This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شايدازخاطرههام_دلت_بگیره
#هرکی_درددین_داره_بایدبمیره
🎥 همسر جانبازی که برای مخارج درمان همسرش دست فروشی میکند!...
#جانباز
#مسئولین_منتظرعذاب_باشند
➕ #برای_ورود👇
@mojaradan
🔷جمع مجردان انقلابی🔷
#هرکی_درددین_داره_بایدبمیره
🎥 همسر جانبازی که برای مخارج درمان همسرش دست فروشی میکند!...
#جانباز
#مسئولین_منتظرعذاب_باشند
➕ #برای_ورود👇
@mojaradan
🔷جمع مجردان انقلابی🔷
تا حالا شده یه شب به هر علتی خوابت نبره؟
ببین یه #جانباز30ساله نتونسته بخوابه
#جانباز_محمد_عیسوند_زیبایی
❌اینجا حرمتم حفظ نمیشود.
منِ #جانباز_آزاده، با این وضعیتی که شرح دادم، باید کار خدماتی بکنم!؟
ببین یه #جانباز30ساله نتونسته بخوابه
#جانباز_محمد_عیسوند_زیبایی
❌اینجا حرمتم حفظ نمیشود.
منِ #جانباز_آزاده، با این وضعیتی که شرح دادم، باید کار خدماتی بکنم!؟
🌸 میلادحضرت عباس (ع) و روز #جانباز گرامی باد
🌹مقام معظم رهبری:همسرانِ جانبازان بدانند که اجر آنها در خدمت صادقانه و با روی خوش یکی از بزرگترین ایثارهاست، یکی از برجستهترین جهادهاست.
@mojaradan🌹
🌹مقام معظم رهبری:همسرانِ جانبازان بدانند که اجر آنها در خدمت صادقانه و با روی خوش یکی از بزرگترین ایثارهاست، یکی از برجستهترین جهادهاست.
@mojaradan🌹
#عاشقانه_شہدا
یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم
سر یـہ چراغ قرمز ...🚗🚦
.
پیرمـرد گل فروشـے با یـہ ڪالسڪه ایستاده بود...💐😍
منوچـہر داشت از برنامـہ ها
و ڪارایـے ڪـہ داشتیم مےگفت ...😌
#ولـے_مـن_حواسـم_بـہ_پیرمرده_بود ...
منوچـہر وقتے دید
حواسم به حرفاش نیست ...🙃
نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میکنم ...🙂🌺🌹
.
توے افڪـار خـودم بودم ڪہ
احسـاس ڪـردم پاهام داره خیس مے شہ ...!!!😟😳😳
#نـگاه_ڪردم_دیـدم_منوچـہر_داره_گلا_رو_دستہ_دستہ_میریزه_رو_پاهام ...☺️😳
همـہ گلاے پیرمرد و یہ جا خریده بود ..!
بغل ماشین ما ،
.
#یـہ_خانوم_و_آقا_تو_ماشین_بودن …🚙
خانومـہ خیلـے بد حجاب بود …😰
بـہ شوهرش گفت :
"خـاااااڪـــــ بـر سرتــــــ ... !!!😵
.
#ایـݧ_حزب_اللہـیـا_رو_ببین_همه_چیزشون_درستـہ😎✌️🏻
منوچہر یـہ شاخـہ🌹برداشت و پرسیـد : "اجازه هسـت ؟"
گفتـم : آره
داد به اون آقاهـہ و گفت :
"اینو بدید به اون خواهرمون ...!"👱🏻♀
اولیـݧ ڪاری ڪہ اون خانومہ کرد
.
#ایـن_بود_که_رژ_لبشو_پـاڪــ_ڪـرد_و_روسریشو_ڪـشـید_جلو !!!😇💞
.
.
.
#جانباز_شهید_سید_منوچهر_مدق🌸
#مذهبے_ها_عاشقترند😍
#گل_بخرین_تا_خاک_توسرت_نشنوین😂😜😅
@mojaradan💞
مقـــر مجـــردان انقـلابـی
یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم
سر یـہ چراغ قرمز ...🚗🚦
.
پیرمـرد گل فروشـے با یـہ ڪالسڪه ایستاده بود...💐😍
منوچـہر داشت از برنامـہ ها
و ڪارایـے ڪـہ داشتیم مےگفت ...😌
#ولـے_مـن_حواسـم_بـہ_پیرمرده_بود ...
منوچـہر وقتے دید
حواسم به حرفاش نیست ...🙃
نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میکنم ...🙂🌺🌹
.
توے افڪـار خـودم بودم ڪہ
احسـاس ڪـردم پاهام داره خیس مے شہ ...!!!😟😳😳
#نـگاه_ڪردم_دیـدم_منوچـہر_داره_گلا_رو_دستہ_دستہ_میریزه_رو_پاهام ...☺️😳
همـہ گلاے پیرمرد و یہ جا خریده بود ..!
بغل ماشین ما ،
.
#یـہ_خانوم_و_آقا_تو_ماشین_بودن …🚙
خانومـہ خیلـے بد حجاب بود …😰
بـہ شوهرش گفت :
"خـاااااڪـــــ بـر سرتــــــ ... !!!😵
.
#ایـݧ_حزب_اللہـیـا_رو_ببین_همه_چیزشون_درستـہ😎✌️🏻
منوچہر یـہ شاخـہ🌹برداشت و پرسیـد : "اجازه هسـت ؟"
گفتـم : آره
داد به اون آقاهـہ و گفت :
"اینو بدید به اون خواهرمون ...!"👱🏻♀
اولیـݧ ڪاری ڪہ اون خانومہ کرد
.
#ایـن_بود_که_رژ_لبشو_پـاڪــ_ڪـرد_و_روسریشو_ڪـشـید_جلو !!!😇💞
.
.
.
#جانباز_شهید_سید_منوچهر_مدق🌸
#مذهبے_ها_عاشقترند😍
#گل_بخرین_تا_خاک_توسرت_نشنوین😂😜😅
@mojaradan💞
مقـــر مجـــردان انقـلابـی
مجردان انقلا✌بی
#همسفر_عشق روایت_دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت هفتم از گاوداری آقا مصطفی یمدت دوبـــاره دنبال کار بود :) تا اینکه یکی از دوستاشون پیشنهاد داد که یه #اسختر_شنا هست اینجا رو بگیرید و شروع به کار کنید آقا مصطفی رفت #استخر رو اجاره کرد و شد #مدیر استخر تو این مدت…
#همسفر_عشق
روایت دوم
قسمت هشتم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
هیچوقت فکر نمیکردم آقا مصطفی یروزی به عنوان #مدافع_حرم برن سوریه !
سال ۹۲ بود که زمزمه های رفتن رو شروع کرده بود
یروز که با هم رفتیم بیرون
گفت #عزیز میدونی سوریه چخبره ؟
گفتم یمدت میشنیدم که شلوغ شده ولی اخبار که چیزی نمیگه ...
گفت نه عزیز بیشتر از این حرفاست !
همینجوری تعریف میکرد و از لحنش مشخص بود که یه برنامه ای توذهنش هست
روز نیمه ماه مبارک رمضان بود
من و خانومِ آقای #حاجی_نصیری که الان خودشون هم #جانباز شدن ، داخل یه مراسم خانومانه داشتم صحبت میکردم
ک گفتن: بحث #سوریه ی آقا مصطفی اینا رو میدونی ؟
گفتم اره مصطفی یه چیزایی میگه ولی قطعی چیزی نگفته !
گفت وقتی امیر آقا با آقا مصطفی صحبت میکنن پس حتما میرن ولی آقا مصطفی نمیتونه بره !!!
آقا مصطفی #سربازی اینا نرفته اجازه خروج از #کشور نداره ...!
بعد از اون آقا مصطفی هی صحبت میکردن تا تقریبا ۱۹ یا بیستم ماه مبارک #رمضان بود
که من داشتم #خونه رو جاروبرقی میزدم که تلفنم زنگ زد
گفت :
عزیز ببخشید نشد #خداحافظی کنم !!!
من دارم میرم !!
گفتم کجااا؟
گفت دارم میرم سوریه !!
گفتم الان کجایی ؟؟
گفت #فرودگاه امام هستم !
گفتم من الان خودم رو میرسونم همین الان میام
گفت دیگه دارم #پرواز میکنم و گوشیم رو هم دارم خاموش میکنم !!
کلی گریه کردم پشت تلفن اما فایده نداشت ...
چون من تحمل خدا حافظی رو نداشتم برام بهتر بود که اینم دلی بره ...
زنگ زدم به برادرم گفتم اینطوری شده و میخوام برم فرودگاه میای ؟ گفت اره دیگه با برادرم ومادرم وفاطمه رفتیم تو مسیر بودم که دوباره زنگ زدم بهش جواب داد
گفتم چیشد ؟چخبر؟
گفت #جاموندم ...😢 نتونستم برم ...😞
آنقدر خوشحال شدم و ذوق زده بودم نمیدونستم چیکار کنم 😍
رسیدم فرودگاه داشت با دوستاش حرف میزد
اومد گفت ساکم رفت ولی خودم نتونستم برم ..!
من #خوشحال بودم ولی آقا مصطفی
موقع برگشت جلو نشسته بودن و کل مسیر رو جلوی #مادرم و #برادرم بلند بلند گریه میکردن ...
{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }
╲\╭┓
╭ 🌹 @mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
روایت دوم
قسمت هشتم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
هیچوقت فکر نمیکردم آقا مصطفی یروزی به عنوان #مدافع_حرم برن سوریه !
سال ۹۲ بود که زمزمه های رفتن رو شروع کرده بود
یروز که با هم رفتیم بیرون
گفت #عزیز میدونی سوریه چخبره ؟
گفتم یمدت میشنیدم که شلوغ شده ولی اخبار که چیزی نمیگه ...
گفت نه عزیز بیشتر از این حرفاست !
همینجوری تعریف میکرد و از لحنش مشخص بود که یه برنامه ای توذهنش هست
روز نیمه ماه مبارک رمضان بود
من و خانومِ آقای #حاجی_نصیری که الان خودشون هم #جانباز شدن ، داخل یه مراسم خانومانه داشتم صحبت میکردم
ک گفتن: بحث #سوریه ی آقا مصطفی اینا رو میدونی ؟
گفتم اره مصطفی یه چیزایی میگه ولی قطعی چیزی نگفته !
گفت وقتی امیر آقا با آقا مصطفی صحبت میکنن پس حتما میرن ولی آقا مصطفی نمیتونه بره !!!
آقا مصطفی #سربازی اینا نرفته اجازه خروج از #کشور نداره ...!
بعد از اون آقا مصطفی هی صحبت میکردن تا تقریبا ۱۹ یا بیستم ماه مبارک #رمضان بود
که من داشتم #خونه رو جاروبرقی میزدم که تلفنم زنگ زد
گفت :
عزیز ببخشید نشد #خداحافظی کنم !!!
من دارم میرم !!
گفتم کجااا؟
گفت دارم میرم سوریه !!
گفتم الان کجایی ؟؟
گفت #فرودگاه امام هستم !
گفتم من الان خودم رو میرسونم همین الان میام
گفت دیگه دارم #پرواز میکنم و گوشیم رو هم دارم خاموش میکنم !!
کلی گریه کردم پشت تلفن اما فایده نداشت ...
چون من تحمل خدا حافظی رو نداشتم برام بهتر بود که اینم دلی بره ...
زنگ زدم به برادرم گفتم اینطوری شده و میخوام برم فرودگاه میای ؟ گفت اره دیگه با برادرم ومادرم وفاطمه رفتیم تو مسیر بودم که دوباره زنگ زدم بهش جواب داد
گفتم چیشد ؟چخبر؟
گفت #جاموندم ...😢 نتونستم برم ...😞
آنقدر خوشحال شدم و ذوق زده بودم نمیدونستم چیکار کنم 😍
رسیدم فرودگاه داشت با دوستاش حرف میزد
اومد گفت ساکم رفت ولی خودم نتونستم برم ..!
من #خوشحال بودم ولی آقا مصطفی
موقع برگشت جلو نشسته بودن و کل مسیر رو جلوی #مادرم و #برادرم بلند بلند گریه میکردن ...
{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }
╲\╭┓
╭ 🌹 @mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی