درود
بامداد خوش
نگارا شربت از لبهات بفرست
گلاب از گوشه چشمات بفرست
برای توتیای چشم فایز
کف دستی ز خاک پات بفرست
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نگارا شربت از لبهات بفرست
گلاب از گوشه چشمات بفرست
برای توتیای چشم فایز
کف دستی ز خاک پات بفرست
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تخم بد کردن نباید کاشتن
پشت بر عاشق نباید داشتن
ای صنم ار تو بخواهی بنده را
زین سپس دانی نکوتر داشتن
چند ازین آیات نخوت خواندن
چند ازین رایات عجب افراشتن
نقش چین باید ز سینه محو کرد
صورت مهر و وفا بنگاشتن
چند ازین شاخ وفاها سوختن
چند ازین تخم جفاها کاشتن
خوب نبود بر چو من بیچارهای
لشکر جور و جفا بگماشتن
زشت باشد با چو من درماندهای
شرط و رسم مردمی نگذاشتن
در صف رندان و قلاشان خویش
کمترین کس بایدم پنداشتن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تخم بد کردن نباید کاشتن
پشت بر عاشق نباید داشتن
ای صنم ار تو بخواهی بنده را
زین سپس دانی نکوتر داشتن
چند ازین آیات نخوت خواندن
چند ازین رایات عجب افراشتن
نقش چین باید ز سینه محو کرد
صورت مهر و وفا بنگاشتن
چند ازین شاخ وفاها سوختن
چند ازین تخم جفاها کاشتن
خوب نبود بر چو من بیچارهای
لشکر جور و جفا بگماشتن
زشت باشد با چو من درماندهای
شرط و رسم مردمی نگذاشتن
در صف رندان و قلاشان خویش
کمترین کس بایدم پنداشتن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می بخشد و اسرار می دارد نگاه
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جای رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقی دام راه
دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین
حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می بخشد و اسرار می دارد نگاه
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جای رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقی دام راه
دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین
حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستی غمگسارم
به آب دیده دست از خود بشویم
کنون کز دست بیرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
تویی از جمله خوبان اختیارم
مرا جانی، که میدارم تو را دوست
عجب نبود که جان را دوست دارم
مرا تا کار با زلف تو باشد
پریشانتر ز زلف توست کارم
مرا کرامگه زلف تو باشد
ببین چون باشد آرام و قرارم؟
به بوی آنکه دامان تو گیرم
نشسته بر سر ره چون غبارم
در آویزم به دامان تو یک شب
مگر روزی سر از جیبت برآرم
عراقی، دامن او گیر و خوش باش
که من با تو درین اندیشه یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستی غمگسارم
به آب دیده دست از خود بشویم
کنون کز دست بیرون شد نگارم
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
تویی از جمله خوبان اختیارم
مرا جانی، که میدارم تو را دوست
عجب نبود که جان را دوست دارم
مرا تا کار با زلف تو باشد
پریشانتر ز زلف توست کارم
مرا کرامگه زلف تو باشد
ببین چون باشد آرام و قرارم؟
به بوی آنکه دامان تو گیرم
نشسته بر سر ره چون غبارم
در آویزم به دامان تو یک شب
مگر روزی سر از جیبت برآرم
عراقی، دامن او گیر و خوش باش
که من با تو درین اندیشه یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود
آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود
آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من
چشمههای سلسبیل از مهر آن عیار خود
خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود
زانک بیصاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود
من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود
درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود
این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود
ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود
ای خمش چونی از این اندیشههای آتشین
میرسد اندیشهها با لشکر جرار خود
وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود
تو مگر مردم نمییابی که خامش کردهای
هیچ کس را مینبینی محرم گفتار خود
تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کآلودند از مردار خود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih/3965
بامداد خوش
آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود
آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود
آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من
چشمههای سلسبیل از مهر آن عیار خود
خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود
زانک بیصاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود
من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود
درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود
این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود
ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود
ای خمش چونی از این اندیشههای آتشین
میرسد اندیشهها با لشکر جرار خود
وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود
تو مگر مردم نمییابی که خامش کردهای
هیچ کس را مینبینی محرم گفتار خود
تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کآلودند از مردار خود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih/3965
Telegram
Hassan kashavarz
درود
بامداد خوش
نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده
که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده
سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت
سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده
ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر
برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده
به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون
به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده
ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر
شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده
بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس
که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده
به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی
که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده
هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را
کشد به حلقه دیوانگان جامه دریده
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده
خبر ز داغ دل شهریار می شوی اما
در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده
که بلکه رام غزل گردی ای غزال رمیده
سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت
سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده
ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر
برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده
به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون
به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده
ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر
شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده
بهار من تو هم از بلبلی حکایت من پرس
که از خزان گلشن خارها به دیده خلیده
به گردباد هم از من گرفته آتش شوقی
که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده
هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را
کشد به حلقه دیوانگان جامه دریده
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده
خبر ز داغ دل شهریار می شوی اما
در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دمیده
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عشقي كه جسارت بيان كم دارد
مانند مناره است اذان كم دارد
اي ابر مردد از عطش ميسوزم
اين شاعر نيمه جان زمان كم دارد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عشقي كه جسارت بيان كم دارد
مانند مناره است اذان كم دارد
اي ابر مردد از عطش ميسوزم
اين شاعر نيمه جان زمان كم دارد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
یا رب ز قناعتم توانگر گردان
وز نور یقین دلم منور گردان
روزی من سوختهٔ سرگردان
بی منت مخلوق میسر گردان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یا رب ز قناعتم توانگر گردان
وز نور یقین دلم منور گردان
روزی من سوختهٔ سرگردان
بی منت مخلوق میسر گردان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفتهاند
پرده بر عیبم بپوشیدند و دامن بر گناه
جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفتهاند
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کردهاند
یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفتهاند
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفتهاند
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کردهاند
حال سرگردانی آدم به رضوان گفتهاند
داغ پنهانم نمیبینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند
ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفتهاند
پیش از این گویند سعدی دوست میدارد تو را
بیش از آنت دوست میدارم که ایشان گفتهاند
عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال
این سخن در دل فرود آید که از جان گفتهاند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفتهاند
پرده بر عیبم بپوشیدند و دامن بر گناه
جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفتهاند
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کردهاند
یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفتهاند
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفتهاند
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کردهاند
حال سرگردانی آدم به رضوان گفتهاند
داغ پنهانم نمیبینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند
ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفتهاند
پیش از این گویند سعدی دوست میدارد تو را
بیش از آنت دوست میدارم که ایشان گفتهاند
عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال
این سخن در دل فرود آید که از جان گفتهاند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بوقت صبح می روشن آفتاب منست
بتیره شب در میخانه جای خواب منست
اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح
دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست
وگر کباب نیابم تفاوتی نکند
بحکم آنکه دل خونچکان کباب منست
براه بادیهای ساربان چه جوئی آب
که منزلت همه در دیدهٔ پر آب منست
#مرا_مگوی_که_برگرد_وترک_ترکان_گیر
#که_گر_چه_راه_خطا_میروم_صواب_منست
چگونه در تو رسم تا ز خود برون نروم
چرا که هستی من در میان حجاب منست
بیا که بی تو رسم تا زخود برون نروم
چرا که هستی من در میان حجاب منست
بیا که بی تو ملولم ز زندگانی خویش
که در فراق رخت زندگی عذاب منست
تو گنج لطفی و دانم کزین بتنگ آئی
که روز و شب وطنت در دل خراب منست
خروش و نالهٔ خواجو و بانگ بلبل مست
نوای باربد و نغمه رباب منست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بوقت صبح می روشن آفتاب منست
بتیره شب در میخانه جای خواب منست
اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح
دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست
وگر کباب نیابم تفاوتی نکند
بحکم آنکه دل خونچکان کباب منست
براه بادیهای ساربان چه جوئی آب
که منزلت همه در دیدهٔ پر آب منست
#مرا_مگوی_که_برگرد_وترک_ترکان_گیر
#که_گر_چه_راه_خطا_میروم_صواب_منست
چگونه در تو رسم تا ز خود برون نروم
چرا که هستی من در میان حجاب منست
بیا که بی تو رسم تا زخود برون نروم
چرا که هستی من در میان حجاب منست
بیا که بی تو ملولم ز زندگانی خویش
که در فراق رخت زندگی عذاب منست
تو گنج لطفی و دانم کزین بتنگ آئی
که روز و شب وطنت در دل خراب منست
خروش و نالهٔ خواجو و بانگ بلبل مست
نوای باربد و نغمه رباب منست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
اگر دوران دهد بر بادم ای دوست
وگر هجران کند بنیادم ای دوست
مکن باور که فایز چشم و زلفش
رود از خاطر و از یادم ای دوست
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
اگر دوران دهد بر بادم ای دوست
وگر هجران کند بنیادم ای دوست
مکن باور که فایز چشم و زلفش
رود از خاطر و از یادم ای دوست
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن
طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن
زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی
کفر درهم شده را پردهٔ ایمان کردن
ای گل باغ الاهی ز که آموختهای
دیدهها را به دو رخسار گلستان کردن
خاک در دیدهٔ خورشید زدن تا کی ازین
دامن شب را از روز گریبان کردن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن
طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن
زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی
کفر درهم شده را پردهٔ ایمان کردن
ای گل باغ الاهی ز که آموختهای
دیدهها را به دو رخسار گلستان کردن
خاک در دیدهٔ خورشید زدن تا کی ازین
دامن شب را از روز گریبان کردن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بایستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بایستی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بایستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
چو روزگار جز این یک عزیز بیش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بایستی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر در من نگه کردی نگارم
بدیدی گر فراقش چونم آخر
بپرسیدی دمی حال فگارم
نکرد آن دوست از من یاد روزی
به کام دشمنان شد روزگارم
چرا خواهد به کام دشمنانم
چو میداند که او را دوست دارم؟
عزیزی بودم اول بر در او
عزیزان، بنگرید: آخر چه خوارم؟
فرو شد روز من بیمهر رویش
چو شب تیره شده است این روزگارم
نه دلداری که باشد مونس دل
نه غمخواری که باشد غمگسارم
نمیدانم که دامان که گیرم؟
که تا از جیب محنت سر برآرم
عراقی، دامن غم گیر و خوش باش
که هم با تو درین تیمار یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر در من نگه کردی نگارم
بدیدی گر فراقش چونم آخر
بپرسیدی دمی حال فگارم
نکرد آن دوست از من یاد روزی
به کام دشمنان شد روزگارم
چرا خواهد به کام دشمنانم
چو میداند که او را دوست دارم؟
عزیزی بودم اول بر در او
عزیزان، بنگرید: آخر چه خوارم؟
فرو شد روز من بیمهر رویش
چو شب تیره شده است این روزگارم
نه دلداری که باشد مونس دل
نه غمخواری که باشد غمگسارم
نمیدانم که دامان که گیرم؟
که تا از جیب محنت سر برآرم
عراقی، دامن غم گیر و خوش باش
که هم با تو درین تیمار یارم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود
آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود
آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من
چشمههای سلسبیل از مهر آن عیار خود
خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود
زانک بیصاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود
من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود
درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود
این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود
ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود
ای خمش چونی از این اندیشههای آتشین
میرسد اندیشهها با لشکر جرار خود
وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود
تو مگر مردم نمییابی که خامش کردهای
هیچ کس را مینبینی محرم گفتار خود
تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کآلودند از مردار خود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih/3976
آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود
آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود
آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من
چشمههای سلسبیل از مهر آن عیار خود
خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود
زانک بیصاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود
من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود
درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود
این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود
ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود
ای خمش چونی از این اندیشههای آتشین
میرسد اندیشهها با لشکر جرار خود
وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود
تو مگر مردم نمییابی که خامش کردهای
هیچ کس را مینبینی محرم گفتار خود
تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کآلودند از مردار خود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih/3976
نبودی؛ در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی !
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی !
صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی
وزیدی بر لب ایوان و ایوان شد چه ایوانی !
نبودی؛ بغض کردم حرفها را خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت؛ ویران شد چه ویرانی !
یکی مثل منِ بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگیِ آغوش زندان شد، چه زندانی !
هلا ای پایتخت پیر! "طا"ی دستهدارت کو ؟
بگیرد دست من را؛ آه ! "طهران" شد چه "تهرانی"
پس از یوسف، تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی
من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو "گرد آفریدم" ! فصل پایان شد، چه پایانی
📚 #حامد عسکری
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی !
صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی
وزیدی بر لب ایوان و ایوان شد چه ایوانی !
نبودی؛ بغض کردم حرفها را خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت؛ ویران شد چه ویرانی !
یکی مثل منِ بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگیِ آغوش زندان شد، چه زندانی !
هلا ای پایتخت پیر! "طا"ی دستهدارت کو ؟
بگیرد دست من را؛ آه ! "طهران" شد چه "تهرانی"
پس از یوسف، تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی
من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو "گرد آفریدم" ! فصل پایان شد، چه پایانی
📚 #حامد عسکری
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی
ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی
ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی
روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آئی
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی
مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی
ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی
با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی
لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی
ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی
ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی
روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار
به امیدی که توام شمع شب تار آئی
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیدار آئی
مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف
عیسی من به دم مسجد سردار آئی
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی
ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی
با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی
لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
صبح آمد و بي تو خلسه نابم رفت
آتش به ميان جان بي تابم رفت
بي برق نگاه نازنينت اي ماه
خورشيد دوباره روي اعصابم رفت
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
صبح آمد و بي تو خلسه نابم رفت
آتش به ميان جان بي تابم رفت
بي برق نگاه نازنينت اي ماه
خورشيد دوباره روي اعصابم رفت
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
یا رب تو مرا به یار دمساز رسان
آوازهٔ دردم بهم آواز رسان
آن کس که من از فراق او غمگینم
او را به من و مرا به او بازرسان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یا رب تو مرا به یار دمساز رسان
آوازهٔ دردم بهم آواز رسان
آن کس که من از فراق او غمگینم
او را به من و مرا به او بازرسان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۱۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih