Hassan kashavarz
63 subscribers
2.89K photos
86 videos
3.57K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را
فردای محشر هر کسی گیرد گریبان تو را
گر سوی مصرت بردمی خون زلیخا خوردمی
زندان یوسف کردمی چاه زنخدان تو را

سرمایه جان باختم تن را ز جان پرداختم
آخر به مردن ساختم تدبیر هجران تو را
هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ای
اما دل بشکسته ام نشکست پیمان تو را

هر گه که بهر کشتنم از غمزه فرمان داده ای
بوسیدم و بر سر زدم شاهانه فرمان تو را
گر خون پاکم را فلک بر خاک خواهد ریختن
حاشا که از چنگم کشد پاکیزه دامان تو را

گر بخت در عشقت به من فرمان سلطانی دهد
سالار هر لشگر کنم برگشته مژگان تو را
اشک شب و آه سحر، خون دل و سوز جگر
ترسم که سازد آشکار اسرار پنهان تو را

آشفته خاطر کرده ام جمعیت عشاق را
هر شب که یاد آورده ام زلف پریشان تو را
دانی کدامین مست را بر لب توان زد بوسه ها
مستی که بوسد دم به دم لبهای خندان تو را

زان رو فروغی می دهد چشم جهان را روشنی
کز دل پرستش می کند خورشید تابان تو را

📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

چو آفتاب در آی از درم شراب بنوش
شراب شبنم جان را چو آفتاب بنوش

چراغ میکده دیوان حافظ است بیا
شبی به خلوت رندان و شعر ناب بنوش

زمانه جام گلاب تو را گل آب کند
بیا شراب بیامیز و با گلاب بنوش

چو گل به چشمه خورشید رو کن ای دریا
نه تلخ کاسه وارونه حباب بنوش

به گریه گفتمش از بوسه ای دریغ مدار
به خنده گفت که این باده را به خواب بنوش

📚 #فریدون_مشیری - ابر و کوچه - چراغ میکده

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشنا
عمر شد در آشنائیها و خویشی ها هبا
کینه ها در سینه ها دارند خویشان ازحسد
آشنایان در پی گنجینه های عمرها

هیچ آزاری ندیدم هرگز از بیگانه
هر غمی کامد بدل از خویش بود و آشنا
بحر دل را تیره گرداند چو خویشی بگذرد
میزند بر دل بگد چون آشنا کرد آشنا

خویش میخواهد نباشد خویش بر روی زمین
تا بریزد روزی آن بر سر این از سما
چون سلامی می کند سنگیست بر دل میخورد
بی سلام ار بگذرد بر جان خلد زان خارها

راحتی مر آشنا را زآشنائی کم رسد
نیست راضی آشنائی از سلوک آشنا
شکوه کم کن فیض از یاران ودر خودکن نظر
تا چگونه میکنی در بحر دلها آشنا
گر زمن پرسی زخویش و آشنا بیگانه شو
با خدای خویش میباش آشنا و آشنا

📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

زندگی نامه ی شقایق چیست ؟
رایت خون به دوش وقت سحر

نغمه ای عاشقانه بر لب باد
زندگی را سپرده در ره عشق
به کف باد و هرچه باداباد

📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - از بودن و سرودن - زندگی نامه ی شقایق۱ - زندگی نامه ی شقایق چیست

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

شرجی ترین ترانه ی شبهای روشنی
نازک ترین بهانه تو هر لحظه با منی

آیینه پوش شعر و غزلهای هر شبم!
آخر چرا به بال دلم سنگ می زنی؟

با هر طنین قلب تو من زنده می شوم
ناقوس زندگی به تن دشت و گلشنی

دریایی دو چشم مرا چند می خری؟
لایق نگو که نیست به عشق تو دامنی!!

در من چکیده باور تو ای امید محض...
شرجی ترین ترانه ی شبهای روشنی...

📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - شب های روشن من

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

سوز تو جگر کباب می گرداند
اندوه تو دل خراب می گرداند

از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز
در چشم پیاله آب می گرداند

📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

ای کرات کهکشانها گوی چوگان شما*
آفتاب آسمان ، شمع شبستان شما
گر نشانی از تو نگرفتست در روز ازل
راه دل را از کجا بشناخت شیطان شما؟

یارب آن « خاتم » تو خود دادی بدست اهرمن
گرچه ننگش ماند عمری بر سلیمان شما (۱)
ورنه بی رای تو آهی از دل کس برنخاست
ای همه ذرات این عالم ثناخوان شما

هر بلایی در طریقت ، سالکان را نعمتیست
ناخدای کشتی نوحست ، طوفان شما
هیچ کس نومید از درگاه لطفت برنگشت
قصه ها در یاد خود دارم ز احسان شما

چون وضو با خون دل کردند خیل عاشقان
در نماز عشق شد سجاده دامان شما
بعد ازین ، امید عمر جاودان دارم ز بخت
کآب حیوان یافتم از خاک ایوان شما

شاخه خشکم ولی گر باغبان من تویی
چشم دارم گل کنم در خاک بستان شما
« سالک از شوق تو آمد سوی اقلیم وجود
بازگردد یا درآید چیست فرمان شما »

📚 #بهرام سالکی - غزلیات - ۳ - طوفان

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت
چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت

تو دست به خون ریختنم رنجه مدار
هجران تو این مهم به جان باز گرفت

📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۹۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

هر روز مرا ز عشق جان انجامت
جانیست وظیفه از دو تا بدامت

یک جان دو شود چو یابم از انعامت
از دو لب تو چهار حرف از نامت

📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟
ز غصه می‌بمیرم، با که گویم؟
ز هجر یار گریانم، ندانم
که دامان که گیرم؟ با که گویم؟

ز جورش در فغانم، چند نالم؟
گذشت از حد نفیرم، با که گویم؟
مرا از خود جدا دارد نگاری
که نیست از وی گزیرم، با که گویم؟

به بوی وصل او عمرم به سر شد
فراقش کرد پیرم، با که گویم؟
شب و روز آتش سودای عشقش
همی سوزد ضمیرم، با که گویم؟

مرا خلقان توانگر می‌شمارند
من مسکین فقیرم، با که گویم؟
چنان سوزد مرا تاب غم او
که گویی در سعیرم، با که گویم؟

هر آن غم، کز فراقش بر من آید
به دیده می‌پذیرم، با که گویم؟
به فریادم شب و روز از عراقی
به دست او اسیرم، با که گویم؟

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
2
درود

بامداد خوش

صبا به مقدم گل راح روح بخشد باز
کجاست بلبل خوشگوی؟ گو برآر آواز!
چه حلقه ها که زدم بر در دل از سر سوز
به بوی روز وصال تو در شبان دراز

دلا! ز هجر مکن ناله، زان که در عالم
غم است و شادی و خار و گل و نشیب و فراز
شبی وصال سحرگه ز بخت خواسته ام
که با تو شرح سرانجام خود کنم آغاز

به هیچ در نروم بعد از این ز حضرت دوست
چو کعبه یافتم آیم ز بت پرستی باز
ز طره تو پریشانی دلم شد فاش
ز مشک نیست غریب آری ار بود غماز

هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود
نظر به روی کسی بر نمی کنی از ناز
امید قد تو می داشتم ز بخت بلند
نسیم زلف تو می خواستم ز عمر دراز
غبار خاطر ما چشم خصم کور کند
تو رخ به خاک نه ای حافظ و بر آر نماز

📚 #حافظ - شماره ۱۳ - صبا به مقدم گل راح روح بخشد باز...

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد
مرغت شکار گردد صید حلال گیرد
مه می‌دود چو آیی در ظل آفتابی
بدری شود اگر چه شکل هلال گیرد

در دل مقام سازد همچون خیال آن کس
کاندر ره حقیقت ترک خیال گیرد
کو آن خلیل گویا وجهت وجه حقا
وان جان گوشمالی کو پای مال گیرد

این گنده پیر دنیا چشمک زند ولیکن
مر چشم روشنان را از وی ملال گیرد
گر در برم کشد او از ساحری و شیوه
اندر برش دل من کی پر و بال گیرد

گلگونه کرده است او تا روی چون گلم را
بویش تباه گردد رنگش زوال گیرد
رخ بر رخش منه تو تا رویت از شهنشه
مانند آفتابی نور جلال گیرد

چه جای آفتابی کز پرتو جمالش
صد آفتاب و مه را بر چرخ حال گیرد
شویان اولینش بنگر که در چه حالند
آن کاین دلیل داند نی آن دلال گیرد

ای صد هزار عاقل او در جوال کرده
کو عقل کاملی تا ترک جوال گیرد
خطی نوشت یزدان بر خد خوش عذاران
کز خط سیه‌تر است او کاین خط و خال گیرد
از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو
تا مه ز طلعت تو هر شام فال گیرد

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۶۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

ز پرده گر بدر آید نگار پرده نشینم
چون اشک از نظر افتد نگارخانه ی چینم

بسازم از سر زلف تو چون نسیم به بویی
گرم ز دست نیابد که گل ز باغ تو چینم

مرو به ناز جوانی گره فکنده بر ابرو
که پیر عشقم و زلف تو داده چین به جبینم

ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک
کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم

ز تاب آن که دلم باز سر کشد ز کمندش
کمان کشیده نشسته ست چشم او به کمینم

اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم

به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو
چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم

📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - سایه ی گل

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

اين كه شوم از غمت رها ممكن نيست
يا غم بكند رها مرا ممكن نيست

بايد نمي آمدم از اول سويت
برگشت شهابسنگ ها ممكن نيست

📚 #احمد_پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
2
درود

بامداد خوش

ای دل بر دوست تحفه جز جان نبری
دردت چو دهند نام درمان نبری

بی درد زدرد دوست نالان گشتی
خاموش که عرض دردمندان نبری

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۵۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطر پریشانم

گویند بدار دستش از دامن
تا دست بدارد از گریبانم
آن کس که مرا به باغ می‌خواند
بی روی تو می‌برد به زندانم

وین طرفه که ره نمی‌برم پیشت
وز پیش تو ره به در نمی‌دانم
یک روز به بندگی قبولم کن
روز دگرم ببین که سلطانم

ای گلبن بوستان روحانی
مشغول بکردی از گلستانم
زان روز که سرو قامتت دیدم
از یاد برفت سرو بستانم

آن در دورسته در حدیث آمد
وز دیده بیوفتاد مرجانم
گویند صبور باش از او سعدی
بارش بکشم که صبر نتوانم
ای کاش که جان در آستین بودی
تا بر سر مونس دل افشانم

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۱۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

دل بدست یار و غم در دل بماند
خارم اندر پای و پا در گل بماند
ما فرو رفتیم در دریای عشق
وانکه عاقل بود بر ساحل بماند

ساربان آهسته رو کاصحاب را
چشم حسرت در پی محمل بماند
کی تواند زد قدم با کاروان
ناتوانی کاندرین منزل بماند

یادگار کشتگان ضرب عشق
نیم جانی بود و با قاتل بماند
ای پسر گر عاقلی دیوانه شو
کانکه او دیوانه شد عاقل بماند

کبک را بنگر که چون شد پای بند
چشم بازش در پی طغرل بماند
هر که او در عاشقی عالم نشد
تا قیامت همچنان جاهل بماند
دل چو رویش دید و جانرا در نباخت
خاطر خواجو عظیم از دل بماند

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده

در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده

📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۳۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1