درود
بامداد خوش
حسن تو مرا ز نیکوان شاهی داد
عشق تو مرا به خیره گمراهی داد
از راستی ام نخواهی آگاهی داد
تا چند مرا پرده کژ خواهی داد
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۱۰
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
حسن تو مرا ز نیکوان شاهی داد
عشق تو مرا به خیره گمراهی داد
از راستی ام نخواهی آگاهی داد
تا چند مرا پرده کژ خواهی داد
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۱۰
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمی دانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۹
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمی دانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۹
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان
دست و پایی میزدم، تا بود جان
شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان
شد دل بیچاره از دست وفات
زیر پای هجر پست، اکنون تو دان
رفت عمری کآمدی کاری ز من
چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان
نیک نومیدم ز امید بهی
حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان
از گل شادی ندیدم رنگ و بوی
خار غم در جان شکست، اکنون تو دان
چون عراقی را ندادی ره به خود
گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۱
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان
دست و پایی میزدم، تا بود جان
شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان
شد دل بیچاره از دست وفات
زیر پای هجر پست، اکنون تو دان
رفت عمری کآمدی کاری ز من
چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان
نیک نومیدم ز امید بهی
حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان
از گل شادی ندیدم رنگ و بوی
خار غم در جان شکست، اکنون تو دان
چون عراقی را ندادی ره به خود
گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۱
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
مطرب خوش نوا بگو تازه به تازه نو به نو
باده دلگشا بجو تازه به تازه نو به نو
با صنمی چو لعبتی خوش بنشین به خلوتی
بوسه ستان به آرزو تازه به تازه نو به نو
بر ز حیات کی خوری گر نه مدام می خوری
باده بخور به یاد او تازه به تازه نو به نو
شاهد دلربای من می کند از برای من
نقش و نگار و رنگ و بو تازه به تازه نو به نو
باد صبا چو بگذری بر سر کوی آن پری
قصه حافظش بگو تازه به تازه نو به نو
📚 #حافظ - شماره ۲۱ - مطرب خوش نوا بگو تازه به تازه نو به نو...
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
مطرب خوش نوا بگو تازه به تازه نو به نو
باده دلگشا بجو تازه به تازه نو به نو
با صنمی چو لعبتی خوش بنشین به خلوتی
بوسه ستان به آرزو تازه به تازه نو به نو
بر ز حیات کی خوری گر نه مدام می خوری
باده بخور به یاد او تازه به تازه نو به نو
شاهد دلربای من می کند از برای من
نقش و نگار و رنگ و بو تازه به تازه نو به نو
باد صبا چو بگذری بر سر کوی آن پری
قصه حافظش بگو تازه به تازه نو به نو
📚 #حافظ - شماره ۲۱ - مطرب خوش نوا بگو تازه به تازه نو به نو...
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
Forwarded from Hassan kashavarz
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاید اگه یه فصل دیگه ای بود
شاید اگه برگا صدا نمیداد
صدای قلبمو نمیشنیدی
عشق به ما اینجوری پا نمیداد
من که میگم درختا عاشق شدن
گردش فصلا وخزون بهانه است
فرقی نداره تو بهار یا پاییز
چتر یه اختراع احمقانه است
پاییز امسالو قدم میزنم
تموم شهر وکوچه هاشو با تو
خیابونا بلنده خسته میشی
از کمدت درآر کتونیاتو
قراره باز بخندی کورم کنه
برق سفید خنده مرمریت
قراره باز دوباره بعد بارون
عینکمو پاک کنی با روسریت
یکی باید باشه شبا نذاره
غصه وتنهایی مزاحمت شه
یکی باید باشه برات بیاره
مسکناتو اگه لازمت شه
یکی باید باشه که وقت خوابت
موهای نسکافه ایتو بو کنه
بلد باشه دست بکشه رو پلکات
بلد باشه چشماتو جادو کنه
گفتنیا رو گفتم و شنیدی
حالا خودت بشین حساب کتاب کن
اگه یه روزی غم اومد سراغت
رو قلب ساده منم حساب کن
این اولین پاییزه که دارمت
خیابونا قراره زیبا بشه
باید یه پالتو بخرم تو جیباش
دستای کوچک تو هم جا بشه
✍🏻 #حامد_عسکری
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم
زیرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد
وان جمله چشمها شده حیران چشم تو
که صد هزار رحمت بر چشمهات باد
بر تخت سلطنت بنشستست چشم تو
هر جان که دید چشم تو را گفت داد داد
گفتم که چشم چرخ چنین چشم هیچ دید
سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۶۷
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد
چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم
زیرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد
وان جمله چشمها شده حیران چشم تو
که صد هزار رحمت بر چشمهات باد
بر تخت سلطنت بنشستست چشم تو
هر جان که دید چشم تو را گفت داد داد
گفتم که چشم چرخ چنین چشم هیچ دید
سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۶۷
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤2
درود
بامداد خوش
دل می ستاند از من و جان می دهد به من
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
دلداده ی غریبم و گمنام این دیار
زان یار دلنشین که نشان می دهد به من
جانا مراد بخت و جوانی وصال توست
کو جاودانه بخت جوان می دهد به من
می آمدم که حال دل زار گویمت
اما مگر سرشک امان می دهد به من
چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز
شوقت اگر هزار زبان می دهد به من
آری سخن به شیوه ی چشم تو خوش ترست
مستی ببین که سحر بیان می دهد به من
افسرده بود سایه دلم بی هوای عشق
این بوی زلف کیست که جان می دهد به من
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - شرم و شوق
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
دل می ستاند از من و جان می دهد به من
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
دلداده ی غریبم و گمنام این دیار
زان یار دلنشین که نشان می دهد به من
جانا مراد بخت و جوانی وصال توست
کو جاودانه بخت جوان می دهد به من
می آمدم که حال دل زار گویمت
اما مگر سرشک امان می دهد به من
چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز
شوقت اگر هزار زبان می دهد به من
آری سخن به شیوه ی چشم تو خوش ترست
مستی ببین که سحر بیان می دهد به من
افسرده بود سایه دلم بی هوای عشق
این بوی زلف کیست که جان می دهد به من
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - شرم و شوق
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
سود اينكه در دلم هستي ببر جانم تنم
گرچه قانوني نباشد سود بالا دادنم
او كه شيرين داشت كوهي كند و كامش تلخ شد
تلخ تر يعني كه بي شيرينم و جان مي كنم
تا هواي شمع را پروانه دارد روشن است
شعله اي هستم كه حتي بي هوا هم روشنم
هر گل پيراهنت بذر هزاران شعر بود
با خيالت پر شد از صدها غزل پيراهنم
خسته خواهي شد عزيزم استراحت كن كمي
من به جايت خود بيازارم دلم را بشكنم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
گرچه قانوني نباشد سود بالا دادنم
او كه شيرين داشت كوهي كند و كامش تلخ شد
تلخ تر يعني كه بي شيرينم و جان مي كنم
تا هواي شمع را پروانه دارد روشن است
شعله اي هستم كه حتي بي هوا هم روشنم
هر گل پيراهنت بذر هزاران شعر بود
با خيالت پر شد از صدها غزل پيراهنم
خسته خواهي شد عزيزم استراحت كن كمي
من به جايت خود بيازارم دلم را بشكنم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
بگشود نگار من نقاب از طرفی
برداشت سفیده دم حجاب از طرفی
گر نیست قیامت ز چه رو گشت پدید
ماه از طرفی و آفتاب از طرفی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۶۸
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
بگشود نگار من نقاب از طرفی
برداشت سفیده دم حجاب از طرفی
گر نیست قیامت ز چه رو گشت پدید
ماه از طرفی و آفتاب از طرفی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۶۸
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا
چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمی دانستم
استاد تغافل تو آموخت مرا
📚 #خاقانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا
چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمی دانستم
استاد تغافل تو آموخت مرا
📚 #خاقانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
چون من به نفس خویشتن این کار میکنم
بر فعل دیگران به چه انکار میکنم
بلبل سماع بر گل بستان همیکند
من بر گل شقایق رخسار میکنم
هر جا که سروقامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار میکنم
گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار میکنم
هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار میکنم
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار میکنم
چون دست قدرتم به تمنا نمیرسد
صبر از مراد نفس به ناچار میکنم
همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده که خویشتن اقرار میکنم
من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست که اظهار میکنم
جانست و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست میدهد ایثار میکنم
زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زنار میکنم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۲۱
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
چون من به نفس خویشتن این کار میکنم
بر فعل دیگران به چه انکار میکنم
بلبل سماع بر گل بستان همیکند
من بر گل شقایق رخسار میکنم
هر جا که سروقامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار میکنم
گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار میکنم
هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار میکنم
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار میکنم
چون دست قدرتم به تمنا نمیرسد
صبر از مراد نفس به ناچار میکنم
همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده که خویشتن اقرار میکنم
من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست که اظهار میکنم
جانست و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست میدهد ایثار میکنم
زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زنار میکنم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۲۱
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
لطافت دهنش در بیان نمیگنجد
حلاوت سخنش در زبان نمیگنجد
معانئی که مصور شود ز صورت دوست
ز من مپرس که آن در بیان نمیگنجد
از آن چو کلک ز شستم بجست و گوشه گرفت
که تیرقامت اودر کمان نمی گنجد
جهان پرست ز دردیکشان مجلس او
اگر چه مجلس او در جهان نمیگنجد
درین چمن که منم بلبل خوش الحانش
شکوفهئیست که در بوستان نمیگنجد
چو در کنار منی گو کمر برو ز میان
که هیج با تو مرا در میان نمیگنجد
چگونه نام من خسته بگذرد بزبان
ترا که هیچ سخن در دهان نمیگنجد
چو آسمان دل از مهر تست سرگردان
اگر چه مهر تو در آسمان نمیگنجد
ندانم آنکه ز چشمت نمیرود خواجو
چه گوهریست که در بحر و کان نمیگنجد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۵۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
لطافت دهنش در بیان نمیگنجد
حلاوت سخنش در زبان نمیگنجد
معانئی که مصور شود ز صورت دوست
ز من مپرس که آن در بیان نمیگنجد
از آن چو کلک ز شستم بجست و گوشه گرفت
که تیرقامت اودر کمان نمی گنجد
جهان پرست ز دردیکشان مجلس او
اگر چه مجلس او در جهان نمیگنجد
درین چمن که منم بلبل خوش الحانش
شکوفهئیست که در بوستان نمیگنجد
چو در کنار منی گو کمر برو ز میان
که هیج با تو مرا در میان نمیگنجد
چگونه نام من خسته بگذرد بزبان
ترا که هیچ سخن در دهان نمیگنجد
چو آسمان دل از مهر تست سرگردان
اگر چه مهر تو در آسمان نمیگنجد
ندانم آنکه ز چشمت نمیرود خواجو
چه گوهریست که در بحر و کان نمیگنجد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۵۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
در خانه کعبه، دل به دست آوردم
دل بردم و گبر و بت پرست آوردم
زنار ز مار سر زلفش بستم
در قبله اسلام، شکست آوردم
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۱
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
در خانه کعبه، دل به دست آوردم
دل بردم و گبر و بت پرست آوردم
زنار ز مار سر زلفش بستم
در قبله اسلام، شکست آوردم
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۱
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نیست
تو را این عشق عشقی سودمند است
هر آن مستی که بشناسد سر از پای
ازو دعوی مستی ناپسند است
ز شاخ عشق برخوردار گردی
اگر عشق از بن و بیخت بکند است
سرافرازی مجوی و پست شو پست
که تاج پاک بازان تخته بند است
چو تو در غایت پستی فتادی
ز پستی در گذر کارت بلند است
بخند ای زاهد خشک ارنه ای سنگ
چه وقت گریه و چه جای پند است
نگارا روز روز ماست امروز
که در کف باده و در کام قند است
می و معشوق و وصل جاودان هست
کنون تدبیر ما لختی سپند است
یقین می دان که اینجا مذهب عشق
ورای مذهب هفتاد و اند است
خرابی دیده ای در هیچ گلخن
که خود را از خرابات اوفگند است
مرا نزدیک او بر خاک بنشان
که میل من به مشتی مستمند است
مرا با عاشقان مست بنشان
چه جای زاهدان پر گزند است
بیا گو یک نفس در حلقه ما
کسی کز عشق در حلقش کمند است
حریفی نیست ای عطار امروز
وگر هست از وجود خود نژند است
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۵۳
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نیست
تو را این عشق عشقی سودمند است
هر آن مستی که بشناسد سر از پای
ازو دعوی مستی ناپسند است
ز شاخ عشق برخوردار گردی
اگر عشق از بن و بیخت بکند است
سرافرازی مجوی و پست شو پست
که تاج پاک بازان تخته بند است
چو تو در غایت پستی فتادی
ز پستی در گذر کارت بلند است
بخند ای زاهد خشک ارنه ای سنگ
چه وقت گریه و چه جای پند است
نگارا روز روز ماست امروز
که در کف باده و در کام قند است
می و معشوق و وصل جاودان هست
کنون تدبیر ما لختی سپند است
یقین می دان که اینجا مذهب عشق
ورای مذهب هفتاد و اند است
خرابی دیده ای در هیچ گلخن
که خود را از خرابات اوفگند است
مرا نزدیک او بر خاک بنشان
که میل من به مشتی مستمند است
مرا با عاشقان مست بنشان
چه جای زاهدان پر گزند است
بیا گو یک نفس در حلقه ما
کسی کز عشق در حلقش کمند است
حریفی نیست ای عطار امروز
وگر هست از وجود خود نژند است
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۵۳
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
گر به تیغت می زند گردن بنه تسلیم را
که آتش نمرود گلشن گشت ابراهیم را
یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن
کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را
گو به هم آمیزش قدر دهانش را ببین
آن که گفتا با الف الفت نباشد میم را
کیست دانی بهره مند از سینه سیمین بران
آن که در چشمش تفاوت نیست سنگ و سیم را
نه مرا امید فردوس است نه بیم جحیم
یا او نگذاشت در خاطر امید و بیم را
آن که بر بندد کمر در خدمت پیر مغان
می نیارد در نظر سلطان هفت اقلیم را
خواجه گر خونم بریزد جای چندین منت است
بنده شاکر شکایت کی کند تقسیم را
غیر دلبندی فروغی دست نقاش قضا
هیچ تعلیمی نداد آن زلف پر تعلیم را
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۲۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
گر به تیغت می زند گردن بنه تسلیم را
که آتش نمرود گلشن گشت ابراهیم را
یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن
کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را
گو به هم آمیزش قدر دهانش را ببین
آن که گفتا با الف الفت نباشد میم را
کیست دانی بهره مند از سینه سیمین بران
آن که در چشمش تفاوت نیست سنگ و سیم را
نه مرا امید فردوس است نه بیم جحیم
یا او نگذاشت در خاطر امید و بیم را
آن که بر بندد کمر در خدمت پیر مغان
می نیارد در نظر سلطان هفت اقلیم را
خواجه گر خونم بریزد جای چندین منت است
بنده شاکر شکایت کی کند تقسیم را
غیر دلبندی فروغی دست نقاش قضا
هیچ تعلیمی نداد آن زلف پر تعلیم را
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۲۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
امان در چاردیوار ملال خویش زندانی است
روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از این همه دلمردگی ها
روی گردان است
بال پرواز زمان بسته است
هر صدایی را زبان بسته است
زندگی سر در گریبان است
ای قناری های شرین کار
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار
ای خروشان
موج های مست
آفتاب قصه هاتان گرم
چشمه آوازتان تا جاودان جوشان
شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست
زیستن را در چنین آلودگی ها
زاد و برگش نیست
ای تپش های دل بی تاب من
ای سرود بی گناهی ها
ای تمنا های سرکش
ای غریو تشنگی ها
در کجای این ملال آباد
من سرودم را کنم فریاد
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز
📚 #فریدون_مشیری - بهار را باورکن - ستوه
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
امان در چاردیوار ملال خویش زندانی است
روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از این همه دلمردگی ها
روی گردان است
بال پرواز زمان بسته است
هر صدایی را زبان بسته است
زندگی سر در گریبان است
ای قناری های شرین کار
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار
ای خروشان
موج های مست
آفتاب قصه هاتان گرم
چشمه آوازتان تا جاودان جوشان
شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست
زیستن را در چنین آلودگی ها
زاد و برگش نیست
ای تپش های دل بی تاب من
ای سرود بی گناهی ها
ای تمنا های سرکش
ای غریو تشنگی ها
در کجای این ملال آباد
من سرودم را کنم فریاد
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز
📚 #فریدون_مشیری - بهار را باورکن - ستوه
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
خود را بمحیط خطر انداز و مترس
سر در ره آن نگار در باز و مترس
بر سوختگان دست ندارد دوزخ
با آتش عشق دوست در ساز و مترس
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
خود را بمحیط خطر انداز و مترس
سر در ره آن نگار در باز و مترس
بر سوختگان دست ندارد دوزخ
با آتش عشق دوست در ساز و مترس
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۴
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق رابرید و رفت
من در حضور باغ برهنه
در لحظه ی عبور شبانگاه
پلک جوانه ها را
آهسته می گشایم و می گویم
آیا
اینان
رویای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می کنند ؟
در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانه های جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - شبخوانی - باغ برهنه
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق رابرید و رفت
من در حضور باغ برهنه
در لحظه ی عبور شبانگاه
پلک جوانه ها را
آهسته می گشایم و می گویم
آیا
اینان
رویای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می کنند ؟
در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانه های جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - شبخوانی - باغ برهنه
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
کاش در باورم همیشه تو؛ زندگی را دوباره جان می داد
می نشستی کنار شب بوها؛ عشق، گهواره ام تکان می داد
می شدم کودکی میان بهار؛ قصه های سفید اشعارت-
- توی گوشم ستاره می بارید؛ آسمان را به من نشان می داد
کاش پرواز، باورم می شد؛ یک بغل خواب می شدم با تو
با سرانگشت آرزوهایم؛ زندگانی به من زمان می داد
کاش لبریز بودم از تو و تو می شدی از تمام من لبریز!
عشق سر می کشیدی و طعمش؛ سرخوشی های بی کران می داد
حیف اما غریبه می دانی؛ عطر پاییزی وجودم را
کاش هر قطره قطره خاطره ام؛ آن چه می خواستی همان می داد...
📚 #شیوا فرازمند - غزلیات - قصه های سفید اشعارت
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
بامداد خوش
کاش در باورم همیشه تو؛ زندگی را دوباره جان می داد
می نشستی کنار شب بوها؛ عشق، گهواره ام تکان می داد
می شدم کودکی میان بهار؛ قصه های سفید اشعارت-
- توی گوشم ستاره می بارید؛ آسمان را به من نشان می داد
کاش پرواز، باورم می شد؛ یک بغل خواب می شدم با تو
با سرانگشت آرزوهایم؛ زندگانی به من زمان می داد
کاش لبریز بودم از تو و تو می شدی از تمام من لبریز!
عشق سر می کشیدی و طعمش؛ سرخوشی های بی کران می داد
حیف اما غریبه می دانی؛ عطر پاییزی وجودم را
کاش هر قطره قطره خاطره ام؛ آن چه می خواستی همان می داد...
📚 #شیوا فرازمند - غزلیات - قصه های سفید اشعارت
🆔 https://xn--r1a.website/manotanhaih
❤1