درود
بامداد خوش
جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید
جز نور بخش کردن خود از قمر چه آید
جز رنگهای دلکش از گلستان چه خیزد
جز برگ و جز شکوفه از شاخ تر چه آید
جز طالع مبارک از مشتری چه یابی
جز نقدهای روشن از کان زر چه آید
آن آفتاب تابان مر لعل را چه بخشد
وز آب زندگانی اندر جگر چه آید
از دیدن جمالی کو حسن آفریند
بالله یکی نظر کن کاندر نظر چه آید
ماییم و شور مستی مستی و بت پرستی
زین سان که ما شدستیم از ما دگر چه آید
مستی و مستتر شو بیزیر و بیزبر شو
بی خویش و بیخبر شو خود از خبر چه آید
چیزی ز ماست باقی مردانه باش ساقی
درده می رواقی زین مختصر چه آید
چون گل رویم بیرون با جامههای گلگون
مجنون شویم مجنون از خواب و خور چه آید
ای شه صلاح دین تو بیرون مشو ز صورت
بنما فرشتگان را تو کز بشر چه آید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۵۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید
جز نور بخش کردن خود از قمر چه آید
جز رنگهای دلکش از گلستان چه خیزد
جز برگ و جز شکوفه از شاخ تر چه آید
جز طالع مبارک از مشتری چه یابی
جز نقدهای روشن از کان زر چه آید
آن آفتاب تابان مر لعل را چه بخشد
وز آب زندگانی اندر جگر چه آید
از دیدن جمالی کو حسن آفریند
بالله یکی نظر کن کاندر نظر چه آید
ماییم و شور مستی مستی و بت پرستی
زین سان که ما شدستیم از ما دگر چه آید
مستی و مستتر شو بیزیر و بیزبر شو
بی خویش و بیخبر شو خود از خبر چه آید
چیزی ز ماست باقی مردانه باش ساقی
درده می رواقی زین مختصر چه آید
چون گل رویم بیرون با جامههای گلگون
مجنون شویم مجنون از خواب و خور چه آید
ای شه صلاح دین تو بیرون مشو ز صورت
بنما فرشتگان را تو کز بشر چه آید
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۵۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون باد می روی و به خاکم فکنده ای
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای
حس و هنر به هیچ، ز عشق بهشتی ام
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟
اشکم دود به دامن و چون شمع صبحدم
مرگم به لب نهاده غم آلود خنده ای
بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریست
کز دست کودکی بربایی پرنده ای
بگذشتی و ز خرمن دل شعله سرکشید
آنگه شناختم که تو برق جهنده ای
بی او چه بر تو می گذرد سایه ای شگفت
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - خنده ی غم آلود
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون باد می روی و به خاکم فکنده ای
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای
حس و هنر به هیچ، ز عشق بهشتی ام
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟
اشکم دود به دامن و چون شمع صبحدم
مرگم به لب نهاده غم آلود خنده ای
بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریست
کز دست کودکی بربایی پرنده ای
بگذشتی و ز خرمن دل شعله سرکشید
آنگه شناختم که تو برق جهنده ای
بی او چه بر تو می گذرد سایه ای شگفت
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - خنده ی غم آلود
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
لب را به لبت که متصل مي كرديم
تو در دل و ما طواف دل مي كرديم
مي خواست اگر گناهمان بنويسد
در عرش فرشته را خجل مي كرديم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
لب را به لبت که متصل مي كرديم
تو در دل و ما طواف دل مي كرديم
مي خواست اگر گناهمان بنويسد
در عرش فرشته را خجل مي كرديم
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دستی نه که از نخل تو چینم ثمری
پایی نه که در کوی تو یابم گذری
چشمی نه که بر خویش بگریم قدری
رویی نه که بر خاک بمالم سحری
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دستی نه که از نخل تو چینم ثمری
پایی نه که در کوی تو یابم گذری
چشمی نه که بر خویش بگریم قدری
رویی نه که بر خاک بمالم سحری
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چشم که بر تو میکنم چشم حسود میکنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم
باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم
دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف میکند دوست به رغم دشمنم
عالم شهر گو مرا وعظ مگو که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم
گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو
نعره شوق میزنم تا رمقیست در تنم
این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن
سخت سیه دلی بود آن که ز دوست برکنم
گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاین همه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم
پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی
عشق تو آتشی بزد پاک بسوخت خرمنم
شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق
با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم
چند فشانی آستین بر من و روزگار من
دست رها نمیکند مهر گرفته دامنم
گر به مراد من روی ور نروی تو حاکمی
من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم
این همه نیش میخورد سعدی و پیش میرود
خون برود در این میان گر تو تویی و من منم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۱۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چشم که بر تو میکنم چشم حسود میکنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم
باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم
دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف میکند دوست به رغم دشمنم
عالم شهر گو مرا وعظ مگو که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم
گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو
نعره شوق میزنم تا رمقیست در تنم
این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن
سخت سیه دلی بود آن که ز دوست برکنم
گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاین همه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم
پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی
عشق تو آتشی بزد پاک بسوخت خرمنم
شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق
با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم
چند فشانی آستین بر من و روزگار من
دست رها نمیکند مهر گرفته دامنم
گر به مراد من روی ور نروی تو حاکمی
من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم
این همه نیش میخورد سعدی و پیش میرود
خون برود در این میان گر تو تویی و من منم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۱۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
شود سیاهی چشمم روان بجای مداد
کجا قرار توانم گرفت در غربت
که گشتهام بهوای تو در وطن معتاد
هر آنکسی که کند عزم کعبهٔ مقصود
گر از طریق ارادت رود رسد بمراد
در آن زمان که وجودم شود عظام رمیم
ز خاک من شنوی بوی بوستان وداد
مریز خون من خسته دل بتیغ جفا
مکن نظر بجگر خستگان بعین عناد
بهر چه امر کنی آمری و من مامور
بهر چه حکم کنی حاکمی و من منقاد
کسی که سرکشد از طاعتت مسلمان نیست
که بغض و حب توعین ضلالتست و رشاد
بسا که وصف عقیق تو مردم چشمم
بخون لعل کند بر بیاض دیده سواد
مخوان براه رشاد ای فقیه و وعظ مگوی
مرا که پیر خرابات میکند ارشاد
من و شراب و کباب و نوای نغمهٔ چنگ
تو و صیام و قیام و صلاح و زهد و سداد
چو سوز سینه برد با خود از جهان خواجو
ز خاک او نتوان یافتن برون ز رماد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
شود سیاهی چشمم روان بجای مداد
کجا قرار توانم گرفت در غربت
که گشتهام بهوای تو در وطن معتاد
هر آنکسی که کند عزم کعبهٔ مقصود
گر از طریق ارادت رود رسد بمراد
در آن زمان که وجودم شود عظام رمیم
ز خاک من شنوی بوی بوستان وداد
مریز خون من خسته دل بتیغ جفا
مکن نظر بجگر خستگان بعین عناد
بهر چه امر کنی آمری و من مامور
بهر چه حکم کنی حاکمی و من منقاد
کسی که سرکشد از طاعتت مسلمان نیست
که بغض و حب توعین ضلالتست و رشاد
بسا که وصف عقیق تو مردم چشمم
بخون لعل کند بر بیاض دیده سواد
مخوان براه رشاد ای فقیه و وعظ مگوی
مرا که پیر خرابات میکند ارشاد
من و شراب و کباب و نوای نغمهٔ چنگ
تو و صیام و قیام و صلاح و زهد و سداد
چو سوز سینه برد با خود از جهان خواجو
ز خاک او نتوان یافتن برون ز رماد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۲۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعه دار
قربان سر نیاز عاشق برود
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۳۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعه دار
قربان سر نیاز عاشق برود
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۳۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دولت عاشقان هوای تو است
راحت طالبان بلای تو است
کیمیای سعادت دو جهان
گرد خاک در سرای تو است
ناف آهو شود دهان کسی
که درو وصف کبریای تو است
سرمه دیده ها بود خاکی
که گذرگاه آشنای تو است
ملک عالم به هیچ نشمارد
آنکه در کوی تو گدای تو است
به سحر ناز عاشقان با تو
از سر لطف دلگشای تو است
آنچه از ملک جاودان بیش است
عاشقان را در سرای تو است
آنچه از سیرت ملوک به است
خاک کوی فلک نمای تو است
از بلا هر کسی گریزان است
این رهی طالب بلای تو است
گر رضای تو در بلای من است
جان من بسته رضای تو است
من ندانم ثنای تو به سزا
وصف تو لایق ثنای تو است
این تکاپوی و گفت و گوی فرید
همه در جستن عطای تو است
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۲۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دولت عاشقان هوای تو است
راحت طالبان بلای تو است
کیمیای سعادت دو جهان
گرد خاک در سرای تو است
ناف آهو شود دهان کسی
که درو وصف کبریای تو است
سرمه دیده ها بود خاکی
که گذرگاه آشنای تو است
ملک عالم به هیچ نشمارد
آنکه در کوی تو گدای تو است
به سحر ناز عاشقان با تو
از سر لطف دلگشای تو است
آنچه از ملک جاودان بیش است
عاشقان را در سرای تو است
آنچه از سیرت ملوک به است
خاک کوی فلک نمای تو است
از بلا هر کسی گریزان است
این رهی طالب بلای تو است
گر رضای تو در بلای من است
جان من بسته رضای تو است
من ندانم ثنای تو به سزا
وصف تو لایق ثنای تو است
این تکاپوی و گفت و گوی فرید
همه در جستن عطای تو است
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۲۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
به جان تا شوق جانان است ما را
چه آتش ها که بر جان است ما را
بلای سختی و برگشته بختی
از آن برگشته مژگان است ما را
از آن آلوده دامانیم در عشق
که خون دل به دامان است ما را
حدیث زلف جانان در میان است
سخن زان رو پریشان است ما را
چنان از درد خوبان زار گشتیم
که بیزاری ز درمان است ما را
ز ما ای ناصح فرزانه بگذر
که با پیمانه پیمان است ما را
ز بس خو با خیال او گرفتیم
وصال و هجر یکسان است ما را
سر کوی نگاری جان سپردیم
که خاکش آب حیوان است ما را
شبی بی روی آن مه روز کردن
برون از حد امکان است ما را
گریبان تو تا از دست دادیم
اجل دست و گریبان است ما را
به غیر از مشکل عشقش فروغی
چه مشکل ها که آسان است ما را
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به جان تا شوق جانان است ما را
چه آتش ها که بر جان است ما را
بلای سختی و برگشته بختی
از آن برگشته مژگان است ما را
از آن آلوده دامانیم در عشق
که خون دل به دامان است ما را
حدیث زلف جانان در میان است
سخن زان رو پریشان است ما را
چنان از درد خوبان زار گشتیم
که بیزاری ز درمان است ما را
ز ما ای ناصح فرزانه بگذر
که با پیمانه پیمان است ما را
ز بس خو با خیال او گرفتیم
وصال و هجر یکسان است ما را
سر کوی نگاری جان سپردیم
که خاکش آب حیوان است ما را
شبی بی روی آن مه روز کردن
برون از حد امکان است ما را
گریبان تو تا از دست دادیم
اجل دست و گریبان است ما را
به غیر از مشکل عشقش فروغی
چه مشکل ها که آسان است ما را
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بازو به دور گردنم از مهر حلقه کن
بر آسمان بپاش
شراب نگاه را
بگذار از دریچه چشم تو بنگرم
لبخند ماه را...!
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - دریچه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بازو به دور گردنم از مهر حلقه کن
بر آسمان بپاش
شراب نگاه را
بگذار از دریچه چشم تو بنگرم
لبخند ماه را...!
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - دریچه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوه های ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۱
روز نو فرخنده باد 🌱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوه های ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۱
روز نو فرخنده باد 🌱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گفتم : بهار آمده
گفتی : اما درخت ها را
اندیشه ی بلند شکفتن نیست
گویا درخت ها
باور نمی کنند که این ابر این نسیم
پیغام آن حقیقت سبز است
آری بهار جامه ی سبزی نیست
تا هر کسی
هر لحظه ای که خواست
به دوشش بیفکند
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - مثل درخت در شب باران - تردید
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گفتم : بهار آمده
گفتی : اما درخت ها را
اندیشه ی بلند شکفتن نیست
گویا درخت ها
باور نمی کنند که این ابر این نسیم
پیغام آن حقیقت سبز است
آری بهار جامه ی سبزی نیست
تا هر کسی
هر لحظه ای که خواست
به دوشش بیفکند
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - مثل درخت در شب باران - تردید
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای جاده ها در زیر پایت سبز!
حتی خزان هم در هوایت سبز!
یک معجزه تکثیر شو با عشق!
وقتی چراغ ما برایت سبز!
در حنجره روییده ای ای خوب!
با لهجه ی دل..ای صدایت سبز!
آرام بنشین در نگاه ابر
تا بشکند این بغض هایت سبز!
لبریز شو در کوچه هامان باز
ای جاده ها در زیر پایت سبز!
📚 #شیوا فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - سر سبز
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای جاده ها در زیر پایت سبز!
حتی خزان هم در هوایت سبز!
یک معجزه تکثیر شو با عشق!
وقتی چراغ ما برایت سبز!
در حنجره روییده ای ای خوب!
با لهجه ی دل..ای صدایت سبز!
آرام بنشین در نگاه ابر
تا بشکند این بغض هایت سبز!
لبریز شو در کوچه هامان باز
ای جاده ها در زیر پایت سبز!
📚 #شیوا فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - سر سبز
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گل زر به کف و شراب در سر دارد
در گوش ز بلبل غزلی تر دارد
خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح
هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گل زر به کف و شراب در سر دارد
در گوش ز بلبل غزلی تر دارد
خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح
هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
معشوق مرا عهد من از یاد برفت
وان عهد و وفا به باد برداد و برفت
پایم به حیل ببست و آزاد برفت
آتش به من اندر زد و چون باد برفت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
معشوق مرا عهد من از یاد برفت
وان عهد و وفا به باد برداد و برفت
پایم به حیل ببست و آزاد برفت
آتش به من اندر زد و چون باد برفت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در دیده کبر کبریای تو بسست
در کیسه فقر کیمیای تو بسست
کوران هزار ساله را در ره عشق
یک ذره ز گرد توتیای تو بسست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در دیده کبر کبریای تو بسست
در کیسه فقر کیمیای تو بسست
کوران هزار ساله را در ره عشق
یک ذره ز گرد توتیای تو بسست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۶۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفته هنوز هم نفسم جا نيامدهست
عشق کنار وصل به ماها نيامدهست
معشوق آنچنان که تويي ديده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنيا نيامدهست
صد بار وعده کرد که فردا ببينمش
صد سال پير گشتم و فردا نيامدهست
يک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
يکبار هم براي تماشا نيامدهست
اي مرگ جام زهر بياور که خستهايم
امشب طبيب ما به مداوا نيامدهست
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گيرم براي فاتحه ي ما نيامدهست
📚 #حامد_عسکري
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
عشق کنار وصل به ماها نيامدهست
معشوق آنچنان که تويي ديده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنيا نيامدهست
صد بار وعده کرد که فردا ببينمش
صد سال پير گشتم و فردا نيامدهست
يک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
يکبار هم براي تماشا نيامدهست
اي مرگ جام زهر بياور که خستهايم
امشب طبيب ما به مداوا نيامدهست
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گيرم براي فاتحه ي ما نيامدهست
📚 #حامد_عسکري
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
با گلی که بوسه های آبدار از من گرفت
روزگاری داشتم که روزگار از من گرفت
من که اینطوری نبودم ساقه هایم برگ داشت
میهمانی لانه کرد و برگ و بار از من گرفت
گفت من زخمیست بالم تو پناهم باش بعد
تا قراری یافت یاغی شد قرار از من گرفت
من که میدانم زغال چای چوپان میشوم
او چرا نبض دل امیدوار از من گرفت
او که میدانست من آیینه ای تردم چرا
با سیاه سنگی که قلبش شد غبار از من گرفت
با خدا میگویم آنچه بر سرم آور عشق
جان نصف و نیمه ی بود و دوبار از من گرفت
هر دو تنهاییم و از تنهایی خود دلخوشیم
بی کسی مسریست پس پروردگار از من گرفت
📚 #حامد_عسکری
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
روزگاری داشتم که روزگار از من گرفت
من که اینطوری نبودم ساقه هایم برگ داشت
میهمانی لانه کرد و برگ و بار از من گرفت
گفت من زخمیست بالم تو پناهم باش بعد
تا قراری یافت یاغی شد قرار از من گرفت
من که میدانم زغال چای چوپان میشوم
او چرا نبض دل امیدوار از من گرفت
او که میدانست من آیینه ای تردم چرا
با سیاه سنگی که قلبش شد غبار از من گرفت
با خدا میگویم آنچه بر سرم آور عشق
جان نصف و نیمه ی بود و دوبار از من گرفت
هر دو تنهاییم و از تنهایی خود دلخوشیم
بی کسی مسریست پس پروردگار از من گرفت
📚 #حامد_عسکری
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟
گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم
مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه
از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم؟
هم بسوزیم ز تاب رخ تو ناگاهی
همچو پروانه ز شمع ارچه بسی پرهیزیم
بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
بسکه بر خاک درت خون جگر میریزیم
تا دل گمشده را بر سر کویت یابیم
همه شب تا به سحر خاک درت میبیزیم
نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار
با تو آمیختهایم، با دگری نامیزیم
راه ده باز، که نزد تو پناه آوردیم
بو که از دست عراقی نفسی بگریزیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟
گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم
مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه
از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم؟
هم بسوزیم ز تاب رخ تو ناگاهی
همچو پروانه ز شمع ارچه بسی پرهیزیم
بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
بسکه بر خاک درت خون جگر میریزیم
تا دل گمشده را بر سر کویت یابیم
همه شب تا به سحر خاک درت میبیزیم
نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار
با تو آمیختهایم، با دگری نامیزیم
راه ده باز، که نزد تو پناه آوردیم
بو که از دست عراقی نفسی بگریزیم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1