Hassan kashavarz
62 subscribers
2.89K photos
86 videos
3.57K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل
بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

در کارخانه عشق ازکفر ناگزیر است
آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد

در کیش جان فروشان فضل و شرف به رندیست
اینجا نسب نگنجد آنجا حسب نباشد

در محفلی که خورشید اندر شمار ذره ست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد

می خور که عمر سرمد گر درجهان توان یافت
جز باده بهشتی هیچش سبب نباشد

حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی
روزی شود که با آن پیوند شب نباشد

📚 #حافظ - در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد...

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود

بامداد خوش

گفتم مکن چنین‌ها ای جان چنین نباشد
غم قصد جان ما کرد گفتا خود این نباشد
غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد
چون خرده‌اش بسوزم گر خرده بین نباشد

غم ترسد و هراسد ما را نکو شناسد
صد دود از او برآرم گر آتشین نباشد
غم خصم خویش داند هم حد خویش داند
در خدمت مطیعان جز چون زمین نباشد

چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی
کی زهر زهره دارد تا انگبین نباشد
در عین دود و آتش باشد خلیل را خوش
آن را خدای داند هر کس امین نباشد

هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد
هر جنس جنس خود را چون همنشین نباشد
ای دست تو منور چون موسی پیمبر
خواهم که دست موسی در آستین نباشد

زیرا گل سعادت بی‌روی تو نروید
ایاک نعبد ای جان بی‌نستعین نباشد

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۵۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

صبا به لرزش تن سیم تار را مانی
به بوی نافه سر زلف یار را مانی
به گوش یار رسان شرح بی قراری دل
به زلف او که دل بی قرار را مانی

در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم
بمان که مردم چشم انتظار را مانی
سری به سخره ی زانوی غم بزن ای اشک
که در سکوت شبم آبشار را مانی

به پای شمع مه از اشک اختران ای چرخ
کنار عاشق شب زنده دار را مانی
ز سیل اشک من ای خواب من ندیده هنوز
چه بستری تو که دریا کنار را مانی

گذشتی ای مه ناسازگار زودگذر
که روزهای خوش روزگار را مانی
مناز این همه ای مدعی به صحبت یار
که پیش آن گل نورسته خار را مانی

امان نمی دهی ای سوز غم به ساز دلم
بیا که گریه ی بی اختیار را مانی
غزال من تو به افسون فسانه در همه شهر
ترانه ی غزل شهریار را مانی

نوید نامه ات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی

📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - فسانه ی شهر

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در چشم تو صيد ماه امكان دارد
رقصيدن بي گناه امكان دارد

با آن كه خدا ز لن تراني دم زد
چون ديدن توست گاه امكان دارد

📚 #احمد_پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دستی نه که از نخل تو چینم ثمری
پایی نه که در کوی تو یابم گذری

چشمی نه که بر خویش بگریم قدری
رویی نه که بر خاک بمالم سحری

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍2
درود

بامداد خوش

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم
گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم
آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم
دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم
شرطست احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم
بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

📚 #سعدی ~ غزلیات - غزل شماره ۴۱۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد
آشوب در نهاد من ناتوان نهاد
چشمت بقصد کشتن من می‌کند کمین
ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد

هیچش بدست نیست که تا در میان نهد
سری که داشت با تو کمر در میان نهاد
بر سرو کس نگفت که طوطی شکر شکست
بر ماه کس ندید که زاغ آشیان نهاد

در تابم از دو سنبل هندوت کز چه روی
سر برکنار نسترن و ارغوان نهاد
ای جان من جهان لطافت توئی ولیک
دل بر وفای عهد جهان چون توان نهاد

زانرو که در جهان بجمالت نظیر نیست
هر کس که دید روی تو سر در جهان نهاد
الفاظ من به لفظ تو شیرین ز شکرست
گوئی لب تو هم شکر اندر دهان نهاد

خواجو چو نام لعل لبت راند بر زبان
نامش زمانه طوطی شکر زبان نهاد

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریه خونین مژه ام شد مرجان

القصه که: از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان

📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۲۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
دل جور تو، ای مهر گسل، می خواهد
خود را به غم تو متصل می خواهد

می خواست دلت که بی دل و دین باشم
باز آی، چنان شدم که دل می خواهد

📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۳۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دلبرم در حسن طاق افتاده است
قسم من زو اشتیاق افتاده است
بر سر پایم چو کرسی ز انتظار
کو چو عرش سیم ساق افتاده است

گر رسد یک شب خیال وصل او
برق در زیرش براق افتاده است
لیک اندر تیه هجرش گرد من
سد اسکندر یتاق افتاده است

کی فتد در دوزخ این آتش کزو
در خراسان و عراق افتاده است
بر هم افتاده چو زلفش هر نفس
کشته تو در فراق افتاده است

می ندانم تا به عمدا می کشد
یا چنین خود اتفاق افتاده است
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است

ابروی او جز کمان چرخ نیست
زانکه همچون چرخ طاق افتاده است
چون ندارد ترک سیمینم میان
پس چرا زرین نطاق افتاده است

این همه باریک بینی فرید
از میان آن وشاق افتاده است

📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۲۵

https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود

بامداد خوش

زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را
به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را
سزاست گر صف ترکان به یکدگر شکنی
که صف شکن مژه لشگر افکن است تو را

توان شناختن از چشم مست کافر تو
که خون ناحق مردم به گردن است تو را
چگونه روز جزا دامنت به دست آرم
که دست خلق دو عالم به دامن است تو را

به دوستی تو با عالمی شدم دشمن
چه دشمنی است ندانم که با من است تو را
دلم شکستی و چشم از دو عالمم بستی
دو زلف پرشکن و چشم پر فن است تو را

به سایه تو خوشم ای همای زرین بال
که بر صنوبر دلها نشیمن است تو را
کجا ز وصل تو قطع نظر توان کردن
که در میان دل و دیده مسکن است تو را

چسان متاع دل و دین مردمان نبری
که چشم کافر و مژگان رهزن است تو را
ز بخت تیره فروغی بدان که دم نزند
که تیره بختی عشاق روشن است تو را

📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دلم سوزد به سرگردانی ماه
که شب تا روز پوید این همه راه

سحر خواهد درآمیزد به خورشید
نداند چون کند با بخت کوتاه

📚 #فریدون_مشیری - ابر و کوچه - سرگردان

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

نی اهل دلی که بشنوم زو رازی
نی هم نفسی که باشدم دمسازی

کی باشد و کی که با پر و بال فنا
در عالم لامکان کنم پروازی

📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۲
1
درود

بامداد خوش

خضری مگر گذشته ازین راه
آه این چه معجزه ست
کز دور سبز می زند و جلوه می کند
تنوار خشک و پیر سپیدار پار
شاید
اما
نه
بی گمان
این پیچکی ست رسته و بالیده
و افکنده طیلسان بلندش را
بر قامت نژند سپیدار

📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - مثل درخت در شب باران - بهار عاریتی

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1
درود

بامداد خوش

وقتی به نام عاطفه آغاز می شوی
با بغض نا شکفته ی من باز می شوی

پر می کشی به سمت نگاه ستاره ها
بالی برای لحظه ی پرواز می شوی

گل می کنی قشنگ درآغوش کوچه ها
در دست عشق جاذبه ی ساز می شوی

روی حضور پنجره ها اعتراف نور!
توی سکوت ثانیه آواز می شوی

تقسیم می کنی همه ی بیت های خود
در فصل شعر آیه ی اعجاز می شوی

آری افق نشسته به روی نگاه من!
آن جاست که دوباره تو آغاز می شوی!!

📚 #شیوا فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - دوباره تو

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

زلف تو همه روز مشوش باشد
خال تو از آن روی برآتش باشد

چشم خوش بیمار تو در خواب خوش است
بیمار که خواب خوش کند خوش باشد

📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دلبر چو دلم به عشوه بربود برفت
غمهای مرا به غمزه بفزود برفت

بس دیر به دست آمد و بس زود برفت
آتش به من اندر زد و چون دود برفت

📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۹۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گر گویم جان فدا کنم جان نفسست
گر گویم دل فدا کنم دل هوسست

گر ملک فدا کنم همان ملک خسست
کی برتر ازین سه بنده را دست رسست

📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم
وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم
از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم
وز آب دیده سینهٔ تفسیده تر کنیم

در ماتم خودیم، بیا، زار بگرییم
خاکستر جهان همه بر فرق سر کنیم
نعره ز جان زنیم، همه روز تا به شب
ناله ز درد دل همه شب تا سحر کنیم

تا چند چاشت ما همه از خوان غم بود؟
تا کی وجوه شام ز خون جگر کنیم؟
آهی برآوریم، سحرگه، ز سوز دل
زین بخت خفته را دمی از خواب برکنیم

زاری کنان به درگه دلدار خود رویم
نعره‌زنان به پیش سرایش گذر کنیم
باشد که یک نفس نظری سوی ما کند
دزدیده آن نفس به رخ او نظر کنیم

آن لحظه از عراقی، باشد که وارهیم
گر زو رها شویم، سخن مختصر کنیم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

صورت خوبت نگارا خوش به آیین بسته اند
گوییا نقش لبت از جان شیرین بسته اند
از برای مقدم خیل و خیالت مردمان
زاشک رنگین در دیار دیده آیین بسته اند

کار زلف توست مشک افشانی و نظارگان
مصلحت را تهمتی بر نافه چین بسته اند
یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بسته اند

خط سبز و عارضت را نقش بندان خطا
سایبان از عنبر تر گرد نسرین بسته اند
جمله وصف عشق من بودست و حسن روی تو
آن حکایتها که بر فرهاد و شیرین بسته اند

حافظا محض حقیقت گوی یعنی سر عشق
غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته اند

📚 #حافظ - صورت خوبت نگارا خوش به آیین بسته اند...

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih