محمد تقی قشقایی
142 subscribers
36 photos
5 videos
1 file
12 links
آثار محمد تقی قشقائی،شعر و نقد ادبی
Download Telegram
Forwarded from انتشارات نظری (انتشارات نظری)
Forwarded from انتشارات نظری (انتشارات نظری)
کتاب : ایل به کوچ اش می ارزد!
شاعر : دکتر محمدتقی قشقایی
ناشر: انتشارات نظری
کتاب ایل به کوچ اش می ارزد! نوشتهٔ دکتر محمد‌تقی قشقایی شاعر و ادیب معاصر است که یک مجموعه شعر را در بر دارد.
هر یک از این شعرها یک عنوان دارند و در انتهای هر یک از آنها نیز نام شهری که احتمالاً محل سروده‌شدن شعر به‌وسیلهٔ دکتر محمد‌تقی قشقایی است.
اشعار این کتاب در قالب شعر نیمایی و شعر سپید نوشته شده‌اند.
پدر شعر نوی فارسی را نیما یوشیج می‌دانیم. احمد شاملو، نیما یوشیج، فروغ فرخ‌زاد، مهدی اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج، سهراب سپهری و... در این قالب شعر گفته‌اند.
عنوان برخی از شعرهای کتاب ایل به کوچ اش می ارزد! عبارت‌اند از: «حساب و کتاب!»، «زبان گنجشک ها»، «جواب همه سوال ها»،‌ «آدم برفی ها»،‌ «افتادن آدم ها!»، «هیچ وقت دوستت نداشته ام!» و «یک مشت گندم»
https://tttttt.me/publishersnazari
درخت پشت درخت از قفا بریده شدن
مگر نه اینکه همین بود داغدیده شدن؟!

مگر نه اینکه پرنده است هر درختی که
نشسته روی سرش فرصت پریده شدن!

تو یوسفی که برایت قفس نبافته اند
برای سوختنت بود یا دریده شدن؟!

از آب و آتش و دلدادگی همین بس که
هوار آتش و آهن برای دیده شدن!

چقدر غربت؟حالا شناختن دیر است!
تمام شهر به تمرین لب گزیده شدن!

چقدر گریه فراهم،که شعرها گفتند...
که مادران وطن محض قد خمیده شدن!

تو آن پرنده نازی که زیر خاکستر
همیشه منتظر وقت پرکشیده شدن!

#محمد_تقی_قشقایی
#دیر_گچین

#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام👇
@mohammad_ghashghaei
گریه نمی کنم!
مباد که زمین به سخره ام بگیرد
کوچ نمی کنم
که این روزها
همه به ایل پشت کرده اند
حتی
تفنگ سرپر پدرم را
بر شانه ام نمی گذارم!
می زنم به دورترین دشت
آنقدر که بتوانم
خنکای قصر بهرام را
بغل کنم!
آنقدر که
از شیار رودخانه های منتظر
به چشمه سیاه کوه برسم
می دانم می دانم
تفنگ سرپر پدرم را
نیاورده ام!
_اما _
آهوها رفته اند
پدرم می گفت
آهوها از خیال جنگ هم می ترسند...

#ورامین_سیاه_کوه
#کتاب
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
#_دوچرخه

آمد سوار قصه ما با دوچرخه اش
از پشت سر نماز و دعا با دوچر خه اش

می خواستیم پر بکشیم از شکوه عشق
وقتی به روی ابر رها با دوچرخه اش

دعوای کودکانه ما تازگی نداشت
می برد نوبتی به خدا با دوچرخه اش

وقتی می آمد از سر کوچه چه خوب بود
گرمای عشق و نان همه جا با دوچرخه اش

می آ مد و چه زنگ قشنگی به دست داشت
عاشق ترین طنین صدا با دوچرخه اش

یادم نمی رود مگر از او چه خواستیم
هی ! دزد بی ملاحظه ! .... بابا دوچرخه اش

#محمد_تقی_قشقایی
#از_مجموعه_شعر
#خلسه_چنارها
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام👇
@mohammad_ghashghaei
#شعر_جنگ

یکی از غم انگیزترین گونه ها و ژانرهای ادبی که در کل ادبیات جهان تاثیر گذار بوده، ادبیات و شعری ست که به جنگ ها مرتبط بوده است،
در کتاب #بیست_+_چهار_شاعر با رویکرد به شعر یکی از شاعران کتاب در مورد جنگ و تخریبهایی که جنگها در زندگی انسان‌ها گذاشته اند و البته انواع شعرهای مربوط به جنگ به تفضیل سخن رانده ام،اینجا بنا ندارم در مورد گونه های حماسی و دیگر گونه ها و قالبها و وزن‌های حماسی صحبت کنم که شعرهای حماسی نیز در دل خود تراژیک ترین مفاهیم را نهفته دارند،
در آن مقاله عرض کرده ام که سه نوع قلم در مورد جنگ شعر نوشته است، دسته اول شعرهایی که در دل جنگ و توسط کسانی که در دل جنگها حضور فیزیکی یا زمانی داشته اند نوشته شده است،
در دسته دوم شعرهایی که با فاصله کمی از آن رویداد یا جنگ و تاثیر آن بر آن شعرها نوشته شده است صحبت به میان آمد، در واقع گرد و خاک جنگ وقتی فرونشست این گونه شعرها به میدان آمده،
و دسته سوم شعرهایی که با یک فاصله بعید از جنگ در موردش نوشته شده است، در آن مقاله گفته شده بود که معمولا این شعرها چون با در نظر گرفتن کلیات و همه جوانب رويداد نوشته شده است عمیق تر بوده اند و از احساس صرف فاصله داشته اند،
در کل هیچ جنگی در کره خاکی برای مردمی که در گیرش شده اند حسن و امتیاز به ارمغان نیاورده حتی کسانی که به ظاهر پیروز شده اند، فقط و فقط جنگها ابزاری هستند در اختیار سیاست مداران و سیاست پیشگان و حکومت ها، و هیچ جنگی در هیچ نقطه دنیا به پیشرفت، صلح، انسانیت، کمال و... کمک نکرده است، به طور خلاصه جنگها فقط و فقط برای نفع مادی به وجود آمده است (مواردی مثل قدرت، سیطره، برتری نژادی، اقتصاد، سیاست ها و ایدئولوژی ها همه و همه در خدمت نفع مالی هستند)
فیلم‌هایی که مربوط به جنگ هستند نیز شاهد مدعای بالا هستند، به عنوان مثال فیلم #نجات_سرباز_رایان که فیلم بسیار خوش ساختی است، گرچه از وسط جنگ جهانی شروع می‌شود و ادامه و پایان می یابد نیز گویای همان وضعیتی است که در مورد شعر جنگ گفته شد،
اگر فیلم نجات سرباز راین را ندیدید حتما ببینید، ببینید که چگونه انسانها درگیر خواسته های سیاستمدارها می شوند، چگونه مادرها بی فرزند، زنها بی همسر، کودکان آواره و... و نهایتا سیاست مدارها به منافع مادی مورد نظر دست می یابند،
نکته پایانی(نقل به مضمون)
جنگ بین سربازانی است که همدیگر را نمی‌شناسند به خاطر سیاست مدارانی که همدیگر را خوب می شناسند!!!

#محمد_تقی_قشقایی
#شعر_جنگ
#سینمای_جنگ
#نجات_سرباز_رایان
#استیون_اسپیلبرگ
#تام_هنکس
@mohammad_ghashghaei
نقد و بررسی محمد تقی قشقایی
بر چند سه گانی از الهه تاجیک زاده آریایی

ابتدا شعرها،سپس نقد:

۱
ماه را پس می زنند امواج،
خوب می دانند و دائم در تقلایند؛
ماهیان ناموس دریایند...

۲
به فواره ها در قیام...
به فواره ها در قعود صمیمانه ی آب ها...
به فواره ها در... سلام

۳
نیلوفری تنها
روییده در اندوه یک مرداب؛
یادآور تنهایی بودا

۴
هر بامداد از دامنم خونابه می ریزد...
شرق پر از اندوه و رسوایم؛
اما خیالی نیست، -من- خورشید می زایم.

۵
در خود فرو رفتند صیادان،
اما بسی دیر است؛
تالاب بی پرواز مرغان مهاجر سخت دلگیر است...

۶
«معشوق من خورشید!»
تا ابر این را گفت،
دریاچه لب ورچید...

۷
مادر سه گانی ام؛
مادر سه دختر نجیب،
شاعر سه شعر آسمانی ام...

یک سه گانی قشنگ را تداعی اند؛
با برادر عزیزشان،
چهار مصرع رباعی اند!

۸
آلوده دامن می شود دریا،
قویی به کام نفت ها افتاد؛
آواز او گم می شود در های و هوی باد...

۹
از حصار خاک تیره رد شده؛
با وجود این که خسته است
این جوانه پشت آسفالت را شکسته است...

۱۰
طرح یک لبخند را بر صورتم بنشان.
چهره ام را تازه کن، -هرچند سرپایی!-
آه ای جراح زیبایی!!!

11
قاصدک ها،
از زمین دل بریدند؛
آسمان را وطن برگزیدند...

#الهه_تاجیکزاده_آریایی

طبق قرار این قلم و با رویکرد به سه گانی های شاعر مواردی را به صورت کوتاه طرح موضوع می کنم،امید که مفید واقع شود.

1-سه گانی،فرزند خلف!

یادم می آید جایی از شادروان دکتر زرین کوب خواندم که ادبیات کلاسیک و بزرگان آن(نقل به مضمون) غول هایی هستند که ما (ادبیات معاصر) در مقابل آنها مثل آدم کوچولو هایی هستیم،
به تعبیر بنده مانند همان انیمیشن گالیور و لیلی پوتی ها! و در جایی دیگر ایشان گفته اند البته برتری شاعر معاصر نسبت به قدما این است که ما آنها را به عنوان پشتوانه داریم و می توانیم از آنها(از همان غول ها)بالا برویم و دنیا را با زاویه دید بهتر و جهان بینی وسیع تر ببینیم!
مگر نه اینکه هرچه ارتفاع بیشتر باشد چشم نقاط بیشتری را می تواند نظاره کند!
نتیجه اینکه کسانی که واقعا ادبیات کلاسیک را خوانده اند و بلدند(نه در حد نمایش و شعار) و این مطالعه به شناخت آنها کمک و به درکشان یاری رسانده است به راحتی می توانند از این غول ها بالا بروند و بر شانه های آنها قرار بگیرند(مانند قلم دوش کودک بر فراز پدر!) و از این چشم انداز دنیا را زیباتر و بهتر ببینند.
من "سه گانی" را اینگونه می پندارم،مثل طفلی بسیار خرد که توانسته از غولهای کلاسیک و قدمایی ادبیات بالا برود و دنیا را از قلم دوش آنها ببیند!
هر چند نیک می دانیم که ریشه هایی سه گانی با نامهای دیگر در گذشته های دور موجود بوده اند مانند"سه لختی"، "سه خشتی"،"نوخسروانی"...
اما خدا پدر و مادر دکتر علیرضا فولادی را رحمت کناد که این قالب و نام را با برنامه ریزی،نظم و دسته بندی پایه نهاد(به سال 1389) و مسیر جدیدی در تاریخ ادبیات و این شعر بسیار کوتاه و البته دارای ایده، هویت مناسب تری یافت.(بخوانید لطفا بوطیقای سه گانه و مسائل آن،نشر گفتمان اندیشه معاصر)
حال با این مقدمه نسبتا بلند به سه گانی های خانم تاجیک زاده می پردازم،
ماه را پس می زنند امواج/خوب می دانند و دائم در تقلایند/ماهیان ناموس دریایند/
همین سه خط به مخاطب می فهماند که صاحب شان،وزن را درک کرده است و البته موسیقی را نیز،زبان کلاسیک را در پیشینه کلام خود مخفی دارد و با زبان مورد نیاز مردم این روزگار سخن می گوید و البته موجز بودن را نیز به میدان آورده است...
همه مواردی که گفته شد نشان از آگاهانه انتخاب کردن این مسیر توسط شاعر است و این نکته که اگر سفری با مطالعه و آگاهی صورت بپذیرد توانایی مواجهه با مشکلات هم وجود دارد،
یا:
"هر بامداداز دامنم خونابه می ریزد
شرق پر از اندوه و رسوایم
اما خیالی نیست،من،خورشید می زایم"
در این سه گانی شاعر تفکر مشرق زمین و فلسفه وجودی اش را به چالش کشیده است و اتفاقا در صمیمی ترین حالت زبان این ویژگی به تصویر کشیده شده است.
"خیالی نیست"
تاکیدی ست بر التزام زبان برای نزدیکی به مخاطب این روزگار
و نمونه هایی دیگری از سه گانی هایی که نشان از تسلط و آگاهی صاحب اثر بر پدر و مادر معنوی ادبی خود یعنی بزرگان ادبیات کلاسیک دارد مانند :
"از حصار خاک تیره رد شده
با وجود اینکه خسته است،
این جوانه پشت آسفالت را شکسته است..."

2-سه گانی ،سرعت،انسان معاصر

در مورد اتفاقات و کنش های انسان با عجله عصر معاصر چیزهای زیادی شنیده ایم و همه ما به نوعی در این عصر گرفتار ماشین،بی وقتی،عجله،ترافیک...و امثالهم هستیم،
شاید یکی از دلایلی که انسان معاصر همه جانبه خلاصه شده است!
خلاصه در خوردن
خلاصه در نوشتن
خلاصه در دوست داشتن!
به قول رضا صفریان:
"من دیده ام/لای چرخ دنده های ضرورت،/کار به آنجا می رسد/که باید به ساعت خود بنگری/و به خود بگویی/حالا پنج دقیقه وقت/برای دوست د
اشتن...از کتاب بصیرت سایه ها"
حال که نیاز انسان معاصر با کوتاه کردن،کوتاه شدن،عجله داشتن و ...عجین شده است،آثار ادبی که غذای روح انسان معصر هستند اگر با ذائقه او هم مسیر شوند کمک کننده واقعی خواهند بود.
نمی گوییم از خوانش رمان بسیار کم شده است ولی کم شده!
نمی گوییم از خوانش قصیده بسیار کم شده ولی کم شده!
نمی گوییم از خوانش مثنوی های بلند و مرد افکن! بسیار کم شده که خواه ناخواه کاهش یافته اند...همه اینها به نیازهای انسان معاصر پیوند خورده اند،البته هنوز اگر یک اثر هنری بلند بتواند جذبه ایجاد کند می تواند مخاطب معاصر را اسیر خودش کند که تعداد آثار بلند اینگونه نادرند،
سه گانی می تواند به این چالش پاسخ دهد،کوتاه هست مثل غذای انسان معاصر که در حال لباس پوشیدن مانند لقمه ای که مادر برای فرزند آماده کرده نوش جان شود!
کوتاه هست مخاطب با هرگرایش ذهنی و علایق فرصت پیدا نمی کند که نخواند!

در سه گانی های شاعر از این ویژگی بهره گرفته شده است:
"طرح یک لبخند را برصورتم بنشان!/چهره ام را تازه کن،هرچند سرپایی/
آه ای جراح زیبایی!

در این سه گانی عجله و ناگزیری انسان معاصر به وضوح کشیده
است،
و:
قاصدک ها/از زمین دل بریدند/آسمان را وطن برگزیدند/
که یک تصویر عینی را با مضمون سفر به آسمان به کوتاهی تلفیق نموده است،هرچند در این سه گانی به دلیل نحو و زبان می بایست وسواس بیشتری صورت می گرفت،
یا در این سه گانی:
"یک سه گانی قشنگ را تداعی اند/با برادر عزیزشان/چهار مصرع رباعی اند!"
در فرصتی کوتاه از چهار فرزند دلبند خودش سخن به میان آورده است و همین برای یک مادر لحظه ای عاشقانه است،

3-آفت های سه گانی،

این شعر نیز در کنار همه شعرها و به فراخور حالش می تواند در طول راه گرفتار گزند و آفت شود،حال اگر آگانه سه گانی پردازان مواردی را به عنوان واکسن در نظر داشته باشند از مواردی که شعرشان را مورد حمایت زمان و مخاطبین قرار دهد بهره خواهند برد و البته خود تاریخ بهترین طبیب،قاضی،پیکرتراش و امثالهم است که آنطور که باید این شعر را به آیندگان می رساند،
و کسانی که از روی تفنن به سراغ این قالب روی می آورند اگر در فراگیری و دانش این قالب اهتمام نورزند از راه خارج خواهند شد...
اما روی سخن حقیر با خانم تاجیک زاده و سه گانی پردازان و علاقمندان و دلبستگان این حوزه است،
آگاهانه این شعر را انتخاب کنیم ،
شرایط و پیرامونش را خوب مداقه کنیم،
تحت تاثیر جو قرار نگیریم،
همیشه و همه حال آثار کلاسیک را بخوانیم و این مطالعه به قوت موسیقی و مضمون در سه گانی کمک می کند،
و البته هیچ وقت از نقد نهراسیم و برای بررسی و مخالفین آگاه و ناآگاه و متعصب فرصت قائل شویم...

"در خود فرو رفتندصیادان/اما بسی دیر است/تالاب بی پرواز مرغان مهاجر سخت دلگیر است/
به زعم این قلم این سه گانی به پردازش بیشتری نیاز دارد،
به جای "بسی دیر است" که کاربردش امروزی نیست
"کمی دیر است" را پیشنهاد می کنم، و سطر سوم که دارای اطناب است،
نهایتا شاعر این سه گانی ها به زعم بنده آگاهانه و با شناخت این عرصه را برگزیده است که امیدوارم تلاش و مطالعه اش روز افزون شود،
در مورد این سه گانی ها می شد موضوعات دیگری را نیز به بحث نشست نظیر:
-تفاوت های سه گانی و هایکو
-سه گانی در طول دوره رشد
-ویژگی های زبانی این سه گانی ها
-کارکرد های قافیه و ردیف در این سه گانی ها
-محدودیت در سه گانی و راه های برون رفت
و...
که تا همین جا هم زیاده گویی شد که انشاله در فرصتهای آتی،

طبق روال ایرادهای تایپی و ویرایشی را حلال کنید!


محمدتقی قشقایی
@mohammad_ghashghaei
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی

پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
#نقد
#محمد_تقی_قشقایی
بر دوبیتی های علیرضا حکمتی

ابتدا شعرها، سپس نقد:

دوبیتی1
رسید و مثل باران، خیس در خیس
و گیسوی درختان، خیس در خیس
رسید و بی خبر، بی چتر،...آمد
خیابان در خیابان، خیس در خیس...

دوبیتی 2
همین احساس مبهم زیر باران
مرا آورد کم کم زیر باران
و این احساس کاری کرد، ماندیم
بدون چتر، با هم، زیر باران...

دوبیتی3
فقط باران، فقط آهی، من و تو
کنار هم فقط گاهی من و تو
هوای بودن با هم نداریم
به قدر شعر کوتاهی، من و تو...

دوبیتی4
فقط نه اینکه چشمان ترم را
کشید آتش تمام پیکرم را
دوبیتی های دریایی نوشتی
گرفته بوی باران دفترم را...

دوبیتی5
نشد پایان، به جز چشم انتظاری
غم گلدان، به جز چشم انتظاری
برایت هیچ کاری ما نکردیم
من و باران، به جز چشم انتظاری...

دوبیتی6
دلت می خواست تا جان می سپردی
و حتی، دین و ایمان می سپردی
دلت آیینه می شد، خوب می شد
اگر دل را به باران می سپردی...

دوبیتی7
گرفته آسمان عطر تنت را
هوای مهربان دامنت را
رسیدی و دوباره لطف کردی
به باران داده ای پیراهنت را...

دوبیتی8
مرا با این دو چشم تر نفهمید
پس از این سال ها آخر نفهمید
خدا را شکر! احوال دلم را
به جز باران کسی دیگر نفهمید...

دوبیتی9
غمش را در خودش گم کرد باران
خودش را وقف مردم کرد باران
گرفت از من غم تنهایی ام را
مرا غرق تبسم کرد باران...

دوبیتی10
رسید و لحظه ها را روح و جان داد
تن خشک درختان را تکان داد
رسید و ذره ذره، مثل باران
به من آیینه بودن را نشان داد...

#علیرضا_حکمتی

در آغاز قدردانی می کنم از شاعر ارجمند جناب علیرضا حکمتی که شعرهایشان را در طَبق بررسی و نقد قرارداده و مشتاقانه به استقبال نقد ها آمده اند.
طبق قرار این قلم و برای پرهیز از پراکنده گویی مواردی را با رویکرد به دوبیتی های فوق به صورت مختصر طرح موضوع می نمایم.

1-دوبیتی، روح شعر!

همانطور که می دانیم دوبیتی از جمله قالب های کهن شعرپارسی است که در گذشته به فهلویات معروف بوده است. وزن دوبیتی بحر هزج مسدّس مقصور(مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) است. این شعر در گذشته بیشتر به لهجه های محلی سروده می شده است و شاید از همین روست که درجه احساس و عاطفه در این نوع شعر بسیار پررنگ است.
بگذارید کمی به عقبتر برویم!
از شعر چه می خواهیم؟ قرار است شعر چه الزامی برای انسان به بار بیاورد؟ شعر آیا می تواند گره ای از گره های زندگی انسان مخصوصا انسان معاصر را باز کند؟
اگر التذاذ هنری را یکی از خصیصه های شعر خوب بدانیم که همین طور است، دوبیتی قالبی است که با کمترین فاصله نسبت به مخاطب می تواند حس عاطفی و صمیمیت را ارائه نماید.
به واقع در دوبیتی قرار نیست مخاطب نصیحت شود! پند اخلاقی بگیرد و و مخاطب با این شعر قرار نیست به تودرتوهای تفکر و فلسفه و منطق غور کند. روح این شعر لطیف است و این لطافت نتیجه سرگشتگی انسان از ناملایمات زندگی بشری است که با لذت بردن و خلق لحظات شاعرانه می تواند به التیام برسد و در دوبیتی این توانایی وجود دارد!
" همین احساس مبهم زیر باران
مرا آورد کم کم زیر باران
و این احساس کاری کرد، ماندیم
بدون چتر، با هم، زیر باران..."
در این دوبیتی می بینیم شاعر با حس صمیمی که البته لازمه این قالب است با مخاطب به گفتگو نشسته است.بدون چتر زیر باران رفتن با اینکه حرف تازه ای به همراه ندارد اما از خواندنش روی برنمی گردانیم!
در دوبیتی پنجم نیز باران به یاری شعر و شاعر شتافته است. گویی همدمی است که هماره مثل یک دوست این صمیمیت و انتظار را مونس بوده است!
"نشد پایان، به جز چشم انتظاری
غم گلدان، به جز چشم انتظاری
برایت هیچ کاری ما نکردیم
من و باران، به جز چشم انتظاری..."

2-دوبیتی های بارانی!

صحیح است که هر شاعر به فراخور دنیایی که در آن زندگی می کند، پیش زمینه و پس زمینه های ذهنی اش و شرایط مطالعاتی اش به واژه هایی در شعر وابسته می شود! این فرآیند تا آنجا پیش می رود که وقتی شعر یک شاعر را می خوانیم همانند کسی که زیر نوشته ای را امضا کرده پی می بریم که شعر فوق از فلان شاعر بوده است.
شاعرانی که این ویژگی در شعرشان هوایدا می شود البته کم تجربه نیستند! مدتهاست در این فضا تنفس کرده اند و فرم و زبانشان از همین دنیای منحصر به فرد تاثیر گرفته است.
مثلا وقتی سطر های شعرهای مجموعه "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" فرخزاد را می خوانیم همین گونه است که از "مسافر" سپهری سخن به میان می آید و اینگونه است شعرهای"بیژن جلالی" و دیگران.
یادم است که دوبیتی هایی از دوست شاعرم"سید حبیب نظاری" را زمانی بررسی می کردم.کلیدی ترین واژه در تمام دوبیتی های سید حبیب چیزی نبود به جز"گنجشک". بله گنجشک!
نظاری آنقدر هنرمندانه گنجشک را به دوبیتی کشانده بود که گویی این پرنده برای ورود به دوبیتی های سید حبیب نظاری آفریده شده است!
اگر این اتفاق در هرشعری بیفتد یعنی شخصی کردن یک اسم و یک واژه این اتفاق همان امضایی است که زیر شعر
شده است. چه بخواهیم و چه نخواهیم در جاهای دیگر نیز اگر به گنجشک بر بخوریم یا یاد سید حبیب نظاری و دوبیتی هایش می افتیم یا اینکه قرابت به وجود آمده ما را به همان دنیا وصل می کند!
هر 10 دوبیتی که برای بررسی و نقد انتخاب شده است دوبیتی های بارانی هستند! یعنی کلیدی ترین واژه و بن مایه همه آنها "باران " است.
در مورد خود واژه باران در این مقال بنا ندارم حرف بزنم که آنقدر لطیف و دوست داشتنی است که سخن های فراوانی تا کنون در موردش به شعر راه یافته است و تقریبا شاید هیچ شاعری یافت می نشود! که بدون باران تنفس کرده باشد! و شعری در مورد باران و رابطه اش با باران نداشته باشد!
این ویژگی یعنی کارکرد باران در شعر دو مشخصه به همراه دارد.اول به دلیل همان صمیمیت نهفته و فراگیر بودنش می تواند بسیار به مخاطب و در اینجا در دوبیتی بسیار راه گشا باشد دوم اینکه به دلیل دم دست بودن و به تعبیر اولی راحت بودن با همه انسانها شاید از درجه حساسیت کمتری در شعر برخوردار باشد.
حال در این داستان اگر شاعری آنقدر هنرمند باشد که از این خلقت خداوند به روش بهینه ای در شعرش بهره بگیرد که تکرار مکررات نباشد و همان حلاوت و شفافیت و زلالی باران را هم به همراه داشته باشد کار درخوری انجام داده است.
باران تا کنون در شعر کارکردهای مختلف و بعضا متناقضی را به خود گرفته است.
گاهی برای حیات، گاهی ممات، گاهی مظهر طرب و شادابی و گاهی اندوه و سرگشتگی را به همراه دارد. اما به هرحال باران باران است! و دوست داشتنی.
کیست که شعر معروف گلچین گیلانی را شنیده باشدو با آن به سفر نرفته باشد"باز باران/با ترانه/با گوهرهای فراوان..."
کیست که شعر سعدی را شنیده باشد و از بارانش دچار اندوه نشده باشد:
" بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران"
و همین طور است شعرهای بسیار جدّی که باران هسته اولیه آنها را تشکیل داده است و در طول تاریخ ادبیات خوش نشسته اند.
به همان دلایلی که عرض شد "باران" برای استفاده در شعر نباید دچار محدودیت شود به این خاطر که اگر کم دقتی و سهل انگاری در استفاده اش صورت پذیرد شعر را در حد یک نظم یا کلام معمولی تنزل داده است و اگر شاعر به کشف لذت بخش زوایای پنهان و پیدای این موهبت الهی برسد شعر به تبلور خواهد رسید.
" رسید و مثل باران، خیس در خیس
و گیسوی درختان، خیس در خیس
رسید و بی خبر، بی چتر،...آمد
خیابان در خیابان، خیس در خیس..."
این دوبیتی به ظاهرمحیطش بارانی است! از لذتهایی که از این محیط خیس و بارانی می تواند سهم شعر شود خبر کمتری سراغ داریم.درسا است که خیسی درختان طراوت به همراه می آورد اما بعد از طراوت و بی چتر بودن و خیابان های خیس مخاطب رها می شود!
" همین احساس مبهم زیر باران
مرا آورد کم کم زیر باران
و این احساس کاری کرد، ماندیم
بدون چتر، با هم، زیر باران..."
در این دوبیتی موضوع همان بی چتری است! با کمی درجه بیشتربرای واگویه های حسی انسانی! عشق دونفره زمینی و البته تا حدودی معمولی.
اما در دوبیتی هشتم با اینکه محور همان باران همیشگی است ولی شعر به روش معمولی شروع و خاتمه نیافته است:
" مرا با این دو چشم تر نفهمید
پس از این سال ها آخر نفهمید
خدا را شکر! احوال دلم را
به جز باران کسی دیگر نفهمید..."
وقتی همدمی به غیر از باران از دل و ذهن شاعر باخبر نیست و او را نفهمیده است دوبیتی تا حدودی از مستقیم گویی و مستقیم گرایی فاصله گرفته است.
" غمش را در خودش گم کرد باران
خودش را وقف مردم کرد باران
گرفت از من غم تنهایی ام را
مرا غرق تبسم کرد باران..."

در دوبیتی نهم خود باران ملاک است نه پیرامون و آدمهای اطراف که به نوعی زیر باران هستند! شاعر در مدح باران و رابطه اش با باران سخن به میان آورده است و این هم به خودی خود معیار مناسب و البته تازه ای نیست.
ولی مناسب ترین و در خورترین دوبیتی در این 10 شعر به زعم نگارنده شعر دهم است که شخصی را توصیف می کند که باران گونه است!
" رسید و لحظه ها را روح و جان داد
تن خشک درختان را تکان داد
رسید و ذره ذره، مثل باران
به من آیینه بودن را نشان داد..."
هم باران در شعر هست هم مهم انسانی است که خصلتی باران گونه داشته است. اینجاست که به ساده ترین وجه ممکن شعر متبلور شده است.

3-دوبیتی، تمرین ساده نویسی!

وقتی در آثار شاعران مداقه می کنیم با درجه ای از خطا متوجه می شویم که روند حرکتی و زبانی شاعران از سخت سخن گفتن به سمت سهل تر حرف زدن میل کرده است. این باور هم در دهه های گذشته تا به امروز مشاهده شده است هم اینکه خود یک شاعر هم در آثارش ملموس است.
به عبارت واضح تر شاعری که در آغاز شاعری اش به هزار و یک دلیل سخت حرف زده است!(این مدعا شاهد مثالهای فراوانی دارد) بعد از چند دهه به جایی رسیده است که هرچه پیش رفته است زبانش با مخاطب روراست تر شده است! انجا نمی خواهم موضوع ساده نویسی و چرایی آن در شعر را باز طرح کنم که خود آن م
جال جداگانه ای می طلبد.نکته ای که بنا دارم به آن تاکید شود این است که "شعر ساده نوشتن کار هرکسی نیست!" به عنوان مثال این شعر سهراب سپهری :
"دیر گاهی است در این تنهایی/رنگ خاموشی در طرح لب است/بانگی از دور مرا می خواند/لیک پاهایم در قیر شب است/رخنه ای نیست در این تاریکی/در ودیوار به هم پیوسته..."
حال به شعر دیگری از همان شاعر توجه بفرمایید:
" و شبی از شبها/مردی از من پرسید/تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟/باید امشب بروم/باید امشب چمدانی را/که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم..."
ببینید! موضوع و تم اصلی هر دوشعر"شب" است اما چطور شاعر به زبانی دست یافته است که توانسته ساده تر، صمیمی تر،شاعرانه تر و مناسب تر در این مورد حرف بزند.
قالب دوبیتی برای کسانی که می خواهند با مخاطب بی رودربایستی و صمیمی باشند قالب بسیار مناسبی است. از طرفی به همان دلیلی که همه حرف صمیمی شاعر می بایست در دوبیت خلاصه شود شاعر به روده درازی نیز متهم نمی شود!. پس هم حرف حساب شده است هم اندازه احساس و عاطفه متر شده!
در بیشتر دوبیتی های مورد نقد به نظر می رسد از این منظر شاعر تا حدود زیادی توانسته است گام های خوبی بردارد. به تعبیر واضح اینکه در بیشتر دوبیتی ها کلام شاعر دچار دست اندازنشده است و این ویژگی نشان از شاعری دارد که تازه به میدان نیامده است! هرچند دوسه شعر این قاعده را به هم زده اند مانند دوبیتی های اول ، چهارم و ششم که نیاز به مراقبه بیشتری از منظر سادگی و صمیمیت دارند و الباقی دوبیتی ها امتیاز قابل قبولی به لحاظ ویژگی سهل نوشتن کسب می کنند.
در مورد این دوبیتی ها می شد موارد دیگری را نیز به بررسی گذراند مانند:
-مجال ردیف در دوبیتی!
-دوبیتی و امروز!
-پیوند فرم و محتوای دوبیتی
-آواها در فهلویات و کارکردها


#محمد_تقی_قشقایی
#کتاب
#بیست_باضافه_هفت_شاعر_بیست_باضافه_هفت_نقد
#دفتر_چهارم_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها 👇
@mohammad_ghashghaei
#یلدا_مبارک
#روح_پدران_آسمانی_شاد

#_دوچرخه

آمد سوار قصه ما با دوچرخه اش
از پشت سر نماز و دعا با دوچر خه اش

می خواستیم پر بکشیم از شکوه عشق
وقتی به روی ابر رها با دوچرخه اش

دعوای کودکانه ما تازگی نداشت
می برد نوبتی به خدا با دوچرخه اش

وقتی می آمد از سر کوچه چه خوب بود
گرمای عشق و نان همه جا با دوچرخه اش

می آ مد و چه زنگ قشنگی به دست داشت
عاشق ترین طنین صدا با دوچرخه اش

یادم نمی رود مگر از او چه خواستیم
هی ! دزد بی ملاحظه ! .... بابا دوچرخه اش

#محمد_تقی_قشقایی

#از_مجموعه_شعر
#خلسه_چنارها
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام👇
@mohammad_ghashghaei
#نقد_شعر

نقد محمد تقی قشقایی بر
شعری از سید صابر موسوی

"پدر دریای مواجی ست... گاه آرام می گیرد
که دریا از سکوتش هم تلاطم وام می گیرد

که دریا از نفس افتادن خود را پس از طوفان
از او از حال بعد از موج او الهام می گیرد

سکوتش شعر غمگینی ست، بنشین، گوش کن، آرام...
ولی لعنت به این موجی که بی هنگام می گیرد

زن همسایه با دریا غریب است و مقصر نیست
که گاهی از صدای موج ها سرسام می گیرد

پدر جمع نقیضین است... طوفانی از آرامش
که در آغوش این طوفان دلم آرام می گیرد

به لطف صورتش زیبا شدند انگار تاول ها
حباب روی دریا نیز دریا نام می گیرد"

سید صابر موسوی

طبق قرار این قلم و برای اینکه در بررسی دچار پراکنده گویی نشوم و بتوانیم مواردی را ازبین مولفه های بسیار زیاد به کنکاش بنشینیم، یکی دو موضوع را با رویکرد به این شعر طرح خواهم کرد. امید که به کار بیاید.

1-  نگاه منحصر به فرد به پدیده ها !

   درهنر همه کسانی که به نام هنرمند شناخته می شوند اگر بتوانند نگاه منحصر به فرد خودشان را که در کره زمین هیچ کس مانند آنها و همانند دیدگان آنها به زندگی و اطراف و اکناف آن نگاه نمی کند،داشته باشند به معنای اخص کلمه هنر پدیدار خواهد شد! شعر هم که بی اغراق (بدون مناقشه) سر آمد تمام هنرهاست.
برای اثبات کردن اینکه یک نوشته صرف نظر از منظوم بودن یا غیر منظوم بودنش! شعر است راه سختی نداریم. نیک می دانیم چه نظم های زیادی که از شعر فاصله دارند و البته در آثار همه شاعران قدمایی و معاصر هم یافت می شود! و همینطور چه نوشته هایی که بعد از نیما به خورد من و شما داده شد به نام شعر و البته نامهای زیادی هم به خود گرفت. البته شعرهای رفیعی که درژانر نیمایی ، آزاد ، سپید و...سروده شدند که  ادبیات را قوام بخشیدند...
برگردیم به موضوع ، شعر با"خلق" و "کشف" رابطه مستقیم دارد و شاعری موفق تر می نماید که بتواند دو واژه ذکرشده که کلید واژه در شعر به معنای واقعی و ذاتی اش هستند را با شرایط مناسبی از ذهن چالشگر و دقیقه یاب خودش بگذراند و به سرمنزل مقصود که همان مخاطب است به سلامت برساند.
این فرآیند برای انجامش به نگاه و زبانی احتیاج دارد که شاعر همه جوره برآن مسلط باشد و هیچ منظره ای را آنقدر شاعر بر آن مسلط نیست جز منظره ای که چشم خودش می بیند و با همه وجودش لمس می کند. شاعر در پی این فرآیند یعنی نگاه منحصر به فرد خودش(گاه کاملا شخصی) اثری را خلق می کند برای ارتباط با مخاطب راحت ترین مسیر را طی می کند.
وقتی بسیاری شعر از شاعران شناخته شده می خوانیم که کمترمورد پسند مخاطب جدی ادبیات قرار می گیرد شاید یکی از دلایل همین باشد که آن شعر مختص خود شاعر نیست! علیرغم اینکه شاعر آن را نوشته است!
   در این نوشته مقصودم از نگاه اختصاصی به هیچ عنوان فردی صرف نیست! منظور برداشتی است که شاعر با توجه به تجربیات واقعی خودش ، مشاهدات و حوزه مطالعاتی که داشته است به شعر رسیده است. شاعری که مثلا از گل نرگس بگوید امّا گل نرگس را ندیده باشد شعرش ابتدا برای خودش و سپس در نظر دیگران باورمند نخواهد بود.
شعر موسوی از این منظرمشخص است که شعری است که شاعر با پوست و خون و دلش اجزایش را درک کرده است. و چون این ادراک واقعی بوده است بخش شهودی نیز به خوبی مکمل آن شده است.
شعر اینطور آغاز می شود:
" پدر دریای مواجی ست... گاه آرام می گیرد/ که دریا از سکوتش هم تلاطم وام می گیرد"
همین شروع یعنی کلید واژه "پدر" نشان از طرح موضوعی دارد که قرار است ما را با دنیایی اختصاصی و نگاه بر آمده از آن روبرو کند. البته به لحاظ انتظاری که می توانست مخاطب را تا انتهای شعر هراسان تر نگه دارد به زعم نگارنده اگر"پدر" در بیت آغازین استفاده نمی شد و شعر که اتفاقا اجزا و کنش هایی دارد که دست مخاطب را به خوبی می گرفت و به پدر در انتها می رساند ، به زعم بنده مناسب تر می نمود که البته این آغاز نیزکفایت می کند.
در بیت سوم" سکوتش شعر غمگینی ست، بنشین، گوش کن، آرام.../ ولی لعنت به این موجی که بی هنگام می گیرد " به سادگی و صمیمت و البته با پارادوکس ایجابی که موج بی هنگام را به طور غیرمنتظره و مطبوعی! پس ازآرامش و سکوت دوست داشتنی ارائه کرده است ، به دلبستگی و انتقال این حس از طرف شاعر کمک شایانی کرده است.
و همینطور بیتهای دیگر این غزل که برآمده از این نگاه اختصاصی شاعر دارند که اوج این نگاه را در بیت پایانی می توانیم به نظاره بنشینیم:
" به لطف صورتش زیبا شدند انگار تاول ها/ حباب روی دریا نیز دریا نام می گیرد"

2-  شعر،جنگ و مجال ارائه

از این قلم در مورد ادبیات جنگ البته با رویکردهای مختلف چیزهایی دیده شده است! در این مقال بنا دارم به گوشه ای از این رابطه بپردازم یعنی ارتباط متقابل ادبیات و جنگ!
شاید در نظر اول مانند همه کارکرد های مشخص که سبب ایجاد هنر و شعر می گردد جنگ هم یک پدیده معمولی به نظر برسد! پدیده ای که البته با خودش مواردی را حمل می کند مانند : مرگ ،دوری ، زخم، انتظار ،تخریب، آوارگی ،غربت ، برادر کشی ، سیاست و... که نیک می دانیم از جنگ دم بریده نه تنها همه موارد نام برده شده بر می آید بلکه خیلی چیزهای خوب هم بر می آید! مانند عناصر کیفی و واژه هایی چون: محبت ، گذشت ،ایثار، دوستی ...وقتی جلوتر می رویم می بینیم واژه های مثبت کمتری برای جنگ و اطرافش می یابیم و این به خاطر مذموم بودن خود جنگ به عنوان پدیده و ابزاری نزد سیاستمداران است.
حال شاعری که این پدیده(جنگ) را لمس کرده است چگونگی و برآیند این ارتباط با دنیای شاعر و شعر به معیارهایی بستگی دارد که گوشه ای از آن معیارها و نحوه ایجاد و ارائه آنها در شعر را به نظاره می نشینیم.
سابقا عرض کرده ام شعرهای حامل این مضمون یعنی دفاع مقدس یا جنگ به سه حالت به عرصه می آیند:
-  حالت به هنگام جنگ
-  حالت پس از یک زمان کوتاه از جنگ
-  حالت پس از یک زمان طولانی
نیک می دانیم که هرچه از بالا به پایین میل می کنیم یعنی از زمانی که در آن حادثه قرار داریم به سمتی که مشمول مرور زمان می شود از درجه غلیان احساس لحظه ای که شاعر در آن قرار دارد کسر شده و به درجه احساسات عمیق افزوده خواهد شد. هرچند می توانیم نمونه هایی از نقض این ارتباط بیاوریم اما صورت کلی در بیشتر مواقع این گونه است.
به تعبیر اولی در حالت سوم یعنی حالتی که شاعر یا خودش در جنگ مستقیما نبوده است یا اگر بوده با یک فاصله بعید از زمان اتفاق افتادن جنگ و اتمام آن ذهنیات درگیرش را با در نظر گرفتن کلیه حواشی و جوانب به روی کاغذ می آورد. این ذهنیات می تواند باورمند ، عینی ، به روز نیز باشد.
در این شعر می بینیم که جنگ تا اتاق های خانه شاعرو خانواده اش نفوذ کرده است! یعنی همان حالت سوم نحوه نگارش، از نشانه های این زبان که کاملا ادبیات دفاع را به خوبی نمایان می سازد و در شعر عینیت بخشیده شده است این بیت است:
" زن همسایه با دریا غریب است و مقصر نیست /  که گاهی از صدای موج ها سرسام می گیرد"
با اینکه زن همسایه به هر دلیلی شرایط جنگ و حواشی آن را درک نکرده است و شاعر با احترام تمام می گوید که همسایه ما مقصر نیست که پدر جانباز مرا و تبعات جنگ را حس نکرده است، اما شاعر به این عدم درک به دیده احترام می نگرد و اتفاقا همین نگاه برای خود شعر احترام به همراه می آورد.
و در بیت نهایی شعر که زیبا شدن تاولهایی که از اثرات و تبعات شیمیایی بی معرفت است را به صورت و سیرت درونی پدر مرتبط می داند ، کاری در خور انجام شده است. آنجا که معلول هرگونه احترامی نیاز به دلیل قدرتمندی دارد و چه دلیلی بهتر و مناسب تر ازدریایی آرام ، طوفانی و خروشان به نام پدر.
نهایتا این شعر نشان از شاعری دغدغه مند دارد ، شاعری که انسانیت و تلاشش برای ارتقاء این موهبت که خداوند در اختیار همه قرار نداده است قابل احترام است...
با رویکرد به این شعر می شد مواردی دیگری را نیز به بررسی گذراند مانند:
-  دریای شعر و شعرهای دریایی!
-  زبان قابل باز آفرینی
-  کارکرد موسیقی و آرامش!
-  فرآیند استخدام واژه های همگن و ضعف و قوتها

که تا همینجا هم به دلیل طولانی شدن کلام عذر خواهم.

#محمد_تقی_قشقایی
#از_کتاب
#بیست_به_اضافه_چهار_شاعر
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
#شعر_جنگ

یکی از غم انگیزترین گونه ها و ژانرهای ادبی که در کل ادبیات جهان تاثیر گذار بوده، ادبیات و شعری ست که به جنگ ها مرتبط بوده است،
در کتاب #بیست_+_چهار_شاعر با رویکرد به شعر یکی از شاعران کتاب در مورد جنگ و تخریبهایی که جنگها در زندگی انسان‌ها گذاشته اند و البته انواع شعرهای مربوط به جنگ به تفضیل سخن رانده ام،اینجا بنا ندارم در مورد گونه های حماسی و دیگر گونه ها و قالبها و وزن‌های حماسی صحبت کنم که شعرهای حماسی نیز در دل خود تراژیک ترین مفاهیم را نهفته دارند،
در آن مقاله عرض کرده ام که سه نوع قلم در مورد جنگ شعر نوشته است، دسته اول شعرهایی که در دل جنگ و توسط کسانی که در دل جنگها حضور فیزیکی یا زمانی داشته اند نوشته شده است،
در دسته دوم شعرهایی که با فاصله کمی از آن رویداد یا جنگ و تاثیر آن بر آن شعرها نوشته شده است صحبت به میان آمد، در واقع گرد و خاک جنگ وقتی فرونشست این گونه شعرها به میدان آمده،
و دسته سوم شعرهایی که با یک فاصله بعید از جنگ در موردش نوشته شده است، در آن مقاله گفته شده بود که معمولا این شعرها چون با در نظر گرفتن کلیات و همه جوانب رويداد نوشته شده است عمیق تر بوده اند و از احساس صرف فاصله داشته اند،
در کل هیچ جنگی در کره خاکی برای مردمی که در گیرش شده اند حسن و امتیاز به ارمغان نیاورده حتی کسانی که به ظاهر پیروز شده اند، فقط و فقط جنگها ابزاری هستند در اختیار سیاست مداران و سیاست پیشگان و حکومت ها، و هیچ جنگی در هیچ نقطه دنیا به پیشرفت، صلح، انسانیت، کمال و... کمک نکرده است، به طور خلاصه جنگها فقط و فقط برای نفع مادی به وجود آمده است (مواردی مثل قدرت، سیطره، برتری نژادی، اقتصاد، سیاست ها و ایدئولوژی ها همه و همه در خدمت نفع مالی هستند)
فیلم‌هایی که مربوط به جنگ هستند نیز شاهد مدعای بالا هستند، به عنوان مثال فیلم #نجات_سرباز_رایان که فیلم بسیار خوش ساختی است، گرچه از وسط جنگ جهانی شروع می‌شود و ادامه و پایان می یابد نیز گویای همان وضعیتی است که در مورد شعر جنگ گفته شد،
اگر فیلم نجات سرباز راین را ندیدید حتما ببینید، ببینید که چگونه انسانها درگیر خواسته های سیاستمدارها می شوند، چگونه مادرها بی فرزند، زنها بی همسر، کودکان آواره و... و نهایتا سیاست مدارها به منافع مادی مورد نظر دست می یابند،
نکته پایانی(نقل به مضمون)
جنگ بین سربازانی است که همدیگر را نمی‌شناسند به خاطر سیاست مدارانی که همدیگر را خوب می شناسند!!!

#محمد_تقی_قشقایی
#شعر_جنگ
#سینمای_جنگ
#نجات_سرباز_رایان
#استیون_اسپیلبرگ
#تام_هنکس
@mohammad_ghashghaei
#نقد
#محمد_تقی_قشقایی
بر شعری سپید از :
#آزاده_فراهانی

ابتدا شعر،سپس نقد:

"گسل‌های بی‌قرار "

از نگارخانه می‌آمد
از نستعلیق در باران
تا تمام این خانه
که کاشی‌های گرفته‌ای داشت
و رنگ مدام می‌پرید
در آن جا که کسی پنهان بود
در غار کبود و خواب
پهلو به پهلوی زنی
تابستان مي‌شد و
گرم
آنجا که رابعه می‌آمد
از ردای بصری بر تن
از آبگینه‌ی مصری در چشم ...
و غار بود که می‌رفت
در عمق و حوض کبود
از خمیازه‌ها و گرم
از پریده و رنگ
ازعمیق و
پنهان در خواب
در اتصال صبح و صحرا
و بسطام که همیشه عاشق باران بود
و زیر درخت ، نیشابور می‌خواند
🔷
از بسیار می‌آمد
از زایمان و ضربت
و آن گسل که قعر غار عطسه می‌کرد
🔷
آن شب "اذا زلزلت " بی‌نهایت بود
آن شب که گسل‌های بی‌قرار
ضربت می‌شدند
در اتصال که از خون غلیظ‌تر می‌ریخت
و از درخت‌های غار ، انار ...
بر کاشی های زنی
که در انتظار صبح و صحرا می‌نشست
# آزاده_فراهانی

1-شعر سپید و بومی نویسی

بارها این حرف پیش آمده است که شعر باید به چه زبانی باشد که در جای جای این سرزمین و حتی نقاط دیگر کره زمین شنیده شود؟
شعر آیا باید بر اساس شناخت همه گونه فرهنگ‌ها و نژادها باشد که اصطلاحا جهانی باشد؟! به معنی اولی چه شعری با شرایط سهل‌تری برجان مخاطب آن هم از طیف‌های مختلف می‌نشیند؟
بگذارید این موضوع را از یک روزنه دیگر ورانداز کنیم!
آیا انسان‌ها در این کره خاکی باید با یک زبان با هم صحبت کنند؟و شعر در این آشفته بازار کجای این دنیای به اصطلاح دهکده جهانی قرار می‌گیرد؟
به زعم نگارنده همه جملات بالا ما را به این نکته می‌رساند زیبایی یک اثر هنری چگونه دیده می‌شود؟
اگر همه آثار هنری در دنیا با نگرش‌ها و فرهنگ‌های مشابه پدید بیایند دیگر تکثر معنا پیدا نمی‌کند،و شعرهم از این قاعده پیروی می‌کند که چشم‌های متفاوت زیبایی‌های منحصر به فرد می‌آفرینند!
حال اگر یک شاعر در این دنیای آلوده و سراسر کژی که روز به روز و با سرعت زیادی انسان معاصر از زیبایی‌های معنوی و روحی فاصله می‌گیرد،بخواهد حرفی بزند که شنیده شود و پشتوانه‌ای داشته باشد،هیچ پشتوانه ای برتر از تکیه گاه های مضمونی تاریخی، فرهنگی،بومی و جامعه‌شناسی(که خود شاعر از آنها بدون اینکه بخواهد برای شناخت تلاش کند،)بهره بگیرد مناسب‌ترنیست
شاعر چه خوب است از نگاهی بگوید که آن را لمس کرده و به جان دریافت کرده است که این از حس بومی و تعلق خاطر فرهنگی برمی‌آید.
شاید فکر کنیم شعر سپید که فرزند خردسالی ست چگونه می‌تواند حرف‌های عمیق تاریخی،فرهنگی،مردمی و بومی بزند؟
نکته اینجاست که به دلیل همان ظرفیتی که در شعر آزاد و سپید(که عاری از محدودیت‌هاست) وجود دارد اتفاقا بسیار خوب می تواند از گذرگاه پرپیچ و خم و مخاطره‌آمیز مدرنیته و تقابل با سنت‌ها عبور کند و اگر به طرز صحیحی هدایت شود خوب به ثمر خواهد نشست.
"از نگارخانه می‌آمد/از نستعلیق در باران/ تا تمام این خانه/که کاشی‌های گرفته‌ای داشت..."
می‌بینیم شروع این شعر با کلید واژه‌هایی ست که نشان از عمق سنت و بومی‌گرایی دارد و فضای دلنشینی با این محیط برای مخاطب فراهم می‌شود.
در ادامه نیز این آراستگی به واژه‌های قدمایی(نه کهنه) به چشم می‌خورد،تو گویی که شاعر مانند یک تور لیدر(راهنمایی بازدید) دست مخاطب را گرفته است و به اعماق حس بومی یک منطقه خاص که نشانه‌هایی دارد می‌برد
این نشانه‌ها عبارت‌اند از: کاشی،رنگ،تابستان که تعبیر از تقابل گرما و خنکی دارد،و نهایتا بسطام و نیشابور که با این دو مکان آخری شاعر آگاهانه محیط تأثیرگذاشته بر شعر را عیان می‌سازد.
اما در این شعر دو واژه"رابعه" و "بصری"به زعم این قلم نتوانسته‌اند جای خود را در این فضای بومی خوب بیابند،اگر فرض کنیم مقصود از رابعه همان نام کنیزکی‌ست که در تذکره الاولیا عطار نیشابوری و اشارتی به همان تلمیح است باز برای تثبیت نیاز به پرداخت بهینه‌تری دارد.

2-تغییر لحن،جذبه!

در شعر عناصر متعددی هستند که کمک می‌کنند زیبایی‌ها بیشتر نمود پیدا کنند،استفاده از ابزار مختلف زبانی،موسیقیایی،و بیانی از این جمله‌اند.
بگذارید خاطره‌ای بگویم،
در دوران تحصیل معلم بسیار با دانش و به اصطلاح امروزی‌ها باسوادی داشتیم،اما متأسفانه از بیان خوب و مورد پسندی برخوردار نبود،به همین دلیل واقعا بهره بردن از آن همه فضایل و دانش برای دانش‌آموزان مقدور نبود! چون واقعا جذبه‌ای در کلامش نبود،و البته موارد دیگر که نمی‌خواهم به آنها ورود کنم،
باور کنید به عنوان یک نوجوان دلم برای آن معلم اهل دانش که خوب حرف نمی‌زد می‌سوخت،
اصلی‌ترین دلیل همان بود که تن صدا و لحنش در ارائه مطالب ثابت و یکنواخت بود!
برگردیم به شعر،
اگر در شعر از ابتدا تا انتها با لحن و زبانی برخورد کنیم که از چالش فراری باشد و موسیقی به اصطلاح خواب آور باشد! شعر هر چقدر هم دارای نگاه تیز و اندیشه قدرتمندی باشد در جذب مخاطب لنگ خواهد زد!
در شعر مورد نقد در سطرهایی شاعر ناخودآگاه دچار و گرفتار سکون لحنی می‌شود،با اینکه در بعضی سطرها شعر حزن دارد،این حزن به گوش و چشم نمی‌آید،
در برخی سطرها شعر هراسان است و می‌توانست دلهره دلنشینی فراهم کند(سطر4 تا 9) که به همان دلیلی که عرض شد به دلیل کشش کم در لحن این فضا تا حدودی بدون پاسخ می‌ماند،
تغییر لحن می‌تواند با تغییرات موسیقیایی و تکرار و اصوات و قص علی هذا بوجود بیاید...
تقریبا در بیشتر سطرها از یک زمان فعلی بهره گرفته شده است و شاید در همان سطرها،شعر از لبه پرتگاه نثر عبور کرده است.
فعل‌های "می‌خواند،بود،می‌کرد،می‌شدند،می‌ریخت،می‌نشست" به ایستایی و سکون لحنی کمک کرده‌اند.

3-ابهام ایجابی،ابهام ایجادی!

در مورد ابهام در شعر سخن‌های مختلفی در آثار صاحب تفکر ادبیات خوانده‌ایم و در این مقال بنا ندارم بازگو کنم،اما به هرحال ابهام در شعر کارکرد قابل اعتنایی دارد،
شاید مهمترین کارکرد ابهام این باشد که شعر از صراحت لهجه دور می شود! شعر به علت وجود این کارکرد با برداشتهای مختلفی ممکن است روبرو شود که تاویل مند تر شدن شعر دست آوردی کمی برایش نیست!
تا اینجا خوب! اما چگونگی ارائه سخن ابهام‌آلود هم خود مسلکی دارد!
فضای بوف کور را مجسم کنید! فضایی آمیخته با ابهام و خیال و گمان،(بنا ندارم به انواع زبان روایت ورود کنم که مجالی زیاد می‌خواهد!)
پیشتر در مورد ابهام و گونه‌های مختلف در شعر در نوشته‌ای چیزهایی نوشته و شاهدهایی آورده بودم،
این ابهام که به زعم بنده در بوف کور بیشترش به فضا و تم داستان برمی‌گردد نوعی ابهام ایجابی است،یعنی ابهام و وهن ثمره این فضای قالب بر اثر است و البته در برخی موارد نویسنده با زیرکی خاصی به این ابهام دامن زده است...
در شعری می‌بینیم گاهی ابهام به همان دلیل اتمسفر شعر اتوماتیک وجود دارد!
"ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست/گشت و گذار در ملکوتی که پیش روست"-زکریا اخلاقی
سکوت و ملکوتی که پیش روست! اما آنقدر راز آلود و ابهام‌آلود است که از او خبری نیست!
به تعبیر واضح ابهام موجود آنقدر ایجابی‌ست که طبیعی به نظر می‌رسد!
در برخی شعرها می بینیم که شاعران به ابهام خود خواسته ای روی می آورند،بدون اینکه شرایط و محیط شعر ابهام فوق را فراهم آورده باشد. این‌گونه ابهام‌ها بدون اینکه شرایط ایجابی داشته باشند،ایجاد شده‌اند! این‌گونه شعرها نه تنها تاویل‌مندی را یدک نمی‌کشند بیشتر به سردرگمی یا پیچیدگی تنه می‌زنند!
در شعر مورد نقد در برخی سطرها ابهام جاری‌ست،
"در اتصال صبح و صحرا/ و بسطام که همیشه عاشق باران بود"
این تلمیح ابهام گونه که می تواند اشارتی به شعر سپید! تذكره الاوليا باشد با شرایط مناسبی می‌تواند تاویل مند باشد، بله شعر سپید در قرن‌ها قبل:
"به صحرا شدم/عشق باریده بود و زمین تر شده بود/چنان‌‌که پای در برف فرو شود/ به عشق فرو می‌شدم!/ از نماز جز ايستادگي تن نديدم/ و از روزه جز گرسنگي شكم ..."
اما سطر" از بسیار می‌آمد/از زایمان و ضربت/و آن گسل که قعر غار عطسه می‌کرد/..."
ابهامی جاری‌ست که با کدهایی ناهمگن با محیط کلی شعر و به نظر می‌رسد مخاطب باید بدود دنبال شعر...
در نهایت شعر نشان می دهد که شاعرش با معیارهای قابل اهمیت شعر آزاد و سپید غرابت دارد،اندیشه انسانی متبلور یافته در شعر به طرز قابل احترامی شعر را نشانه گرفته است،هرچند در آواها و موسیقی بندها نیاز به بهبود دارد.
در مورد این شعر می‌شد موارد دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:

-"از" ها و حروف دیگر،بایدها و نبایدها
-سطربندی شعر سپید،چراها
-پراکندگی‌ها،تناسب‌ها

#محمد_تقی_قشقایی
از:#کتاب"7+20شاعر،7+20 نقد"
#انتشارات_نظری
کانال شعرها و مقاله های نقد:👇

@mohammad_ghashghaei
#نقد

محمد تقی قشقایی
بر 10دوبیتی سید حبیب نظاری

ابتدا شعر ها و سپس نقد:
1
همیشه بر تن گنجشک‌ها باش
پر از رقصیدن گنجشک‌ها باش
به مردم اعتمادی نیست، باران!
خودت پیراهن گنجشک‌ها باش
2
رها، افتاده، عاشق، مهربان، شاد
پر و بالی به هم می‌زد، می‌افتاد
کنار حوض سنگی داشت گنجشک
به فواره پریدن یاد می‌داد
3
گل سنگم تنم کی می‌شود بال؟
پَر رقصیدنم کی می‌شود بال؟
دلم کی‌می‌تپد، گنجشک گنجشک
گلِ پیراهنم کی می‌شود بال؟
4
نمی‌گریم بر احوال کسی که...
نمی‌گردم به دنبال کسی که...
اگر گنجشک من باشی، از امروز
نخواهم شد پر و بال کسی که...
5
منِ تنهای بی‌گنجشک، بی‌تو
در این دنیای بی‌گنجشک، بی‌تو
خیابان‌های سوت و کور شهرند
دوبیتی‌های بی‌گنجشک بی‌تو
6
«من از این شهر بیزارم» نگفته‌ست
«به دست غم گرفتارم» نگفته‌ست
به جز من، هیچ گنجشکی به باران
«عزیزم دوستت دارم» نگفته‌ست
7
به شوق ماندنت برگشت باران
پی رقصاندنت برگشت باران
تو یک دفتر پر از گنجشک هستی
برای خواندنت برگشت باران
8
صداها، سایه‌ها، کم می‌شناسند
نمی‌دانم چرا کم می‌شناسند
تو گنجشک‌ رهای دشت‌هایی
خیابان‌ها تو را کم می‌شناسند
9
به باران ها تنت را می فروشی؟
بهار دامنت را می فروشی؟
به گنجشکان شهر آهن و دود
گل پیراهنت را می فروشی؟
10
تو که بال و پر پرواز داری
پر از گنجشک‌های بی‌قراری
اگر توفان بیاید آسمان را
کجای بال‌هایت می‌گذاری؟

# سید حبیب نظاری

در آغاز تشکر می کنم از برادر عزیز سید حبیب نظاری به جهت اینکه شعرهایشان را برای نقد و بررسی به گروه دادند و نیز طبق قرار این قلم به دلیل اینکه در بحث دچار پراکنده گویی نشوم از بین مولفه های بی شمار ،با رویکرد به این دوبیتی ها مواردی را طرح موضوع می کنم.امید که مفید واقع شود.

1-گنجشک و کودکی

گنجشک از آن پرنده هایی ست که به دلیل نزدیکی با محیط زندگی انسان تقریبا کودکی بیشتر انسانها را متوجه خود کرده است،و چون هم در محیط شهر و هم در محیط روستا و کلا به دلیل شرایط زندگی اش که تقریبا در بیشتر جغرافیایی زیست محیطی می تواند حیات داشته باشد بیشتر در معرض دید انسانهاست.گنجشک نه آنقدر اهلی ست! که لابلای دست و پای انسانها باشد و نه آنقدر دور و وحشی که در هر خانه و کوچه و محله ای نتوانش دید!
شاعر این دوبیتی ها با درایت به پرنده ای نزدیک شده است که قابلیت های مختلفی دارد،
گنجشک، بی آزار،گرم،پرجنب و جوش،پر سرو صدا،تابع زندگی گروهی و اجتماعی،
و نهایتا پر از نکاتی برای مرور گذشته و برای شاعر ترکیب همه موارد بالا و کودکی اوست،
گنجشک است که به عنوان یک همدم و یار درد دل شاعر را می فهمد و این ارتباط به طور متقابل وجود دارد،آنجا که گنجشک همه هستی شاعر می شود که می خواهد حتی از باران بخواهد که تنپوشی برای گنجشکها باشد:

به مردم اعتمادی نیست،باران!
خودت پیراهن گنجشک ها باش!

یا جایی که مانند یک دوربین و به عنوان کسی که خودش مسحور گنجشک شده تصور تدریس پرواز گنجشک به فواره را یاد آور می شود:
"کنار حوض سنگی داشت گنجشک
به فواره پریدن یاد می داد"
و همینطور است که گنجشک در وجود شاعر و شعر ته نشین شده است:
"دلم کی می تپد گنجشک،گنجشک
گل پیراهنم کی می شود بال؟"
در "خلسه چنارها" در شعری نوشته بودم:
"صورتم را به شیشه می چسبانم/ که باران ببیند مرا!/من فقط سهمی می خواهم از دیوانگی گنجشکان..."
و مثالهای دیگری نیز در ذهن دارم که در آن صاحب اثر دنیای کودکی و بازیگوشی و نشاط و سرخوشی را با دیوانگی و شور پرندگان و بیشترشان با گنجشک ها پیوند زده اند و به همان دلایلی که در بالا ذکر شد اتفاقا برای مخاطب صمیمیت و یکرنگی و صداقت به همراه آورده است.
سید حبیب نظاری دست گنجشک ها را از کودکی گرفته است و به دنیای جوانی و امروز آدم بزرگ ها آورده است و تلخی های این روزگار را به آن گنجشک ها و همینطور نبود محبوب و معشوق که حتی نبودن گنجشک یعنی همان صفات معصومیت و پاکی ها که نام برده شد با همین نشانه ها در شعر آمده است:
"خیابان های سوت و کور شهرند
دوبیتی های بی گنجشک بی تو!"

2-طبیعت زبان

وقتی به مقوله زبان شعر اشاره می شود مولفه های زیادی برای شکل گیری زبان شعر یک شاعر و نهایتا تثبیت آن زبان وجود دارد که هر کدام خود معلول هستند و علتهایی سبب وجود و بروز آنها در زبان شعر می شود،
به تعبیر اولی موارد تشکیل دهنده و تثبیت کننده زبان شعر خود متاثّر از متغیّر هایی مانند
بافت واژه ها،فرهنگ به کارگیری در زبان،مبدا زبان مولف،شناخت مطالعاتی،محیط پیرامونی و نظایر اینها...
امّا موردی را که بنا دارم به آن بپردازم این نکته است که بخش زیادی از طبیعت زبان هرشاعر ذاتی است و بخش دیگری نیز منشعب از اکتساباتی است که در طول دوره  زندگی به اندیشه و درونیات او افزوده شده است،