محمد تقی قشقایی
142 subscribers
36 photos
5 videos
1 file
12 links
آثار محمد تقی قشقائی،شعر و نقد ادبی
Download Telegram
هرچه بیشتر
در جاده و ابر فرو می روم
بی قراری ام بیشتر می شود
صبح
که نان و پنیر و کیفم را
به دستم دادی
گفتی: ایل به کوچ اش می ارزد
قطار به خرامیدنش در ایستگاه های دور
و مرد به
بی قراری اش.

#ایل به کوچ اش می ارزد
#محمد تقی قشقایی
@mohammad_ghashghaei
یک مشت گندم
که این همه معجزه می کند
و به خیابان های تهران می آورد
کبوتران چاهی را
یک مشت سنگ ریزه
که این همه معجزه می کند
و یکی یکی درو می کند
شیطان ها را !
و یک مشت خمیازه
که این همه معجزه می کند
که هیچ وقت به شوق نمی آید!
از باران
از درخت
و نمی هراسد
از تگرگ و کولاک
و نمی پرسد از خیابان و کوچه و همسایه
کودکم!
به زور هم نمی توانی
لبخندت را زندانی کنی !
لبخند
رد می شود
از همه سنگ ها و سیم ها و دیوارها...

#ایل به کوچ اش می ارزد ،ص56
#محمد تقی قشقایی
@mohammad_ghashghaei
خوشحال باش برادر!
خوشحال باش!
دودکش های برآمده از زخمهات
به آسمان سر می سایند!
حسینعلی!
کوره آجرپزی
جاده یکطرفه ای ست که
امتداد دردهایت را
به خدا می رساند...

#محمد تقی قشقایی
#ایل به کوچ اش می ارزد
@mohammad_ghashghaei
پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب #ایل به کوچ اش می ارزد!
#محمد تقی قشقایی
@mohammad_ghashghaei
من که
با حساب و کتاب
کارم است
چقدر نگران گرانی آهنم!
پرنده ها که
قیمت تمام شده نمی دانند!
پرنده ها هر روز
قفس شان کوچکتر می شود!

#محمد تقی قشقایی
#ایل به کوچ اش می ارزد!
@mohammad_ghashghaei
هرچه بیشتر
در جاده و ابر فرو می روم
بی قراری ام بیشتر می شود
صبح
که نان و پنیر و کیفم را
به دستم دادی
گفتی: ایل به کوچ اش می ارزد
قطار به خرامیدنش در ایستگاه های دور
و مرد به
بی قراری اش.

#ایل به کوچ اش می ارزد
#محمد تقی قشقایی
@mohammad_ghashghaei
آژیرها...

آژیرها و چراغهای گردان پشت سرم
نفسم را تنگ می کنند
آهسته کنار می روم
که مرگ راه خودش را برود
و من راه خودم را !
سر تکان می دهد
و با لبخند رد می شود!
به گمانم فهمیده باشد
این تابستان هنوز
یک دل سیر نبوسیدمت !

#محمد_تقی_قشقایی
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#انتشارات_نظری
@mohammad_ghashghaei
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی

پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
کبوتری در آینه
که به خود زل می زند
و کنجکاوانه
پرهایش را ور انداز می کند
خیابان خیابان
چنارهای پرشکوه ورامین
خواستگاهش بودند
راستی سوال های سینا
آیا به درک من خواهد رسید؟
-خدا چیست؟!
-خدا کجاست؟!
-خدا به اندازه درخت ها بزرگ است؟!
-خدا می تواند
بالای درخت برود؟!
-خدا می تواند مثل این کبوتر پرشکسته
دوباره پرواز کند؟!
-خدا می تواند
مواظب دوچرخه من باشد؟!
-خدا آیا برف را دیده است؟!

◽️
قدم می زنم
از کنار چنارهای ورامین
که می گذرم
فکر می کنم
خدا آیا می تواند
دوباره پرواز کند؟!

#محمد_تقی_قشقایی
کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
کانال شعرها و مقاله های نقد:👇
@mohammad_ghashghaei
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی

پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
گریه نمی کنم!
مباد که زمین به سخره ام بگیرد
کوچ نمی کنم
که این روزها
همه به ایل پشت کرده اند
حتی
تفنگ سرپر پدرم را
بر شانه ام نمی گذارم!
می زنم به دورترین دشت
آنقدر که بتوانم
خنکای قصر بهرام را
بغل کنم!
آنقدر که
از شیار رودخانه های منتظر
به چشمه سیاه کوه برسم
می دانم می دانم
تفنگ سرپر پدرم را
نیاورده ام!
_اما _
آهوها رفته اند
پدرم می گفت
آهوها از خیال جنگ هم می ترسند...

#ورامین_سیاه_کوه
#کتاب
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
آژیرها
و چراغهای گردان پشت سرم
نفسم را تنگ می کند
آهسته کنار می روم
که مرگ راه خودش را برود
ومن راه خودم را !
سر تکان می دهد
و بالبخند رد می شود
به گمانم فهمیده باشد
این تابستان
هنوز یک دل سیر نبوسیده امت!

#محمد_تقی_قشقایی
#ایل_به_کوچش_میارزد!
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها👇
@mohammad_ghashghaei
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی

پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
گریه نمی کنم!
مباد که زمین به سخره ام بگیرد
کوچ نمی کنم
که این روزها
همه به ایل پشت کرده اند
حتی
تفنگ سرپر پدرم را
بر شانه ام نمی گذارم!
می زنم به دورترین دشت
آنقدر که بتوانم
خنکای قصر بهرام را
بغل کنم!
آنقدر که
از شیار رودخانه های منتظر
به چشمه سیاه کوه برسم
می دانم می دانم
تفنگ سرپر پدرم را
نیاورده ام!
_اما _
آهوها رفته اند
پدرم می گفت
آهوها از خیال جنگ هم می ترسند...

#ورامین_سیاه_کوه
#کتاب
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی

پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
خوبم!
خروشان باش چون کوه!
استوار باش چو دریا!
انبوه باش
چون کویر
و عریان چو جنگل!
¤
بگذار بگویم:
هیچ وقت دوستت نداشته ام!
این روزها
به هرکسی راست می گویم
دنیا به هم می ریزد...

#محمدتقی قشقایی
#ایل به کوچ اش می ارزد!
@mohammad_ghashghaei
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی

پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
#ایل

هرچه بیشتر
در جاده و ابر فرو می روم
بی قراری ام بیشتر می شود
صبح
که نان و پنیر و کیفم را
به دستم دادی
گفتی:
ایل به کوچ اش می ارزد!
قطار
به خرامیدنش در ایستگاه های دور!
و مرد به
     بی قراری اش!

#محمد_تقی_قشقایی

#از_مجموعه_شعر
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei