اگر آن شاه دین پرور نوازد خاطر ما را
به تشریف قدومش خوش برافشانیم جانها را
ز مهر ناتمام ما جناب اوست مستغنی
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن نور روز افزون که مهدی داشت دانستم
که مدتها شود غائب، نتابد رایگان ما را
حدیث از شوق آن شه گوی و سر غیبتش کم جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
به یک غارت که آوردند خیل لشکر شوقش
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
برون از بهر نظم دین که در پای تو افشاند
زمین درهای دریا را، فلک عقد ثریا را
ز قول اهل دعوی تلخکامم فیض کی باشد
که مهدی در حدیث آرد لب لعل شکر خوارا
📚 #فیض کاشانی - شوق مهدی - غزلیات - شماره ۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
به تشریف قدومش خوش برافشانیم جانها را
ز مهر ناتمام ما جناب اوست مستغنی
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن نور روز افزون که مهدی داشت دانستم
که مدتها شود غائب، نتابد رایگان ما را
حدیث از شوق آن شه گوی و سر غیبتش کم جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
به یک غارت که آوردند خیل لشکر شوقش
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
برون از بهر نظم دین که در پای تو افشاند
زمین درهای دریا را، فلک عقد ثریا را
ز قول اهل دعوی تلخکامم فیض کی باشد
که مهدی در حدیث آرد لب لعل شکر خوارا
📚 #فیض کاشانی - شوق مهدی - غزلیات - شماره ۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
🔥1
درود
بامداد خوش
با صنوبری که روی قله ایستاده بود
گونه روی گونه ی سپیده دم نهاده بود
موج گیسوان به دوش بادها گشاده بود
از نشیب یخ گرفت دره گفتم
این نه ساخت شکفتگی ست
در کجای فصل ایستاده ای
مگر ندیده ای
سبزه ها کبود و بیشه سوگوار
فصل فصل خامش نهفتگی ست
آن صنوبر بلند
با اشاره ای نه سوی دوردست
گفت
قد کوته تو راه را به دیده ی تو بست
گامی از درون سرد خود برای
پای بر گریوه ای گذار و درنگر
رود آفتاب و آب در شتاب
کاروان درد و سرد
در گزیر و ناگزیر
آنک آن هجوم سبز مرز ناپذیر
در کجای فصل ایستاده ام ؟
در کرانه ای
که پیش چشم من
بهار شعله های سبز و
سیره و سرود
در نگاه تو کبود و دود
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - از بودن و سرودن - در کجای فصل
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
با صنوبری که روی قله ایستاده بود
گونه روی گونه ی سپیده دم نهاده بود
موج گیسوان به دوش بادها گشاده بود
از نشیب یخ گرفت دره گفتم
این نه ساخت شکفتگی ست
در کجای فصل ایستاده ای
مگر ندیده ای
سبزه ها کبود و بیشه سوگوار
فصل فصل خامش نهفتگی ست
آن صنوبر بلند
با اشاره ای نه سوی دوردست
گفت
قد کوته تو راه را به دیده ی تو بست
گامی از درون سرد خود برای
پای بر گریوه ای گذار و درنگر
رود آفتاب و آب در شتاب
کاروان درد و سرد
در گزیر و ناگزیر
آنک آن هجوم سبز مرز ناپذیر
در کجای فصل ایستاده ام ؟
در کرانه ای
که پیش چشم من
بهار شعله های سبز و
سیره و سرود
در نگاه تو کبود و دود
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - از بودن و سرودن - در کجای فصل
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
بازیچه نیست این دل غمگین و ساده ام
از بخت بد اسیر توی دیو زاده ام
آرام تر! که خواب مرا تلخ می کنی
دیوانه من که دل به توی دیو داده ام
با قهوه ی قجر به سراغم نیا که من
این روز ها رسیده به پایان جاده ام
من مثل آفتاب لب بام زندگی
در انتهای باور تو ایستاده ام
طوفان نشو که آخراین جاده عشق نیست
من در مسیر خشم تو جان را نهاده ام
از بخت بد وجود من و تو یکی شده ست
بازیچه نیست این دل غمگین و ساده ام
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - بازیچه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بازیچه نیست این دل غمگین و ساده ام
از بخت بد اسیر توی دیو زاده ام
آرام تر! که خواب مرا تلخ می کنی
دیوانه من که دل به توی دیو داده ام
با قهوه ی قجر به سراغم نیا که من
این روز ها رسیده به پایان جاده ام
من مثل آفتاب لب بام زندگی
در انتهای باور تو ایستاده ام
طوفان نشو که آخراین جاده عشق نیست
من در مسیر خشم تو جان را نهاده ام
از بخت بد وجود من و تو یکی شده ست
بازیچه نیست این دل غمگین و ساده ام
📚 #شیوا_فرازمند - غزلیات - بازیچه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
🔥1
درود
بامداد خوش
از شمع جمال تو دلم تاب کشد
از جام لبت خرد می ناب کشد
این مردمک دیده تر دامن من
تا چند ز چاه ز نخت آب کشد؟
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از شمع جمال تو دلم تاب کشد
از جام لبت خرد می ناب کشد
این مردمک دیده تر دامن من
تا چند ز چاه ز نخت آب کشد؟
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
بامدادی بلبلی در ناله و فریاد بود
ناله های زار او در گوش گل چون باد بود
گفتمش: نشنید گل ، بیهوده می نالی چرا؟
گفت: ما را از ازل ، با گل چنین میعاد بود
عیب ما ، در بی وفایی ، مدعی را گو: مکن
هر کجا با هر که بنشستیم ، او در یاد بود
جام می چونت بدست افتد ، بنوش و غم مخور
خوش سرود مجلس جم ، هر چه باداباد بود
هر کجا شیرین لبی دیدیم در آفاق عشق
سرخی لعلش ز خون دیده فرهاد بود
چرخ ،آن روزی که رزق خلق قسمت می نمود
سهم ما « نانی که از دستش به خاک افتاد » بود
عاشقان را صبر باید « سالک » از جورش منال
عاشقی را دیده ای کز یار خود دلشاد بود؟
📚 #بهرام_سالکی - غزلیات - ۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بامدادی بلبلی در ناله و فریاد بود
ناله های زار او در گوش گل چون باد بود
گفتمش: نشنید گل ، بیهوده می نالی چرا؟
گفت: ما را از ازل ، با گل چنین میعاد بود
عیب ما ، در بی وفایی ، مدعی را گو: مکن
هر کجا با هر که بنشستیم ، او در یاد بود
جام می چونت بدست افتد ، بنوش و غم مخور
خوش سرود مجلس جم ، هر چه باداباد بود
هر کجا شیرین لبی دیدیم در آفاق عشق
سرخی لعلش ز خون دیده فرهاد بود
چرخ ،آن روزی که رزق خلق قسمت می نمود
سهم ما « نانی که از دستش به خاک افتاد » بود
عاشقان را صبر باید « سالک » از جورش منال
عاشقی را دیده ای کز یار خود دلشاد بود؟
📚 #بهرام_سالکی - غزلیات - ۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت
عالم به خمار نرگس مست گرفت
بس دل که کنون به قهر در پای آورد
زین تیشه که آن نگار بردست گرفت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۹۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت
عالم به خمار نرگس مست گرفت
بس دل که کنون به قهر در پای آورد
زین تیشه که آن نگار بردست گرفت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۹۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤🔥1
درود
بامداد خوش
زین روی که راه عشق راهی تنگ ست
نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست
می باید می چه جای نام و ننگ ست
کاندر ره عشق کفر و دین همرنگست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زین روی که راه عشق راهی تنگ ست
نه بر خودمان صلح و نه بر کس جنگست
می باید می چه جای نام و ننگ ست
کاندر ره عشق کفر و دین همرنگست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
تا کی از دست فراق تو ستمها بینیم؟
هیچ باشد که تو را بار دگر وابینیم
دل دهیم، از سر زلف تو چو بویی یابیم
جان فشانیم، اگر آن رخ زیبا بینیم
روی خوب تو که هر دم دگران میبینند
چه شود گر بگذاری تو دمی ما بینیم؟
ما که دور از تو ز هجرانت به جان آمدهایم
از فراق تو بگو: چند بلاها بینیم؟
خورد زنگار غمت آینهٔ دل به فسوس
نیست ممکن که جمال تو در آنجا بینیم
گم شد آخر دل ما، بر در تو آمدهایم
تا بود کان دل گمکردهٔ خود وابینیم
گر بیابیم دلی، بر سر کویت یابیم
ور ببینیم رخی، در دل بینا بینیم
روی بنمای، که امروز ندیدیم رخت
ای بسا حسرت و اندوه که فردا بینیم!
روی زیبای تو، ای دوست، به کام دل خویش
تا عراقی بنمیرد نه همانا بینیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا کی از دست فراق تو ستمها بینیم؟
هیچ باشد که تو را بار دگر وابینیم
دل دهیم، از سر زلف تو چو بویی یابیم
جان فشانیم، اگر آن رخ زیبا بینیم
روی خوب تو که هر دم دگران میبینند
چه شود گر بگذاری تو دمی ما بینیم؟
ما که دور از تو ز هجرانت به جان آمدهایم
از فراق تو بگو: چند بلاها بینیم؟
خورد زنگار غمت آینهٔ دل به فسوس
نیست ممکن که جمال تو در آنجا بینیم
گم شد آخر دل ما، بر در تو آمدهایم
تا بود کان دل گمکردهٔ خود وابینیم
گر بیابیم دلی، بر سر کویت یابیم
ور ببینیم رخی، در دل بینا بینیم
روی بنمای، که امروز ندیدیم رخت
ای بسا حسرت و اندوه که فردا بینیم!
روی زیبای تو، ای دوست، به کام دل خویش
تا عراقی بنمیرد نه همانا بینیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر
تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
منم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه می چینم
دعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخر
مراد دنیی و عقبی به من بخشید روزی بخش
به گوشم قول جنگ اول به دستم زلف یار آخر
چو باد از خرمن دونان ربودن خوشه ای تا چند
ز همت توشه ای بردار و خود تخمی بکار آخر
نگارستان چین دانم نخواهد شد سرایت لیک
به نوک کلک رنگ آمیز نقشی می نگار آخر
دلا در ملک شبخیزی گر از اندوه نگریزی
دم صبحت بشارتها بیارد زآن دیار آخر
بتی چون ماه زانو زد میی چون لعل پیش آورد
تو گویی تائبم حافظ ز ساقی شرم دار آخر
📚 #حافظ - دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر...
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر
تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
منم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه می چینم
دعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخر
مراد دنیی و عقبی به من بخشید روزی بخش
به گوشم قول جنگ اول به دستم زلف یار آخر
چو باد از خرمن دونان ربودن خوشه ای تا چند
ز همت توشه ای بردار و خود تخمی بکار آخر
نگارستان چین دانم نخواهد شد سرایت لیک
به نوک کلک رنگ آمیز نقشی می نگار آخر
دلا در ملک شبخیزی گر از اندوه نگریزی
دم صبحت بشارتها بیارد زآن دیار آخر
بتی چون ماه زانو زد میی چون لعل پیش آورد
تو گویی تائبم حافظ ز ساقی شرم دار آخر
📚 #حافظ - دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر...
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود
بامداد خوش
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
نی هر خسیس را شه رخسار مینماید
الا حقیر ما را الا خسیس ما را
کز خار میرهاند گلزار مینماید
دود سیاه ما را در نور میکشاند
زهد قدیم ما را خمار مینماید
هرگز غلام خود را نفروشد و نبخشد
تا چیست اینک او را بازار مینماید
شیریست پور آدم صندوق عالم اندر
صندوق درشدست او بیمار مینماید
روزی که او بغرد صندوق را بدرد
کاری نماید اکنون بیکار مینماید
صدیق با محمد بر هفت آسمانست
هر چند کو به ظاهر در غار مینماید
یکیست عشق لیکن هر صورتی نماید
وین احولان خس را دوچار مینماید
جمله گلست این ره گر ظاهرش چو خارست
نور از درخت موسی چون نار مینماید
آب حیات آمد وین بانگ سیلابست
گفتار نیست لیکن گفتار مینماید
سوگند خورده بودم کز دل سخن نگویم
دل آینهست و رو را ناچار مینماید
شمس الحقی که نورش بر آینهست تابان
در جنبش این و آن را دیوار مینماید
هر طبله که گشایم زان قند بیکرانست
کان را به نوع دیگر عطار مینماید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۵۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
نی هر خسیس را شه رخسار مینماید
الا حقیر ما را الا خسیس ما را
کز خار میرهاند گلزار مینماید
دود سیاه ما را در نور میکشاند
زهد قدیم ما را خمار مینماید
هرگز غلام خود را نفروشد و نبخشد
تا چیست اینک او را بازار مینماید
شیریست پور آدم صندوق عالم اندر
صندوق درشدست او بیمار مینماید
روزی که او بغرد صندوق را بدرد
کاری نماید اکنون بیکار مینماید
صدیق با محمد بر هفت آسمانست
هر چند کو به ظاهر در غار مینماید
یکیست عشق لیکن هر صورتی نماید
وین احولان خس را دوچار مینماید
جمله گلست این ره گر ظاهرش چو خارست
نور از درخت موسی چون نار مینماید
آب حیات آمد وین بانگ سیلابست
گفتار نیست لیکن گفتار مینماید
سوگند خورده بودم کز دل سخن نگویم
دل آینهست و رو را ناچار مینماید
شمس الحقی که نورش بر آینهست تابان
در جنبش این و آن را دیوار مینماید
هر طبله که گشایم زان قند بیکرانست
کان را به نوع دیگر عطار مینماید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۵۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تعارفی که نداریم بال و پر زخمیم
قفس به فرض که وا شد کجا فرار کنیم؟
به ما نیامده دلتنگ دلبری باشیم
به ما نیامده طعم لبی ویار کنیم
خدا ذلیل کند انکه این جدایی را
به طالع ام دید و خواست که قمار کنیم
صدای تق تق کفش تو بر مزار من است
خوش آمدی بنشین شربتی تیار کنیم
📚 #حامد_عسگری
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
قفس به فرض که وا شد کجا فرار کنیم؟
به ما نیامده دلتنگ دلبری باشیم
به ما نیامده طعم لبی ویار کنیم
خدا ذلیل کند انکه این جدایی را
به طالع ام دید و خواست که قمار کنیم
صدای تق تق کفش تو بر مزار من است
خوش آمدی بنشین شربتی تیار کنیم
📚 #حامد_عسگری
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1👏1
درود
بامداد خوش
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من، قاتل است این
کنت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - آخر دل است این
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
آهن که نیست جان من آخر دل است این
من می شناسم این دل مجنون خویش را
پندش مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
پندش دهد هنوز، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من، قاتل است این
کنت چرا نهیم که بر خاک پای یار
جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی
عیبش مکن که از دل ما غافل است این
پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - آخر دل است این
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤🔥1
درود
بامداد خوش
يك روز سرت به دوش من خواهد بود
آن روز سرم جدا ز تن خواهد بود
گفتي كه به عشق روسپيدم آري
آن روي سپيد من كفن خواهد بود
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
يك روز سرت به دوش من خواهد بود
آن روز سرم جدا ز تن خواهد بود
گفتي كه به عشق روسپيدم آري
آن روي سپيد من كفن خواهد بود
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👏1
درود
بامداد خوش
چون گل بگلاب شسته رویی داری
چون مشک بمی حل شده مویی داری
چون عرصه گه قیامت از انبه خلق
پر آفت و محنت سر کویی داری
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون گل بگلاب شسته رویی داری
چون مشک بمی حل شده مویی داری
چون عرصه گه قیامت از انبه خلق
پر آفت و محنت سر کویی داری
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۵۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۱۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
دل من زحمت جان برنتابد
که در ملکی دو سلطان برنتابد
گرش همچون سگان کو برانند
عنان از کوی جانان برنتابد
کجا در خلوت وصلش بود بار
کسی کو بار هجران برنتابد
سری کز سر عشقش نیست خالی
یقین میدان که سامان برنتابد
نگارا تکیه برحسن وجوانی
مکن چندین که چندان برنتابد
دلا در باز جان در پای جانان
که عاشق زحمت جان برنتابد
چو خواجو در غمش میسوز و میساز
که درد عشق درمان برنتابد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دل من زحمت جان برنتابد
که در ملکی دو سلطان برنتابد
گرش همچون سگان کو برانند
عنان از کوی جانان برنتابد
کجا در خلوت وصلش بود بار
کسی کو بار هجران برنتابد
سری کز سر عشقش نیست خالی
یقین میدان که سامان برنتابد
نگارا تکیه برحسن وجوانی
مکن چندین که چندان برنتابد
دلا در باز جان در پای جانان
که عاشق زحمت جان برنتابد
چو خواجو در غمش میسوز و میساز
که درد عشق درمان برنتابد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤🔥1
درود
بامداد خوش
ای ناله پیر خانقاه از غم تو
وی گریه طفل بی گناه از غم تو
افغان خروس صبح گاه از غم تو
آه از غم تو! هزار آه ازغم تو!
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای ناله پیر خانقاه از غم تو
وی گریه طفل بی گناه از غم تو
افغان خروس صبح گاه از غم تو
آه از غم تو! هزار آه ازغم تو!
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
از ناله عشاق، نوایی بردار
وز درد و غم دوست، دوایی بردار
از منزل یار، تا تو ای سست قدم
یک گام زیاده نیست، پایی بردار
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از ناله عشاق، نوایی بردار
وز درد و غم دوست، دوایی بردار
از منزل یار، تا تو ای سست قدم
یک گام زیاده نیست، پایی بردار
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
آنکه چندین نقش ازو برخاسته است
یارب او در پرده چون آراسته است
چون ز پرده دم به دم می تافته است
هر دو عالم دم به دم می کاسته است
چون شود یک ره ز پرده آشکار
تو یقین دان کان قیامت خاسته است
محو گردد در قیامت زان جمال
هر که نقشی در جهان پیراسته است
ذره ای معشوق کی آید پدید
چون دو عالم پر زر و پر خواسته است
در قیامت سوی خود کس ننگرد
چون جمال آن چنان آراسته است
ذره ای گشت است ظاهر زان جمال
شور از هر دو جهان برخاسته است
ای فرید اینجا چه خواهی کار و بار
راه تو نادانی و ناخواسته است
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آنکه چندین نقش ازو برخاسته است
یارب او در پرده چون آراسته است
چون ز پرده دم به دم می تافته است
هر دو عالم دم به دم می کاسته است
چون شود یک ره ز پرده آشکار
تو یقین دان کان قیامت خاسته است
محو گردد در قیامت زان جمال
هر که نقشی در جهان پیراسته است
ذره ای معشوق کی آید پدید
چون دو عالم پر زر و پر خواسته است
در قیامت سوی خود کس ننگرد
چون جمال آن چنان آراسته است
ذره ای گشت است ظاهر زان جمال
شور از هر دو جهان برخاسته است
ای فرید اینجا چه خواهی کار و بار
راه تو نادانی و ناخواسته است
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1