مجردان انقلا✌بی
#همسفر_عشق روایت دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت دوم من آقا مصطفی رو یک بار دیده بودم و دورادور اسمشون رو شنیده بودم و درمورد #شیطنت هاشون خیلی میشنیدم چون هم #محله ای بودیم و #فرمانده پایگاه نوجوان ها داخل مسجدی بودن که من فرمانده بسیج خواهرانش بودم ...…
#همسفر_عشق
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت سوم
آقا مصطفی خیلی تو کارهای#بسیج و فرهنگی و #جهادی فعال بودن
یکی از دوستاشون بهشون گفته بود که تو که انقد فعالی باید دنبال دختری باشی که بتونه با این کارها و فعالیت هات کنار بیاد
۱۸ فروردین ماه بود که مادرشون به همراه #عروس و دخترشون اومدن#خونه_ما ...
من خیلی خجالتی بودم مخصوصا از پدرم 😌
خلاصه صحبت های اولیه تموم شد و قرار بود ما جواب بدیم
آقا مصطفی متولد ۱۹ شهریور ۶۵ بود
یه جوون ۲۰ ساله ی #طلبه که سربازی همنرفته بودن و تمام عشقشون بسیج بود و هیئیتشون ...
از تمام معیار هایی که من برای#ازدواج داشتم #آقا_مصطفی فقط یکیشو داشت 😉
اونم فقط ایمان آقا مصطفی ، که زبون زد خاص و عام بود ...
میگم ایمان منظورم همه ی چیز هایی که به ظاهر نشون میداد که خیلی با ایمان هستن
#نماز های اول وقت اونم به جماعت ، #خوش_خلق بودن
همه خیلی به آقا مصطفی #علاقه داشتن چون خیلی خوش برخورد و #خوش_اخلاق بودن
#صبور بودن و عاشق اهل بیت علیهم السلام بودن ❤️
بعد از این شغل و درآمدشون برام مهم بود ولگفتن من با شهریه ی #طلبگی زندگی میکنم و چون خودم طلبه بودم
قبول کردم و پذیرفتم ...
@mojaradan
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت سوم
آقا مصطفی خیلی تو کارهای#بسیج و فرهنگی و #جهادی فعال بودن
یکی از دوستاشون بهشون گفته بود که تو که انقد فعالی باید دنبال دختری باشی که بتونه با این کارها و فعالیت هات کنار بیاد
۱۸ فروردین ماه بود که مادرشون به همراه #عروس و دخترشون اومدن#خونه_ما ...
من خیلی خجالتی بودم مخصوصا از پدرم 😌
خلاصه صحبت های اولیه تموم شد و قرار بود ما جواب بدیم
آقا مصطفی متولد ۱۹ شهریور ۶۵ بود
یه جوون ۲۰ ساله ی #طلبه که سربازی همنرفته بودن و تمام عشقشون بسیج بود و هیئیتشون ...
از تمام معیار هایی که من برای#ازدواج داشتم #آقا_مصطفی فقط یکیشو داشت 😉
اونم فقط ایمان آقا مصطفی ، که زبون زد خاص و عام بود ...
میگم ایمان منظورم همه ی چیز هایی که به ظاهر نشون میداد که خیلی با ایمان هستن
#نماز های اول وقت اونم به جماعت ، #خوش_خلق بودن
همه خیلی به آقا مصطفی #علاقه داشتن چون خیلی خوش برخورد و #خوش_اخلاق بودن
#صبور بودن و عاشق اهل بیت علیهم السلام بودن ❤️
بعد از این شغل و درآمدشون برام مهم بود ولگفتن من با شهریه ی #طلبگی زندگی میکنم و چون خودم طلبه بودم
قبول کردم و پذیرفتم ...
@mojaradan
مجردان انقلا✌بی
#همسفر_عشق روایت سوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت پنجم دیگه نمیتونستم ازش دور بمونم حتی به اندازه چند ساعت ! شغلش#آزاد بود داخل اندیشه یه مغازه #عمده_فروشی زدن قبل از #تولد فاطمه ، هرزمان از #حوزه برمیگشتم میرفتم مغازه یجایی برام درست کرده بود،پشتِ گونی های #برنج که…
#همسفر_عشق
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت ششم
.
بلاخره یه گاوداری پیدا شد و #اجاره کرد
اونزمان #ماشین نداشتیم و یه #موتور داشتیم
برای اینکه هرروز بتونه کارهای گاوداری رو انجام بده
با یه#بچه دو ماهه سوار موتور میشدیم و میرفتیم به گاو ها #غذا میدادیم و کارهاشون رو انجام میدادیم
یه اتاقک نگهبانی داشت که خیلی از اوقات شب ها هم اونجا میموندیم
#پدر شوهر و #مادر شوهرم همش نگران حشره ها و خطر هایی بودن که ما رو تهدید میکرد
و گاهی می اومدن میگفتن شما بخاطر بچه برید #خونه ما میمونیم ...
.
خلاصه حدود یکسال گاوداری رو داشتیم
و سود خوبی هم داشت
از یه مدت به بعد برای گاوداری#کارگر آورده بودن
آقا مصطفی گفت این بنده خداها #عروس_دوماد هستن بریم براشون یکم وسایل خونه بگیریم و رفتیم براشون خرید کردیم
یمدت دیگ بچه دار شدن
آقا مصطفی کفت بریم براشون#سیسمونی بخریم و ماهم رفتیم با مادر شوهرم براشون یسری خرید کردیم
و خیلی حواسشون به کارگرشون بود ..
.
یه شب ساعت ۴ بود که گوشی آقا مصطفی زنگ خورد
کارگرشون بود
گفت آقا مصطفی بیا که گاوها رو دزدیدن !!!
حدود ۲۲ تا گاو بود
به #اداره_آگاهی سپردن بعد یمدت گفتن دزدای احشام رو گرفتن بیاید بهشون بگید که گاوهاتون رو دزدیدن تا اعتراف کنن
ولی آقا مصطفی قبول نکرد و گفت من نمیدونم این ها دزدیدن یا نه پس نمیتونم قضاوت کنم ...
و گاو ها هیچوقت پیدا نشد :)
و تعداد گاوی که مونده بود رو فروختن و باز بدهی بالا آوردن ...
و گاوداری هم بسته شد!
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🎀
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
قسمت ششم
.
بلاخره یه گاوداری پیدا شد و #اجاره کرد
اونزمان #ماشین نداشتیم و یه #موتور داشتیم
برای اینکه هرروز بتونه کارهای گاوداری رو انجام بده
با یه#بچه دو ماهه سوار موتور میشدیم و میرفتیم به گاو ها #غذا میدادیم و کارهاشون رو انجام میدادیم
یه اتاقک نگهبانی داشت که خیلی از اوقات شب ها هم اونجا میموندیم
#پدر شوهر و #مادر شوهرم همش نگران حشره ها و خطر هایی بودن که ما رو تهدید میکرد
و گاهی می اومدن میگفتن شما بخاطر بچه برید #خونه ما میمونیم ...
.
خلاصه حدود یکسال گاوداری رو داشتیم
و سود خوبی هم داشت
از یه مدت به بعد برای گاوداری#کارگر آورده بودن
آقا مصطفی گفت این بنده خداها #عروس_دوماد هستن بریم براشون یکم وسایل خونه بگیریم و رفتیم براشون خرید کردیم
یمدت دیگ بچه دار شدن
آقا مصطفی کفت بریم براشون#سیسمونی بخریم و ماهم رفتیم با مادر شوهرم براشون یسری خرید کردیم
و خیلی حواسشون به کارگرشون بود ..
.
یه شب ساعت ۴ بود که گوشی آقا مصطفی زنگ خورد
کارگرشون بود
گفت آقا مصطفی بیا که گاوها رو دزدیدن !!!
حدود ۲۲ تا گاو بود
به #اداره_آگاهی سپردن بعد یمدت گفتن دزدای احشام رو گرفتن بیاید بهشون بگید که گاوهاتون رو دزدیدن تا اعتراف کنن
ولی آقا مصطفی قبول نکرد و گفت من نمیدونم این ها دزدیدن یا نه پس نمیتونم قضاوت کنم ...
و گاو ها هیچوقت پیدا نشد :)
و تعداد گاوی که مونده بود رو فروختن و باز بدهی بالا آوردن ...
و گاوداری هم بسته شد!
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور #همسر_شهید }
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🎀
مجردان انقلا✌بی
#همسفر_عشق روایت دوم قسمت دهم #شهید_مصطفی_صدرزاده یه ودیعه پنج میلیونی گذاشته بود که چِکِش هم از دایشون گرفته بودن که بتونن از کشور خارج بشن و چون با بچه های #عراق آشنا شده بود میرفت عراق وازاونجا میرفت سوریه چون دیگه گروه #آشپزی نبود که باهاشون اعزام بشن…
#همسفر_عشق
قسمت یازدهم
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
سخت ترین زمان ها همون روز هایی بود م آقا مصطفی سوریه بود
همش با خودم میگفتم اگه محمد علی بدنیا بیاد من تو بیمارستان تنها چیکار میتونم بکنم
وقتی تلفنی بهش از این نگرانیم میگفتم میگفت همه هستن که مادر پدرامون ، داداشا و ..
میگفتم فکر کن کل بیمارستان پر بشه از فامیل هامون اما شما نباشی انگار هیچکس نیست هیــچکــس !
تا اینکه اول #اردیبهشت آقا مصطفی پیام داد که حاج حسین #بادپا شهید شد ...
پیکرش هم جاموند 😔
من فکر میکردم الان آقا مصطفی روحیش خیلی خوب نیست و خیلی بهش نگم بیاد و ..
ولی کم کم متوجه شدم که آقا مصطفی هم #مجروح شده
از زمانی که متوجه مجروحیتش شدم تا بیارنش #ایران
همه ناراحت بودن فقط من خوشحال بودم 😉
میگفتم کاش دست یا پاش یا کلا #قطع_نخاع بشه که دیگه نتونه بره و بشینه خونه :)
و کلا خوشحال بودم مجروح شده و چند وقتی#خونه میمونه !
.
تو اون دوسال و نیم من سیستم بدنم بهم ریخته بود و قلبم اذیت میشد و عصبی شده بودم
آقا مصطفی ک میرفت سوریه #خونه_ما #تعطیل شده بود
و بیشتر خونه مادرم بودیم ، فقط زمانی که بهم فشار میومد#تنها میرفتم خونه و چله ها و #دعا هام رو انجام میدادم و بر میگشتم
آقا مصطفی هم اذیت شدنام رو میدید اذیت میشد
یکبار که رفته بود سوریه من #اعتکاف بودم
کل دعاهام همسرم بود
اعمال #ام_داوود که تموم شد زنگ زد گفت دارم میام😍
و من از#مسجد مستقیم رفتم #فرودگاه_امام
بهش میگفتم من از این#فرودگاه بدم میاد میگفتم ولی من دوستش دارم اینجا یه قطعه از #بهشت هست
اینجا #پرواز_تا_بهشت ِ..
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور همسر_شهید }
.
ادامه دارد ...
❀͜͡⛅️🌻●
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
قسمت یازدهم
روایت دوم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
سخت ترین زمان ها همون روز هایی بود م آقا مصطفی سوریه بود
همش با خودم میگفتم اگه محمد علی بدنیا بیاد من تو بیمارستان تنها چیکار میتونم بکنم
وقتی تلفنی بهش از این نگرانیم میگفتم میگفت همه هستن که مادر پدرامون ، داداشا و ..
میگفتم فکر کن کل بیمارستان پر بشه از فامیل هامون اما شما نباشی انگار هیچکس نیست هیــچکــس !
تا اینکه اول #اردیبهشت آقا مصطفی پیام داد که حاج حسین #بادپا شهید شد ...
پیکرش هم جاموند 😔
من فکر میکردم الان آقا مصطفی روحیش خیلی خوب نیست و خیلی بهش نگم بیاد و ..
ولی کم کم متوجه شدم که آقا مصطفی هم #مجروح شده
از زمانی که متوجه مجروحیتش شدم تا بیارنش #ایران
همه ناراحت بودن فقط من خوشحال بودم 😉
میگفتم کاش دست یا پاش یا کلا #قطع_نخاع بشه که دیگه نتونه بره و بشینه خونه :)
و کلا خوشحال بودم مجروح شده و چند وقتی#خونه میمونه !
.
تو اون دوسال و نیم من سیستم بدنم بهم ریخته بود و قلبم اذیت میشد و عصبی شده بودم
آقا مصطفی ک میرفت سوریه #خونه_ما #تعطیل شده بود
و بیشتر خونه مادرم بودیم ، فقط زمانی که بهم فشار میومد#تنها میرفتم خونه و چله ها و #دعا هام رو انجام میدادم و بر میگشتم
آقا مصطفی هم اذیت شدنام رو میدید اذیت میشد
یکبار که رفته بود سوریه من #اعتکاف بودم
کل دعاهام همسرم بود
اعمال #ام_داوود که تموم شد زنگ زد گفت دارم میام😍
و من از#مسجد مستقیم رفتم #فرودگاه_امام
بهش میگفتم من از این#فرودگاه بدم میاد میگفتم ولی من دوستش دارم اینجا یه قطعه از #بهشت هست
اینجا #پرواز_تا_بهشت ِ..
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور همسر_شهید }
.
ادامه دارد ...
❀͜͡⛅️🌻●
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
مجردان انقلا✌بی
#همسفر_عشق روایت دوم #شهید_مصطفی_صدرزاده قسمت سیزدهم ماموریت ۴۵_۵۰ روزشون تموم شده بود آقا مصطفی شصت و پنجمینروز شهید شد. شب #تاسوعا بهش زنگ زدم ، میخواستم برم جایی ازش اجازه بگیرم داشت با بیسیم صحبت میکرد که قطع شد و دیگه نتونستم باهاش صحبت کنم پیامَم رو…
#همسفر_عشق
روایت دوم
قسمت آخر
#شهید_مصطفی_صدرزاده
به #پدر_شوهر م زنگ زدم گفتم #آقاجون بیاید اینجا
وقتی اومدن خیلی
بی تاب شده بودم هی محمد علی و میذاشتم زمین هی بغلش میکردم
گفت چرا اینطوری میکنی
اصلا نمیدونستم چی بهشون بگم فقط بهشون گفتم
آقاجون فکر کنم دیگه #مصطفی نمیاد :(
پدرشوهرم گفتن نه اینطور نیست چیشده مگه
کسی چیزی گفته
منم براشون تعریف کردم گفت شاید دوباره #مجروح شده باشه گفتم نه فکر نمیکنم مجروح باشه!
از ساعت۷-۸ یکدفعه دیدم#خونمون شلوغ شد و همه دارن میان #خونه_ما ، هرکسی هم میومد میگفت مصطفی مجروح شده
منم محمدعلی رو بغل کردم رفتم تو#اتاق و گفتم خدایا من راضی ام هرچی #ثواب و اجر تو این دوسال بوده ازم بگیر فقط مصطفی برگرده😢
هرطور شده برگرده من راضی ام قطع نخاع هم باشه فقط تو#خونه چشماش باز باشه و #نفس بکشه
بدترین ساعت ها از #شهادت آقا مصطفی یادمه همین لحظه ها بود
میدونستم#شهید شده ولی همه بهم#امید میدادن
ساعت۱۲#شب شد #مادرم پابرهنه رفتن سرمزار دو #شهید_گمنام که #دعا کنن که خبر#سلامتی اقا مصطفی بیاد
منم دنبالشون رفتم
نشسته بودم سر مزار یکدفعه دیدم #پدرشوهرم گوشی موبایلش رو گذاشت جلوم
دیدم براشون #پیام اومده و نوشته
"سیدابراهیم به ملکوت اعلا پیوست"
💔
.
{به روایت #همسر_شهید خانم سميه ابراهیم پور}
.
پ.ن :سید ابراهیم نام #جهادی شهید بوده
.
❀͜͡⛅️🌻●
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
روایت دوم
قسمت آخر
#شهید_مصطفی_صدرزاده
به #پدر_شوهر م زنگ زدم گفتم #آقاجون بیاید اینجا
وقتی اومدن خیلی
بی تاب شده بودم هی محمد علی و میذاشتم زمین هی بغلش میکردم
گفت چرا اینطوری میکنی
اصلا نمیدونستم چی بهشون بگم فقط بهشون گفتم
آقاجون فکر کنم دیگه #مصطفی نمیاد :(
پدرشوهرم گفتن نه اینطور نیست چیشده مگه
کسی چیزی گفته
منم براشون تعریف کردم گفت شاید دوباره #مجروح شده باشه گفتم نه فکر نمیکنم مجروح باشه!
از ساعت۷-۸ یکدفعه دیدم#خونمون شلوغ شد و همه دارن میان #خونه_ما ، هرکسی هم میومد میگفت مصطفی مجروح شده
منم محمدعلی رو بغل کردم رفتم تو#اتاق و گفتم خدایا من راضی ام هرچی #ثواب و اجر تو این دوسال بوده ازم بگیر فقط مصطفی برگرده😢
هرطور شده برگرده من راضی ام قطع نخاع هم باشه فقط تو#خونه چشماش باز باشه و #نفس بکشه
بدترین ساعت ها از #شهادت آقا مصطفی یادمه همین لحظه ها بود
میدونستم#شهید شده ولی همه بهم#امید میدادن
ساعت۱۲#شب شد #مادرم پابرهنه رفتن سرمزار دو #شهید_گمنام که #دعا کنن که خبر#سلامتی اقا مصطفی بیاد
منم دنبالشون رفتم
نشسته بودم سر مزار یکدفعه دیدم #پدرشوهرم گوشی موبایلش رو گذاشت جلوم
دیدم براشون #پیام اومده و نوشته
"سیدابراهیم به ملکوت اعلا پیوست"
💔
.
{به روایت #همسر_شهید خانم سميه ابراهیم پور}
.
پ.ن :سید ابراهیم نام #جهادی شهید بوده
.
❀͜͡⛅️🌻●
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی