چیز او بی‌نقص طراحی شود (این راهبرد مرا یاد کاری که نتفلیکس با شخصیت‌های مشمول اقلیت‌هاش انجام می‌دهد انداخت). بلکه اتفاقن شخصیت‌های قدرت‌مند درست اشتباه می‌کنند و خاصیت اصلی آن‌ها درس‌گرفتن از آن اشتباهات و تلاش برای جبران آن‌هاست. اصلن همین مورد است که خاصیت دراماتیک و جذابیت به آن‌ها می‌دهد، وگرنه شخصیتی از ابتدا بی‌نقص که اصلن قابل هم‌ذات‌پنداری نیست. اگر داستان شیرین در ادامه هم به همین منوال پیش برود می‌تواند آسیبی جدی به یکی از شخصیت‌های اصلی سریال وارد کند.

دو
می‌توان گفت که سریال «تاسیان» در زیر‌گونه‌ی period melodrama قرار می‌گیرد. ساختن فضایی خواستنی و دل‌نشین و ایجاد حس نوستالژی، اتفاقی‌ست که در بسیاری از آثار متعلق به این ساب‌ژانر مرسوم است؛ اما در نمونه‌های خوبی که سراغ داریم این اتفاق همین‌گونه ناگهانی یا بی‌دلیل رخ نمی‌دهد و چالش‌های آن دوره‌ی به‌خصوص نا‌دیده گرفته نمی‌شوند. برای مثال روی‌کرد به کار گرفته‌شده در برخی از شاخص‌ترین آثار این زیرگونه در دوره‌های مختلف تاریخی، مثل بربادرفته، غرور و تعصب، پلنگ و عصر معصومیت را ببینید. در این فیلم‌ها، یا چنان‌چه در متن قبلی مثال‌هاش را زدم، با نمونه‌ی آرامش قبل طوفان سر و کار داریم، یا عاملی که مثلن می‌تواند عشق باشد و خاصیتش به‌وجودآوردن چنین فضایی در دل هرج‌ومرج این دوره‌هاست وجود دارد، یا این که باید راوی مشخص و غالبی وجود داشته باشد که بتوانیم بگوییم به دلیلی از چشم او مسائل این‌طور دیده می‌شوند و یا این که بخواهیم نشان دهیم ماهیت این نوستالژی‌زده‌بودن و رمانتیزه‌کردن، پوچ و دروغین است. «تاسیان» فعلن فاقد کیفیتی این‌چنینی بوده که باعث شده احساسی تصنعی راجع به فضای کلی اثر برای‌مان ایجاد شود. از طرفی با توجه به این‌که می‌توان حدس زد در ادامه‌ی سریال رو به ساختن داستانی تراژیک خواهد رفت، نداشتن کیفیتی این‌چنینی می‌تواند برای آن مشکل‌ساز باشد.

سه
سریال صحنه‌ای دارد که به‌طرز عجیبی مرا یاد نظریه‌ی کولشوف انداخت که هیچکاک هم بسیار به آزمایش آن در آثارش علاقه‌مند بود. دارم راجع به صحنه‌ای حرف می‌زنم که پسر دزدکی و از سر دیوار، اتاق دختر را دید می‌زند. این اتفاق قرار است به‌عنوان حرکتی معصومانه و از سر عشق به نمایش درآید. اما در اجرا خالق نتوانسته به نتیجه دل‌خواه برسد؛ چه از لحاظ بازی و چه از لحاظ میزانسنی و دکوپاژی, حس لطیف و خواستنی موردنظر منتقل نمی‌شود و فقط موسیقی است که این وسط دارد تمام زورش را می‌زند منظور فیلم‌ساز را به درستی منتقل کند. یک‌بار دیگر این صحنه را در حالت بی‌صدا ببینید؛ شاید نظرتان راجع به آن تغییر کند.

چهار
در این اپیزود هم شخصیت‌های جدیدی داریم که به داستان اضافه می‌شوند. از جمله سعید در نقش مأمور ساواک و هم‌محله‌ای قدیمی امیر که با بازی صابر ابر پاش به داستان باز می‌شود. صابر ابر در این‌جا و بعد از مدت‌ها از قالب تیپیکال شخصیت‌هایی که ته‌چهره‌ی غم‌زده و بغض‌آلودی دارند خارج شده و مدل جدیدی از بازی خودش را نشان‌مان می‌دهد. این امیدواری به وجود می‌آید که در ادامه لحظات جالبی را با این شخصیت سپری کنیم. اما هوتن شکیبا از سوی دیگر در این اپیزود برخلاف انتظار چیز جدیدی برای نشان‌دادن به‌مان ندارد. او موفق نمی‌شود احساسات امیر را از چالش‌های جدیدی که با آن‌ها روبه‌رو می‌شود به‌خوبی به‌مان منتقل کند.

🆔 t.me/arttalks
👍5👎2
یک
فیلم‌ساز حالا بسیار بهتر در جهان اثرش جا افتاده و بسیار روان‌تر و راحت‌تر قصه‌اش را برای مخاطب تعریف می‌کند. این اتفاق حتا در فرم و کارگردانی هم قابل مشاهده است. فرم کارگردانی اپیزود سوم از آن حالت متورانسنی (وابسته به فرمول) اپیزودهای قبلی درآمده و وجود ایده‌ای مشخص برای روایت را می‌توان در آن حس کرد. کارگردانی میزانسن‌محور، تکیه بر تدوین در دوربین، داستان‌گویی در عمق میدان و استفاده از برداشت‌های بلندتر از مشخصات این فرم هستند که حالا تبدیل به عناصر مسلط در دکوپاژ «تاسیان» شده‌اند. کارگردان با انتخاب این فرم تاکیدی بر مرتبط و متصل بودن عناصر دنیای خود به یک‌دیگر دارد. در واقع انگار در هر لحظه‌ی داستان، وقایع دیگری هم در همان نزدیکی در حال اتفاق افتادن هستند که به‌صورت مستقیم هرکدام بر دیگری اثرگذار خواهند بود. به‌عنوان مثال صحنه‌ی افتتاحیه‌ی این اپیزود را بار دیگر مشاهده کنید. در این‌جا با یک پلان نسبتن طولانی دو و نیم دقیقه‌ای طرف‌یم و تا پایان این صحنه هیچ کاتی نداریم. به‌صورت مداوم با هر جابه‌جایی دوربین و بازیگران با یک جمع و فضای متفاوت طرف می‌شویم. هم‌چنان اضافه‌شدن شخصیت امیر را هم می‌توانیم ببینیم که در پس‌زمینه‌ی شخصیت شیرین و به‌صورت فُلو به قاب اضافه می‌شود که اشاره‌ای به خارج از دید بودن او برای شیرین دارد. در ادامه هم که او جلوتر می‌آید و به پیش‌زمینه می‌رسد، استراق‌سمع می‌کند تا از اتفاقات زندگی شیرین باخبر شود. دوربین مدام جابه‌جا می‌شود، روی یک اتفاق یا یک بازی‌گر نمی‌ماند تا بر جاری‌بودن اتفاقات و اثرگذاری همه‌ی شخصیت‌ها بر یک‌دیگر تأکید کند. 
هم‌چنین دورزدن خلاقانه‌ی برخی از محدودیت‌ها با استفاده از امکانات بصری از دیگر نکات خوب کارگردانی سریال است. مثل استفاده از نماهای ضدنور برای نشان‌دادن خلوت بازی‌گران در لحظاتی که به‌دلیل محدودیت‌ها نمی‌توان آن‌ها را به وضوح به تصویر کشید و ناگزیر باید آن‌ها را به سیاهی راند! این موارد، علاوه بر پیش‌رفت قابل‌قبول داستان، پایان تعلیق‌دار اپیزود وکاشت‌های مناسب برای ادامه‌ی مسیر همه باعث شده‌اند تا اپیزود به نسبت از اپیزودهای قبلی سریال جلوتر باشد.

دو
داستان «تاسیان» در دوره‌ای از تاریخ معاصر ما اتفاق می‌افتد که هم‌واره بیش‌ترین خوانش‌ها از آن شده است. این تکثر نظرات به حدی از افراط رسیده که حقیقت امر حتا در گذشته‌ای به این نزدیکی کاملن مبهم است. از این لحاظ هر اتفاقی که در سریال رخ دهد هم‌واره کسانی هستند که فکر می‌کنند اتفاقات رخ‌داده با خوانش آن‌ها هم‌خوانی ندارد و نتیجتن نادرست و دروغ است. وظیفه‌ی این مدیوم نشان‌دادن حقایق تاریخی نیست، یا حداقل اولویتش این نیست. آن عده‌ای که به دنبال دریافتن حقایق هستند شاید بهتر باشد که به دیدن مستند روی بیاورند. اولویت اصلی این سریال تعریف داستان عاشقانه‌اش است، پس برای نقد درست آن، بهتر است اولین زمینه‌ای که بررسی می‌شود همین داستان‌گویی‌اش باشد. 
هرچه‌قدر نقد سریال بر اساس انگاره‌های ذهنی‌مان که واقعیت تاریخی تلقی‌شان می‌کنیم نادرست است، بررسی آن در زمینه‌ی منطق درونی که خود اثر می‌سازد شاید روش بهتری برای داوری درباره‌اش باشد. در همین زمینه باید اشاره کنیم که سریال یک ایراد کلی در منطق درونی خودش دارد. اتفاقن این ایراد هم ناشی از برخورد مهربانانه‌ی بیش از حد سریال با عناصر خودش است. اگر قرار است خود سریال نیروی شری به ما معرفی کند باید به آن پای‌بند بماند. مثلن اگر قرار است ساواک به‌عنوان قطبی منفی در نظر گرفته شود، صحنه‌ی وارسی وسایل دانش‌جویان منطق جهان سریال را برهم می‌زند. در این صحنه می‌بینیم که یک عملیات مهم ساواک به شیطنت و عاشق‌بازی‌های یک نفر ختم می‌شود. همین‌جا آن دو‌راهی اخلاقی که پیش‌تر گفتم هم زیر سوال می‌رود. امیر در ادامه احتمالن باید تصمیم بگیرد که در جهت منافع شخصی، صاحب‌کارش را لو بدهد یا نه. اما دیگر چه‌گونه می‌توان این ساواک را در ادامه‌ی داستان جدی گرفت؟ همین نمونه قابل تعمیم به عناصر دیگر سریال هم هست. این پای‌بند نبودن به منطق درونی در ادامه می‌تواند مشکلات جدی برای سریال به بار بیاورد. سریال می‌تواند دیگر کم‌کم از مهربانی بیش از حد با عناصرش دست بردارد.

سه
در این اپیزود کارگردان توانسته درک به‌تری از یکی از نقاط قوت هوتن شکیبا داشته باشد که استفاده از کمدی در هنگام بازی درام است. هم‌چنین در این اپیزود لحظات مفرحی هم بین او و صابر ابر که مکمل خوبی برای هوتن شکیبا بوده شکل می‌گیرد. شخصیت‌پردازی شیرین هم‌چنان همان معضلاتی را دارد که در متن قبلی به‌شان اشاره کردیم، اما با این وجود مهسا حجازی به‌تر در قالب نقش جا افتاده و راحت‌تر ابعاد شیرین را برای‌مان به نمایش می‌گذارد. در صورت برطرف شدن مشکلات شخصیت شیرین، مهسا حجازی می‌تواند در ادامه به یکی از نقاط قوت اصلی سریال بدل شود.
🆔 T.me/arttalks
👍5👎3
یک
دو اپیزود ۶ و ۷ از لحاظ کیفی اختلاف قابل‌توجهی با یک‌دیگر دارند. از یک طرف اپیزود ششم را داریم که درجا می‌زند و از طرفی اپیزود هفت که علاوه‌بر برطرف ‌کردن یک‌سری از اشکالات قسمت‌های گذشته، پتانسیل‌های جدیدی برای پردازش شخصیت اصلی هم به وجود می‌آورد.
قسمت ششم پر از لحظات اضافه است که به نوعی تکرار مکررات هستند و هیچ چیز نه به شخصیت‌ها نه به داستان اضافه نمی‌کنند. صحنه‌هایی مثل نشان دادن جو حاکم بر دانشگاه، نامه‌بازی‌ها یا قرار شیرین با شهرام که همگی زاید و تکراری‌اند.
البته یک استثنا هم در این قسمت وجود دارد که مربوط به دو شخصیت فرعی سریال یعنی منوچهر و هما می‌شود. این صحنه یکی از چشم‌نوازترین و زیباترین لحظات را چه از لحاظ کارگردانی و چه بازیگری برای سریال رقم می‌زند. منظورم صحنه‌ای است که در آن هما و منوچهر به رستوران می‌روند تا سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند. صحنه با یک نمای لانگ‌تیک شروع می‌شود. در این‌جا تنگنایی که منوچهر در آن قرار دارد و تقابل زندگی شخصی او با فعالیت‌های حزبی‌اش از طریق این فرم به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده می‌شود. در ادامه از طریق حرکت زیبای دوربین، کارگردان ما را هم‌پای شخصیت‌ها به تماشای یک اجرا دعوت می‌کند و به زیبایی یک حس و حال برای‌مان خلق می‌کند. پس از آن هم که با بازی‌های دل‌چسب پانته‌آ پناهی‌ها و رضا بهبودی هم درگیری احساسی برای مخاطب به وجود می‌آید و هم به میزان کافی و بس، پردازش شخصیت‌ها صورت می‌پذیرد. این صحنه از معدود صحنه‌های خوب و درگیرکننده این اپیزود است.

دو
اما در مورد اپیزود هفت ماجرا کاملن فرق دارد. این اپیزود با به وجود آوردن یک ریتم مناسب و پیوند دادن خطوط داستانی که تا پیش از این شاید مقداری پراکنده به نظر می‌آمدند، می‌تواند حکم یک اپیزود نجات‌بخش را برای سریال داشته باشد.
اول از همه این که اپیزود هفتم یک سری از اشتباهات قبلی سریال را تا حدودی جبران می‌کند. به عنوان مثال نوشته بودم ایده‌ی تبدیل اتاق بازجویی به نوعی محل قرار روی کاغذ ایده‌ای جذاب به نظر می‌آید. اما دیدیم که در اجرا به دلیل خوب نوشته نشدن، نتیجه‌اش بسیار ناامیدکننده بود. از یک طرف هم دو شخصیت اصلی ما زیر سوال می‌رفتند و هم ساواک یک شوخی به نظر می‌رسید و قابلیتش را برای استفاده‌هایی که در ادامه احتمالن بخواهند از آن انجام بدهند از دست می‌داد. اما در این قسمت می‌بینیم که با پیگیری‌های جمشید موقعیت امیر و سعید به دلیل بازیگوشی‌هایی که انجام داده بودند به خطر می‌افتد و تا حدودی با عواقبی برای عمل‌شان مواجه می‌شوند.
اما اتفاق مهم‌تر در قبال شخصیت امیر رخ می‌دهد. او که حالا طعم صاحب قدرت بودن را چشیده دست به عملی غیرقابل بازگشت می‌زند (جاساز کردن اعلامیه در کارخانه‌ی جمشید) که می‌تواند تمام آینده‌اش یا دختری که به او علاقه دارد را به خطر بیندازد. البته کار خوبی که سریال انجام می‌دهد این است که این کار را با ظرافت و تامل درستی به انجام می‌رساند. یعنی امیر همین‌جوری یک‌هویی از ناکجا این فکر به کله‌اش نمی‌زند. او به واسطه‌ی درگیری‌ای که با رئیس چاپ‌خانه پیدا می‌کند، به نوعی مجبور می‌شود در مقابل عمل او مقابله به مثل انجام دهد. پس تا این‌جا هم عمل خبیثانه‌ای از او سر نزده. اصطلاحن او فقط در مقابل حمله‌ی دیگری از خودش دفاع کرده.
اما این‌جا او به قدرت حضور در ساواک و نفوذی که دارد پی می‌برد. امیر که در اصل برای این که به نظر شیرین بیاید به ساواک پیوسته بود، هرگز به این جنبه از قدرتی که حضور در ساواک می‌تواند برای او داشته باشد فکر نکرده بود.
در ادامه و به واسطه‌ی اتفاقاتی که می‌افتد حالا امیر، پدر شیرین را به عنوان نوعی مانع در مقابل راهش می‌بیند. پس او که تازه به ابعاد جدیدی از قدرت نوظهورش آگاه شده تصمیم می‌گیرد تا این مانع را از سر راه بردارد. این دقیقن می‌تواند یکی از مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین نقطه‌ها در شخصیت‌پردازی او تا پایان سریال باشد. این که در ادامه، سریال چه تصمیمی در قبال او بگیرد (منحرف شدن به سمت راه اشتباه یا متوجه اشتباه شدن و بازگشتن) چندان نکته‌ی اصلی نیست. چیزی که باید در نظر داشته باشیم این است که او به هر حال این عمل را مرتکب شده، پس سریال نباید بگذارد که او قسر در برود.
امیر باید با عواقب عملش مواجه شود و در واقع این تصمیم و عمل از سوی او باید سنگ‌بنای جدیدی برای هر چیزی که در ادامه در انتظار او است در نظر گرفته شود. البته با توجه به اشاره‌ای که سریال به شخصیت امید داشت (سعید عکس او را به زیر پرونده هل داد تا امیر آن را نبیند)، انتظار می‌رود همین اتفاق هم رخ دهد و او از طریق آسیب دیدن برادرش با عواقب تصمیماتش مواجه شود. بازی خوب صابر ابر در نقش سعید در این قسمت هم به جذابیت‌های این قسمت کمک زیادی کرد و هم‌چنین باعث شد تا نقش سعید هم دیگر به صورت رسمی روی رادار اصلی مخاطبان بیاید.
👍10👎2
یک
سریال «وحشی» ساخته جدید هومن سیدی، اثری قابل ‌احترام در ژانر تریلر است که با شروعی غافل‌گیرکننده، امیدواری حضور یک سریال جان‌دار در نمایش خانگی را به وجود می‌آورد.
سریال جدید هومن سیدی در بستر ژانری مشخص، داستانش را تعریف می‌کند و این کار را هم در فرم و هم در روایت به‌قدری خوب و حساب‌شده انجام می‌دهد که به هنگام تماشای سریال، درگیری و دلهره شدیدی بر مخاطب چیره می‌شود. ریتم داستانی پرتنش، ملتهب و سریع سریال و ترکیب آن با عناصر فرمی مثل تدوین (با ریتمی مشابه و کات‌های سریع) و بازی پرجوش‌ و خروش بازی‌گران، همگی در راستای به‌وجود آوردن اتمسفری هیجانی به اثر کمک کرده‌اند.
داستان حتا پیش از وقوع حادثه محرک هم (مرگ کودکان) پرتنش و با ریتم بالا پیش می‌رود. به نظر می‌رسد که سیدی به واسطه تجربه‌های پیشین، در فضاسازی و شخصیت‌پردازی برای روایت‌ها و شخصیت‌های متعلق به جنوب شهر به بلوغ رسیده. در «وحشی» نیز وقت تلف نمی‌کند و کاری که در آن مهارت بالایی پیدا کرده را به‌سرعت انجام می‌دهد. اتفاقن از موارد خوبی که در آثار او می‌توان دید کشف کردن پتانسیل برای ساخت داستان‌های تریلر در فضاهایی این‌ چنینی است. سیدی بر خلاف خیلی دیگر از فیلم‌سازان، به واسطه موقعیت اجتماعی که شخصیت‌هایش دارند برای آن‌ها دل نمی‌سوزاند. او شخصیت‌هایش را سوژه برخی از بی‌رحمانه‌ترین وقایع قرار می‌دهد و سپس با نگاهی بی‌طرفانه و صادقانه به قضاوت کردن آن‌ها در جای‌گاه متهم می‌پردازد. در جهان داستان‌های او شخصیت‌ها در فضایی پرتنش، به سمت وضعیتی فاجعه‌آمیز سوق داده می‌شوند که پدید آمدنش الزامن تقصیر آن‌ها هم نبوده. در ادامه با کنشی عصیان‌گر (و بعضن مغایر با اخلاقیات مرسوم)، به مقابله با آن وضعیت می‌پردازند و تمایلات مخاطب را هم ارضا می‌کنند. در این ‌جا است که سیدی با مهارتی قابل ‌تحسین، مخاطب را هم به واسطه پدید آمدن این تمایلات، هم‌پای شخصیت‌هایش در جایگاه متهم (و شاید نزول کرده در امر اخلاقی) قرار می‌دهد.
نمونه متعالی این موارد در آثار او «جنگ جهانی سوم» است که تا به الان به نظرم کامل‌ترین ساخته سیدی است. گمان می‌کنم که «وحشی» هم کمابیش در همین مسیر قدم بردارد. شاید حتا با درصد پختگی بیش‌تر از طرف کارگردانی که به نظر می‌رسد در سبک داستان‌گویی‌اش به بلوغ بیش‌تری هم رسیده است.

دو
یکی از بارزترین نکات مثبت سریال، انتخاب بازی‌گران مناسبش است. البته که هنوز بسیاری از بازی‌گران اصلی سریال وارد گود نشده‌اند، اما تا به الان انتخاب نقش‌ها و اجرای بازی‌گران تماشایی بوده است. کَستی که تا به الان به جز جواد عزتی تقریبن به‌تمامی از نابازی‌گران تشکیل شده، ولی این مسئله لحظه‌ای حس نمی‌شود و اگر این مورد به مخاطب گفته نشود هرگز نمی‌تواند آن را حدس بزند. نابازی‌گرانی با پختگی خاصی جلوی دوربین سیدی حاضر می‌شوند و همان لحنی را که گفتیم او دیگر در آن به پختگی رسیده به‌خوبی اجرا می‌کنند. جواد عزتی هم در نقش اصلی عمل‌کرد بسیار خوبی داشته. هرچند تا به الان شخصیت داوود بیش‌تر درگیر انفعال و جبر بوده و باید دید در ادامه که روند چالش‌ها و قوس شخصیتی داوود پررنگ‌تر بشود، عمل‌کرد عزتی به چه شکل خواهد بود.
یکی دیگر از نکات مثبت سریال هم تصاویر چشم‌نوازش هستند. مرتضی نجفی به‌عنوان یکی از مدیران فیلم‌برداری با تجربه و خلاق سینمای ایران، در این سریال کارش را به زیبایی هرچه‌ تمام‌تر با سیدی پیش می‌برد. بافت تصویر مناسب، ظرافت‌های دکوپاژی/بصری (مثل شِیک جزئی تصویر و پوش‌این و پوش‌اوت‌های نرم) جذاب و ریتم تدوینی درست (تدوین سریال هم بر عهده خود سیدی است)، همه در به ‌وجود آمدن لحن و اتمسفر هیجانی سریال نقش مهمی داشته‌اند.
در نهایت باید گفت که «وحشی» با آغازی نفس‌گیر، حساب‌شده و پرکار، خشت اول را به‌درستی برای خودش نهیده! و باید دید که آیا در ادامه هم سریال می‌تواند خودش را در این سطح نگه دارد یا خیر؟
🆔 T.me/arttalks
👍15👎2
/فیلم‌نامه: خوب/
داستان «وحشی» در اپبزود چهارمش وارد فاز تازه‌ای می‌شود که از پس این یکی هم به خوبی برمی‌آید و حتا کیفیت سریال را ارتقا هم می‌دهد.
در اپیزود جدید با تغییر لحنی، اتمسفریک و حتا ژانری روبه‌رو هستیم. این تغییر گام‌به‌گام، با توجه وسواس‌گونه به جزئیات و به زیبایی هدایت می‌شود. سریال در این قسمت داستان را وارد ژانر زندان می‌کند و با فاصله‌گرفتن نسبی از ضرب‌آهنگ تند و نفس‌گیر اپیزودهای قبلی رو به فضاسازی کلاستروفوبیک می‌آورد.
داستان از جایی شروع می‌شود که می‌بینیم داوود اشرف به اتهام قتل پدربزرگ نوید دستگیر شده و در انتظار مشخص شدن تکلیفش است. صحنه‌های مربوط به طی شدن پروسه ساخت پرونده برای داوود به عنوان مقدمه و یک پل برای رسیدن به فضای جدید داستان در نظر گرفته شده تا این تغییر آن‌چنان مخاطب را شوکه نکند. هرچند که این تصمیم، انتخابی هوش‌مندانه از طرف سیدی است، اما زمان طولانی (حدود یک‌سوم این قسمت) و فقدان کنشی تاثیرگذار باعث می‌شود تا بخشی از مقدمه این قسمت زائد به نظر بیاید.
در ادامه داوود به زندان می‌رود و فصل جدیدی از سریال آغاز می‌شود. هرچند که ایده‌ی خبرچینی و درافتادن با گنده‌لات زندان، در این ژانر مقداری کلیشه‌ای به نظر می‌رسد، اما سیدی با روایت‌گری ناتورالیستی خود با استادی تمام به فضاسازی و خلق اتمسفر می‌پردازد. در مدل روایت انتخابی سیدی، جبر تحمیل‌شده از سوی محیط بر انتخاب و کنش شخصیت‌ها تقدم دارد. در این‌جا هم داوود اشرف مجبور می‌شود تا بین تلاش برای آزادی و درافتادن با اراذل و اوباش زندان یکی را انتخاب کند. او بدون این‌که تقصیر یا انتخابی در شرایط پدید آمده داشته باشد در تنگ‌نایی هول‌ناک قرار می‌گیرد و دست‌وپا‌زدن‌های بیمارگونه‌ی او، فرو رفتنش در باتلاق را عمیق‌تر می‌کند. در واقع داوود به تعبیر خودش مدام بدشانسی می‌آورد و لحظه ‌به ‌لحظه بیش‌تر در منجلابی از مشکلات و بدبختی‌ها فرو می‌رود.

/کارگردانی و فنی: عالی/
نقطه‌قوت این قسمت، کارگردانی ماهرانه‌ی سیدی است. او پیش از این و با «قورباغه» هم ثابت کرده بود که علاقه‌ی زیادی به تغییر و تحول و تجربه‌ی سبک‌های مختلف در طول قصه‌اش دارد. اما هرقدر در آن‌جا این تغییر فرمی گل‌درشت بود و ممکن بود توی ذوق بزند و یا به یک‌پارچگی روایت لطمه بزند، در «وحشی» این تغییر درونی‌تر و پخته‌تر شده است.
در «وحشی» به‌طور مشخص با یک کارگردان به مراتب پخته‌تر طرف هستیم که برای هر لحظه از سریالش برنامه دارد. فرم سریال با وجود تغییراتی که در این قسمت دارد از وحدتی خدشه‌ناپذیر برخوردار است و دیگر خبری از آن دکوپاژهای غلو‌شده نیست. کارگردان سعی می‌کند هم‌پای روایت اثرش حرکت کند و ابزارهای موردنیاز برای تاثیرگذاری بیش‌تر را در اختیار آن قرار دهد.
در این اپیزود، سیدی از هر فرصتی که گیر می‌آورد برای تاکید بر محصوربودن داوود استفاده می‌کند. از همان اولین قاب داوود (اینسرتی از دست دست‌بند‌خورده) تا قاب‌بندی‌های فراوانی که او را پشت میله‌ها، در فضاهای تنگ و قاب‌های بسته نشان می‌دهد. کارگردانی از فضای دلهره و هیجان اپیزودهای قبل با ریتم تند و نفس‌گیر، وارد ریتم آرام‌تر با تامل روی موقعیت جدید شخصیتش می‌شود.
صحنه‌ی ورود داوود را به زندان که آغازگر فصل جدید سریال است ببینید. در این‌جا با یک نمای لانگ‌تیک تقریبن پنج ‌دقیقه‌ای طرفیم. داوود از لحظه‌ای که وارد زندان می‌شود، با گذر از مراحل مختلف پذیرشش لایه ‌به ‌لایه عمیق‌تر در دل این زندان هزارتو فرو می‌رود و در نهایت به فضای کوچک و تنگ تختش در گوشه‌ای از سلول می‌رسد. میزانسن تماشایی با تمرکز بر تاکید کارگردان بر حصر شخصیت در محیط جدید زندگی‌اش؛ که یکی از جذاب‌ترین لحظات سریال تا به الان را پدید می‌آورد.

/بازی‌گری: خوب/
جواد عزتی برای این اپیزود چالش دشواری دارد تا بتواند هم‌گام با فیلم‌نامه و کارگردانی، تحول فضا را در اجرا هم به وجود بیاورد. او موفق می‌شود از این چالش سربلند بیرون بیاید و با بازی درونی خود به خوبی عمق استیصال شخصیتش در تنگ‌ناهای داستانی را به نمایش بگذارد تا مخاطب را با خود همراه سازد.
از آن سو یکی‌دو جین بازی‌گر جدید هم به سریال اضافه می‌شوند که اجرای جذاب این گروه جدید مجددن بر تبحر خیره‌کننده‌ی سیدی در بازی‌گرفتن صحه می‌گذارد. نگار جواهریان که قرار است نقش وکیل داوود را به عهده داشته باشد در حضور کوتاه و تاثیرگذارش در این قسمت امیدوارکننده ظاهر می‌شود. او باید هم‌زمان دو وجهه از شخصیتش را در یک صحنه‌ی به‌نسبت کوتاه نشان‌مان دهد. یک زن وکیل که تلاش دارد تا در محیطی خشن چهره‌ای قدرتمند از خود نشان دهد، با شخصیت آسیب‌پذیری که عواطف و احساسات عمیقی دارد. با همین یک نگاه هم می‌توان حدس زد که جواهریان انتخاب درستی برای این نقش بوده و احتمالن قرار است لحظات جذابی را برای‌مان خلق کند.
🆔 T.me/khosrow_naghibi
👍8👎1
یک
اپیزودهای اخیر «تاسیان» دچار نوسان کیفی زیادی شده، چنان‌که ممکن است یک هفته با اپیزود خوبی طرف باشیم و سریال کارش را درست انجام دهد و یک هفته همه‌چیز سراسر بد باشد.
این نوسان کیفی صرف فیلم‌نامه نیست و به دیگر بخش‌ها هم می‌شود تعمیم‌ش داد. به این معنی که وقتی یکی از اجزای یک اپیزود بد می‌شود، به طرز عجیبی دیگر اجزا هم بد عمل می‌کنند و بالعکس. به‌عنوان مثال مورد مشابهی مثل نشان‌دادن گذر زمان و حال‌وروز شخصیت‌ها با استفاده از مونتاژ هم در اپیزود ۱۰ وجود دارد و هم اپیزود ۱۴. اولی در اجرا بسیار بد درآمده و در ادامه‌ی آن قسمت بازی‌ها هم افت می‌کنند و سریال ریتمش را از دست می‌دهد؛ اما در اپیزود ۱۴ این موارد با کیفیت خوبی اجرا می‌شوند. این عدم ثبات در حفظ کیفیت مشکلی است که اکثر سریال‌های نمایش خانگی‌مان درگیرش هستند. این مورد معمولن به خاطر وجود یکی‌دو ایده‌ی خوب و عدم توانایی گسترش جزئیات حول محور آن ایده شکل می‌گیرد. یک سریال صرفن با چند ایده خوب ساخته نمی‌شود و چالش اصلی بال‌وپردادن به موقعیت‌ها و جزئیات اطراف این ایده‌هاست.

دو
بدون شک تا الان یکی از مهم‌ترین اوج‌های دراماتیک سریال مرگ منوچهر بوده. تأثیر مرگ او در آن حد که باید و شاید در جهان سریال حس نشد و خیلی زود به فراموشی سپرده شد. اما مهم‌تر این‌که این اتفاق تقریبن هیچ تأثیری روی امیر نگذاشت. مسلمن امیر یکی از مهم‌ترین مقصران در به‌وجودآمدن زنجیره حوادثی است که به مرگ منوچهر منجر شد. به‌هرحال پاپوش‌سازی او بود که منوچهر را در آن موقعیت قرار داد. اما به‌نظر نمی‌رسد این مسأله خیلی هم او را آزرده‌خاطر کرده باشد. تنش درونی امیر درباره‌ی نقش‌ش در این اتفاق به یک «خدایا غلط کردم» خلاصه می‌شود. در ادامه هم می‌بینیم که او انگار بیش‌تر ناراحت و نگران وضعیت شیرین است تا این‌که نقش خودش در این اتفاق او را به تکاپو بیندازد.
علاوه بر این موارد دیگری مثل اجبار او در کتک‌زدن برادرش، مرافعه با پدرش، نقشش در برهم خوردن یک خانواده و زندانی‌شدن جمشید همه از مواردی هستند که باید سنگینی‌شان را روی روان امیر حس کنیم؛ اما درونیات امیر انگار صرفن در یک جوان عاشق‌پیشه‌بودن خلاصه می‌شود. هرچند که به دلیل ناروخوردن از سعید می‌شود گفت که از لحاظ بیرونی او تاحدودی با عواقب کارهاش مواجه شده اما هیچ‌کدام این وقایع تاثیر درونی خاصی روی او و شخصیت‌ش نگذاشت. عدم توجه به این مورد او را به یک شخصیت تک‌بعدی تبدیل کرده که تنها در عشق‌ورزیدن به شیرین خلاصه می‌شود. شاید همین مسأله باعث شده که هوتن شکیبا هم چیز خاصی برای ارائه از این شخصیت نداشته باشد و از آن بازی‌گر با استعدادی که قبلن بارها خودش را اثبات کرده بود فاصله بگیرد. به‌هرحال باید مواد خامی در اختیار بازی‌گر قرار بگیرد تا بتواند با آن‌ها کار کند.

سه
سریال در پرداخت به نقش‌های فرعی‌اش پیش‌رفت خوبی داشته. شهرام از آن وضعیت بی‌کارکردی که داشت خارج شده و حضور او تا حدودی توانسته یک مثلث عشقی را ایجاد کند. خیانت سعید به امیر هم رودست جذابی برای مخاطب به همراه داشت. صابر ابر با نقش‌آفرینی خوبش و قبولاندن سعید به عنوان یک رفیق شفیق به مخاطب نقش مهمی در این رودست داشت. فاش‌شدن بخش‌های جدیدی از زندگی جمشید هم امکان‌های داستانی تازه‌ای را برای سریال پدید می‌آورد.
اما خانواده‌ی امیر در این دسته قرار نمی‌گیرند. داستان هیچ‌کدام از اعضای خانواده و اعمال‌شان تا به الان نتوانسته‌اند سم‌پاتی از تماشاگر دریافت کنند. مخاطب نسبت به اتفاقات مربوط به خط داستانی آن‌ها بی‌تفاوت می‌ماند که بخشی از این مسأله هم به آگاهی تاریخی تماشاگر و نسبت‌ش با این شخصیت‌ها ارتباط دارد.

چهار
بخش عاشقانه‌ی داستان مسیری تکراری را طی می‌کند. الگویی که از فرسنگ‌ها قبل‌تر برای مخاطب قابل پیش‌بینی بود. هرچند که اجرای درست الگویی کلاسیک به هیچ عنوان ایرادی ندارد و سریال در این بخش حداقل تا به الان به درستی از الگو پیروی کرده. اجرای سرزنده و با انگیزه مهسا حجازی یکی از ارکان مهم به ثمر نشستن بخش رمانتیک قصه است.
🆔 T.me/arttalks
👍14👎1
یک
«وحشی» در دو قسمت اخیرش با یک درام دادگاهی جمع ‌و جور ولی به ‌شدت نفس‌گیر سورپرایز جدیدی برای‌مان به همراه دارد.
یک اصل نانوشته، امروزه تبدیل به اتفاقی فراگیر در میان اکثر سریال‌های ایرانی شده است. این دست از سریال‌ها به دلیل کمبود حادثه و عدم توانایی در جذب مخاطب با داستان‌گویی قدرت‌مند، برای حفظ مخاطب‌شان با خسّت روایت‌شان را پیش می‌برند. یعنی در انتها می‌بینی کل قسمت چیز جدیدی برای ارائه نداشته و در پایان هم سعی می‌شود با نگه‌داشتن مخاطب در شوک اتفاقی که نمی‌افتد و با ارائه یک شِبه کلیف‌هنگر او را برای تماشای هفته بعد هم رزرو کنند. اغلب اوقات هم در ابتدای قسمت بعدی نیز اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد و با یک بهانه دم‌دستی، شوک انتهایی قسمت قبلی جمع‌ و جور می‌شود. اما یکی از نکاتی که درباره «وحشی» دوست دارم این است که در هر قسمت با تعداد معقولی از حوادث و سطح بالایی از هیجان در جهان داستان حفظ می‌شویم. «وحشی» بالعکس بقیه، مخاطبش را در فاصله میان هر قسمت در شوک اتفاقی که رخ داده نگه می‌دارد.
در این دو قسمت هم سریال برگ جدیدی برای‌مان دارد. یک درام دادگاهی نفس‌گیر و پر تعلیق. بیشتر وقت داستان صرف روند دادرسی پرونده داوود می‌شود. حالا این روند چه در اتاق کوچک و شلوغ دادگاه باشد و چه در خانه تنگ و تاریک پیرمرد برای بازسازی اتفاقات رخ داده. و درست زمانی که حس می‌شود اوضاع برای داوود اشرف از این بدتر نمی‌تواند بشود، کابوسش به حقیقت می‌پیوندد و بالاخره به قتل آن دو کودک هم متهم می‌شود تا دادگاهی جدید برای او در محل رخ دادن این حادثه نیز شکل بگیرد.
ریتم تند داستان و بازی‌های به‌شدت گیرا و هم‌گون بازیگران در قسمت پنجم شدیدن درگیرکننده است و فهمیدن گذر زمان در هنگام تماشای این قسمت را به امری دشوار تبدیل می‌کند. علیرضا ثانی‌فر در نقش مسئول پرونده داوود اشرف اجرایی تماشایی دارد که احتمالن باعث می‌شود هرگز نخواهیم گذرمان به مسئولی شبیه به او بیفتد. جواد عزتی با منتقل کردن حس استیصال شدید کسی که انگار دنیا در عرض چند روز روی سرش خراب شده، مجددن ثابت می‌کند که انتخاب بسیار درستی برای این نقش بوده.

دو
البته همه این‌ها باعث نمی‌شود که فیلم‌ساز از پرداختن به جزئیات پردازش شخصیت اصلی‌اش غافل شود. فارغ از تمامی وقایع روند دادگاه، با انتخابی هوشمندانه روایتی موازی هم برای داوود اشرف شکل می‌گیرد تا تلاش‌های او برای زنده ماندن در زندان را نشان دهد تا به این ترتیب شخصیت اصلی هم در این دو قسمت منفعل نباشد. در واقع داوود هم بیرون از زندان و هم داخل زندان باید برای زنده ماندن تلاش کند که همین هم باعث هم‌ذات‌پنداری و درگیری بیشتر مخاطب با او می‌شود.
مسئله این است که طی تمام حوادثی که تا الان مشاهده کردیم، از یک طرف داوود، از لحاظ قانونی و از لحاظ اخلاقی درست به اندازه‌ای مقصر است که گناه‌کار شناخته شود. اما از طرف دیگر دقیقن به اندازه‌ای به قول خودش بدشانسی می‌آورد که از نگاه مخاطب با او هم‌دردی شود. ممکن است در جایی به خودمان بیاییم و بگوییم « لعنتی، من هم اگر جای او بودم همین کار را می‌کردم!»
بعضی از دردسرهایی که او درگیرشان است ناشی از تلاش او برای انجام عملی درست بوده‌اند (مثل قصدش برای کمک به بچه‌ها و یا لو دادن کمال). همین هم باعث می‌شود که سریال از یک نتیجه‌گیری خشک اخلاقی مثل مشخص کردن محدوده‌های خوب و بد برای قضاوت درباره امور فاصله بگیرد. پس در انتها به خودمان می‌آییم و می‌بینیم که از آزاد شدن اشتباهی فردی گناه‌کار خوش‌حالیم. قبلن هم اشاره کرده بودم که این از مهارت‌های سیدی است. او امری که از لحاظ اخلاقی نادرست است را برمی‌دارد و با نگاه کردن به آن از زوایای مختلف و پرداختن به جزئیات ناپیدا آن، حکم صادر کردن (برای مخاطب ایرانی که از قضا این امر برایش مثل آب خوردن است) در موردش را به مسئله‌ای ناممکن تبدیل می‌کند.
در قسمت قبلی چیزی به‌جز سیاهی و حس حصرشدگی برای داوود وجود نداشت. اما در این قسمت او آزادی‌اش را حس می‌کند. حتی هنگامی که در ماشین انتقال زندانیان با دست و پای بسته نشسته باشد یا در چهار دیواری انفرادی حبس شده باشد. دوربین در پلان‌هایی که اتفاقن زیباترین پلان‌های این قسمت هم هستند تبدیل به نمای ذهنی داوود می‌شود تا ببینیم این بار او از ورای غل‌وزنجیرها چه چیزی را می‌بیند.
ناگفته نماند که در کمال تعجب داستان جذاب معامله داوود با کمال در این قسمت، حداقل فعلن ناتمام مانده. امیدوارم سازندگان این بخش را فراموش نکرده باشند و پایانی برای این فصل در ادامه تحویل‌مان دهند.

ادامه‌ی این متن را در پست بعد بخوانید 👇🏻
👍8
ArtTalks
یک «وحشی» در دو قسمت اخیرش با یک درام دادگاهی جمع ‌و جور ولی به ‌شدت نفس‌گیر سورپرایز جدیدی برای‌مان به همراه دارد. یک اصل نانوشته، امروزه تبدیل به اتفاقی فراگیر در میان اکثر سریال‌های ایرانی شده است. این دست از سریال‌ها به دلیل کمبود حادثه و عدم توانایی…
سه
بخش جذاب دیگر این قسمت، ماجرای عاشقانه داوود با وکیلش رهاست. داوود که احتمالن تحت تأثیر تفاوت شخصیتی رها با دیگرانی که او به‌طورمعمول با آن‌ها سر و کار دارد قرار گرفته، در طول این مدت شیفته‌ی او شده است.
اما به انتخاب هوش‌مندانه‌ی کارگردان برای موقعی که داوود می‌خواهد خارج از زندان به سراغ رها برود دقت کنید. دو صحنه در این‌جا کنار هم گذاشته شده‌اند که نکته‌ای ظریف در خود دارند. در صحنه‌ی اول می‌بینیم که داوود برای تعمیر ماشینش پیش تعمیرکار رفته. نوع مکالمه‌ای که بین این دو شکل می‌گیرد و هم‌چنین نشان دادن تک‌چرخ زدن یک پسر برای تحت‌تأثیر قرار دادن دختران در آن نزدیکی، با ظرافت فرهنگی که داوود به آن تعلق دارد و شکافی که بین دنیای او و دنیای رها وجود دارد را نشان‌مان می‌دهد. تنها نشان دادن ساختمانی که رها در آن زندگی می‌کند برای فهماندن این مطلب کافی است. این شکاف به تنهایی برای محکوم به فنا بودن این علاقه بس است.
در ادامه صحنه‌ی کافه را داریم. رها با بی‌رحمی تمام سلیقه‌ی نه‌چندان خوب برای انتخاب عطر را به رخ داوودی که با حالتی خمیده و زبان بدنی تسلیم‌شده روبه‌روی او نشسته، می‌کشد. انگار پوش این ابتدای صحنه تلاش داوود برای نزدیک شدن به رها باشد و پوش اوت انتهای صحنه پس زدن سرد و بی‌حس رها نسبت به حسی که او دارد.
نگار جواهریان در نقش رها هم‌چنان باید طیف وسیعی از احساسات را منتقل کند. شخصیت رها طوری طراحی شده که ممکن است در لحظه حس و حال و افکار او تغییر کنند. ممکن است لحظه‌ای با تمام وجود در حال دفاع از موکلش باشد و لحظه‌ای بعد شک و تردید سنگینی بر او غالب شود. یا لحظه‌ای با قیافه سنگی در ذوق داوود بزند و چند لحظه بعد با خنده و شوخی دلگرم‌کننده امیدی برایش به وجود آورد. جواهریان تا به الان به‌خوبی از پس ایفای نقش شخصیت سرکش و دمدمی رها برآمده است.

🆔 T.me/arttalks
👍9
/فیلم‌نامه: قابل قبول/
یک.
مهم‌ترین نقطه‌ی قوت سریال، سرعت قصه‌گویی آن در این چهار اپیزود است. به عنوان سریالی در ساب‌ژانر سرقت، که کم‌تر در فضای صنعت نمایش ایران تجربه شده، کنکل می‌داند که باید با ضرب‌آهنگ مناسب، حفظ تعلیق و پیچش‌(توئیست)های مختلف پیش برود. این رویه از خود پایلوت، که احتمالن از پویایی آن غافل‌گیر می‌شوید، آغاز می‌شود و در هر اپیزود با آغاز و پایان‌های مناسب و رودَست‌های جدید پیش می‌رود. برای مثال سریال در ابتدای اپیزود دوم، رودستی را هم که به عنوان پایانِ معلق/کلیف‌هنگر در پایان پایلوت زده بود با یک رودست دیگر جای‌گزین می‌کند. به همین سرعت مختصات قصه و آدم‌ها را بر هم می‌زند و ما را با اصل ماجرا آشنا می‌کند. در پایان همان اپیزود نیز نقشه‌ی اصلی کارکترها را از سرقت‌های خُرد به یک سرقت بزرگِ پایانی تغییر می‌دهد و ما را به سمت اپیزود اختصاصیِ سرقت، یعنی اپیزود سوم می‌کِشاند. کل ماجرای سرقت تا پایان آن (البته که پایانِ معلق) در یک اپیزود روایت می‌شود و حالا در اپیزود چهارم پس از فیصله‌یافتن آخرین موانع و تکمیل سرقت، با رودستی تازه یعنی رفتار عجیب رییس کارخانه و گم‌شدن بارِ دزدی مواجهیم. پس سریال از این جهات، سرگرم‌کننده است و مخاطب را پای قصه‌ش نگه می‌دارد.
دو.
در ساحت قصه‌گویی نیز همه‌چیز منحصر به پیش‌رفتِ طولی آن نیست. درواقع مشکل اصلی فیلم‌نامه این است که هیچ عرض و عمقی ندارد. یعنی تمام داستانک‌های فرعی کاراکترها، که هرکدام نیم‌خط هم نمی‌شود، ذره‌ای پیش‌رفت نداشته و از این گذشته روابط بین خودشان به عنوان یک تیم سرقت، هیچ فراز و نشیبی ندارد. حتا باید گفت که از اساس هیچ شخصیتی شکل نگرفته و برای هیچ‌کدام از این پنج‌نفر ویژگی‌های خاصی تعریف نشده. غیر از یک اِبی دست‌کج که از ابتدا هم همین یک ویژگی لقبش را داشته (از این هم استفاده‌ی خاصی نشده تابه‌حال) و یک کلاستروفوبیا (ترس از فضای بسته) برای امیر. این نکته وقتی ایراد بزرگ‌تری به نظر می‌رسد که بدانیم ما در این چهار اپیزود، با ژانر سرقت طرف بوده‌ایم و بخش جدایی‌ناپذیر این آثار، ویژگی خاص هر یک از اعضای یک گروه سرقت است که آن‌ها را به یک تیم واقعی تبدیل کند. در این‌جا بیش از آن‌که مهارت ویژه‌ی آدم‌ها در سرقت کمک‌کننده باشد، جایگاه آن‌ها مهم است. این گروه و سِمت‌هاشان زیادی مناسب سرقت چیده شده‌اند. جذابیت همیشه‌ی این آثار با میزان پیچیدگی نقشه‌ها و راه‌های خلاقانه‌ی از بین بردن موانع، ارتباط مستقیم دارد.

/کارگردانی و فنی: قابل دیدن/
یک.
بزرگ‌ترین صدمه‌‌ای که کنکل خورده، از جانب لحن اجرایی آن است‌. انتخاب لحنی کمیک و شوخ و شنگ برای این سریال ایرادی ندارد. ایراد، عدم توانایی در به نتیجه رساندن آن است. از شوخی‌های ضعیف کلامی و لفظ‌های لوس اینستاگرامی گرفته تا برخی شلوغ‌کاری‌ها مثل طراحی صحنه‌ی آن کلانتری مضحک و خود شخصیت پلیس. حتا نام‌گذاری سریال هم در همین راستا قرار می‌گیرد که اشتباهی عجیب و استراتژیک حتا برای بازاریابی آن محسوب می‌شود. چیزهایی از این دست باعث می‌شود سریال خودش اجازه‌ی جدی گرفته‌ شدنش را به تعداد زیادی از مخاطبان ندهد‌. شاید تنها فاکتور فنی سریال که در این زمینه، یعنی ایجاد فضایی کمیک، موفق عمل می‌کند، موسیقی آن باشد که از متفاوت‌ترین کارهای اخیر خود بامداد افشار هم به شمار می‌رود.
دو.
این‌طور به نظر می‌رسد که رامتین لوافی، ایده‌ی ویژه‌ای جز یک اجرای صرف برای کارگردانی ویژه‌تر صحنه‌هایی که خودش نوشته ندارد‌. تمام سکانس‌ها با دکوپاژی تخت و یک‌نواخت برگزار می‌شوند و در بیش‌تر موارد از متن عقب‌تر هستند، چیزی به آن اضافه نمی‌کنند و شاید صدمه هم بزنند. به یاد بیاورید در اوایل اپیزود چهار وقتی امیر در تاریکی نشسته و با سارا صحبت می‌کند، چه‌قدر یک نورپردازی ساده، حس مشکوک‌بودن شخصیت را تقویت می‌کند تا متوجه شوید برای چنین سریالی چه‌قدر بیش‌تر به پلان‌هایی از این دست نیاز است و کم‌بودشان حس می‌شود.

/بازی‌گری: قابل قبول/
هانیه توسلی از آن دست‌ بازی‌گرانی‌ست که بدون هدایت درست و شخصیتی دقیق با جزئیات مشخص، دچار سردرگمی در اجرا می‌شود. به‌همین‌خاطر از بین این گروه پنج نفره، تنها کسی است که نمی‌تواند پابه‌پای بقیه تیپ‌سازی کند و حتا در برخی لحظات که باقی اعضا در حال شوخی و کل‌کل هستند، او بلاتکلیف است و حتا زنی جدی و سرد هم که با بقیه دچار اصطکاک شود نیست؛ اما باقی نفرات با اندک ماده‌ی خام اولیه‌ی نقش‌هاشان سَر می‌کنند. صابر ابر که زمانی به او نقد بازی‌های یک‌نواخت و تکراری وارد می‌شد، حالا با تسلط و تجربه، جلوتر از بقیه صحنه را مال خود می‌کند و با این که هم‌زمان، کارِ در حال پخش دیگری به عنوان یک مأمور ساواک دارد، این‌جا هم می‌تواند خودش را به عنوان چیزی که هست، به مخاطب بقبولاند.

🆔 T.me/arttalks
👍5👎1