درود
بامداد خوش
فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر
پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - زندگی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر
پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - زندگی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
گاهی هوس باده رنگین دارم
گاه آرزوی وصل نگارین دارم
گه سبحه به دست و گاه زنار به دوش
یارب چه کنم، کیم، چه آیین دارم
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گاهی هوس باده رنگین دارم
گاه آرزوی وصل نگارین دارم
گه سبحه به دست و گاه زنار به دوش
یارب چه کنم، کیم، چه آیین دارم
📚 #فروغی بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوش تر از اینت ندانم.
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری، به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینه سوزی، تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را، نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
به آسانی، مرا از من ربودی، درون کوره ی غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت، نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند: «دل از عشق برگیر! که نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم، که این زهر است، اما! نوشداروست...!
چه غم دارم که این زهر تب آلود، تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه درد؛ غمی شیرین دلم را می نوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد؛ مرا مهر تو در دل جاودانی است.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛ ترا دارم که؛ مرگم زندگانی است.
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - زهر شیرین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوش تر از اینت ندانم.
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری، به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینه سوزی، تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را، نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
به آسانی، مرا از من ربودی، درون کوره ی غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت، نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند: «دل از عشق برگیر! که نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم، که این زهر است، اما! نوشداروست...!
چه غم دارم که این زهر تب آلود، تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه درد؛ غمی شیرین دلم را می نوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد؛ مرا مهر تو در دل جاودانی است.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛ ترا دارم که؛ مرگم زندگانی است.
📚 #فریدون مشیری - ابر و کوچه - زهر شیرین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
شادم که غمت همره جان خواهد بود
عشقت با دل در آنجهان خواهد بود
هجران تو با کالبدم خواهد ماند
وصل تو حیات جاودان خواهد بود
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
شادم که غمت همره جان خواهد بود
عشقت با دل در آنجهان خواهد بود
هجران تو با کالبدم خواهد ماند
وصل تو حیات جاودان خواهد بود
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - چند غزل - زمزمه ۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - چند غزل - زمزمه ۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هرشب به سمت پنجره تا می کشانی ام
تا وسعت دلت - به خدا- می کشانی ام
روی نگاه پنجره ها باز می شوی
سمت عروج عاطفه ها می کشانی ام
گفتی برای دیدن دریا غزل شوم
با این بهانه تو به کجا می کشانی ام؟
زندانی ام درون حصار سکوت تو
گاهی به سمت موج صدا می کشانی ام
با کوله باری از تپش چشم های عشق
تا لحظه ی سپید دعا می کشانی ام
از ابتدای بودنم آغاز می شوم
هر شب به سمت پنجره تا می کشانی ام
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - جاذبه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هرشب به سمت پنجره تا می کشانی ام
تا وسعت دلت - به خدا- می کشانی ام
روی نگاه پنجره ها باز می شوی
سمت عروج عاطفه ها می کشانی ام
گفتی برای دیدن دریا غزل شوم
با این بهانه تو به کجا می کشانی ام؟
زندانی ام درون حصار سکوت تو
گاهی به سمت موج صدا می کشانی ام
با کوله باری از تپش چشم های عشق
تا لحظه ی سپید دعا می کشانی ام
از ابتدای بودنم آغاز می شوم
هر شب به سمت پنجره تا می کشانی ام
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - جاذبه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
خالت که بر آن عارض مهوش زده اند
یارب که چه دلگشا و دلکش زده اند
ای بس که در آرزوی رویت خود را
چشم و دل من بر آب و آتش زده اند
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
خالت که بر آن عارض مهوش زده اند
یارب که چه دلگشا و دلکش زده اند
ای بس که در آرزوی رویت خود را
چشم و دل من بر آب و آتش زده اند
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت
وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت
گیرم ز جفاش باز نتوانی برد
دایم ز وفاش باز نتوانی داشت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت
وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت
گیرم ز جفاش باز نتوانی برد
دایم ز وفاش باز نتوانی داشت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
محراب جهان جمال رخساره تست
سلطان فلک اسیر و بیچاره تست
شور و شر و شرک و زهد و توحید و یقین
در گوشه چشمهای خونخواره تست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
محراب جهان جمال رخساره تست
سلطان فلک اسیر و بیچاره تست
شور و شر و شرک و زهد و توحید و یقین
در گوشه چشمهای خونخواره تست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👏1
درود
بامداد خوش
ما دگرباره توبه بشکستیم
وز غم نام و ننگ وارستیم
خرقهٔ صوفیانه بدریدیم
کمر عاشقانه بر بستیم
در خرابات با می و معشوق
نفسی عاشقانه بنشستیم
از می لعل یار سرمستیم
وز دو چشمش خمار بشکستیم
شاید ار شور در جهان فگنیم
کر می لعل یار سر مستیم
چون بدیدیم آفتاب رخش
از طرب، ذرهوار، بر جستیم
چنگ در دامن شعاع زدیم
تا بدان آفتاب پیوستیم
ذره بودیم، آفتاب شدیم
از عراقی چو مهر بگسستیم
این همه هست، خود نمیدانیم
کین زمان نیستیم یا هستیم؟
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ما دگرباره توبه بشکستیم
وز غم نام و ننگ وارستیم
خرقهٔ صوفیانه بدریدیم
کمر عاشقانه بر بستیم
در خرابات با می و معشوق
نفسی عاشقانه بنشستیم
از می لعل یار سرمستیم
وز دو چشمش خمار بشکستیم
شاید ار شور در جهان فگنیم
کر می لعل یار سر مستیم
چون بدیدیم آفتاب رخش
از طرب، ذرهوار، بر جستیم
چنگ در دامن شعاع زدیم
تا بدان آفتاب پیوستیم
ذره بودیم، آفتاب شدیم
از عراقی چو مهر بگسستیم
این همه هست، خود نمیدانیم
کین زمان نیستیم یا هستیم؟
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود
بامداد خوش
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
بشکست دامها را بر لامکان برآمد
از باده گزافی شد صاف صاف صافی
وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل
آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت
وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد
زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند
در نقش دین بماند والله که کافر آمد
ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد
الله اکبر تو خوش نیست با سر تو
این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد
هر جان باملالت دورست از این جلالت
چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد
ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت
در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
بشکست دامها را بر لامکان برآمد
از باده گزافی شد صاف صاف صافی
وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل
آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت
وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد
زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند
در نقش دین بماند والله که کافر آمد
ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد
الله اکبر تو خوش نیست با سر تو
این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد
هر جان باملالت دورست از این جلالت
چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد
ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت
در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - اشک واپسین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - اشک واپسین
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بي ديدنتان نگاه خواهد خشكيد
اين بركه بدون ماه خواهد خشكيد
گيرم به گناه بوسه خشكيد بهشت
دل نيز كه بي گناه خواهد خشكيد
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بي ديدنتان نگاه خواهد خشكيد
اين بركه بدون ماه خواهد خشكيد
گيرم به گناه بوسه خشكيد بهشت
دل نيز كه بي گناه خواهد خشكيد
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای دیده مرا عاشق یاری کردی
داغم زرخ لاله عذاری کردی
کاری کردی که هیچ نتوان گفتن
الله الله چه خوب کاری کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای دیده مرا عاشق یاری کردی
داغم زرخ لاله عذاری کردی
کاری کردی که هیچ نتوان گفتن
الله الله چه خوب کاری کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد
جان من پروانهٔ شمع شبستان تو باد
هر پریشانی که آید روز و شب در کار من
از سر زلف دلاویز پریشان تو باد
مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد
همدم بلبل نوایان گلستان تو باد
جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب
بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد
سرمهٔ چشم جهان بین من خاکی نهاد
از غبار رهنورد باد جولان تو باد
تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ
گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد
ای رخ بستان فروزت لاله برگ باغ حسن
عندلیب باغ جان مرغ خوش الحان تو باد
آنکه همچون لاله از مهرش دل پرخون بسوخت
سایه پرورد سهی سرو خرامان تو باد
هرکه چون خواجو صف آرای سپاه بیخودیست
چشم خون افشان او سقای میدان تو باد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
پیه سوز چشم من سرشمع ایوان تو باد
جان من پروانهٔ شمع شبستان تو باد
هر پریشانی که آید روز و شب در کار من
از سر زلف دلاویز پریشان تو باد
مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد
همدم بلبل نوایان گلستان تو باد
جان سرمستت که گشت از صافی وصلت خراب
بی نصیب از دردی دلگیر هجران تو باد
سرمهٔ چشم جهان بین من خاکی نهاد
از غبار رهنورد باد جولان تو باد
تا بود گوی کواکب در خم چوگان چرخ
گوی دلها در خم زلف چو چوگان تو باد
ای رخ بستان فروزت لاله برگ باغ حسن
عندلیب باغ جان مرغ خوش الحان تو باد
آنکه همچون لاله از مهرش دل پرخون بسوخت
سایه پرورد سهی سرو خرامان تو باد
هرکه چون خواجو صف آرای سپاه بیخودیست
چشم خون افشان او سقای میدان تو باد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون کشته ببینی ام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و می گوی بناز:
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون کشته ببینی ام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و می گوی بناز:
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند
و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشه آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
در میان خاک و خون در تاب و تب
پرده برگیرند از پیشان کار
هر که دارند از نسیم او نسب
ای دل شوریده عهدی کرده ای
تازه گردان چند داری در تعب
برگشادی بر دلم اسرار عشق
گر نبودی در میان ترک ادب
پر سخن دارم دلی لیکن چه سود
چون زبانم کارگر نی ای عجب
آشکارایی و پنهانی نگر
دوست با ما، ما فتاده در طلب
زین عجب تر کار نبود در جهان
بر لب دریا بمانده خشک لب
اینت کاری مشکل و راهی دراز
اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب
دایم ای عطار با اندوه ساز
تا ز حضرت امرت آید کالطرب
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشه آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
در میان خاک و خون در تاب و تب
پرده برگیرند از پیشان کار
هر که دارند از نسیم او نسب
ای دل شوریده عهدی کرده ای
تازه گردان چند داری در تعب
برگشادی بر دلم اسرار عشق
گر نبودی در میان ترک ادب
پر سخن دارم دلی لیکن چه سود
چون زبانم کارگر نی ای عجب
آشکارایی و پنهانی نگر
دوست با ما، ما فتاده در طلب
زین عجب تر کار نبود در جهان
بر لب دریا بمانده خشک لب
اینت کاری مشکل و راهی دراز
اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب
دایم ای عطار با اندوه ساز
تا ز حضرت امرت آید کالطرب
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۱۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih