درود
بامداد خوش
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
بشکست دامها را بر لامکان برآمد
از باده گزافی شد صاف صاف صافی
وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل
آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت
وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد
زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند
در نقش دین بماند والله که کافر آمد
ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد
الله اکبر تو خوش نیست با سر تو
این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد
هر جان باملالت دورست از این جلالت
چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد
ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت
در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
بشکست دامها را بر لامکان برآمد
از باده گزافی شد صاف صاف صافی
وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل
آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت
وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد
زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند
در نقش دین بماند والله که کافر آمد
ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد
الله اکبر تو خوش نیست با سر تو
این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد
هر جان باملالت دورست از این جلالت
چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد
ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت
در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - اشک واپسین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - اشک واپسین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بي ديدنتان نگاه خواهد خشكيد
اين بركه بدون ماه خواهد خشكيد
گيرم به گناه بوسه خشكيد بهشت
دل نيز كه بي گناه خواهد خشكيد
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بي ديدنتان نگاه خواهد خشكيد
اين بركه بدون ماه خواهد خشكيد
گيرم به گناه بوسه خشكيد بهشت
دل نيز كه بي گناه خواهد خشكيد
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای دیده مرا عاشق یاری کردی
داغم زرخ لاله عذاری کردی
کاری کردی که هیچ نتوان گفتن
الله الله چه خوب کاری کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای دیده مرا عاشق یاری کردی
داغم زرخ لاله عذاری کردی
کاری کردی که هیچ نتوان گفتن
الله الله چه خوب کاری کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد
جان من پروانهٔ شمع شبستان تو باد
هر پریشانی که آید روز و شب در کار من
از سر زلف دلاویز پریشان تو باد
مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد
همدم بلبل نوایان گلستان تو باد
جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب
بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد
سرمهٔ چشم جهان بین من خاکی نهاد
از غبار رهنورد باد جولان تو باد
تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ
گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد
ای رخ بستان فروزت لاله برگ باغ حسن
عندلیب باغ جان مرغ خوش الحان تو باد
آنکه همچون لاله از مهرش دل پرخون بسوخت
سایه پرورد سهی سرو خرامان تو باد
هرکه چون خواجو صف آرای سپاه بیخودیست
چشم خون افشان او سقای میدان تو باد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد
جان من پروانهٔ شمع شبستان تو باد
هر پریشانی که آید روز و شب در کار من
از سر زلف دلاویز پریشان تو باد
مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد
همدم بلبل نوایان گلستان تو باد
جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب
بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد
سرمهٔ چشم جهان بین من خاکی نهاد
از غبار رهنورد باد جولان تو باد
تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ
گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد
ای رخ بستان فروزت لاله برگ باغ حسن
عندلیب باغ جان مرغ خوش الحان تو باد
آنکه همچون لاله از مهرش دل پرخون بسوخت
سایه پرورد سهی سرو خرامان تو باد
هرکه چون خواجو صف آرای سپاه بیخودیست
چشم خون افشان او سقای میدان تو باد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون کشته ببینی ام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و می گوی بناز:
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون کشته ببینی ام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و می گوی بناز:
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشه آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
در میان خاک و خون در تاب و تب
پرده برگیرند از پیشان کار
هر که دارند از نسیم او نسب
ای دل شوریده عهدی کرده ای
تازه گردان چند داری در تعب
برگشادی بر دلم اسرار عشق
گر نبودی در میان ترک ادب
پر سخن دارم دلی لیکن چه سود
چون زبانم کارگر نی ای عجب
آشکارایی و پنهانی نگر
دوست با ما، ما فتاده در طلب
زین عجب تر کار نبود در جهان
بر لب دریا بمانده خشک لب
اینت کاری مشکل و راهی دراز
اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب
دایم ای عطار با اندوه ساز
تا ز حضرت امرت آید کالطرب
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشه آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
در میان خاک و خون در تاب و تب
پرده برگیرند از پیشان کار
هر که دارند از نسیم او نسب
ای دل شوریده عهدی کرده ای
تازه گردان چند داری در تعب
برگشادی بر دلم اسرار عشق
گر نبودی در میان ترک ادب
پر سخن دارم دلی لیکن چه سود
چون زبانم کارگر نی ای عجب
آشکارایی و پنهانی نگر
دوست با ما، ما فتاده در طلب
زین عجب تر کار نبود در جهان
بر لب دریا بمانده خشک لب
اینت کاری مشکل و راهی دراز
اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب
دایم ای عطار با اندوه ساز
تا ز حضرت امرت آید کالطرب
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - سرگردان
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - سرگردان
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تا دست ارادت به تو داده ست دلم
دامان طرب ز کف نهاده ست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت
القصه به راه کج فتاده ست دلم
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا دست ارادت به تو داده ست دلم
دامان طرب ز کف نهاده ست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت
القصه به راه کج فتاده ست دلم
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بهار می رسد، اما ز گل نشانش نیست
نسیم، رقص گل آویز گل فشانش نیست
دلم به گریه خونین ابر می سوزد
که باغ، خنده به گلبرگ ارغوانش نیست
چنین بهشت کلاغان وبلبلان خاموش!
بهار نیست به باغی که باغبانش نیست.
چه دل گرفته هوایی، چه پا فشرده شبی
که یک ستاره لرزان در آسمانش نیست!
کبوتری که در این آسمان گشاید بال
دگر امید رسیدن به آشیانش نیست.
ستاره نیز به تنهاییش گمان نبرد
کسی که همنفسش هست و همزبانش نیست!
جهانبه جان من آنگونه سرد مهری کرد،
که در بهار و خزان، کار با جهانش نیست
ز یک ترانه به خود رنگ جاودان نزند
دلی که چون دل من رنج جاودانش نیست.
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - بهار می رسد، اما
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بهار می رسد، اما ز گل نشانش نیست
نسیم، رقص گل آویز گل فشانش نیست
دلم به گریه خونین ابر می سوزد
که باغ، خنده به گلبرگ ارغوانش نیست
چنین بهشت کلاغان وبلبلان خاموش!
بهار نیست به باغی که باغبانش نیست.
چه دل گرفته هوایی، چه پا فشرده شبی
که یک ستاره لرزان در آسمانش نیست!
کبوتری که در این آسمان گشاید بال
دگر امید رسیدن به آشیانش نیست.
ستاره نیز به تنهاییش گمان نبرد
کسی که همنفسش هست و همزبانش نیست!
جهانبه جان من آنگونه سرد مهری کرد،
که در بهار و خزان، کار با جهانش نیست
ز یک ترانه به خود رنگ جاودان نزند
دلی که چون دل من رنج جاودانش نیست.
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - بهار می رسد، اما
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
خود را بمحیط خطر انداز و مترس
سر در ره آن نگار در باز و مترس
بر سوختگان دست ندارد دوزخ
با آتش عشق دوست در ساز و مترس
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
خود را بمحیط خطر انداز و مترس
سر در ره آن نگار در باز و مترس
بر سوختگان دست ندارد دوزخ
با آتش عشق دوست در ساز و مترس
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن
نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن
ای نگاه تو پناهم ! تو ندانی چه گناهی ست
خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن
تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی
خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن
دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان
لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن
امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی ست
ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن
سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست
آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - چند غزل - زمزمه ۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن
نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن
ای نگاه تو پناهم ! تو ندانی چه گناهی ست
خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن
تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی
خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن
دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان
لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن
امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی ست
ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن
سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست
آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - چند غزل - زمزمه ۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
باز دل را به گل عاطفه عادت بدهید
و به دستان دلم دست رفاقت بدهید
دیشب از روح من آهسته غزل دزدیدید
باید امروز به من عشق غرامت بدهید
وبه دریای نگاهم شبی از خاطره ها
و به دنیای غزل هام طراوت بدهید
روی پرچین سکوتم غزلی ساز کنید
و به آواز دلم فرصت رجعت بدهید
عطش عشق سراپای مرا می سوزد
باز دل را به گل عاطفه عادت بدهید
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - فرصت
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
باز دل را به گل عاطفه عادت بدهید
و به دستان دلم دست رفاقت بدهید
دیشب از روح من آهسته غزل دزدیدید
باید امروز به من عشق غرامت بدهید
وبه دریای نگاهم شبی از خاطره ها
و به دنیای غزل هام طراوت بدهید
روی پرچین سکوتم غزلی ساز کنید
و به آواز دلم فرصت رجعت بدهید
عطش عشق سراپای مرا می سوزد
باز دل را به گل عاطفه عادت بدهید
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - فرصت
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👏1
درود
بامداد خوش
سیمین ز نخت که جان از آن بنماید
سییبی است که دانه از میان بنماید
در خنده بار دانه ماند لب تو
کز دانه لعلش استخوان بنماید
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
سیمین ز نخت که جان از آن بنماید
سییبی است که دانه از میان بنماید
در خنده بار دانه ماند لب تو
کز دانه لعلش استخوان بنماید
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👌1
درود
بامداد خوش
عمری که تر و خشک من آن بود گذشت
وان مایه که کردمی بدان سود گذشت
افسوس که روز بی غمی دیر رسید
پس چون شب وصل دلبران زود گذشت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عمری که تر و خشک من آن بود گذشت
وان مایه که کردمی بدان سود گذشت
افسوس که روز بی غمی دیر رسید
پس چون شب وصل دلبران زود گذشت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
😍1
درود
بامداد خوش
تا جان مرا باده مهرت سودست
جان و دلم از رنج غمت ناسودست
گر باده به گوهر اصل شادی بودست
پس چونکه ز باده تو رنج افزودست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا جان مرا باده مهرت سودست
جان و دلم از رنج غمت ناسودست
گر باده به گوهر اصل شادی بودست
پس چونکه ز باده تو رنج افزودست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم
گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم
ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم
بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم
خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند
بی روز رخت در شب دیجور بماندیم
از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم
واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما
از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت
بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم
📚 عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم
گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم
ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم
بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم
خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند
بی روز رخت در شب دیجور بماندیم
از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم
واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما
از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت
بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم
📚 عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih