شعری که از زبان و عناصر مثلا مدرن بهره میگیرد دارای عقبه ذهنی نزدیک همان ژانر نزد شاعرش است،
شعری که زبان اجتماعی دارد نیز همینطور ،
یعنی شاعرش بیشتر
ذهنیات و مشغله اش اجتماع است و همینطور زبان عاشقانه،زبان حماسی و قص علی هذا...
امّا نکته ای که اینجا طرح می کنم این است که در همه موارد بالا اگر طبیعت زبان در شعر و با بدیهی ترین حالت ارائه گردد به راحتی و باورمند نزد مخاطب پذیرفته می شود و اگر برای شعبده بازی! و متحیّر کردن مخاطب،شاعر دست به تصنع و ساخت غیر معمول و غیر طبیعی بزند ممکن است در ابتدا تعجب بیافریند! ولی در ادامه مخاطب به سطحی بودن و بی پشتوانه بودن آن زبان در شعر پی خواهد برد.
در بیشتر دو بیتی های مورد نقد طبیعت زبان به بهترین و معمولی ترین حالت شعر را ایجاد کرده است به طوری که شعر ساده نیست اما سخت نیست !
"به شوق ماندنت برگشت باران
پی رقصاندنت برگشت باران
تو یک دفتر پر از گنجشک هستی
برای خواندنت برگشت باران"
و همینطور در دوبیتی که می گوید
به گنجشک های شهر دود و آهن
گل پیراهنت را می فروشی؟
طبیعت زبان به بهترین شکل به یاری دوبیتی آمده است.
اما در دوبیتی که در هرمصرع یک عبارت به ردیف "نگفته ست" وصل شده است به زعم بنده زبان طبیعی دچار تکلف شده است به طوری که "عزیزم دوستت دارم" در مصرع پایانی نتوانسته است این نامانوسی را درمان کند.
3-ظرف و مظروف دوبیتی!
می دانیم که دوبیتی از جمله قالبهای زبان پارسی ست که در طول تاریخ با شاعرانی نام آشنا مانند باباطاهر همدانی و فایز دشتی رخ نمایان کرده است،
شاعران دیگری نیز البته در ظرف دوبیتی چیزهایی ریخته اند مانند:
ملاحسن کبگانی،مفتون بردخونی دشتی،ملامحمد نادم،شفیق شهریاری و دیگران
شاید به دلیل وزن معمول دوبیتی که در بحر"هزج مسدس مقصور" یا همان "مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل" سروده شده اند قرابت موضوعی و بافت اکثر آنها به سمت و سوی سادگی و بی پیرایگی میل کرده است و البته احتمالا دلایل دیگری نیز وجود دارد.
ولی این قالب به دلیل نوع موسیقی جاری در آن ظرف خوبی تا کنون برای بیان و انعکاس عواطف و احساسات شاعرانش تا کنون بوده است،به طور کلی چربش احساس و عاطفه در این قالب بر دیگر احوالات انسان چشمگیر است:
"لب و دندان و چشم و زلف و رخسار
بر و دوش و قد و بالا و رفتار
به جنت حور اگر فایز چنین است!
بر احوالت به محشر گریه کن زار!"
فایز
یا در این دوبیتی شفیق شهریاری:
"دلم امروز وجدی تازه دارد
نشاطی بی حد و اندازه دارد
سزد چون بلبل از گلبانگ شادی
فضای دهر پر آوازه دارد"
همین ویژگی یعنی پرداخت صمیمی به حالات خود و دیگر عناصر طبیعی و اجتماعی با درجه بالای احساس و کمرنگ بودن وجهه برهان و منطق و ...که نمونه های بسیارش در رباعی مشهود بوده است...
در دوبیتی های سید حبیب نظاری به خوبی از این قابلیت دوبیتی این ظرف قابل اعتنا و دوست داشتنی بهره گرفته شده است،
حتی شاعر با دست زدن به کمی مخاطره برای این ظرف مظروف و مظروف های تازه ای نیز گرد آوری نموده است،
خود اسیر دوبیتی نشده است،دوبیتی را به دنبال ذهن و اندیشه امروز خودش به عنوان یک انسان معاصر کشانده است و این مهم واقعا قابل احترام است.
"صداها،سایه ها،کم می شناسند
نمی دانم چرا کم می شناسند
تو گنجشک رهای دشت هایی
خیابانها تو را کم می شناسند"
دوبیتی را به کوچه و خیابان و زندگی شهری امروز رسانده است!اما با اندوهی عمیق می گوید که تو از این جنس نیستی! واین خیابانهای آلوده به مظاهر شهر تو را کم می شناسند،
در اکثر این ده دوبیتی به زعم نگارنده برای قالب دوبیتی ویژگی های بسیار درخوری پدید آمده که سبب ارتقا و دقیق تر سبب گسترش و عمق این ظرف گردیده است،
برای اینکه کلام بیش از این طولانی نشود عرض می کنم به احترام این شاعر و دغدغه هایش کلاه از سر برمی دارم و درود می فرستم.
در مورد این دوبیتی ها می شد موارد دیگری رانیز از نظر گذراند مانند:
-تکرار و اتفاقات واکنشی
-ایدئولوژی پیدا و پنهان
-سرایش و مسئله قافیه!
-لحظه های شکوهمند،لحظه های ساختمند
#محمد_تقی_قشقایی
از کتاب"6+20 شاعر،6+20 نقد"
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
شعری که زبان اجتماعی دارد نیز همینطور ،
یعنی شاعرش بیشتر
ذهنیات و مشغله اش اجتماع است و همینطور زبان عاشقانه،زبان حماسی و قص علی هذا...
امّا نکته ای که اینجا طرح می کنم این است که در همه موارد بالا اگر طبیعت زبان در شعر و با بدیهی ترین حالت ارائه گردد به راحتی و باورمند نزد مخاطب پذیرفته می شود و اگر برای شعبده بازی! و متحیّر کردن مخاطب،شاعر دست به تصنع و ساخت غیر معمول و غیر طبیعی بزند ممکن است در ابتدا تعجب بیافریند! ولی در ادامه مخاطب به سطحی بودن و بی پشتوانه بودن آن زبان در شعر پی خواهد برد.
در بیشتر دو بیتی های مورد نقد طبیعت زبان به بهترین و معمولی ترین حالت شعر را ایجاد کرده است به طوری که شعر ساده نیست اما سخت نیست !
"به شوق ماندنت برگشت باران
پی رقصاندنت برگشت باران
تو یک دفتر پر از گنجشک هستی
برای خواندنت برگشت باران"
و همینطور در دوبیتی که می گوید
به گنجشک های شهر دود و آهن
گل پیراهنت را می فروشی؟
طبیعت زبان به بهترین شکل به یاری دوبیتی آمده است.
اما در دوبیتی که در هرمصرع یک عبارت به ردیف "نگفته ست" وصل شده است به زعم بنده زبان طبیعی دچار تکلف شده است به طوری که "عزیزم دوستت دارم" در مصرع پایانی نتوانسته است این نامانوسی را درمان کند.
3-ظرف و مظروف دوبیتی!
می دانیم که دوبیتی از جمله قالبهای زبان پارسی ست که در طول تاریخ با شاعرانی نام آشنا مانند باباطاهر همدانی و فایز دشتی رخ نمایان کرده است،
شاعران دیگری نیز البته در ظرف دوبیتی چیزهایی ریخته اند مانند:
ملاحسن کبگانی،مفتون بردخونی دشتی،ملامحمد نادم،شفیق شهریاری و دیگران
شاید به دلیل وزن معمول دوبیتی که در بحر"هزج مسدس مقصور" یا همان "مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل" سروده شده اند قرابت موضوعی و بافت اکثر آنها به سمت و سوی سادگی و بی پیرایگی میل کرده است و البته احتمالا دلایل دیگری نیز وجود دارد.
ولی این قالب به دلیل نوع موسیقی جاری در آن ظرف خوبی تا کنون برای بیان و انعکاس عواطف و احساسات شاعرانش تا کنون بوده است،به طور کلی چربش احساس و عاطفه در این قالب بر دیگر احوالات انسان چشمگیر است:
"لب و دندان و چشم و زلف و رخسار
بر و دوش و قد و بالا و رفتار
به جنت حور اگر فایز چنین است!
بر احوالت به محشر گریه کن زار!"
فایز
یا در این دوبیتی شفیق شهریاری:
"دلم امروز وجدی تازه دارد
نشاطی بی حد و اندازه دارد
سزد چون بلبل از گلبانگ شادی
فضای دهر پر آوازه دارد"
همین ویژگی یعنی پرداخت صمیمی به حالات خود و دیگر عناصر طبیعی و اجتماعی با درجه بالای احساس و کمرنگ بودن وجهه برهان و منطق و ...که نمونه های بسیارش در رباعی مشهود بوده است...
در دوبیتی های سید حبیب نظاری به خوبی از این قابلیت دوبیتی این ظرف قابل اعتنا و دوست داشتنی بهره گرفته شده است،
حتی شاعر با دست زدن به کمی مخاطره برای این ظرف مظروف و مظروف های تازه ای نیز گرد آوری نموده است،
خود اسیر دوبیتی نشده است،دوبیتی را به دنبال ذهن و اندیشه امروز خودش به عنوان یک انسان معاصر کشانده است و این مهم واقعا قابل احترام است.
"صداها،سایه ها،کم می شناسند
نمی دانم چرا کم می شناسند
تو گنجشک رهای دشت هایی
خیابانها تو را کم می شناسند"
دوبیتی را به کوچه و خیابان و زندگی شهری امروز رسانده است!اما با اندوهی عمیق می گوید که تو از این جنس نیستی! واین خیابانهای آلوده به مظاهر شهر تو را کم می شناسند،
در اکثر این ده دوبیتی به زعم نگارنده برای قالب دوبیتی ویژگی های بسیار درخوری پدید آمده که سبب ارتقا و دقیق تر سبب گسترش و عمق این ظرف گردیده است،
برای اینکه کلام بیش از این طولانی نشود عرض می کنم به احترام این شاعر و دغدغه هایش کلاه از سر برمی دارم و درود می فرستم.
در مورد این دوبیتی ها می شد موارد دیگری رانیز از نظر گذراند مانند:
-تکرار و اتفاقات واکنشی
-ایدئولوژی پیدا و پنهان
-سرایش و مسئله قافیه!
-لحظه های شکوهمند،لحظه های ساختمند
#محمد_تقی_قشقایی
از کتاب"6+20 شاعر،6+20 نقد"
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
نقد مختصر
بر چند شعر از:
#کیوان_ملکی_سواد_کوهی
شعر۱
شکل چشمت را کشیدم
گذاشتم جیب پیراهنم
ابروانت را
جیب بارانی ام
گونه هایت را
جیب کت ام
ولبانت
جیب شلوارم
دست خودم نیست
من
آلزایمر
گرفته ام
شعر ۲
نزدیک بیا
نزدیک تر
چشم های من
نزدیک بین شدند
آخرین باری که ترا دیدم
تازه انقلاب شده بود
من به چپ رفتم
وتو
یک راست به خانه ی بخت !!!
شعر ۳
قسط های عقب مانده
دلشوره برای فردای زمین
با کلماتی که
لب هایم را می دوزند
دست به یکی کردند
تا قلبم
جای امنی برایت نباشد
تو را
در چشم هایم پنهان کردم
#کیوان_ملکی_سواد_کوهی
طبق قرار این قلم از بین مولفه های پرشمار با رویکرد به شعرهای فوق مواردی کوتاه را طرح موضوع می نمایم،امید که مفید فایده باشد.
1-شعر و تولد پارادوکس!
وقتی سخن از شعر و ناشعر به میان می آید برخی مفاهیم برجسته می شوند،شاید بسیاری از نظم ها و به ظاهر شعرهای کلاسیک صورت شعر داشته باشند و البته سیرت شعر نه! در مورد قالبهای نوظهور نیز این داستان مصداق دارد!
عناصر و لوازم شعر مثل زبان،فرم،موسیقی و...همه و همه برای سرودن شعر لازم به شمار می آیند اما اگر یک متن اینها را داشت لزوما شعر نیست! ذات و اصل شعر درونمایه ای ست که از سرچشمه ذات شعری نشات می گیرد تقریبا مشابه همان چیزی که به آن "وحی" می گفتند،
به قول حضرت نظامی:
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
پس در شعر می توانیم این ارتباط را ارتباط قابل احترام(به تعبیر اولی مقدس) بنامیم.
حال برای بسط مناسبتر موضوع از زاویه دیگری متمرکز می شویم،
در بن مایه شعر و در لحظه خلق اتفاقی می افتد،در بیشتر مواقع اتفاق ها از تضاد ها و پارادوکسها شکل می گیرد.اگر پارادوکسها به لباس شعر دربیایند می توانند جذبه قابل توجهی بوجود بیاورند.تضادهای بین عقل و عشق،تضاد بین خوبی و بدی،زیبایی و زشتی،دوستی و دشمنی و بسیاری پارادوکسهای دیگر، در واقع محیط شعر بسیار مستعد است برای تولد شعر!
به عبارت بهتر تضادها برای بیان دیدگاه های و زبان شعر راه گشا هستند.
در شعرهای مورد نقد فضایی فراهم شده است که پارادوکس جزئی از شعر و شاید بدنه اصلی شعر باشد،
در شعر اول آلزایمر در بخش نهایی توجیه بسیار مناسبی برای حمل نقاشی اعضا معشوق در جیبهای عاشق است و این اتفاق به شاعرانگی خوبی فراهم شده است.
شعر دوم نیز با "انقلاب" به این ویژگی دست یافته است.انقلاب شده و خود به خود تضاد به وجود آمده بین جناح های مرسوم را به عشق پیوند داده است و این اتفاق به باورمندی مطلوبی ختم شده است،
در شعر سوم اما از این منظر شعر نیاز به ترمیم دارد.
"قسط های عقب مانده/دلشوره برای فردای زمین/با کلماتی که/لب هایم را می دوزند..."
کلمات "قسط"، و "فردای زمین" بیشتر ذهنی هستند و به عینیت نرسیده اند و این ابهام کمکی به ارتباط بهینه در سطرهای پایانی یعنی "جای امن" برای "قلب" نمی کند.
2-امروز و شعر!
یکی از مواردی که در شعر امروز بسیار اهمیت دارد کمّیت سطرهای شعر و در اینجا شعر سپید است،البته کمیت و کیفیت شعر دو بال پرواز یک شعر قوتمند می باشند،
هستند شعرهایی که تعدادسطرهای زیادی دارند و طولانی نیستند! مانند "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" فروغ فرخ زاد یا "بصیرت سایه ها"ی رضا صفریان و همینطور شعر"نامه عاشقانه یک راه زن" از محمد حسین جعفریان.
و هستند شعرهایی که سطرهای کمی دارند و طولانی هستند،یعنی همان جند سطرشان برخی قابل حذف هستند.
اما امروزه با تمام اوصافی که از عصر اینترنت،ماشین و مدرنیسم سراغ داریم شعرهای بلند قابل توجیه نیستند یا حداقل کم توجیه هستند مگر اینکه شعر بلندی مانند مثال های نامبرده شده به خوبی و قدرتمند سطرها را ارائه کرده باشند.
شعرهای مورد نقد با آگاهی از این وضعیت،کمّیت مناسبی دارند،یعنی نه اطناب دارند و نه ایجاز خود خواسته،تقریبا با شرایط نسبتا ایده الی دچار مساوات هستند.
نمی دانم این سه شعر از یک دوره زمانی برای سرایش تبعیت می کنند یا خیر؟! اما به هرحال هر سه شعر حدود 9-10 سطر هستند!انگار قلم این شعر در سطر نهم یا دهم عادت کرده است حرفش را تمام کند! شاید این نظم خود آگاه نبوده است اما به هرحال با خودش مواردی را همراه دارد.
هرچند در شعر سوم اگر شاعر همانند یک باغبان قسی القلب عمل نماید چهارپنج سطر را می تواند هرس نماید.دو شعر اول و دوم از این منظر امتیاز خوبی می گیرند.
در مورد این شعرها می شد موارد دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:
-زبان عمومی،زبان اختصاصی!
-چرایی و جریان های موسیقی
-چگونگی بسط اندیشه
-شعرهای مرتبط با اعضای بدن! و چرایی
و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم.
#محمد_تقی_قشقایی
#از_کتاب
#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بیست_به_اضافه_هشت_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
بر چند شعر از:
#کیوان_ملکی_سواد_کوهی
شعر۱
شکل چشمت را کشیدم
گذاشتم جیب پیراهنم
ابروانت را
جیب بارانی ام
گونه هایت را
جیب کت ام
ولبانت
جیب شلوارم
دست خودم نیست
من
آلزایمر
گرفته ام
شعر ۲
نزدیک بیا
نزدیک تر
چشم های من
نزدیک بین شدند
آخرین باری که ترا دیدم
تازه انقلاب شده بود
من به چپ رفتم
وتو
یک راست به خانه ی بخت !!!
شعر ۳
قسط های عقب مانده
دلشوره برای فردای زمین
با کلماتی که
لب هایم را می دوزند
دست به یکی کردند
تا قلبم
جای امنی برایت نباشد
تو را
در چشم هایم پنهان کردم
#کیوان_ملکی_سواد_کوهی
طبق قرار این قلم از بین مولفه های پرشمار با رویکرد به شعرهای فوق مواردی کوتاه را طرح موضوع می نمایم،امید که مفید فایده باشد.
1-شعر و تولد پارادوکس!
وقتی سخن از شعر و ناشعر به میان می آید برخی مفاهیم برجسته می شوند،شاید بسیاری از نظم ها و به ظاهر شعرهای کلاسیک صورت شعر داشته باشند و البته سیرت شعر نه! در مورد قالبهای نوظهور نیز این داستان مصداق دارد!
عناصر و لوازم شعر مثل زبان،فرم،موسیقی و...همه و همه برای سرودن شعر لازم به شمار می آیند اما اگر یک متن اینها را داشت لزوما شعر نیست! ذات و اصل شعر درونمایه ای ست که از سرچشمه ذات شعری نشات می گیرد تقریبا مشابه همان چیزی که به آن "وحی" می گفتند،
به قول حضرت نظامی:
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
پس در شعر می توانیم این ارتباط را ارتباط قابل احترام(به تعبیر اولی مقدس) بنامیم.
حال برای بسط مناسبتر موضوع از زاویه دیگری متمرکز می شویم،
در بن مایه شعر و در لحظه خلق اتفاقی می افتد،در بیشتر مواقع اتفاق ها از تضاد ها و پارادوکسها شکل می گیرد.اگر پارادوکسها به لباس شعر دربیایند می توانند جذبه قابل توجهی بوجود بیاورند.تضادهای بین عقل و عشق،تضاد بین خوبی و بدی،زیبایی و زشتی،دوستی و دشمنی و بسیاری پارادوکسهای دیگر، در واقع محیط شعر بسیار مستعد است برای تولد شعر!
به عبارت بهتر تضادها برای بیان دیدگاه های و زبان شعر راه گشا هستند.
در شعرهای مورد نقد فضایی فراهم شده است که پارادوکس جزئی از شعر و شاید بدنه اصلی شعر باشد،
در شعر اول آلزایمر در بخش نهایی توجیه بسیار مناسبی برای حمل نقاشی اعضا معشوق در جیبهای عاشق است و این اتفاق به شاعرانگی خوبی فراهم شده است.
شعر دوم نیز با "انقلاب" به این ویژگی دست یافته است.انقلاب شده و خود به خود تضاد به وجود آمده بین جناح های مرسوم را به عشق پیوند داده است و این اتفاق به باورمندی مطلوبی ختم شده است،
در شعر سوم اما از این منظر شعر نیاز به ترمیم دارد.
"قسط های عقب مانده/دلشوره برای فردای زمین/با کلماتی که/لب هایم را می دوزند..."
کلمات "قسط"، و "فردای زمین" بیشتر ذهنی هستند و به عینیت نرسیده اند و این ابهام کمکی به ارتباط بهینه در سطرهای پایانی یعنی "جای امن" برای "قلب" نمی کند.
2-امروز و شعر!
یکی از مواردی که در شعر امروز بسیار اهمیت دارد کمّیت سطرهای شعر و در اینجا شعر سپید است،البته کمیت و کیفیت شعر دو بال پرواز یک شعر قوتمند می باشند،
هستند شعرهایی که تعدادسطرهای زیادی دارند و طولانی نیستند! مانند "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" فروغ فرخ زاد یا "بصیرت سایه ها"ی رضا صفریان و همینطور شعر"نامه عاشقانه یک راه زن" از محمد حسین جعفریان.
و هستند شعرهایی که سطرهای کمی دارند و طولانی هستند،یعنی همان جند سطرشان برخی قابل حذف هستند.
اما امروزه با تمام اوصافی که از عصر اینترنت،ماشین و مدرنیسم سراغ داریم شعرهای بلند قابل توجیه نیستند یا حداقل کم توجیه هستند مگر اینکه شعر بلندی مانند مثال های نامبرده شده به خوبی و قدرتمند سطرها را ارائه کرده باشند.
شعرهای مورد نقد با آگاهی از این وضعیت،کمّیت مناسبی دارند،یعنی نه اطناب دارند و نه ایجاز خود خواسته،تقریبا با شرایط نسبتا ایده الی دچار مساوات هستند.
نمی دانم این سه شعر از یک دوره زمانی برای سرایش تبعیت می کنند یا خیر؟! اما به هرحال هر سه شعر حدود 9-10 سطر هستند!انگار قلم این شعر در سطر نهم یا دهم عادت کرده است حرفش را تمام کند! شاید این نظم خود آگاه نبوده است اما به هرحال با خودش مواردی را همراه دارد.
هرچند در شعر سوم اگر شاعر همانند یک باغبان قسی القلب عمل نماید چهارپنج سطر را می تواند هرس نماید.دو شعر اول و دوم از این منظر امتیاز خوبی می گیرند.
در مورد این شعرها می شد موارد دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:
-زبان عمومی،زبان اختصاصی!
-چرایی و جریان های موسیقی
-چگونگی بسط اندیشه
-شعرهای مرتبط با اعضای بدن! و چرایی
و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم.
#محمد_تقی_قشقایی
#از_کتاب
#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بیست_به_اضافه_هشت_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
#انجمن_ادبی_وارنا
#تیر_ماه
نشست انجمن ادبی وارنا(ورامین) با حضور بسیاری از دوستان،شاعران،و هنرمندان برگزار شد،
از ویژگی های نشست تیرماه رونمایی و معرفی مجموعه ترانه جناب مهرداد انتظاری به نام "نغمه شکسته" از شاعران خوب دشت ورامین بود،
طبق قرار قبلی و روال جلسات انجمن دقایق آغازین جلسه اختصاص داشت به تبیین چند سرفصل از ادبیات آرمان گرایی یا مکتب ایده آلیسم که توسط#محمد_تقی_قشقایی طرح و ارائه گردید،
شاعران عزیز به ارائه آثار خود پرداختند و رونمایی کتاب جدید مهرداد انتظاری با حضور استادان برگزار گردید.
در انتهای جلسه خواننده جوان و آينده دار کشور جناب"رضا کریمی" به ارائه یکی از آثار مهرداد انتظاری که قبلا تنظیم و ضبط شده بود پرداخت و آوازی نیز در دستگاه اصفهان خواند،جای بسیار دیگری از عزیزان خالی بود،
ضمنا سید مهدی میرآقایی و همسرگرامی با اینکه به تازگی در فراق عزیزشان عزادار شده اند در انتها خودشان را رساندند،تسلیت به این بزرگوار.
دوستان و عزیزان حاضر:
#سید_محمد_حسین_زاده
#مهرداد_انتظاری
#صفر_احمدیان
#حسین_اخلاقی
#اعظم_فیلم
#اسماعیل_بوربور
#زینب_اسدی
#مژگان_تاجیک
#الناز_منصوریان
#ملیکا_مرادی
#افسانه_تاجیک
#گندم_بوربور
#زهره_تاجیک
#امیر_مهدی_اسلامپور
#ناهید_میر_کاشی
#حسن_مفاخری
#فاطمه_سادات_طبایی
#علی_اکبر_ملکی
#خانم_یاری
#حمید_سروش
#داود_جهانوند
#اکبر_شیرازی
#فرخنده_نجفی
#فتانه_خرمی
#خانم_بخشنده
#بهروز_اقبال
#علیرضا_فرجی
#رضا_کریمی
#اسماعیل_طاهر_خانی
#خانم_حق_پناه
#مجید_مه_آبادی
#سید_مهدی_میر_آقایی
#خانم_میر_آقایی
#شهره_سادات_حقدوست
#محمد_تقی_قشقایی
#انجمن_ادبی_وارنا
#ورامین
#تیرماه_۱۴۰۳
#تیر_ماه
نشست انجمن ادبی وارنا(ورامین) با حضور بسیاری از دوستان،شاعران،و هنرمندان برگزار شد،
از ویژگی های نشست تیرماه رونمایی و معرفی مجموعه ترانه جناب مهرداد انتظاری به نام "نغمه شکسته" از شاعران خوب دشت ورامین بود،
طبق قرار قبلی و روال جلسات انجمن دقایق آغازین جلسه اختصاص داشت به تبیین چند سرفصل از ادبیات آرمان گرایی یا مکتب ایده آلیسم که توسط#محمد_تقی_قشقایی طرح و ارائه گردید،
شاعران عزیز به ارائه آثار خود پرداختند و رونمایی کتاب جدید مهرداد انتظاری با حضور استادان برگزار گردید.
در انتهای جلسه خواننده جوان و آينده دار کشور جناب"رضا کریمی" به ارائه یکی از آثار مهرداد انتظاری که قبلا تنظیم و ضبط شده بود پرداخت و آوازی نیز در دستگاه اصفهان خواند،جای بسیار دیگری از عزیزان خالی بود،
ضمنا سید مهدی میرآقایی و همسرگرامی با اینکه به تازگی در فراق عزیزشان عزادار شده اند در انتها خودشان را رساندند،تسلیت به این بزرگوار.
دوستان و عزیزان حاضر:
#سید_محمد_حسین_زاده
#مهرداد_انتظاری
#صفر_احمدیان
#حسین_اخلاقی
#اعظم_فیلم
#اسماعیل_بوربور
#زینب_اسدی
#مژگان_تاجیک
#الناز_منصوریان
#ملیکا_مرادی
#افسانه_تاجیک
#گندم_بوربور
#زهره_تاجیک
#امیر_مهدی_اسلامپور
#ناهید_میر_کاشی
#حسن_مفاخری
#فاطمه_سادات_طبایی
#علی_اکبر_ملکی
#خانم_یاری
#حمید_سروش
#داود_جهانوند
#اکبر_شیرازی
#فرخنده_نجفی
#فتانه_خرمی
#خانم_بخشنده
#بهروز_اقبال
#علیرضا_فرجی
#رضا_کریمی
#اسماعیل_طاهر_خانی
#خانم_حق_پناه
#مجید_مه_آبادی
#سید_مهدی_میر_آقایی
#خانم_میر_آقایی
#شهره_سادات_حقدوست
#محمد_تقی_قشقایی
#انجمن_ادبی_وارنا
#ورامین
#تیرماه_۱۴۰۳
Forwarded from محمد تقی قشقایی
خوبم!
خروشان باش چون کوه!
استوار باش چو دریا!
انبوه باش
چون کویر
و عریان چو جنگل!
¤
بگذار بگویم:
هیچ وقت دوستت نداشته ام!
این روزها
به هرکسی راست می گویم
دنیا به هم می ریزد...
#محمدتقی قشقایی
#ایل به کوچ اش می ارزد!
@mohammad_ghashghaei
خروشان باش چون کوه!
استوار باش چو دریا!
انبوه باش
چون کویر
و عریان چو جنگل!
¤
بگذار بگویم:
هیچ وقت دوستت نداشته ام!
این روزها
به هرکسی راست می گویم
دنیا به هم می ریزد...
#محمدتقی قشقایی
#ایل به کوچ اش می ارزد!
@mohammad_ghashghaei
Forwarded from محمد تقی قشقایی
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی
پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...
از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
#محمد_تقی_قشقایی
پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...
از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
Forwarded from ورامین پرس
یادی از بزرگان فرهنگ و ادب
#دشت_ورامین
تقدیم به استاد شادروان،#علیرضا_طالقانی
که با سوختن خود به همه زندگی می بخشید...
"می خواهمت! شمایل یک عمر سوختن
می دانی ام تو قابل یک عمر سوختن؟
عاشق!صبور سوخته ام! ساحلت کجاست؟
ما را ببر به ساحل یک عمر سوختن
شعر و نگاه و ساحل و این کوچ ناگزیر
با خنده ات وسایل یک عمر سوختن!
از من مپرس بعد جهنّم چه می کنم
وقتی تویی معادل یک عمر سوختن
گفتی: نیامدی که ندانی خدایمان
ما را سرشته از گل یک عمر سوختن!
مرز جنون و عشق،خدایا چه می شود؟!
دیوانگی ست حاصل یک عمر سوختن..."
#خلسه_چنارها
#محمد_تقی_قشقایی
پا نوشت:
شعر بالا در زمان حیات در مراسم نکوداشت استادبه ایشان تقدیم شده بود !استاد علیرضا طالقانی به حق یکی از تاثیرگذارترین افراد در حوزه فرهنگ و ادب شهرستان ورامین و یکی از اثربخش ترین معلمهای ورامین و کشور بود که شاگردان بسیاری به عرصه فرهنگ و هنر کشور تقدیم کرد. بردباری به حق مهمترین ویژگی این معلم بزرگ بود...درمرداد 1384 در اثر حادثه ای دلخراش سوخت و در 22 مرداد جان به جان آفرین تسلیم نمود.آثارچاپ شده اش کتابهای#پرچین_پایه و #هر_چند_قلم_شکسته_بودم و آثار بسیاری در حوزه شعر،داستان، تاریخ ورامین، آثار تاریخی و باستانی و معماری دشت ورامین دارد که هنوز به زیور چاپ و نشر آراسته نشده اند.
#یادش_گرامی_باد
#دشت_ورامین
تقدیم به استاد شادروان،#علیرضا_طالقانی
که با سوختن خود به همه زندگی می بخشید...
"می خواهمت! شمایل یک عمر سوختن
می دانی ام تو قابل یک عمر سوختن؟
عاشق!صبور سوخته ام! ساحلت کجاست؟
ما را ببر به ساحل یک عمر سوختن
شعر و نگاه و ساحل و این کوچ ناگزیر
با خنده ات وسایل یک عمر سوختن!
از من مپرس بعد جهنّم چه می کنم
وقتی تویی معادل یک عمر سوختن
گفتی: نیامدی که ندانی خدایمان
ما را سرشته از گل یک عمر سوختن!
مرز جنون و عشق،خدایا چه می شود؟!
دیوانگی ست حاصل یک عمر سوختن..."
#خلسه_چنارها
#محمد_تقی_قشقایی
پا نوشت:
شعر بالا در زمان حیات در مراسم نکوداشت استادبه ایشان تقدیم شده بود !استاد علیرضا طالقانی به حق یکی از تاثیرگذارترین افراد در حوزه فرهنگ و ادب شهرستان ورامین و یکی از اثربخش ترین معلمهای ورامین و کشور بود که شاگردان بسیاری به عرصه فرهنگ و هنر کشور تقدیم کرد. بردباری به حق مهمترین ویژگی این معلم بزرگ بود...درمرداد 1384 در اثر حادثه ای دلخراش سوخت و در 22 مرداد جان به جان آفرین تسلیم نمود.آثارچاپ شده اش کتابهای#پرچین_پایه و #هر_چند_قلم_شکسته_بودم و آثار بسیاری در حوزه شعر،داستان، تاریخ ورامین، آثار تاریخی و باستانی و معماری دشت ورامین دارد که هنوز به زیور چاپ و نشر آراسته نشده اند.
#یادش_گرامی_باد
Forwarded from ورامین پرس
#یلدا_مبارک
#روح_پدران_آسمانی_شاد
#_دوچرخه
آمد سوار قصه ما با دوچرخه اش
از پشت سر نماز و دعا با دوچر خه اش
می خواستیم پر بکشیم از شکوه عشق
وقتی به روی ابر رها با دوچرخه اش
دعوای کودکانه ما تازگی نداشت
می برد نوبتی به خدا با دوچرخه اش
وقتی می آمد از سر کوچه چه خوب بود
گرمای عشق و نان همه جا با دوچرخه اش
می آ مد و چه زنگ قشنگی به دست داشت
عاشق ترین طنین صدا با دوچرخه اش
یادم نمی رود مگر از او چه خواستیم
هی ! دزد بی ملاحظه ! .... بابا دوچرخه اش
#محمد_تقی_قشقایی
#از_مجموعه_شعر
#خلسه_چنارها
#روح_پدران_آسمانی_شاد
#_دوچرخه
آمد سوار قصه ما با دوچرخه اش
از پشت سر نماز و دعا با دوچر خه اش
می خواستیم پر بکشیم از شکوه عشق
وقتی به روی ابر رها با دوچرخه اش
دعوای کودکانه ما تازگی نداشت
می برد نوبتی به خدا با دوچرخه اش
وقتی می آمد از سر کوچه چه خوب بود
گرمای عشق و نان همه جا با دوچرخه اش
می آ مد و چه زنگ قشنگی به دست داشت
عاشق ترین طنین صدا با دوچرخه اش
یادم نمی رود مگر از او چه خواستیم
هی ! دزد بی ملاحظه ! .... بابا دوچرخه اش
#محمد_تقی_قشقایی
#از_مجموعه_شعر
#خلسه_چنارها
#نقد
نقد و بررسی
#محمد_تقی_قشقایی
بر شعری فولکلور از شهره سادات حقدوست اسکویی
ابتدا شعر،سپس نقد
«چله سفید»
بیبی چندساله میخواد چله سفیده بگیره
ولی کو؟
برف نمیاد
آقاجون که بیبیشو خیلی زیاد دوست داره
چون میخواد شاد باشه
آخر عمری امیدوار باشه
هی میگه برف میاد
همهجا سفید میشه
دور کرسی جمع میشیم
باز برامون همهجور قصّه میگی
برف و شیره میخوریم...
بیبی نالون و پکر جواب میده:
بزکه بز بزکه!
امسالو نمیر بمون بهار میاد
یه زمین کمبزه با خیار میاد
نه جونم برف کدومه
دیگه چشم پیر من خواب سفیدی ببینه
طفلکی ببین چقد غصّه داره
انگاری زمین میخواد پر از سیاهی بمونه
انگاری ابرا میخوان اخمو و تیره بمونن
چی میشه سگرمههاشون وا بشه
یه کم از نحسی درآن و پیرن مشکیشونو دربیارن
باز به جون هم نیافتن صدای هوار نیاد
بیبیام شاد بشه
آخر عمری دلش باز بشه
چی میشه برف بیاد
مخمل سفیدشو پهن کنه
نقطهنقطه کلاغا پیدا بشن
رو چنار جار بزنن
با کمون بچهها سنگ بخورن
توی برفا چال بشن
بیبی جز سفیدی رنگی نبینه
تو چشاش یه دنیا شادی بشینه"
شهره سادات حقدوست اسکویی۷۸
از کتاب پری من پری تو
مجموعه اشعار فولکلور"
و اما نقد:
با توجه به مجال کمی که در اختیار دارم، مواردی را با رویکرد به شعر فولکلور چله سفید،سروده شهره سادات حقدوست اسکویی مورد بحث قرار می دهم.
1-فولکلورها،تلفیقی از خیال و واقعیت
در مورد ادبیات عامه مردم،سخنان بعضا مختلفی نقل شده است که در بیشتر موارد این نکات به نقطه مشترک می رسند و البته در بعضی موارد کمی از هم فاصله دارند.
نقطه مشترکی که لابلای مکتوبات و شفاهیات با موضوع شعر فولکلور می توان یافت این است که اینگونه شعرها که در بعضی موارد به متل ها نیز تشابه دارد،زندگی مردم عادی(عامه) با کنش و واکنش های بسیار معمولی و دم دستی همین مردم را در خود دارد،
استاد فرزانه"سعید وزیری"در مقدمه کتاب"برو زود امامزاده دخیل ببند! " می گوید:
"متل ها،سخنان موزون ،خیال انگیزی هستند که دنیای ما را لبریز از راز و رمزی بی پایان می کنند."
وقتی این تعبیر را مرور می کنیم خیال انگیز بودن و موزون بودن جزء موارد تببین این گونه شعرها تعبیر شده است.
حال اگر صاحب اثر در دوره کودکی و نوجوانی و رشد در منطقه و بومی روزگار سپری کرده باشد که نقلهای داستان ها و ادبیات سینه به سینه نقل شده،سنت باشد این ویژگی برجسته تر خواهد شد،
پس گونه ای از ژانر ادبیات فولکلور می تواند "متل" باشد اما لزوما همه آن نیست، متل ها تقریبا صاحب مشخصی ندارند و آنقدر عام هستند که همه مردم می توانند آن را به خود متعلق بدانند! و دارای سادگی و بی پیرایگی بسیار هستند،
عمو زنجیر باف!
زنجیر منو بافتی؟!
پشت کوه انداختی؟!
...
این گونه متلها آنقدر تکرار شده اند انگار در همه خانه ها یک گوشه ای جایشان مشخص است.
اما شعرهای فولکلور نظیر همین شعر "چله سفید "خانم حقدوست،با اینکه خیلی معمولی به نظر می رسد و از شرایطی که بر یک بی بی و یک آقاجون گذشته است نشأت گرفته است ،اما دم دستی نیست!
مخاطب چه بخواهد،چه نخواهد غیر از شنیدن واژه های موزون و آهنگین،ناچار است کمی فکر کند! و شاید یکی از وجوه تمایز اینگونه شعرها و متل ها نیز همین باشد،به تعبیر ارجح تر مخاطب بیشتر متل ها قرار نیست به لایه های زیرین متن برسند،اما در شعر چله سفید کمی تفکر،اندوه،دلدادگی و مراودات پرسناژهای اثر نمایان تر است و اینگونه است که می توان مخاطب اینگونه شعر را به همه گروه های سنی بسط داد.
"طفلکی ببین چقد غصه داره/انگاری زمین میخواد پر از سیاهی بمونه/انگاری ابرا میخوان اخمو و تیره بمونن..."
و یا:
آقا جون که بی بی شو خیلی زیاد دوست داره/چون می خواد شاد باشه/آخر عمری امیدوار باشه/هی میگه برف میاد!/همه جا سفید میشه/دور کرسی جمع میشیم!"
این روال،همان روح حاکم بر کل اثر است که علاوه بر ریتمیک بودن،حس عاطفی فیمابین پدربزرگ و بی بی این روایت را همراه دارد.
البته این شعر همانطور که از سطرهایش پیداست واقعیت و وهم در هم آمیخته شده است و همین ویژگی در کنار نکات مثبت که می تواند مخاطب را با خودش هم مسیر کند اگر ترتیب چیدمان وقایع در آن و پرش های ارائه شده تقدم و تأخر را به تناسب تعیین تکلیف نکند نوعی سردرگمی همراه خواهد داشت.
2-شعر فولکلور ساده،سخت
این دست شعرها در ظاهر نوعی سادگی در لفظ دارند به طوری که ممکن است که هرکسی به این تفکر برسد خوب! اینطور نوشتن که از هر قلمی بر می آید!
و شاعر کار خاصی نکرده است! اما به دلیل سهل بودن این ژانر نبود که فاصله ای عمیق بین شعرهای شاملو که قریب به چند دهه از سرودن آنها(به تعبیر برخی گردآوری این متلها و گوشه های فرهنگ عامه توسط شاملو صورت گرفته است) و برو زود امامزاده دخیل ببند! که شعرهای فولکلور شاعر که بیشترشان در دهه 70 سروده شده است،فاصله وجود دارد .البته بزرگانی نظیر زنده یاد منوچهر احترامی شعرهای کودک که کمی در
نقد و بررسی
#محمد_تقی_قشقایی
بر شعری فولکلور از شهره سادات حقدوست اسکویی
ابتدا شعر،سپس نقد
«چله سفید»
بیبی چندساله میخواد چله سفیده بگیره
ولی کو؟
برف نمیاد
آقاجون که بیبیشو خیلی زیاد دوست داره
چون میخواد شاد باشه
آخر عمری امیدوار باشه
هی میگه برف میاد
همهجا سفید میشه
دور کرسی جمع میشیم
باز برامون همهجور قصّه میگی
برف و شیره میخوریم...
بیبی نالون و پکر جواب میده:
بزکه بز بزکه!
امسالو نمیر بمون بهار میاد
یه زمین کمبزه با خیار میاد
نه جونم برف کدومه
دیگه چشم پیر من خواب سفیدی ببینه
طفلکی ببین چقد غصّه داره
انگاری زمین میخواد پر از سیاهی بمونه
انگاری ابرا میخوان اخمو و تیره بمونن
چی میشه سگرمههاشون وا بشه
یه کم از نحسی درآن و پیرن مشکیشونو دربیارن
باز به جون هم نیافتن صدای هوار نیاد
بیبیام شاد بشه
آخر عمری دلش باز بشه
چی میشه برف بیاد
مخمل سفیدشو پهن کنه
نقطهنقطه کلاغا پیدا بشن
رو چنار جار بزنن
با کمون بچهها سنگ بخورن
توی برفا چال بشن
بیبی جز سفیدی رنگی نبینه
تو چشاش یه دنیا شادی بشینه"
شهره سادات حقدوست اسکویی۷۸
از کتاب پری من پری تو
مجموعه اشعار فولکلور"
و اما نقد:
با توجه به مجال کمی که در اختیار دارم، مواردی را با رویکرد به شعر فولکلور چله سفید،سروده شهره سادات حقدوست اسکویی مورد بحث قرار می دهم.
1-فولکلورها،تلفیقی از خیال و واقعیت
در مورد ادبیات عامه مردم،سخنان بعضا مختلفی نقل شده است که در بیشتر موارد این نکات به نقطه مشترک می رسند و البته در بعضی موارد کمی از هم فاصله دارند.
نقطه مشترکی که لابلای مکتوبات و شفاهیات با موضوع شعر فولکلور می توان یافت این است که اینگونه شعرها که در بعضی موارد به متل ها نیز تشابه دارد،زندگی مردم عادی(عامه) با کنش و واکنش های بسیار معمولی و دم دستی همین مردم را در خود دارد،
استاد فرزانه"سعید وزیری"در مقدمه کتاب"برو زود امامزاده دخیل ببند! " می گوید:
"متل ها،سخنان موزون ،خیال انگیزی هستند که دنیای ما را لبریز از راز و رمزی بی پایان می کنند."
وقتی این تعبیر را مرور می کنیم خیال انگیز بودن و موزون بودن جزء موارد تببین این گونه شعرها تعبیر شده است.
حال اگر صاحب اثر در دوره کودکی و نوجوانی و رشد در منطقه و بومی روزگار سپری کرده باشد که نقلهای داستان ها و ادبیات سینه به سینه نقل شده،سنت باشد این ویژگی برجسته تر خواهد شد،
پس گونه ای از ژانر ادبیات فولکلور می تواند "متل" باشد اما لزوما همه آن نیست، متل ها تقریبا صاحب مشخصی ندارند و آنقدر عام هستند که همه مردم می توانند آن را به خود متعلق بدانند! و دارای سادگی و بی پیرایگی بسیار هستند،
عمو زنجیر باف!
زنجیر منو بافتی؟!
پشت کوه انداختی؟!
...
این گونه متلها آنقدر تکرار شده اند انگار در همه خانه ها یک گوشه ای جایشان مشخص است.
اما شعرهای فولکلور نظیر همین شعر "چله سفید "خانم حقدوست،با اینکه خیلی معمولی به نظر می رسد و از شرایطی که بر یک بی بی و یک آقاجون گذشته است نشأت گرفته است ،اما دم دستی نیست!
مخاطب چه بخواهد،چه نخواهد غیر از شنیدن واژه های موزون و آهنگین،ناچار است کمی فکر کند! و شاید یکی از وجوه تمایز اینگونه شعرها و متل ها نیز همین باشد،به تعبیر ارجح تر مخاطب بیشتر متل ها قرار نیست به لایه های زیرین متن برسند،اما در شعر چله سفید کمی تفکر،اندوه،دلدادگی و مراودات پرسناژهای اثر نمایان تر است و اینگونه است که می توان مخاطب اینگونه شعر را به همه گروه های سنی بسط داد.
"طفلکی ببین چقد غصه داره/انگاری زمین میخواد پر از سیاهی بمونه/انگاری ابرا میخوان اخمو و تیره بمونن..."
و یا:
آقا جون که بی بی شو خیلی زیاد دوست داره/چون می خواد شاد باشه/آخر عمری امیدوار باشه/هی میگه برف میاد!/همه جا سفید میشه/دور کرسی جمع میشیم!"
این روال،همان روح حاکم بر کل اثر است که علاوه بر ریتمیک بودن،حس عاطفی فیمابین پدربزرگ و بی بی این روایت را همراه دارد.
البته این شعر همانطور که از سطرهایش پیداست واقعیت و وهم در هم آمیخته شده است و همین ویژگی در کنار نکات مثبت که می تواند مخاطب را با خودش هم مسیر کند اگر ترتیب چیدمان وقایع در آن و پرش های ارائه شده تقدم و تأخر را به تناسب تعیین تکلیف نکند نوعی سردرگمی همراه خواهد داشت.
2-شعر فولکلور ساده،سخت
این دست شعرها در ظاهر نوعی سادگی در لفظ دارند به طوری که ممکن است که هرکسی به این تفکر برسد خوب! اینطور نوشتن که از هر قلمی بر می آید!
و شاعر کار خاصی نکرده است! اما به دلیل سهل بودن این ژانر نبود که فاصله ای عمیق بین شعرهای شاملو که قریب به چند دهه از سرودن آنها(به تعبیر برخی گردآوری این متلها و گوشه های فرهنگ عامه توسط شاملو صورت گرفته است) و برو زود امامزاده دخیل ببند! که شعرهای فولکلور شاعر که بیشترشان در دهه 70 سروده شده است،فاصله وجود دارد .البته بزرگانی نظیر زنده یاد منوچهر احترامی شعرهای کودک که کمی در
لحن متشابه
اتی با اینگونه شعرها داشت را به زیبایی سروده بودند و کودکان با آنها بسیار مأنوس بودند،اما همانطور که قبلا نیز گفته شد شعر کودک و شعر فولکلور از هم قابل تمیز هستند که در این مقال بنا ندارم به تفاوت های اینها بپردازم،فقط می گویم شادروان منوچهر احترامی بسیار به ادبیات کودک و نوجوان خدمت کرد بر خلاف برخی ناهنرمندان شعر کودک که مخصوصا بعد از انقلاب ضربه های جبران ناپذیری به ادبیات کودک وارد کردند و تشویق هم شدند و برخی به کتابهای درسی نیز راه یافتند!
برگردیم به شعر،ظاهر ساده این گونه شعرها نشان از سختی عجیبی دارد،که همان آشنایی با رسوم،سنت ها،روش زندگی منطقه یا مناطقی که این روشهای حسی و عاطفی در آن جریان دارد و حل شدن صاحب اثر در آن پیش شرط مواجه با این جریان ادبی ست که اتفاقا شاعر در بیشتر موارد از عهده بر آمده است و در بعضی موارد نیاز به بهبود در ارائه و نحو اثر احساس می شود.
3-شعر فولکلور،ترانه،تصنیف،متل
در این مبحث بنا دارم کمی در تفارقات این گونه شعرها بنویسم،چه بسا دوستان جوانم که در بیشتر موارد تفاوت های موارد گفته شده و نحوه استفاده و کارکرد آنها
را با هم به جای هم تلقی می کنند،البته این به خودی خود ایرادی نیست! اما یاد آوری شاید بد نباشد!
همانطور که نگارنده در سطور بالا آورده بود،شعر فولکلور از فرهنگ عامه مردم برآمده است،تاکنون در ارائه و نحو نیز هم با سطرهای تقریبا متناسب و همراه با قافیه سروده شده(مانند قصه پریا...احمد شاملو) البته در همان شعرها هم شاعر خود را مکلف به این کار نمی داند، و مواردی مثل "چله سفید" که قافیه و ردیف را شاعر به عمد در شعر نیاورده که محدودیت کمتری در ارائه و نحو داشته باشد نیز از این گونه است.
متل نیز می تواند یکی از اجزا شعر فولکلور و یکی از گونه های آن باشد و البته گونه ای که در ارائه"عمومی" و "کمتر عمیق" هستند.
مانند:
تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره میشم پیشت میشینم
تو که ستاره میشی پیشم میشینی
منم ابری میشم روتو می گیرم!
... همینطور ادامه می یابد...و متلها در تاریخ با همین وضعیت سینه به سینه انتقال یافته است.
در باب "ترانه" و "تصنیف" هم در این مقال کوتاه فقط به این بسنده می کنم که تفاوت عمده شان در ارائه است و همینطور به زبان عامیانه یا معیار بودنشان،تصنیف به زبان معیار و ترانه به زبان عامیانه سروده شده است،ترانه را در بیشتر موارد رویش موزیک تنظیم می کنند و تصنیف را برای آهنگی که توسط آهنگساز ساخته شده است و تثبیت شده می سرایند...
در این سطور بالا سعی داشتم با این موارد جایگاه شعر فولکلور را بیشتر تبیین کنم،هرچند بعضی شعرهای فولکلور را هم می شود با موسیقی تلفیق کرد و در این زمینه کارهایی شده است ،اما همانطور که عرض شد این تفاوتها در قالب واضح است.
شعر چله سفید شعر فولکلوری قابل بررسی و دارای فرصت است،فرصتهایی برای یاد آوری صمیمت هایی که در محیطها و زندگی های سنتی و تقریبا غیر امروزی ! مشاهده می شود،
هرچند می شود با جابجایی بعضی واژه ها و یکی دو سطر به امکان بهتری از زبان و روایت دست پیدا کرد.
ایرادهای تایپی و ویرایشی را حلال فرمایید.
#محمد_تقی_قشقایی
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
اتی با اینگونه شعرها داشت را به زیبایی سروده بودند و کودکان با آنها بسیار مأنوس بودند،اما همانطور که قبلا نیز گفته شد شعر کودک و شعر فولکلور از هم قابل تمیز هستند که در این مقال بنا ندارم به تفاوت های اینها بپردازم،فقط می گویم شادروان منوچهر احترامی بسیار به ادبیات کودک و نوجوان خدمت کرد بر خلاف برخی ناهنرمندان شعر کودک که مخصوصا بعد از انقلاب ضربه های جبران ناپذیری به ادبیات کودک وارد کردند و تشویق هم شدند و برخی به کتابهای درسی نیز راه یافتند!
برگردیم به شعر،ظاهر ساده این گونه شعرها نشان از سختی عجیبی دارد،که همان آشنایی با رسوم،سنت ها،روش زندگی منطقه یا مناطقی که این روشهای حسی و عاطفی در آن جریان دارد و حل شدن صاحب اثر در آن پیش شرط مواجه با این جریان ادبی ست که اتفاقا شاعر در بیشتر موارد از عهده بر آمده است و در بعضی موارد نیاز به بهبود در ارائه و نحو اثر احساس می شود.
3-شعر فولکلور،ترانه،تصنیف،متل
در این مبحث بنا دارم کمی در تفارقات این گونه شعرها بنویسم،چه بسا دوستان جوانم که در بیشتر موارد تفاوت های موارد گفته شده و نحوه استفاده و کارکرد آنها
را با هم به جای هم تلقی می کنند،البته این به خودی خود ایرادی نیست! اما یاد آوری شاید بد نباشد!
همانطور که نگارنده در سطور بالا آورده بود،شعر فولکلور از فرهنگ عامه مردم برآمده است،تاکنون در ارائه و نحو نیز هم با سطرهای تقریبا متناسب و همراه با قافیه سروده شده(مانند قصه پریا...احمد شاملو) البته در همان شعرها هم شاعر خود را مکلف به این کار نمی داند، و مواردی مثل "چله سفید" که قافیه و ردیف را شاعر به عمد در شعر نیاورده که محدودیت کمتری در ارائه و نحو داشته باشد نیز از این گونه است.
متل نیز می تواند یکی از اجزا شعر فولکلور و یکی از گونه های آن باشد و البته گونه ای که در ارائه"عمومی" و "کمتر عمیق" هستند.
مانند:
تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره میشم پیشت میشینم
تو که ستاره میشی پیشم میشینی
منم ابری میشم روتو می گیرم!
... همینطور ادامه می یابد...و متلها در تاریخ با همین وضعیت سینه به سینه انتقال یافته است.
در باب "ترانه" و "تصنیف" هم در این مقال کوتاه فقط به این بسنده می کنم که تفاوت عمده شان در ارائه است و همینطور به زبان عامیانه یا معیار بودنشان،تصنیف به زبان معیار و ترانه به زبان عامیانه سروده شده است،ترانه را در بیشتر موارد رویش موزیک تنظیم می کنند و تصنیف را برای آهنگی که توسط آهنگساز ساخته شده است و تثبیت شده می سرایند...
در این سطور بالا سعی داشتم با این موارد جایگاه شعر فولکلور را بیشتر تبیین کنم،هرچند بعضی شعرهای فولکلور را هم می شود با موسیقی تلفیق کرد و در این زمینه کارهایی شده است ،اما همانطور که عرض شد این تفاوتها در قالب واضح است.
شعر چله سفید شعر فولکلوری قابل بررسی و دارای فرصت است،فرصتهایی برای یاد آوری صمیمت هایی که در محیطها و زندگی های سنتی و تقریبا غیر امروزی ! مشاهده می شود،
هرچند می شود با جابجایی بعضی واژه ها و یکی دو سطر به امکان بهتری از زبان و روایت دست پیدا کرد.
ایرادهای تایپی و ویرایشی را حلال فرمایید.
#محمد_تقی_قشقایی
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
#نقد
#محمد_تقی_قشقایی
بر دوشعرسپید از
#زهرا_یونسی
ابتدا شعرها،سپس نقد:
شعر1:
در گذر ایستاده
منم
بخشیده ام
رنگ لب ها را به درخت
تا آواز پرنده سرخ شود
چه بگویم به کسی
که تعادل رویاهایم را به هم ریخت
دربازگفت یک بعید
شاید
کلاغی که سیاهی را در باد می تکاند
فکر می کند به پایان قصه
اما هنوز
خواب هایم بیدارند
برای آواز هایم
دهان از پرنده می گیرم .
شعر2:
کسی را که روبرویتان ایستاده
زیاد جدی نگیرید
تصویری است مجازی
که خشک شده نگاهش
به یک سمت جهان
چون آفتابگردان های ونگوگ
که مجال چرخیدنشان نیست
پشت هر لبخندش
مردی نشسته به طنز
که عرض دنیا را خندیده است
کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش
گذشته است .
#زهرا_یونسی
1- بی پیرایه و صادق!
در شعر از مواردی که می تواند شعر و مخاطب را از هم دور کند"تکلف" است. تکلف هم می تواند در زبان اتفاق بیفتد و هم در گستره و کنه شعر.
صحبت از تکلف به معنای امروزی آن شد یاد رباعی از دیوان شمس متعلق به جلاالدین محمد بلخی افتادم:
" عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت"
اگر اشتباه نکنم همایون شجریان نیز این شعر را خوانده است.
وقتی سخن از تکلف به میان می آید می تواند طرف دیگر سخن گفتن یا رفتار کردن صداقت محض و البته با خلوص نیت باشد!
بسیار شعرهای خوبی به لحاظ تکنیکی و زبانی خوانده ایم وقتی به عنوان مخاطب اهل مداقه می خواهیم با پوست و خونمان لمسش کنیم انگار نمی توانیم به شعر نزدیک شویم! دلیلش شاید این موضوع باشد که شاعر خود آگاه یا ناخود آگاه در زبانش و لحن کلامش نوعی آراستگی و تکلف دیده می شود. نوعی آراستگی که در برخی موارد به بازیهای زبانی ختم می شود و برخی موارد به زورآزمایی هایی می ماند که انگار شاعر با آن می خواهد قدرت نمایی کند و زور و بازوی شعرش را نشان بدهد!
اینجاست که بین شعر و خواننده آنطور که باید ارتباط صمیمی برقرار نمی شود.
هستند شعرهایی که خلاف جملات بالا رفتار می کنند! به تعبیراولی ویژگی خاصی در کلام و جوهره شعر می بینیم که ناخود آگاه از روی صداقتی که در شعر دیده ایم می توانیم رفتار واژه ها و سطرهای شعر را باور کنیم! این ویژگی به خودی خود بسیار مورد پسند و وثوق مخاطب دقیقه یاب است!
" در گذر ایستاده
منم
بخشیده ام
رنگ لب ها را به درخت
تا آواز پرنده سرخ شود
چه بگویم به کسی
که تعادل رویاهایم را به هم ریخت"
شروع شعر اول را وقتی اینگونه می بینیم به جنسی از کلام بر می خوریم که انگارقرار است صادقانه سخن بگوید و بدون تکلف!
و همینطور آغاز شعر دوم نیز ما را با همین دنیا آشنا می نماید:
" کسی را که روبرویتان ایستاده
زیاد جدی نگیرید
تصویری است مجازی
که خشک شده نگاهش
به یک سمت جهان"
شروع هر دو شعر اینگونه است، بی پیرایه و صادق. بی حاشیه و البته نه آنطور مستقیم که شعر را رک بنمایاند! هر دو شعر با روایتی از خود شاعر آغاز می شود برای کنش هایی که بعدا در شعر اتفاق بیفتد.
و وقتی طرح لبخندهایش را واگویه می کند به روشی صادقانه به نیشخندهایی برمی خورد که انگار دنیا را آنگونه که هست برایمان روشن می کند:
" پشت هر لبخندش
مردی نشسته به طنز
که عرض دنیا را خندیده است
کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش
گذشته است"
2-حل شدن در طبیعت!
شعرهایی که از عناصر و ویژگی های طبیعی در سطرها و در آثار کلاسیک مصرع ها سود می برند بخشی از مسیر همراهی با مخاطب را طی می کنند،
علت هم این است که ذات طبیعت زیباست و بخش طبیعی کلام به دلیل همین تلفیق و فطری بودن مورد وثوق چشمهای جستجوگر زیبایی قرار می گیرد.
کیست که دریا،درخت،کویر،کوه،دشت،مزارع ذرت و گندم و...را ببیند متحیر نشود؟!
شاید پاسخ این باشد بسیار انسانهایی هستند که نسبت به مخلوقات خداوند بی تفاوتند!
خوب! مقصود ما از انسانها انسانهایی است که البته مانند سهراب "راز گل سرخ" و مانند اغلب شاعران قدمایی و معاصر حتی یک برگ گل و خار اطرافش برایش با اهمیت اند و اتفاقا اینها منشا سرایش بسیاری از شعرها در طول تاریخ ادبیات بوده اند.
البته نیک می دانیم برای اینکه کسی طبیعت در شعرش جاری شود می بایست با آن قرابت داشته باشد،قرابتی از نوع عینی و دستی یافتنی!
شعر اول با واگویه ای از پرسناژ شعر و ارتباط با درخت و پرنده دو عنصری که اگر به درستی در شعر قرار بگیرند بسیار دوست داشتنی می نمایند،در ادامه وقتی به سطرهای کلاغ و باد و قصه معروفش می رسیم شعر از عناصر طبیعی بهره می گیرد و بین امروز و گذشته در نوسان است و
#محمد_تقی_قشقایی
بر دوشعرسپید از
#زهرا_یونسی
ابتدا شعرها،سپس نقد:
شعر1:
در گذر ایستاده
منم
بخشیده ام
رنگ لب ها را به درخت
تا آواز پرنده سرخ شود
چه بگویم به کسی
که تعادل رویاهایم را به هم ریخت
دربازگفت یک بعید
شاید
کلاغی که سیاهی را در باد می تکاند
فکر می کند به پایان قصه
اما هنوز
خواب هایم بیدارند
برای آواز هایم
دهان از پرنده می گیرم .
شعر2:
کسی را که روبرویتان ایستاده
زیاد جدی نگیرید
تصویری است مجازی
که خشک شده نگاهش
به یک سمت جهان
چون آفتابگردان های ونگوگ
که مجال چرخیدنشان نیست
پشت هر لبخندش
مردی نشسته به طنز
که عرض دنیا را خندیده است
کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش
گذشته است .
#زهرا_یونسی
1- بی پیرایه و صادق!
در شعر از مواردی که می تواند شعر و مخاطب را از هم دور کند"تکلف" است. تکلف هم می تواند در زبان اتفاق بیفتد و هم در گستره و کنه شعر.
صحبت از تکلف به معنای امروزی آن شد یاد رباعی از دیوان شمس متعلق به جلاالدین محمد بلخی افتادم:
" عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت"
اگر اشتباه نکنم همایون شجریان نیز این شعر را خوانده است.
وقتی سخن از تکلف به میان می آید می تواند طرف دیگر سخن گفتن یا رفتار کردن صداقت محض و البته با خلوص نیت باشد!
بسیار شعرهای خوبی به لحاظ تکنیکی و زبانی خوانده ایم وقتی به عنوان مخاطب اهل مداقه می خواهیم با پوست و خونمان لمسش کنیم انگار نمی توانیم به شعر نزدیک شویم! دلیلش شاید این موضوع باشد که شاعر خود آگاه یا ناخود آگاه در زبانش و لحن کلامش نوعی آراستگی و تکلف دیده می شود. نوعی آراستگی که در برخی موارد به بازیهای زبانی ختم می شود و برخی موارد به زورآزمایی هایی می ماند که انگار شاعر با آن می خواهد قدرت نمایی کند و زور و بازوی شعرش را نشان بدهد!
اینجاست که بین شعر و خواننده آنطور که باید ارتباط صمیمی برقرار نمی شود.
هستند شعرهایی که خلاف جملات بالا رفتار می کنند! به تعبیراولی ویژگی خاصی در کلام و جوهره شعر می بینیم که ناخود آگاه از روی صداقتی که در شعر دیده ایم می توانیم رفتار واژه ها و سطرهای شعر را باور کنیم! این ویژگی به خودی خود بسیار مورد پسند و وثوق مخاطب دقیقه یاب است!
" در گذر ایستاده
منم
بخشیده ام
رنگ لب ها را به درخت
تا آواز پرنده سرخ شود
چه بگویم به کسی
که تعادل رویاهایم را به هم ریخت"
شروع شعر اول را وقتی اینگونه می بینیم به جنسی از کلام بر می خوریم که انگارقرار است صادقانه سخن بگوید و بدون تکلف!
و همینطور آغاز شعر دوم نیز ما را با همین دنیا آشنا می نماید:
" کسی را که روبرویتان ایستاده
زیاد جدی نگیرید
تصویری است مجازی
که خشک شده نگاهش
به یک سمت جهان"
شروع هر دو شعر اینگونه است، بی پیرایه و صادق. بی حاشیه و البته نه آنطور مستقیم که شعر را رک بنمایاند! هر دو شعر با روایتی از خود شاعر آغاز می شود برای کنش هایی که بعدا در شعر اتفاق بیفتد.
و وقتی طرح لبخندهایش را واگویه می کند به روشی صادقانه به نیشخندهایی برمی خورد که انگار دنیا را آنگونه که هست برایمان روشن می کند:
" پشت هر لبخندش
مردی نشسته به طنز
که عرض دنیا را خندیده است
کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش
گذشته است"
2-حل شدن در طبیعت!
شعرهایی که از عناصر و ویژگی های طبیعی در سطرها و در آثار کلاسیک مصرع ها سود می برند بخشی از مسیر همراهی با مخاطب را طی می کنند،
علت هم این است که ذات طبیعت زیباست و بخش طبیعی کلام به دلیل همین تلفیق و فطری بودن مورد وثوق چشمهای جستجوگر زیبایی قرار می گیرد.
کیست که دریا،درخت،کویر،کوه،دشت،مزارع ذرت و گندم و...را ببیند متحیر نشود؟!
شاید پاسخ این باشد بسیار انسانهایی هستند که نسبت به مخلوقات خداوند بی تفاوتند!
خوب! مقصود ما از انسانها انسانهایی است که البته مانند سهراب "راز گل سرخ" و مانند اغلب شاعران قدمایی و معاصر حتی یک برگ گل و خار اطرافش برایش با اهمیت اند و اتفاقا اینها منشا سرایش بسیاری از شعرها در طول تاریخ ادبیات بوده اند.
البته نیک می دانیم برای اینکه کسی طبیعت در شعرش جاری شود می بایست با آن قرابت داشته باشد،قرابتی از نوع عینی و دستی یافتنی!
شعر اول با واگویه ای از پرسناژ شعر و ارتباط با درخت و پرنده دو عنصری که اگر به درستی در شعر قرار بگیرند بسیار دوست داشتنی می نمایند،در ادامه وقتی به سطرهای کلاغ و باد و قصه معروفش می رسیم شعر از عناصر طبیعی بهره می گیرد و بین امروز و گذشته در نوسان است و
این رفت و برگشت به نوعی باورمند جلوه داده است:
"کلاغی که سیاهی را در باد می تکاند
فکر می کند به پایان قصه
اما هنوز
خواب هایم بیدارند
برای آوازهایم
دهان از پرنده می گیرم"
در شعر دوم به نظر میرسد رنگ طبیعت رنگ کمتری است و محیط شعر به سمت دنیا البته به نحوی که ذهنیت و ایدئولوژی شاعر رنگش عیان تر می شود و این نگاه و برداشت از سمت و سوی جهان و البته "تاریخ" ما را با فضایی سراسر اندوه آشنا می کند:
"البته آفتابگردان های ونگوگ" و " مردی نشسته به طنز" عبارت هایی ساخت یافته و صیقل یافته به نظر نمی رسند.
سطر های انتهایی شعر دوم به نحو مطلوبی اندوه باورمنده را بروز داده است:
"کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش
گذشته است"
3-رهیافت های موسیقی و سطر نویسی
در شعر سپید حرف تازه ای را در مورد موسیقی و نحوه پدید آمدن سطرها با به استخدام در آمدن موسیقی ندارم که بزنم! همان مواردی که در چند نوشتار گفته شده است اینجا نیز مصداق دارد،
در اینگونه شعرها به سبب فقدان موسیقی بیرونی و تقریبا نقصان موسیقی کناری می دانیم که موسیقی معنوی و درونی می توانند کارکرد مشخص و البته غیر قابل انکاری در ایجاد و ارائه شعر داشته باشند،موسیقی درونی با آوا ها و صوتهایی همگن به وجود می آید مانند تکریر واک هایی که از"واج"ها و مصوت های همنوا حاصل می گردد، موسیقی معنوی نیز از تقابل ها و تضادهایی که در مضامین و ذات واژه ها می تواند پدید بیاید در شعر آزاد و سپید نیز قابل ارائه می باشد.
در نهایت موسیقی درونی و معنوی و کارکرد شعرگونه شان می تواند به نوع متناسبی از سطر نویسی شعر سپید را رهنمون نمایند.
در واقع این موسیقی های اشاره شده ابزارهایی برای سطر نویسی بهینه قلمداد می شوند.
با لحاظ جملات بالا در این سرفصل به دو شعر سپید فوق نگاه می کنیم،
هم شعر اول و نیز شعر دوم تا حدود زیادی توانسته اند از مواهب موسیقی درونی برای سطر نویسی بهره بگیرند.
سطرهای"بخشیده ام/رنگ لب ها را...تا...به هم ریخت"
اما "بازگفت یک بعید" و ادامه آن به لحاظ کارکرد موسیقی درونی و نتیجه آن سطر نویسی نیاز به مداقه و مراقبه بیشتری دارند،
شعر دوم از این منظر تقریبا برخلاف شعر اول نیمه دوم بهینه تری به سبب موسیقی درونی و کارکرد آواها دارد و نیمه اول آن به سبب بهره بردن از شروعی بدون کارکرد به لبه پرتگاه نثر نزدیک شده است و خوشبختانه در ادامه سقوط نکرده است.
نهایتا همین دوشعر را اگر از این شاعر ارجمند خوانده بودیم می توان گفت که ایشان اصالتا شاعرند،در واقع به معنی اخص کلام شعر برایش دغدغه است دغدغه ای که با آن هم بخشی از آلام خودش را تسکین بدهد و هم گوشه از این جهان سراسر کژی و ناخوبی را به زیبایی دعوت کند.
در مورد این شعر ها می شود مواردی دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:
-نحوه تناسب سازی سطرها و مضمون سازی
-زبان طبیعی،اجتماعی
-شعر سپید،شروع،پایان
-واژه های سیال،واژه های ایستا
و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم،🙏
ایرادهای تایپی و ویرایشی ام را حلال کنید لطفا!
#محمد_تقی_قشقایی
#از_کتاب
#جلد_پنجم_نقد_ادبی
#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بیست_به_اضافه_هشت_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
"کلاغی که سیاهی را در باد می تکاند
فکر می کند به پایان قصه
اما هنوز
خواب هایم بیدارند
برای آوازهایم
دهان از پرنده می گیرم"
در شعر دوم به نظر میرسد رنگ طبیعت رنگ کمتری است و محیط شعر به سمت دنیا البته به نحوی که ذهنیت و ایدئولوژی شاعر رنگش عیان تر می شود و این نگاه و برداشت از سمت و سوی جهان و البته "تاریخ" ما را با فضایی سراسر اندوه آشنا می کند:
"البته آفتابگردان های ونگوگ" و " مردی نشسته به طنز" عبارت هایی ساخت یافته و صیقل یافته به نظر نمی رسند.
سطر های انتهایی شعر دوم به نحو مطلوبی اندوه باورمنده را بروز داده است:
"کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش
گذشته است"
3-رهیافت های موسیقی و سطر نویسی
در شعر سپید حرف تازه ای را در مورد موسیقی و نحوه پدید آمدن سطرها با به استخدام در آمدن موسیقی ندارم که بزنم! همان مواردی که در چند نوشتار گفته شده است اینجا نیز مصداق دارد،
در اینگونه شعرها به سبب فقدان موسیقی بیرونی و تقریبا نقصان موسیقی کناری می دانیم که موسیقی معنوی و درونی می توانند کارکرد مشخص و البته غیر قابل انکاری در ایجاد و ارائه شعر داشته باشند،موسیقی درونی با آوا ها و صوتهایی همگن به وجود می آید مانند تکریر واک هایی که از"واج"ها و مصوت های همنوا حاصل می گردد، موسیقی معنوی نیز از تقابل ها و تضادهایی که در مضامین و ذات واژه ها می تواند پدید بیاید در شعر آزاد و سپید نیز قابل ارائه می باشد.
در نهایت موسیقی درونی و معنوی و کارکرد شعرگونه شان می تواند به نوع متناسبی از سطر نویسی شعر سپید را رهنمون نمایند.
در واقع این موسیقی های اشاره شده ابزارهایی برای سطر نویسی بهینه قلمداد می شوند.
با لحاظ جملات بالا در این سرفصل به دو شعر سپید فوق نگاه می کنیم،
هم شعر اول و نیز شعر دوم تا حدود زیادی توانسته اند از مواهب موسیقی درونی برای سطر نویسی بهره بگیرند.
سطرهای"بخشیده ام/رنگ لب ها را...تا...به هم ریخت"
اما "بازگفت یک بعید" و ادامه آن به لحاظ کارکرد موسیقی درونی و نتیجه آن سطر نویسی نیاز به مداقه و مراقبه بیشتری دارند،
شعر دوم از این منظر تقریبا برخلاف شعر اول نیمه دوم بهینه تری به سبب موسیقی درونی و کارکرد آواها دارد و نیمه اول آن به سبب بهره بردن از شروعی بدون کارکرد به لبه پرتگاه نثر نزدیک شده است و خوشبختانه در ادامه سقوط نکرده است.
نهایتا همین دوشعر را اگر از این شاعر ارجمند خوانده بودیم می توان گفت که ایشان اصالتا شاعرند،در واقع به معنی اخص کلام شعر برایش دغدغه است دغدغه ای که با آن هم بخشی از آلام خودش را تسکین بدهد و هم گوشه از این جهان سراسر کژی و ناخوبی را به زیبایی دعوت کند.
در مورد این شعر ها می شود مواردی دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:
-نحوه تناسب سازی سطرها و مضمون سازی
-زبان طبیعی،اجتماعی
-شعر سپید،شروع،پایان
-واژه های سیال،واژه های ایستا
و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم،🙏
ایرادهای تایپی و ویرایشی ام را حلال کنید لطفا!
#محمد_تقی_قشقایی
#از_کتاب
#جلد_پنجم_نقد_ادبی
#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بیست_به_اضافه_هشت_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
#ایل
هرچه بیشتر
در جاده و ابر فرو می روم
بی قراری ام بیشتر می شود
صبح
که نان و پنیر و کیفم را
به دستم دادی
گفتی:
ایل به کوچ اش می ارزد!
قطار
به خرامیدنش در ایستگاه های دور!
و مرد به
بی قراری اش!
#محمد_تقی_قشقایی
#از_مجموعه_شعر
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
هرچه بیشتر
در جاده و ابر فرو می روم
بی قراری ام بیشتر می شود
صبح
که نان و پنیر و کیفم را
به دستم دادی
گفتی:
ایل به کوچ اش می ارزد!
قطار
به خرامیدنش در ایستگاه های دور!
و مرد به
بی قراری اش!
#محمد_تقی_قشقایی
#از_مجموعه_شعر
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
#نقد
#محمد_تقی_قشقایی
بر دو شعر سپید از "اعظم کمالی"
ابتدا شعر ها، سپس نقد:
شعر 1
چه وسعتی دارند
دیوارها و سایه ها
تمام خانه
قاب است و گلدان است و
پرندگانی در قفس
مغرب و مشرق را گم کرده ام
رو به سوی درب خروجی خانه
نماز می خوانم
از مجموعه ی :
"هنوز مونالیزا نبود که من بودم"
شعر2
به صرف چای آمدم
تا لب هایت
آمدم تا نمناکی دستهایت
به وقت شرم
آمدم تا از گونه های جاریت میان رود
سرخ ترین را
انتخاب کنم
به وقت خنده
جمع شدم در میان حروف
در میان یکان یکان حرکات
گذشته صرف تازه ای بود
مع الغیر
و حال
متکلم جان
آمدم که آمده باشم
از چشمهایت
تا چشم هایم
چند جرعه بردارم
به وقت مبادا
#اعظم_کمالی
طبق قرار نگارنده، برای پرهیز از پراکنده گویی و از بین بیشمار مولفه برای بررسی مواردی را با رویکرد به این شعر ها طرح موضوع می نمایم. امید که مفید واقع گردد.
1-شعر، نمناکی لحظه ها !
شعر از هنرهایی است که به راستی وجه غالبش اگر احساس و عاطفه سرشار باشد خیلی از مسیر ارتباط با مخاطب را به راحتی طی می کند.به تعبیر اولی شعری که بی تکلف باشد و از تصنع فاصله داشته باشد. در این مجال بنا ندارم که به موضوع وحی و جوشش و قص علی هذا ...بپردازم و که می دانیم بسیاری به ظاهر شعر هستند ظاهرشان مثل یک عروسک بزک شده است و البته وقتی دوباره یا سه باره می خوانیم همان واژه عروسک! تعبیر مناسبی می تواند دربرابرش باشد. عروسک به تعبیر تصنعی شدن شعر و عروس به معنی طبیعی بودنش!
حال بعد از اتفاقاتی که در شعر نو و آزاد و بعدها در این سی چهل سال اخیررخ داده است و شعر "سپید" تقریبا هویت قابل باوری پیدا کرده است، علارغم اینکه بسیار جوان است(به لحاظ تئوریزه شدن و چارچوب و قواعد) یکی از ویژگی هایی که واقعا به بالندگی اش کمک کرده است تاثیرات بهینه عاطفه در نمونه های خوب این قبیل شعرهای آزاد و سپید است.
"کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم"- شاملو
و نمونه ای دیگر:
"چون درختی درپاییز هستم
نیمی از برگ ها فرو ریخته است
شاخه ها پیدا شده اند
باد ملایمی می وزد
و من با برگ هایم
آهسته اشک می ریزم"- بیژن جلالی
و یا :
"من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد"- فروغ فرخ زاد
نمونه های اشاره شده از سه شاعر تاثیرگذار در شعر آزاد و سپید به این نکته اذعان دارد که اگر احساس یاور اتمسفر شعر باشد کمبود های احتمالی کمتر به چشم می آید! نکته با اهمیت این سرفصل این است که می بایست بیت نوشته احساسی و ذوقی و شعری که غاطبه اش و بن مایه اش عاطفی است تمیز قائل شویم! قرار نیست هر نوشته ای که فقط به صرف احساساتی شدن در لحظه ای و دقیقه ای شاعر را مجبور به برداشتن قلم بکند را شعر تلقی کنیم. نکته با اهمیت این است که از لابلای لحظات و ثانیه های زمان و از بین وجوه قابل دیدار این جهان طبیعی چه واژه هایی به استخدام شعر در بیایند که واقعا طبیعی به نظر برسند و البته در شعر حل شده باشند!
نکته دیگری که از سه شاهد مثال بالا می توان گفت این است که غیر از بقیه موارد و عناصر شعر که هرکدام قابل ارائه و تحلیلند نظیر بافت شعر، موسیقی، زبان، هم نشینی واژه ها و سطر نویسی...نوع جمله نویسی احساسی اول شخص است. این موضوع می تواند کمک بیشتری به باورمندی بیشتر شعر بنماید.
یکی از نمونه های موفق نوشتار اول شخص در ادبیات داستانی ما همان مقدمه"بوف کور" است که در آن به تاکید نویسنده می گوید پرسناژ داستان من نیستم! ولی شما باور نخواهید کرد!
البته تاکید می شود هر شعری که از من شاعر بگوید قرار نیست لزوما شعر قوتمندی باشد .
" چه وسعتی دارند
دیوارها و سایه ها
تمام خانه
قاب است و گلدان است و
پرندگانی در قفس "
تا اینجای شعر ، شاعر درپی ارائه محیط احساسی شعر است و هنوز پرسناژ شاعر به آن وارد نشده است! بعد از آن می بینیم:
" مغرب و مشرق را گم کرده ام
رو به سوی درب خروجی خانه
نماز می خوانم "
گویی همان قفسی که دور پرسناژ شعر را احاطه کرده است با تمام خانه با لحن و روشنی ملموسیبه تصویر درآمده است. البته واژه نماز را اگر به تعبیر نیایش و عبادت تعبیر کنیم خیلی در این شعر صواب به نظر نمی آید ولی اگر به معنی "تعظیم" ، "اطاعت" ، "فرمان برداری" و تسلیم شدن پنداشته شود تا حدی تناسب رویت می شود. البته گم کردن مسیر در قفس خودش را به اثبات رسانده است.
در شعر دوم ، به دلیل نزدیکی محیط شعر به مخاطب درونی وجهه احساسی شعر پر رنگ تر به
#محمد_تقی_قشقایی
بر دو شعر سپید از "اعظم کمالی"
ابتدا شعر ها، سپس نقد:
شعر 1
چه وسعتی دارند
دیوارها و سایه ها
تمام خانه
قاب است و گلدان است و
پرندگانی در قفس
مغرب و مشرق را گم کرده ام
رو به سوی درب خروجی خانه
نماز می خوانم
از مجموعه ی :
"هنوز مونالیزا نبود که من بودم"
شعر2
به صرف چای آمدم
تا لب هایت
آمدم تا نمناکی دستهایت
به وقت شرم
آمدم تا از گونه های جاریت میان رود
سرخ ترین را
انتخاب کنم
به وقت خنده
جمع شدم در میان حروف
در میان یکان یکان حرکات
گذشته صرف تازه ای بود
مع الغیر
و حال
متکلم جان
آمدم که آمده باشم
از چشمهایت
تا چشم هایم
چند جرعه بردارم
به وقت مبادا
#اعظم_کمالی
طبق قرار نگارنده، برای پرهیز از پراکنده گویی و از بین بیشمار مولفه برای بررسی مواردی را با رویکرد به این شعر ها طرح موضوع می نمایم. امید که مفید واقع گردد.
1-شعر، نمناکی لحظه ها !
شعر از هنرهایی است که به راستی وجه غالبش اگر احساس و عاطفه سرشار باشد خیلی از مسیر ارتباط با مخاطب را به راحتی طی می کند.به تعبیر اولی شعری که بی تکلف باشد و از تصنع فاصله داشته باشد. در این مجال بنا ندارم که به موضوع وحی و جوشش و قص علی هذا ...بپردازم و که می دانیم بسیاری به ظاهر شعر هستند ظاهرشان مثل یک عروسک بزک شده است و البته وقتی دوباره یا سه باره می خوانیم همان واژه عروسک! تعبیر مناسبی می تواند دربرابرش باشد. عروسک به تعبیر تصنعی شدن شعر و عروس به معنی طبیعی بودنش!
حال بعد از اتفاقاتی که در شعر نو و آزاد و بعدها در این سی چهل سال اخیررخ داده است و شعر "سپید" تقریبا هویت قابل باوری پیدا کرده است، علارغم اینکه بسیار جوان است(به لحاظ تئوریزه شدن و چارچوب و قواعد) یکی از ویژگی هایی که واقعا به بالندگی اش کمک کرده است تاثیرات بهینه عاطفه در نمونه های خوب این قبیل شعرهای آزاد و سپید است.
"کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم"- شاملو
و نمونه ای دیگر:
"چون درختی درپاییز هستم
نیمی از برگ ها فرو ریخته است
شاخه ها پیدا شده اند
باد ملایمی می وزد
و من با برگ هایم
آهسته اشک می ریزم"- بیژن جلالی
و یا :
"من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد"- فروغ فرخ زاد
نمونه های اشاره شده از سه شاعر تاثیرگذار در شعر آزاد و سپید به این نکته اذعان دارد که اگر احساس یاور اتمسفر شعر باشد کمبود های احتمالی کمتر به چشم می آید! نکته با اهمیت این سرفصل این است که می بایست بیت نوشته احساسی و ذوقی و شعری که غاطبه اش و بن مایه اش عاطفی است تمیز قائل شویم! قرار نیست هر نوشته ای که فقط به صرف احساساتی شدن در لحظه ای و دقیقه ای شاعر را مجبور به برداشتن قلم بکند را شعر تلقی کنیم. نکته با اهمیت این است که از لابلای لحظات و ثانیه های زمان و از بین وجوه قابل دیدار این جهان طبیعی چه واژه هایی به استخدام شعر در بیایند که واقعا طبیعی به نظر برسند و البته در شعر حل شده باشند!
نکته دیگری که از سه شاهد مثال بالا می توان گفت این است که غیر از بقیه موارد و عناصر شعر که هرکدام قابل ارائه و تحلیلند نظیر بافت شعر، موسیقی، زبان، هم نشینی واژه ها و سطر نویسی...نوع جمله نویسی احساسی اول شخص است. این موضوع می تواند کمک بیشتری به باورمندی بیشتر شعر بنماید.
یکی از نمونه های موفق نوشتار اول شخص در ادبیات داستانی ما همان مقدمه"بوف کور" است که در آن به تاکید نویسنده می گوید پرسناژ داستان من نیستم! ولی شما باور نخواهید کرد!
البته تاکید می شود هر شعری که از من شاعر بگوید قرار نیست لزوما شعر قوتمندی باشد .
" چه وسعتی دارند
دیوارها و سایه ها
تمام خانه
قاب است و گلدان است و
پرندگانی در قفس "
تا اینجای شعر ، شاعر درپی ارائه محیط احساسی شعر است و هنوز پرسناژ شاعر به آن وارد نشده است! بعد از آن می بینیم:
" مغرب و مشرق را گم کرده ام
رو به سوی درب خروجی خانه
نماز می خوانم "
گویی همان قفسی که دور پرسناژ شعر را احاطه کرده است با تمام خانه با لحن و روشنی ملموسیبه تصویر درآمده است. البته واژه نماز را اگر به تعبیر نیایش و عبادت تعبیر کنیم خیلی در این شعر صواب به نظر نمی آید ولی اگر به معنی "تعظیم" ، "اطاعت" ، "فرمان برداری" و تسلیم شدن پنداشته شود تا حدی تناسب رویت می شود. البته گم کردن مسیر در قفس خودش را به اثبات رسانده است.
در شعر دوم ، به دلیل نزدیکی محیط شعر به مخاطب درونی وجهه احساسی شعر پر رنگ تر به
نظر می رسد،
" به صرف چای آمدم
تا لب هایت
آمدم تا نمناکی دستهایت
به وقت شرم
آمدم تا از گونه های جاریت میان رود
سرخ ترین را
انتخاب کنم"
هرچند دو تا از "آمدم" ها به نظر زاید است که اگر نباشد شروع شعر بسیار شکوهمند و صمیمی جلوه می کند اما وقتی کمی جلوتر می رویم زبان به سمت و سویی می کند که به ظاهر انرژی سطرها کم می شود!
" جمع شدم در میان حروف
در میان یکان یکان حرکات
گذشته صرف تازه ای بود
مع الغیر
و حال
متکلم جان
آمدم که آمده باشم"
می بینیم که بر خلاف شروع قابل باور و شکوهمند شعر، ادامه آن نیاز به مداقه بیشتری برای ارائه حس عاطفی طبیعی دارد.
" و حال
متکلم جان
آمدم که آمده باشم
از چشمهایت
تا چشم هایم
چند جرعه بردارم
به وقت مبادا"
و هرچه به سطرهای پایین تر می رویم این کم رمقی نمود بیشتری پیدا می کند.
2-شعر سپید، سطر نویسی !
شاید در شعر سپید سطر نویسی آنقدر که باید رویش تمرکز نشده باشد! آنقدر که به وجوه دیگر شعر سپید توجه شده است سطر نویسی از نظر دور افتاده است. برای تبیین ملموس این نکته بسیار با اهمیت به مواردی کوتاه در این زمینه اشاره می نمایم مبسوطش بماند برای زمانی در دسترس تر!
در سطر نویسی شعر سپید چند سرفصل اینها هستند:
الف- سطر نویسی و رعایت اقتصاد کلمات !
ب-سطر نویسی و موسیقی جاری
ج-سطر نویسی و تناسب سطرها
مهمترین ویژگی در سطر نویسی از جنبه درونی سطراست! به تعبیر واضح در سرفصل "الف" هرچه سطر با کلمات کمتر و با رعایت بهره وری بیشتر به استخدام سطر دربیایند به طوری که مضمون و اندیشه و...شهید نشود آن سطر سطر با امتیاز بهتری است. به عنوان مثال اگر در سطری کلمات هم مضمون و یا بی کاربرد موجود باشد مورد پسند نیست.
در حالت "ب" تعبیر این است که چیدمان واژه ها در سطر غیر از رعایت اقتصاد کلمات در جای مناسبی هم به لحاظ همین ویژگی قرار داشته باشند. ممکن است در سطری که اتفاقا کلمات مازاد ندارد اگر جای دو یا سه واژه را با هم عوض کنیم به لحاظ موسیقیایی (صرف نظر از نوع موسیقی درونی، کناری...)مجال بهتری ایجاد شود.
در شعرهای موردنقد با یک حذف و یک جابجایی ساده این موسیقی مناسب تر ایجاد می شود:
" به صرف چای آمدم
تا لب هایت
نمناکی دستهایت
به وقت شرم
که سرخ ترین را
انتخاب کنم
از گونه های جاریت میان رود "
همانطور که می بینیم با چند تغییر جزئی و خذف و جابجایی سطرها تا حدودی در سطر نویسی و انجام موارد "الف" و"ب" تغییر ایجاد شد!
و اما سطرنویسی که در آن می بایست در انتهای هرسطر واژه هایی برای پیوند با سطر بعدی وجود داشته باشد به طوری که سطرهای پشت هم برای هم غریبه به نظر نرسند!
شعر اول از این حیث یعنی تناسب سطرها با هم و همگن بودنشان شرایط خوبی دارد و در بخش دوم شعر دوم یعنی از سطر نهم به بعد
"جمع شدم در میان حروف" این تناسب بسیار سست ترسیم شده است و البته به مداقه و صیقل نیاز دارد.
در مورد این شعرها می شد موارد دیگری را نیز طرح موضوع کرد نظیر:
-واژه های ناگزیر در شعر!
-شناوری و تغییر لحن در شعر
-مضمون سازی، مضمون یابی!
-شعر سپید و آراستگی
و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم!
ایرادهای تایپی و ویرایشی را حلال فرمایید!
#محمد_تقی_قشقایی
از
#مجموعه_نقد_ادبی
#دفتر_پنجم
#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بییست_به_اضافه_هشت_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@Mohammad_Ghashghaei
" به صرف چای آمدم
تا لب هایت
آمدم تا نمناکی دستهایت
به وقت شرم
آمدم تا از گونه های جاریت میان رود
سرخ ترین را
انتخاب کنم"
هرچند دو تا از "آمدم" ها به نظر زاید است که اگر نباشد شروع شعر بسیار شکوهمند و صمیمی جلوه می کند اما وقتی کمی جلوتر می رویم زبان به سمت و سویی می کند که به ظاهر انرژی سطرها کم می شود!
" جمع شدم در میان حروف
در میان یکان یکان حرکات
گذشته صرف تازه ای بود
مع الغیر
و حال
متکلم جان
آمدم که آمده باشم"
می بینیم که بر خلاف شروع قابل باور و شکوهمند شعر، ادامه آن نیاز به مداقه بیشتری برای ارائه حس عاطفی طبیعی دارد.
" و حال
متکلم جان
آمدم که آمده باشم
از چشمهایت
تا چشم هایم
چند جرعه بردارم
به وقت مبادا"
و هرچه به سطرهای پایین تر می رویم این کم رمقی نمود بیشتری پیدا می کند.
2-شعر سپید، سطر نویسی !
شاید در شعر سپید سطر نویسی آنقدر که باید رویش تمرکز نشده باشد! آنقدر که به وجوه دیگر شعر سپید توجه شده است سطر نویسی از نظر دور افتاده است. برای تبیین ملموس این نکته بسیار با اهمیت به مواردی کوتاه در این زمینه اشاره می نمایم مبسوطش بماند برای زمانی در دسترس تر!
در سطر نویسی شعر سپید چند سرفصل اینها هستند:
الف- سطر نویسی و رعایت اقتصاد کلمات !
ب-سطر نویسی و موسیقی جاری
ج-سطر نویسی و تناسب سطرها
مهمترین ویژگی در سطر نویسی از جنبه درونی سطراست! به تعبیر واضح در سرفصل "الف" هرچه سطر با کلمات کمتر و با رعایت بهره وری بیشتر به استخدام سطر دربیایند به طوری که مضمون و اندیشه و...شهید نشود آن سطر سطر با امتیاز بهتری است. به عنوان مثال اگر در سطری کلمات هم مضمون و یا بی کاربرد موجود باشد مورد پسند نیست.
در حالت "ب" تعبیر این است که چیدمان واژه ها در سطر غیر از رعایت اقتصاد کلمات در جای مناسبی هم به لحاظ همین ویژگی قرار داشته باشند. ممکن است در سطری که اتفاقا کلمات مازاد ندارد اگر جای دو یا سه واژه را با هم عوض کنیم به لحاظ موسیقیایی (صرف نظر از نوع موسیقی درونی، کناری...)مجال بهتری ایجاد شود.
در شعرهای موردنقد با یک حذف و یک جابجایی ساده این موسیقی مناسب تر ایجاد می شود:
" به صرف چای آمدم
تا لب هایت
نمناکی دستهایت
به وقت شرم
که سرخ ترین را
انتخاب کنم
از گونه های جاریت میان رود "
همانطور که می بینیم با چند تغییر جزئی و خذف و جابجایی سطرها تا حدودی در سطر نویسی و انجام موارد "الف" و"ب" تغییر ایجاد شد!
و اما سطرنویسی که در آن می بایست در انتهای هرسطر واژه هایی برای پیوند با سطر بعدی وجود داشته باشد به طوری که سطرهای پشت هم برای هم غریبه به نظر نرسند!
شعر اول از این حیث یعنی تناسب سطرها با هم و همگن بودنشان شرایط خوبی دارد و در بخش دوم شعر دوم یعنی از سطر نهم به بعد
"جمع شدم در میان حروف" این تناسب بسیار سست ترسیم شده است و البته به مداقه و صیقل نیاز دارد.
در مورد این شعرها می شد موارد دیگری را نیز طرح موضوع کرد نظیر:
-واژه های ناگزیر در شعر!
-شناوری و تغییر لحن در شعر
-مضمون سازی، مضمون یابی!
-شعر سپید و آراستگی
و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم!
ایرادهای تایپی و ویرایشی را حلال فرمایید!
#محمد_تقی_قشقایی
از
#مجموعه_نقد_ادبی
#دفتر_پنجم
#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بییست_به_اضافه_هشت_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@Mohammad_Ghashghaei