مجردان انقلابی
2.24K subscribers
10.9K photos
3.52K videos
306 files
1.13K links
ارسال پیام به مدیرکانال👇
@mojaradan_bot


کانال سیاسی #تا_نابودی_اسرائیل 👇
@siasi_mojaradan

#تبلیغات_مجردان درکانال 👇
@mojaradan_bot
Download Telegram
.@mojaradan
عرض شود خدمتتون...!
.
👈شاید بهترین #عروسی و بهترین #تالار و بهترین #لباس و بهترین #جهیزیه و بهترین #خونه و خلاصه از هممممه چی بهترینش #آرزوی هرررر کسی باشه...

اما...🤔

برای ما بچه #مذهبیا #فانتزی یعنی:
.
تو حرم #امام_رضا #عقد کنیم☺️
بعد مراسم بریم #گلزار_شهدا و یه دل سییییر #تشکر کنیم😊
#ماه_عسل بریم #کربلا😣
هر سال بریم راهیان خادمی و اردو #جهادی و یک #عااااالم کارای #فرهنگی 😍
شبای #جمعه بریم #هیئت 😌
ضبط #ماشینمونو هر وخ روشن میکنیم یهو صدای #مداحی #گوشمونو کر کنه :|😂
همه #نمازامون #جماعت دو نفره باشه😋🖐
وقتی دعوا شد یهوو یه اس ام اس از طرف #عشقمون بیاد❤️ ؛میشه دوسم داشته باشی😕
دوتایی شبا قدم بزنیم☔️☔️
تو #بارون کتمو دربیارم بدم به حاج خانوم و بعدش #سرما بخورم:| ای حال میده این #سرما_خوردگی:/
وقتی از کسی #غیبت میکنم بپره وسط حرف شروع کنه مداحی خوندن :/
خلاصه اینکه تو زندگی به هییییچی جز #رضایت خدا و رابطه عبد با مولا فک نکنه 🙏

🌹ارسالی از کاربران کانال مجردان🌹

https://telegram.me/mojaradan
#از_خلبانی_در_آمریکا
#تا....
#خادمی_امام_رئوف

از حسین پرسیدم: خادم حرم، وقت برگشتن چی برات تعریف کرد؟

حسین گفت:" وقت برگشتن، خادم دستم را کشید و گفت دوست دارم قصه خودم رو برات تعریف کنم.☺️

با اینکه هوا سرد بود پای تعریفش نشستم.

گفت که تو دوران حکومت شاه👺، خلبان👨‍✈️ بودم و تو آمریکا🇺🇸 زندگی میکردم.

زنم💑 آمریکایی بود.
توی اوج راحتی و رفاه بودم😊

تا اینکه توی تمرین آموزشی با چتر پریدم و زمین خوردم😢 و #قطع_نخاع شدم.

#دکترا خیلی تلاش کردن، تا سرپام کنن اما نشد.

حسابی #خونه_نشین_شدم تا اینکه یه روز قبل از نماز صبح، #دلم_شکست و یاد #ایران و #امام_رضا افتادم.

گفتم آقا میشه نظری به من کنی؟😭

توی این حال و هوا خوابم برد.
کسی را تو شمایل یه سید نورانی دیدم که گفت اراده کن و بیا به زیارت ما.

وقتی بیدار شدم به خانم آمریکائی ام گفتم می خوام برم پیش یه دکتر👨‍⚕ تو ایران.

خنده اش😅 گرفت و گفت توی آمریکا با این همه متخصص جواب نگرفتی میخوای بری #ایران🇮🇷؟

گفتم اگر شما نمیخوای می تونی نیای. از سر کنجکاوی همراهم شد.

اومدیم مشهد🕌 با یه ویلچیر.
درِ حرم بسته بود با اصرار رفتیم داخل حرم و به آقا متوسل شدم و گفتم اگه شفا بگیرم یه عمر #خادم این #حرم میشم.

وقتی اومدیم بیرون #انگشت_پاهام_روی_ویلچیر_میجنبید، بیشتر از همه، خانم آمریکائیم بهت زده😳 شده بود.

#کتاب_خداحافظ_سالار_به_قلم_حمید_حسام
#خاطرات_پروانه_چراغ_نوروزی_همسر_سرلشگر_پاسدار_شهید_حسین_همدانی

#کرم_و_لطف_امام_رئوف_قسمت_تمام_مجردا

🌸@mojaradan

💞🌸💞🌸
مجردان انقلابی
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر #قسمت_چهارم ۲. گزینش #معیارها، متناسب با انتخاب خویش 🔹ما در #انتخاب من باید «معیار» داشته باشیم تا بتوانیم به وسیله آن طرف مقابل را #محک بزنیم. اگر این معیارها پیش از #انتخاب همسر مشخّص شده باشند، تا اندازهٔ زیادی از آفت…
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر

۲. گزینش معیارها، متناسب با انتخاب خویش
#قسمت_پنجم)

ب. #واقعی کردن معیار ها
معیارها را نباید #خیلی ایده‌آل فرض کرد. معیارها را واقعی انتخاب کنیم؛ نه چندان ایده آل معنوی و نه چندان ایده آل مادی.

مثلاً #پسری👨‍🦰 که درباره همسر آینده اش می گوید: پدرش #وضع مالی خوبی داشته باشه #دو تا بچه باشند، یکی پسر یا یکی دختر، هم پدر و مادر هر #دو استاد دانشگاه باشند، #دختر دانشجوی پزشکی👩‍⚕ باشد یک سر و گردن از من کوتاه تر باشد، #دو سال از من کوچکتر باشد، اصالتاً همشهری ما باشند😳

[داداش خدا وکیلی باید بری سفارش بدی😂]
یا #دختر می گوید همسر آینده من 🤵باید حتماً ماشین🚗 داشته باشد، #خونه🏚 مستقل از خودش داشته باشه،نهایت ۲۵ساله باشه و....
[ خانم محترم اینجوری شما هم باید بری سفارش بدید😁 ]

💢خانم و آقا، باید #یک همسر از بین افراد موجود انتخاب کنید، #فروشگاه که نیست. وضعیت خودتون و جامعه رو هم در نظر بگیرید.🙃

ادامه دارد....
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
#خدا_عاشقش_شد...

اوایل #ازدواجمان
برای شهادتش دعا می‌کرد ،
می دیدم که بعد از نمـاز
از خدا #طلب شهادت می‌کند...

نمازهایش را
همیشه #اول وقت میخواند،
نماز شبش ترک نمی‌شد،
دیگر تحمل نکردم ،
یک #شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،
به او گفتم: تو این #خونه حق نداری
نماز شب بخونی، شهیــد می شی!
حتی جلوی #نماز اول‌وقت او را می‌گرفتم!
اما چیزی نمی‌گفت ....
دیگر هم #نماز شب نخواند !

پرسیدم :
چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟
خندیــد و گفت:
کاری‌و که #باعث ناراحتی تو بشه
تو این خونه انجام نمیدم،
رضایت تو #برام از عمل مستحبی مهمتره،
اینجوری #امام زمان هم راضی تره ...

بعداز مدتی برای #شهادت هم دعا نمی‌کرد،
پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟
گفت: چرا ، ولی براش دعا نمی‌کنم!
چون خودِ خدا باید #عاشقم بشه
تا به شهـــــــادت برسم ...
گفتم : حالا اگه تو جوونی
#عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت:
مگه عشق پیر و جوون می‌شناسه؟!

به روایت همسر شهید

#فرمانده_حسین
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_مرتضی_‌حسین‌پور
#دومـین_سالـروز_شهــادت

#پایگاه_‌اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
مجردان انقلابی
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند #انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻 قسمت اول قبل از #انتخاب همسر باید خودمون، #مسیر و هدف زندگی خودمون رو انتخاب کرده باشیم. 🍃 باید #بدونیم هدفمون از زندگی چیه تا بعدش بفهمیم کسی که میخوایم انتخابش کنیم #چقدر هدفش به هدف ما نزدیکه…
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند

#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻

قسمت دوم

🍃 معیارهای انتخاب همسر باید #واقع گرایانه باشن.

وقتی داریم روزها و هفته ها برای مشخص کردن معیارهامون فکر میکنم نباید خیلی تو #آسمونا سیر کنیم.

🔹 باید #واقع بین باشیم.
مثلا اگه یک دختر خانم بگه که داشتن #خونه شخصی، اتومبیل، #حقوق چند میلیونی و ... جزء معیارهاییِ که باید #طرف مقابلم داشته باشه؛
زیاد واقع بینانه فکر نکرده، چون اکثر جوونهایی که در سن ازدواج با ایشون هستن #هنوز اول راهن و قطعا این چیزا رو ندارن.

👈 کسایی هم که این معیارا رو داشته باشن احتمالا اینقدر #سنشون زیاده که خود این دختر خانم تمایلی به ازدواج باهاشون نداره.
میعارهای #معنوی‌تون رو هم واقع گرایانه تعیین کنین.

ادامه دارد...


#پایگاه_‌اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
مسائل مالی مهمی که قبل از ازدواج باید صحبت کنید

💵 پول یكی از عوامل اصلی #سوءتفاهم زوج‌هاست. پس حتما تو #جلسات دوم و سوم خواستگاری درباره مسائل مالی شفاف صحبت كنید.
مسکن
3️⃣شاید زوج‌های جوون مجبور به #خونه گرفتن درحومه شهر،اجاره آپارتمانی با امکانات خیلی کم یا زندگی کردن با #پدر ومادر باشن،هرکدوم ازاین موارد در صورتیکه #درجلسه خواستگاری درباره‌ش حرف زده نشه می‌تونه #محل اختلاف باشه.

ادامه تحصیل
4️⃣#ادامه تحصیل مستلزم پرداخت هزینه‌اس،بیان این مسئله موقع خواستگاری باعث می‌شه #توقعات دو طرف اززندگی مشخص بشه #وتصمیم‌گیری‌هاشون براساس واقعیات موجود باشه نه #برپایه رؤیا و آرمان
.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#همسفر_عشق روایت دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت دوم من آقا مصطفی رو یک بار دیده بودم و دورادور‌ اسمشون رو شنیده بودم و درمورد #شیطنت هاشون خیلی میشنیدم چون هم #محله ای بودیم و #فرمانده پایگاه نوجوان ها داخل مسجدی بودن که من فرمانده بسیج خواهرانش‌ بودم ...…
#همسفر_عشق
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت سوم
آقا مصطفی خیلی تو کارهای#بسیج و فرهنگی و #جهادی فعال بودن
یکی از دوستاشون بهشون گفته بود که تو که انقد فعالی باید دنبال دختری باشی که بتونه با این کارها و فعالیت هات کنار بیاد
۱۸ فروردین ماه بود که مادرشون به همراه #عروس و دخترشون اومدن#خونه_ما ...
من خیلی خجالتی بودم مخصوصا از پدرم 😌
خلاصه صحبت های اولیه تموم شد و قرار بود ما جواب بدیم
آقا مصطفی متولد ۱۹ شهریور ۶۵ بود
یه جوون ۲۰ ساله ی #طلبه که سربازی هم‌نرفته بودن و تمام عشقشون بسیج بود و هیئیتشون‌ ...
از تمام معیار هایی که من برای#ازدواج داشتم #آقا_مصطفی فقط یکیشو داشت 😉
اونم فقط ایمان آقا مصطفی ، که زبون زد خاص و عام بود ...
میگم ایمان منظورم همه ی چیز هایی که به ظاهر نشون میداد که خیلی با ایمان هستن
#نماز های اول وقت اونم به جماعت ، #خوش_خلق بودن
همه خیلی به آقا مصطفی #علاقه داشتن چون خیلی خوش برخورد و #خوش_اخلاق بودن
#صبور بودن و عاشق اهل بیت علیهم السلام بودن ❤️
بعد از این شغل و درآمدشون برام مهم بود ولگفتن من با شهریه ی #طلبگی زندگی میکنم و چون خودم طلبه بودم
قبول کردم و پذیرفتم ...
@mojaradan
مجردان انقلابی
#همسفر_عشق روایت دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت چهارم شهید مصطفی صدر زاده" . #زندگی_مشترک ما از ۲۰ شهریور ۸۶ رسما شروع شد که یه خونه گرفتیم نزدیک بسیج که همون #کهنز - #شهریار بود بعد از عقد کارای حوزه علمیشون به مشکل خورد و دیگه همون #حقوق_طلبگی هم نداشتیم 😉
#همسفر_عشق
روایت سوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت پنجم
دیگه نمیتونستم ازش دور بمونم حتی به اندازه چند ساعت !
شغلش#آزاد بود
داخل اندیشه یه مغازه #عمده_فروشی زدن
قبل از #تولد فاطمه ، هرزمان از #حوزه برمیگشتم میرفتم مغازه
یجایی برام درست کرده بود،پشتِ گونی های #برنج که دید نداشته باشه از بیرون
میرفتم استراحت میکردم و ناهار رو باهم میخوردیم برای استراحت ظهر هم میرفتم #خونه و دوباره بعد از ظهر چایی آماده میکردم و میرفتم پیش آقا مصطفی 😍
.
این #وابستگی ا‌نقدر زیاد بود که وقتی میرفتن هیئت برای سخنرانی من آماده میشدم حتی زودتر از آقا مصطفی جلو در بودم
میگفت : میخوام برم این #هئیت که کاملا مردونست‌ و هیچ #خانومی نیست !
میگفتم خب کجا میری مثلا میگفت میرم خونه فلانی
میگفتم خب اون خونه مادرش هست ..
خانومش‌ هست ..
بلاخره یه کسی‌ هست که بخواد #چایی آماده کنه!
من میرم پیش اونا میشینم :)
و راه میافتادم‌ و دنبالشون میرفتم و #تنها مهمونِ خانومِ اون خونه من بودم
حتی هیئت های خود آقا مصطفی هم دو تا اتاق کنار هم بود من میرفتم پشت در ، داخل اون یکی اتاق مینشستم‌ تا تموم‌بشه 😍
و با آقا مصطفی بر میگشتم ...
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی

--------------- 🌸🍃------------------
@mojaradan
-----------------🌸🍃----------------
مجردان انقلابی
#همسفر_عشق روایت سوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت پنجم دیگه نمیتونستم ازش دور بمونم حتی به اندازه چند ساعت ! شغلش#آزاد بود داخل اندیشه یه مغازه #عمده_فروشی زدن قبل از #تولد فاطمه ، هرزمان از #حوزه برمیگشتم میرفتم مغازه یجایی برام درست کرده بود،پشتِ گونی های #برنج که…
#همسفر_عشق
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت ششم

.
بلاخره یه گاوداری پیدا شد و #اجاره کرد
اونزمان #ماشین نداشتیم و یه #موتور داشتیم
برای اینکه هرروز بتونه کارهای گاوداری رو انجام بده
با یه#بچه دو ماهه سوار موتور میشدیم و میرفتیم به گاو ها #غذا میدادیم و کارهاشون رو انجام میدادیم
یه اتاقک نگهبانی داشت که خیلی از اوقات شب ها هم اونجا میموندیم
#پدر شوهر و #مادر شوهرم همش نگران حشره ها و خطر هایی بودن که ما رو تهدید میکرد
و گاهی می اومدن میگفتن شما بخاطر بچه برید #خونه ‌ما میمونیم ...
.
خلاصه حدود یکسال گاوداری رو داشتیم
و سود خوبی هم داشت
از یه مدت به بعد برای گاوداری#کارگر آورده بودن
آقا مصطفی گفت این بنده خداها #عروس_دوماد هستن بریم براشون یکم وسایل خونه بگیریم و رفتیم براشون خرید کردیم
یمدت دیگ بچه دار شدن
آقا مصطفی کفت بریم براشون#سیسمونی بخریم و ماهم رفتیم با مادر شوهرم براشون یسری خرید کردیم
و خیلی حواسشون به کارگرشون‌ بود ..
.
یه شب ساعت ۴ بود که گوشی آقا مصطفی زنگ خورد
کارگرشون بود
گفت آقا مصطفی بیا که گاوها رو دزدیدن !!!
حدود ۲۲ تا گاو بود
به #اداره_آگاهی سپردن بعد یمدت گفتن دزدای‌ احشام‌ رو گرفتن بیاید بهشون بگید که گاوهاتون‌ رو دزدیدن تا اعتراف کنن
ولی آقا مصطفی قبول نکرد و گفت من نمیدونم این ها دزدیدن یا نه پس نمیتونم قضاوت کنم ...
و گاو ها هیچوقت پیدا نشد :)
و تعداد گاوی‌ که مونده بود رو فروختن و باز بدهی بالا آوردن ...
و گاوداری هم بسته شد!
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🎀
مجردان انقلابی
#همسفر_عشق روایت دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت ششم . بلاخره یه گاوداری پیدا شد و #اجاره کرد اونزمان #ماشین نداشتیم و یه #موتور داشتیم برای اینکه هرروز بتونه کارهای گاوداری رو انجام بده با یه#بچه دو ماهه سوار موتور میشدیم و میرفتیم به گاو ها #غذا میدادیم و…
#همسفر_عشق
روایت_دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت هفتم
از گاوداری
آقا مصطفی یمدت دوبـــاره دنبال کار بود :)
تا اینکه یکی از دوستاشون پیشنهاد داد که یه #اسختر_شنا هست
اینجا رو بگیرید و شروع به کار کنید
آقا مصطفی رفت #استخر رو اجاره کرد و شد #مدیر استخر
تو این مدت ما مجدد خونه رو جابجا کردیم و رفتیم اندیشه یه خونه ۵۹ متری داشتیم
حدود ۱۰-۱۵ تا از بچه های بسیج رو آورده بود و به عنوان کادر #استخدام کرده بود و بهشون حقوق میداد
آقا مصطفی گفت باید ماه مبارک رمضان استخر#تعطیل بشه و فقط از افطار تا سحر باز باشه
زنگ‌زد به آقای بطحایی‌( که ایشونم#شهید شدن )
که برای #تبلیغ امسال بیان #محله_ما
آقای بطحایی‌ هم با پسر و همسرشون اومدن تو همون کهنز که آقا مصطفی کار میکردن
یروز آقا مصطفی اومد گفت:
عزیز#سید_بطحایی‌ تا ساعت ۱۲ میمونه و کار میکنه بعدش هم که کاری نداره
یه پیشنهاد ... اینکه یه میز بذاریم کنار استخر بعد از ساعت ۱۲ بشینه و#پاسخ_به_مسائل_شرعی رو انجام بده
گفتم اخه آقا مصطفی همه‌ میان برای #تفریح کسی نمیاد سوال شرعی بپرسه که
گفت حالا امتحان میکنیم ...
خلاصه رفتن یه میز گذاشتن و اینکار رو شروع کردن و خیلی هم جواب داد 😍
من عادت کرده بودم و اصلا نمیتونستم بدون آقا مصطفی#سحری بخورم حتی شده ۱۰ دقیقه مونده به اذان ولی میگفتم بیا تا من سحری بخورم
چون شغلشم آزاد بود همش کنار هم بودیم برای همین بهش عادت کرده بودم
مثلا فاطمه رو که کلاس #قرآن میبردم
غذا رو آماده میکردم و زنگ میزدم بهش میگفتم میومد دنبالمون و بعد از گذاشتن فاطمه میرفتیم تو یه پارکی جایی غذامون‌ رو میخوردیم ...
چون شده بود همه ی #زندگی من دوست داشتم ثانیه به ثانیه کنارش باشم
حتی اونزمان‌ که باموتور‌ با فاطمه میرفتیم دنبالش گاوداری هم واااقعا اذیت نمیشدم😍😢
چون کنارم بود برام کافی بود
من سعی کرده بودم از همه تعلقاتم‌ بزنم و فقط آقا مصطفی رو داشته باشم ...
یوقتها‌ تو#خونه بود و اصلا حرف نمیزدیم و پای تلویزیون بود ولی همین که بود
همین که کنارم#نفس میکشید
برام کافی بود ...💕
و وقتی نبود خونه همش با خودم فکر میکردم که بیاد اینارو‌ براش بگم و فلان چیز رو تعریف کنم و ...
ولی وقتی میومد از ذوق همشون از ذهنم پاک میشد

{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }

#ادامه دارد ...
⠀‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌╲\╭┓
🌺 @mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
مجردان انقلابی
#همسفر_عشق روایت_دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت هفتم از گاوداری آقا مصطفی یمدت دوبـــاره دنبال کار بود :) تا اینکه یکی از دوستاشون پیشنهاد داد که یه #اسختر_شنا هست اینجا رو بگیرید و شروع به کار کنید آقا مصطفی رفت #استخر رو اجاره کرد و شد #مدیر استخر تو این مدت…
#همسفر_عشق
روایت دوم
قسمت هشتم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
هیچوقت فکر نمیکردم آقا مصطفی یروزی به عنوان #مدافع_حرم برن سوریه !
سال ۹۲ بود که زمزمه های رفتن رو شروع کرده بود
یروز که با هم رفتیم بیرون
گفت #عزیز میدونی سوریه چخبره ؟
گفتم یمدت میشنیدم که شلوغ شده ولی اخبار که چیزی نمیگه ...
گفت نه عزیز بیش‌تر از این حرفاست !
همینجوری تعریف میکرد و از لحنش‌ مشخص بود که یه برنامه ای تو‌ذهنش‌ هست
روز نیمه ماه مبارک رمضان بود
من و خانومِ آقای #حاجی_نصیری که الان خودشون هم ‎#جانباز شدن ، داخل یه مراسم خانومانه داشتم صحبت میکردم
ک گفتن: بحث #سوریه ی آقا مصطفی اینا رو میدونی ؟
گفتم اره مصطفی یه چیزایی میگه ولی قطعی چیزی نگفته !
گفت وقتی امیر آقا با آقا مصطفی صحبت میکنن پس حتما میرن ولی آقا مصطفی نمیتونه بره !!!
آقا مصطفی #سربازی اینا نرفته اجازه خروج از #کشور نداره ...!
بعد از اون آقا مصطفی هی صحبت میکردن تا تقریبا ۱۹ یا بیستم ماه مبارک #رمضان بود
که من داشتم #خونه رو جارو‌برقی میزدم که تلفنم زنگ زد
گفت :
عزیز ببخشید نشد #خداحافظی کنم !!!
من دارم میرم !!
گفتم کجااا؟
گفت دارم میرم سوریه !!
گفتم الان کجایی ؟؟
گفت #فرودگاه امام هستم !
گفتم من الان خودم رو میرسونم همین الان میام
گفت دیگه دارم #پرواز میکنم و گوشیم رو هم دارم خاموش میکنم !!
کلی گریه کردم پشت تلفن اما فایده نداشت ...
چون من تحمل خدا حافظی رو نداشتم برام بهتر بود که اینم دلی بره ...
زنگ زدم به برادرم گفتم اینطوری شده و میخوام برم فرودگاه میای ؟ گفت اره دیگه با برادرم و‌مادرم و‌فاطمه رفتیم تو مسیر بودم که دوباره زنگ زدم بهش جواب داد
گفتم چیشد ؟چخبر؟
گفت #جاموندم ...😢 نتونستم برم ...😞
آنقدر خوشحال شدم و ذوق زده بودم نمیدونستم چیکار کنم 😍
رسیدم فرودگاه داشت با دوستاش حرف میزد
اومد گفت ساکم رفت ولی خودم نتونستم برم ..!
من #خوشحال بودم ولی آقا مصطفی
موقع برگشت جلو نشسته بودن و کل مسیر رو جلوی #مادرم و #برادرم بلند بلند گریه میکردن ...

{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌╲\╭┓
🌹 @mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
مجردان انقلابی
#همسفر_عشق روایت دوم قسمت دهم #شهید_مصطفی_صدرزاده یه ودیعه پنج میلیونی گذاشته بود که چِکِش هم از ‌دایشون گرفته بودن که بتونن از کشور خارج بشن و چون با بچه های #عراق آشنا شده بود میرفت عراق و‌ازاونجا میرفت سوریه چون دیگه گروه #آشپزی نبود که باهاشون اعزام بشن…
#همسفر_عشق
قسمت یازدهم
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده

سخت ترین زمان ها همون روز هایی بود م آقا مصطفی سوریه بود
همش با خودم میگفتم اگه محمد علی بدنیا بیاد من تو بیمارستان تنها چیکار میتونم بکنم
وقتی تلفنی بهش از این نگرانیم میگفتم میگفت همه هستن که مادر پدرامون ، داداشا و ..
میگفتم فکر کن کل بیمارستان پر بشه از فامیل هامون اما شما نباشی انگار هیچکس نیست هیــچکــس !
تا اینکه اول #اردیبهشت آقا مصطفی پیام داد که حاج حسین #بادپا شهید شد ...
پیکرش هم جاموند 😔
من فکر میکردم الان آقا مصطفی روحیش خیلی خوب نیست و خیلی بهش نگم بیاد و ..
ولی کم کم متوجه شدم که آقا مصطفی هم #مجروح شده
از زمانی که متوجه مجروحیتش شدم تا بیارنش‌ #ایران
همه ناراحت بودن فقط من خوشحال بودم 😉
میگفتم کاش دست یا پاش یا کلا #قطع_نخاع بشه که دیگه نتونه بره و بشینه خونه :)
و کلا خوشحال بودم مجروح شده و چند وقتی#خونه میمونه !
.

تو اون دوسال و نیم من سیستم بدنم بهم ریخته بود و قلبم اذیت میشد و عصبی شده بودم
آقا مصطفی ک میرفت سوریه #خونه_ما #تعطیل شده بود
و بیشتر خونه مادرم بودیم ، فقط زمانی که بهم فشار میومد#تنها میرفتم خونه و چله ها و #دعا هام رو انجام میدادم و بر میگشتم
آقا مصطفی هم اذیت شدنام‌ رو میدید اذیت میشد
یکبار که رفته بود سوریه من #اعتکاف بودم
کل دعاهام همسرم بود
اعمال #ام_داوود که تموم شد زنگ زد گفت دارم میام😍
و من از#مسجد مستقیم رفتم ‎#فرودگاه_امام
بهش میگفتم من از این#فرودگاه بدم میاد میگفتم ولی من دوستش دارم اینجا یه قطعه از #بهشت هست
اینجا #پرواز_تا_بهشت ِ..
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور همسر_شهید }
.
ادامه دارد ...
❀͜͡⛅️🌻

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌╲\╭┓
❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
مجردان انقلابی
#قسمت_دولزدهم #آخرین_سفر ۶ مرداد اومد و ۲۱ مرداد رفت #سوریه وقتی رفت همش اصرار میکرد که بیا سوریه میگفتم چرا انقدر‌ اصرار میکنی ؟! میگفت میخوام یجوری جبران کرده باشم بلاخره ۱۵ شهریور ۹۴ رفتیم سوریه و نوزدهم برگشتیم دقیقا روز سالگرد ازدواجمون و تولد آقا مصطفی❤️
#همسفر_عشق
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت سیزدهم
ماموریت ۴۵_۵۰ روزشون تموم شده بود
آقا مصطفی شصت و پنجمین‌روز شهید شد.
شب #تاسوعا بهش زنگ زدم ، میخواستم برم جایی ازش اجازه بگیرم
داشت با بیسیم صحبت میکرد که قطع شد و دیگه نتونستم باهاش صحبت کنم پیامَم رو هم نتونست جواب بده
کل این دوسال و نیم یه دعایی یاد گرفته بودم برای محافظت ، هر لحظه که فکرم میرفت سمت آقا مصطفی مینشستم‌ یجا آروم میشدم و براش دعای حصار میخوندم
اونشب هرکاری کردم #دعا تموم شه نمیشد!
یا آیت الکرسی آخرش يادم میرفت یا محمد علی#گریه میکرد
صبح تاسوعا بلند شدم رفتم #هیئت
وقتی برگشتم هی داشتم با خودم برنامه ی #نیمه_پنهان_ماه رو مرور میکردم
خانوم #شهید_منوچهر_مدق میگفتن که #همسر شون میگفته تا وقتی تو رضایت‌ ندی هیچ اتفاقی نمی آفته
همش هی بخودم امیدواری میدادم میگفتم من که هنوز رضایت ندادم و راضی نیستم پس اتفاقی نمی ا‌فته !
از اونطرف رفتم #مسجد
#روحانی مسجد داشت #ناحیه_مقدسه یا #علقمه رو (دقیق یادم نیست)ترجمه فارسیش رو میخوند
یقسمت هاش #روضه دوری حضرت زینب س رو از برادرش میگفت
نشستم دعای همیشگیم‌ رو بخونم و همیشه هم میگفتم خدایا مصطفی زنده و سالم برگرده
ولی یهو با خودم گفتم من یه مصطفی دارم و دوسال و نیم روزای دور و‌سخت‌ .. بعد در برابر#حضرت_زینب س روم میشه بگم مصطفی نره یا زنده و سالم برگرده!
همونجا گفتم #خدایا هرچی شما بخوابید
اذان ظهر شد
اومدم #خونه خیلی #عصبانی بودم و دست خودم نبود
پیام دادم ب آقا مصطفی
چیشده چرا جواب نمیدی کجایی 😢
هیچ جوابی نمی اومد
سه روز قبل شهید_خاوری ،شهید شده بودن و خواهرش به یه اقایی پیام داده بودن گفته بود خبر داری از برادرم که اون اقا گفته بود من پیشش نیستم دوساعت دیگ میرم بهتون خبر میدم
من هم وقتی از آقا مصطفی پرسیدم ازش در جواب من هم گفتن پیشش نیستم دوساعت دیگ برم پیشش بهتون خبر میدم ...!!
بمحض خوندن این پیام
فهمیدم همه چیز تموم شده ./
.
{به روایت #همسر_شهید }
.

❀͜͡⛅️🌻

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌╲\╭┓
❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
--------------- 🌸🍃------------------
مجردان انقلابی
#همسفر_عشق روایت دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت سیزدهم ماموریت ۴۵_۵۰ روزشون تموم شده بود آقا مصطفی شصت و پنجمین‌روز شهید شد. شب #تاسوعا بهش زنگ زدم ، میخواستم برم جایی ازش اجازه بگیرم داشت با بیسیم صحبت میکرد که قطع شد و دیگه نتونستم باهاش صحبت کنم پیامَم رو…
#همسفر_عشق
روایت دوم
قسمت آخر
#شهید_مصطفی_صدرزاده

به #پدر_شوهر م زنگ زدم گفتم ٓقاجون بیاید اینجا
وقتی اومدن خیلی
بی تاب شده بودم هی محمد علی و ‌میذاشتم زمین هی بغلش میکردم
گفت چرا اینطوری میکنی
اصلا نمیدونستم چی بهشون بگم فقط بهشون گفتم
آقاجون فکر کنم دیگه #مصطفی نمیاد :(
پدرشوهرم گفتن نه اینطور نیست چیشده مگه
کسی چیزی گفته
منم براشون تعریف کردم گفت شاید دوباره #مجروح شده باشه گفتم نه فکر نمیکنم مجروح باشه!
از ساعت۷-۸ یکدفعه دیدم#خونمون شلوغ شد و همه دارن میان #خونه_ما ، هرکسی هم میومد میگفت مصطفی مجروح شده
منم محمدعلی رو بغل کردم رفتم تو#اتاق و گفتم خدایا من راضی ام هرچی #ثواب و اجر تو این دوسال بوده ازم بگیر فقط مصطفی برگرده😢
هرطور شده برگرده من راضی ام قطع نخاع هم باشه فقط تو#خونه چشماش باز باشه و #نفس بکشه
بدترین ساعت ها از #شهادت آقا مصطفی یادمه همین لحظه ها بود
میدونستم#شهید شده ولی همه بهم#امید میدادن
ساعت۱۲#شب شد #مادرم پابرهنه رفتن سرمزار‌ دو #شهید_گمنام که #دعا کنن که خبر#سلامتی اقا مصطفی بیاد
منم دنبالشون رفتم
نشسته بودم سر مزار یکدفعه دیدم #پدرشوهرم گوشی موبایلش رو گذاشت جلوم
دیدم براشون #پیام اومده و نوشته
"سیدابراهیم به ملکوت اعلا پیوست"
💔
.
{به روایت #همسر_شهید خانم سميه ابراهیم پور}
.

پ.ن :سید ابراهیم نام #جهادی شهید بوده
.
❀͜͡⛅️🌻

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌╲\╭┓
❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی