درود
بامداد خوش
گل بین که ز عندلیب بگریخته است
با دامن با قلی در آمیخته است
بگذشته ز سبحان سخنی چون بلبل
وز دامن باقلی در آویخته است
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گل بین که ز عندلیب بگریخته است
با دامن با قلی در آمیخته است
بگذشته ز سبحان سخنی چون بلبل
وز دامن باقلی در آویخته است
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۵۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشت
آخر ز وفاش باز نتوانی داشت
هرچند ز تو بجز جفا حاصل نیست
من تخم وفاداری تو خواهم کاشت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشت
آخر ز وفاش باز نتوانی داشت
هرچند ز تو بجز جفا حاصل نیست
من تخم وفاداری تو خواهم کاشت
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
لشکرگه عشق عارض خرم تست
زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست
آسایش صدهزار جان یک دم تست
ای شادی آن دل که در آن دل غم تست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
لشکرگه عشق عارض خرم تست
زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست
آسایش صدهزار جان یک دم تست
ای شادی آن دل که در آن دل غم تست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من آن قلاش و رند بینوایم
که در رندی مغان را پیشوایم
گدای درد نوش می پرستم
حریف پاکباز کم دغایم
ز بند زهد و قرابی برستم
نه مرد زرق و سالوس و ریایم
ردا و طیلسان یکسو نهادم
همه زنار شد بند قبایم
مگر خاکم ز میخانه سرشتند
که هر دم سوی میخانه گرایم؟
کجایی، ساقیا، جامی به من ده
که یک دم با حریفان خوش برآیم
مرا برهان زخود، کز جان به جانم
درین وحشت سرا تا چند پایم؟
زمانی شادمان و خوش نبودم
از آنم کاندرین وحشت سرایم
مرا از درگه پاکان براندند
به صد خواری، که رند ناسزایم
برون کردندم از کعبه به خواری
درون بتکده کردند جایم
درین ره خواستم زد دست و پایی
بریدند، ای دریغا، دست و پایم
بماندم در بیابان تحیر
نه ره پیدا کنون، نه رهنمایم
امید از هر که هست اکنون بریدم
فتاده بر در لطف خدایم
از آن است این همه بیداد بر من
که پیوسته ز یار خود جدایم
ز بیداد زمانه وارهم من
عراقی گر کند از کف رهایم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من آن قلاش و رند بینوایم
که در رندی مغان را پیشوایم
گدای درد نوش می پرستم
حریف پاکباز کم دغایم
ز بند زهد و قرابی برستم
نه مرد زرق و سالوس و ریایم
ردا و طیلسان یکسو نهادم
همه زنار شد بند قبایم
مگر خاکم ز میخانه سرشتند
که هر دم سوی میخانه گرایم؟
کجایی، ساقیا، جامی به من ده
که یک دم با حریفان خوش برآیم
مرا برهان زخود، کز جان به جانم
درین وحشت سرا تا چند پایم؟
زمانی شادمان و خوش نبودم
از آنم کاندرین وحشت سرایم
مرا از درگه پاکان براندند
به صد خواری، که رند ناسزایم
برون کردندم از کعبه به خواری
درون بتکده کردند جایم
درین ره خواستم زد دست و پایی
بریدند، ای دریغا، دست و پایم
بماندم در بیابان تحیر
نه ره پیدا کنون، نه رهنمایم
امید از هر که هست اکنون بریدم
فتاده بر در لطف خدایم
از آن است این همه بیداد بر من
که پیوسته ز یار خود جدایم
ز بیداد زمانه وارهم من
عراقی گر کند از کف رهایم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بایستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بایستی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بایستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بایستی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آن ماه کو ز خوبی بر جمله میدواند
ای عاشقان شما را پیغام میرساند
سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری
خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند
نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست
هر حرف آتشی نو در دل همینشاند
کنجی و عشق و دلقی ما از کجا و خلقی
لیک او گرفته حلقی ما را همیکشاند
بی دست و پا چو گویی سوی وییم غلطان
چوگان زلف ما را این سو همیدواند
چون این طرف دویدم چوگانش حمله آرد
سوی خودم کشاند این سر بگو کی داند
هر سو که هست مستم چوگان او پرستم
در عین نیست هستم تا حکم خود براند
گر زانک تو ملولی با خفتگان بنه سر
زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند
آن جا که شمس دینم پیدا شود به تبریز
والله که در دو عالم نی درد و درد ماند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن ماه کو ز خوبی بر جمله میدواند
ای عاشقان شما را پیغام میرساند
سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری
خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند
نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست
هر حرف آتشی نو در دل همینشاند
کنجی و عشق و دلقی ما از کجا و خلقی
لیک او گرفته حلقی ما را همیکشاند
بی دست و پا چو گویی سوی وییم غلطان
چوگان زلف ما را این سو همیدواند
چون این طرف دویدم چوگانش حمله آرد
سوی خودم کشاند این سر بگو کی داند
هر سو که هست مستم چوگان او پرستم
در عین نیست هستم تا حکم خود براند
گر زانک تو ملولی با خفتگان بنه سر
زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند
آن جا که شمس دینم پیدا شود به تبریز
والله که در دو عالم نی درد و درد ماند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۸۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ز داغ عشق تو خون شد دل چو لاله ی من
فغان که در دل تو ره نیافت ناله ی من
مرا چو ابر بهاری به گریه آر و بخند
که آبروی تو ای گل بود ز ژاله ی من
شراب خون دلم می خوری و نوشت باد
دگر به سنگ چرا می زنی پیاله ی من
چو بشنوی غزل سایه چنگ و نی بشکن
که نیست ساز تو را زهره سوز ناله ی من
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - ناله
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ز داغ عشق تو خون شد دل چو لاله ی من
فغان که در دل تو ره نیافت ناله ی من
مرا چو ابر بهاری به گریه آر و بخند
که آبروی تو ای گل بود ز ژاله ی من
شراب خون دلم می خوری و نوشت باد
دگر به سنگ چرا می زنی پیاله ی من
چو بشنوی غزل سایه چنگ و نی بشکن
که نیست ساز تو را زهره سوز ناله ی من
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - ناله
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تحت تاثير غزل اشكت اگر افتاده بود
اينكه نگذاري كه من از پا بيافتم ساده بود
اينكه با يك بوسه جان تقديم لبهايت كنم
سالها جانم كه آمد بر لبم آماده بود
وقتي اقيانوسها تشكيل شد دستي نزد
دلبري چون تو اگرنه هفت دريا باده بود
عشق جان ميخواست دل داديم وقتي جان گرفت
خواست خاكستر كند هر آدمي دل داده بود
پيش چشمت با دل شير آمدم اما شكست
در نگاهت ببر باران ديده بي قلاده بود
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تحت تاثير غزل اشكت اگر افتاده بود
اينكه نگذاري كه من از پا بيافتم ساده بود
اينكه با يك بوسه جان تقديم لبهايت كنم
سالها جانم كه آمد بر لبم آماده بود
وقتي اقيانوسها تشكيل شد دستي نزد
دلبري چون تو اگرنه هفت دريا باده بود
عشق جان ميخواست دل داديم وقتي جان گرفت
خواست خاكستر كند هر آدمي دل داده بود
پيش چشمت با دل شير آمدم اما شكست
در نگاهت ببر باران ديده بي قلاده بود
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عشقم دادی زاهل دردم کردی
از دانش و هوش و عقل فردم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
میخواره و رند و هرزه گردم کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عشقم دادی زاهل دردم کردی
از دانش و هوش و عقل فردم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
میخواره و رند و هرزه گردم کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۴۰۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد
ز دست ناله و آه سحر بفریادم
اگر نه صبر بفریاد من رسد فریاد
چو راز من بر هرکس روان فرو میخواند
سرشک دیده از این رو ز چشم من بفتاد
هنوز در سر فرهاد شور شیرینست
اگر چه رفت بتلخی و جان شیرین داد
ز مهر و کینه و بیداد و داد چرخ مگوی
که مهر او همه کینست و داد او بیداد
ببست بر رخ خور آسمان دریچه بام
چو پرده زان رخ چون ماه آسمان بگشاد
ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد
گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد
ز باد حال تو میپرسم و چو میبینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد
اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران برم ز دست تو داد
برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد
ز دست ناله و آه سحر بفریادم
اگر نه صبر بفریاد من رسد فریاد
چو راز من بر هرکس روان فرو میخواند
سرشک دیده از این رو ز چشم من بفتاد
هنوز در سر فرهاد شور شیرینست
اگر چه رفت بتلخی و جان شیرین داد
ز مهر و کینه و بیداد و داد چرخ مگوی
که مهر او همه کینست و داد او بیداد
ببست بر رخ خور آسمان دریچه بام
چو پرده زان رخ چون ماه آسمان بگشاد
ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد
گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد
ز باد حال تو میپرسم و چو میبینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد
اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران برم ز دست تو داد
برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون روز علم زند به نامت ماند
چون یک شبه شد ماه به جامت ماند
تقدیر به عزم تیز گامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون روز علم زند به نامت ماند
چون یک شبه شد ماه به جامت ماند
تقدیر به عزم تیز گامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند
📚 #رودکی - رباعیات - رباعی شماره ۱۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت
از طعن رقیب گبر کافر کیشت
پیش تو سپردم این دل غمزده ام
کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت
از طعن رقیب گبر کافر کیشت
پیش تو سپردم این دل غمزده ام
کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در شیشه ی شبنم آفتابت نکنند
می تابی و آئینه حسابت نکنند
تا سینه برازنده ی زخمی نکنی
بر قله ی عاشقی عقابت نکنند
📚 #شیون فومنی - فارسی - رباعیات - بر قله ی عاشقی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در شیشه ی شبنم آفتابت نکنند
می تابی و آئینه حسابت نکنند
تا سینه برازنده ی زخمی نکنی
بر قله ی عاشقی عقابت نکنند
📚 #شیون فومنی - فارسی - رباعیات - بر قله ی عاشقی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجائی هین بیا
هین بیا کز آرزوی روی تو
بر سر آتش بماندم ساقیا
بر گیاه نفس بند آب حیات
چند دارم نفس را همچون گیا
چون سگ نفسم نمکساری بیافت
پاک شد تا همچو جان شد پر ضیا
نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت
ذره ای نه روی ماند و نه ریا
نفس ما هم رنگ جان شد گوییا
نفس چون مس بود و جان چون کیمیا
زان بمیرانند ما را تا کنند
خاک ما در چشم انجم توتیا
روز روز ماست می در جام ریز
می می جان جام جام اولیا
آسیا پر خون بران از خون چشم
چند گردی گرد خون چون آسیا
خویشتن ایثار کن عطار وار
چند گوئی لا علی و لا لیا
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجائی هین بیا
هین بیا کز آرزوی روی تو
بر سر آتش بماندم ساقیا
بر گیاه نفس بند آب حیات
چند دارم نفس را همچون گیا
چون سگ نفسم نمکساری بیافت
پاک شد تا همچو جان شد پر ضیا
نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت
ذره ای نه روی ماند و نه ریا
نفس ما هم رنگ جان شد گوییا
نفس چون مس بود و جان چون کیمیا
زان بمیرانند ما را تا کنند
خاک ما در چشم انجم توتیا
روز روز ماست می در جام ریز
می می جان جام جام اولیا
آسیا پر خون بران از خون چشم
چند گردی گرد خون چون آسیا
خویشتن ایثار کن عطار وار
چند گوئی لا علی و لا لیا
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - بی بهانه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - بی بهانه
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تا دل به هوای وصل جانان دادم
لب بر لب او نهاده و جان دادم
خضر ار ز لب چشمه حیوان جان یافت
من جان به لب چشمه حیوان دادم
📚 #فروغی_بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا دل به هوای وصل جانان دادم
لب بر لب او نهاده و جان دادم
خضر ار ز لب چشمه حیوان جان یافت
من جان به لب چشمه حیوان دادم
📚 #فروغی_بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دلا شب ها نمی نالی به زاری؛ سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن، خبر از درد بیدردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است
میاد آندم که چنگ نغمه سازت، ز دردی بر نیانگیزد نوایی
میاد آندم که عود تار و پودت؛ نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
به فریادی سکوت جانگزا را، بهم زن در دل شب های و هو کن
و گر یاری فریادت نمانده است؛ چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دل ها ز درد است
دل بی درد همچون گور سرد است
📚 #فریدون مشیری - گناه دریا - سکوت
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلا شب ها نمی نالی به زاری؛ سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن، خبر از درد بیدردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است
میاد آندم که چنگ نغمه سازت، ز دردی بر نیانگیزد نوایی
میاد آندم که عود تار و پودت؛ نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
به فریادی سکوت جانگزا را، بهم زن در دل شب های و هو کن
و گر یاری فریادت نمانده است؛ چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دل ها ز درد است
دل بی درد همچون گور سرد است
📚 #فریدون مشیری - گناه دریا - سکوت
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای خسته ترا آن سر کو میسازد
زان لب دشنام رو برو میسازد
لب میدهدت شفا ز بیماری چشم
درد او را دوای او می سازد
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای خسته ترا آن سر کو میسازد
زان لب دشنام رو برو میسازد
لب میدهدت شفا ز بیماری چشم
درد او را دوای او می سازد
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - چند غزل - حتی به روزگاران
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
📚 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی - چند غزل - حتی به روزگاران
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih