درود
بامداد خوش
آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجمله اش فروخوان از میوه بهشتی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجمله اش فروخوان از میوه بهشتی
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم
در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم
دلدار دل افگاران غمخوار جگرخواران
یاری ده بییاران، هرجا همه او دیدم
مطلوب دل در هم او یافتم از عالم
مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم
دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس
او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم
آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین
فیالجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم
دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها
او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم
هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه
کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم
در میکده و گلشن، مینوش می روشن
میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم
در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو
جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم
در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم
دلدار دل افگاران غمخوار جگرخواران
یاری ده بییاران، هرجا همه او دیدم
مطلوب دل در هم او یافتم از عالم
مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم
دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس
او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم
آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین
فیالجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم
دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها
او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم
هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه
کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم
در میکده و گلشن، مینوش می روشن
میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم
در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو
جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند
چونک رد خلق کردش عشق رو با او کند
کنک شاید خلق را آن کس نشاید عشق را
زانک جان روسپی باشد که او صد شو کند
چون نشاید دیگران را تا همه ردش کنند
شاه عشقش بعد از آن با خویش همزانو کند
زانک خلقش چون براند خو ز خلقان واکند
باطن و ظاهر همه با عشق خوش خو خو کند
جان قبول خلق یابد خاطرش آن جا کشد
دل به مهر هر کسی دزدیده رو هر سو کند
چون ببیند عشق گوید زلف من سایه فکند
وانگهی عاشق در این دم مشک و عنبر بو کند
مشک و عنبر را کنم من خصم آن مغز و دماغ
تا که عاشق از ضرورت ترک این هر دو کند
گر چه هم بر یاد ما بو کرد عاشق مشک را
نوطلب باشد که همچون طفلکان کوکو کند
چونک از طفلی برون شد چشم دانش برگشاد
بر لب جو کی دوادو بر نشان جو کند
عاشق نوکار باشی تلخ گیر و تلخ نوش
تا تو را شیرین ز شهد خسروی دارو کند
تا بود کز شمس تبریزی بیابی مستیی
از ورای هر دو عالم کان تو را بیتو کند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند
چونک رد خلق کردش عشق رو با او کند
کنک شاید خلق را آن کس نشاید عشق را
زانک جان روسپی باشد که او صد شو کند
چون نشاید دیگران را تا همه ردش کنند
شاه عشقش بعد از آن با خویش همزانو کند
زانک خلقش چون براند خو ز خلقان واکند
باطن و ظاهر همه با عشق خوش خو خو کند
جان قبول خلق یابد خاطرش آن جا کشد
دل به مهر هر کسی دزدیده رو هر سو کند
چون ببیند عشق گوید زلف من سایه فکند
وانگهی عاشق در این دم مشک و عنبر بو کند
مشک و عنبر را کنم من خصم آن مغز و دماغ
تا که عاشق از ضرورت ترک این هر دو کند
گر چه هم بر یاد ما بو کرد عاشق مشک را
نوطلب باشد که همچون طفلکان کوکو کند
چونک از طفلی برون شد چشم دانش برگشاد
بر لب جو کی دوادو بر نشان جو کند
عاشق نوکار باشی تلخ گیر و تلخ نوش
تا تو را شیرین ز شهد خسروی دارو کند
تا بود کز شمس تبریزی بیابی مستیی
از ورای هر دو عالم کان تو را بیتو کند
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او
با حق صحبت من و عهد قدیم خویش
یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او
دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت
وان گل که یاد من نکند یاد باد از او
حال دلم حواله به دیوان خواجه باد
یار آن زمان که خواسته فال مراد از او
من با روان خواجه از او شکوه میکنم
تا داد من مگر بستد اوستاد از او
آن برق آه ماست که پرتو کنند وام
روشنگران کوکبه بامداد از او
یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدیی گره
از کار بسته هم گرهی میگشاد از او
شرم از کمند طره او داشت شهریار
روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او
با حق صحبت من و عهد قدیم خویش
یادم نکرد یار قدیمی که یاد از او
دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت
وان گل که یاد من نکند یاد باد از او
حال دلم حواله به دیوان خواجه باد
یار آن زمان که خواسته فال مراد از او
من با روان خواجه از او شکوه میکنم
تا داد من مگر بستد اوستاد از او
آن برق آه ماست که پرتو کنند وام
روشنگران کوکبه بامداد از او
یاد آن زمان که گر بدو ابرو زدیی گره
از کار بسته هم گرهی میگشاد از او
شرم از کمند طره او داشت شهریار
روزی که سر به کوه و بیابان نهاد از او
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بي تو دل من گرفت و جانم يخ زد
دمنوش غزل در استكانم يخ زد
با آنكه از آه داغ پر بود اما
بي بوسه ناب تو دهانم يخ زد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بي تو دل من گرفت و جانم يخ زد
دمنوش غزل در استكانم يخ زد
با آنكه از آه داغ پر بود اما
بي بوسه ناب تو دهانم يخ زد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هستی به صفاتی که درو بود نهان
دارد سریان در همه اعیان جهان
هر وصف زعینی که بود قابل آن
بر قدر قبول عین گشتست عیان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هستی به صفاتی که درو بود نهان
دارد سریان در همه اعیان جهان
هر وصف زعینی که بود قابل آن
بر قدر قبول عین گشتست عیان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دلم خیال تو را ره نمای میداند
جز این طریق ندانم خدای میداند
ز درد روبه عشقت چو شیر مینالم
اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند
ز فرقت تو نمیدانم ایچ لذت عمر
به چشمهای کش دلربای میداند
بسی بگشت و غمت در دلم مقام گرفت
کجا رود که هم آن جای جای میداند
به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی
که چاره در غم تو های های میداند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلم خیال تو را ره نمای میداند
جز این طریق ندانم خدای میداند
ز درد روبه عشقت چو شیر مینالم
اگر چه همچو سگم هرزه لای میداند
ز فرقت تو نمیدانم ایچ لذت عمر
به چشمهای کش دلربای میداند
بسی بگشت و غمت در دلم مقام گرفت
کجا رود که هم آن جای جای میداند
به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی
که چاره در غم تو های های میداند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتا که پری را چکنم رسم چنانست
گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن
گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست
گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت
گفتا که ترا نیز مگر میل میانست
گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست
گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست
گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی
گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست
گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم
گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست
گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت
گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست
گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست
گفتا خمش این کوی خرابات #مغانست
گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت
گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتا که پری را چکنم رسم چنانست
گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن
گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست
گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت
گفتا که ترا نیز مگر میل میانست
گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست
گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست
گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی
گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست
گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم
گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست
گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت
گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست
گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست
گفتا خمش این کوی خرابات #مغانست
گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت
گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هر آن کس عاشق ست از دور پیداست
لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
بود فایز مثال روزه داران
اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هر آن کس عاشق ست از دور پیداست
لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
بود فایز مثال روزه داران
اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۲۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
همه جانست سر تا پای جانان
از آن جز جان نشاید جای جانان
به آب روی و خون دل توان ریخت
برای چون تو جان سودای جانان
خرد داند که وصف او نداند
ازیرا نیست هم بالای جانان
چه جای دعوی سروست در باغ
چه خواهد وصف سرتاپای جانان
نیاید کس به آب چشمهٔ خضر
جز اندر نوش عیسیزای جانان
ندیدی دین کفرآمیز بنگر
شکن در زلف جانفرسای جانان
همی کشف خردمندان کشف وار
سراندر خود کشد یارای جانان
سنایی نیست با جان زنده لیکن
ز جانانست او گویای جانان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
همه جانست سر تا پای جانان
از آن جز جان نشاید جای جانان
به آب روی و خون دل توان ریخت
برای چون تو جان سودای جانان
خرد داند که وصف او نداند
ازیرا نیست هم بالای جانان
چه جای دعوی سروست در باغ
چه خواهد وصف سرتاپای جانان
نیاید کس به آب چشمهٔ خضر
جز اندر نوش عیسیزای جانان
ندیدی دین کفرآمیز بنگر
شکن در زلف جانفرسای جانان
همی کشف خردمندان کشف وار
سراندر خود کشد یارای جانان
سنایی نیست با جان زنده لیکن
ز جانانست او گویای جانان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۰۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
در این ظلمت سرا تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو
بیا ای طایر دولت بیاور مژده وصلی
عسی الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۲۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
در این ظلمت سرا تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو
بیا ای طایر دولت بیاور مژده وصلی
عسی الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۲۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
@mosighiasilvaclasiic
ایرج بسطامی=طالع اگر مدد کند
.
تصنیف طالع اگر مدد دهد
خواننده : زنده یاد استاد ایرج بسطامی
آهنگساز و سنتور : استاد پرویز مشکاتیان
کمانچه اردشیر کامکار
نی محمدعلی کیانی نژاد
دستگاه/مایه : شور
آلبوم : مژده بهار
شعر: حافظ
===========================
طالع اگر مدد دهد، دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب، ور بکُشد زهی شرف
طرْف کَرَم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همیبرد قصهٔ من به هر طَرَف
از خم ابروی تواَم هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیالِ کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کِی شود دستکش خیال من
کس نزدهست از این کمان تیرِ مراد بر هدف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طُرفه آنک
مُغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لا تقل
مست ریاسْت مُحتسب، باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه میخورد
پاردُمش دراز باد آن حَیَوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقهٔ رهت شود همت شحنه نجف
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
تصنیف طالع اگر مدد دهد
خواننده : زنده یاد استاد ایرج بسطامی
آهنگساز و سنتور : استاد پرویز مشکاتیان
کمانچه اردشیر کامکار
نی محمدعلی کیانی نژاد
دستگاه/مایه : شور
آلبوم : مژده بهار
شعر: حافظ
===========================
طالع اگر مدد دهد، دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب، ور بکُشد زهی شرف
طرْف کَرَم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همیبرد قصهٔ من به هر طَرَف
از خم ابروی تواَم هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیالِ کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کِی شود دستکش خیال من
کس نزدهست از این کمان تیرِ مراد بر هدف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طُرفه آنک
مُغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لا تقل
مست ریاسْت مُحتسب، باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه میخورد
پاردُمش دراز باد آن حَیَوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقهٔ رهت شود همت شحنه نجف
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار میگذرد
بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار میگذرد
ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
که عیش تازه کنم، چون بهار میگذرد
نسیم لطف تو از کوی میبرد هر دم
غمی که بر دل این جان فگار میگذرد
ز جام وصل تو ناخورده جرعهای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار میگذرد
سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی
به دیده گفت دلم: کان شکار میگذرد
چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید
که نعره میزد هر یک که: یار میگذرد
به گوش جان عراقی رسید آن زاری
از آن ز کوی تو زار و نزار میگذرد
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بیا بیا، که نسیم بهار میگذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار میگذرد
بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار میگذرد
ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
که عیش تازه کنم، چون بهار میگذرد
نسیم لطف تو از کوی میبرد هر دم
غمی که بر دل این جان فگار میگذرد
ز جام وصل تو ناخورده جرعهای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار میگذرد
سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی
به دیده گفت دلم: کان شکار میگذرد
چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید
که نعره میزد هر یک که: یار میگذرد
به گوش جان عراقی رسید آن زاری
از آن ز کوی تو زار و نزار میگذرد
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
چون رسیدش چشم بد کز چشمها مستور بود
شادی شبهای ما کز مشک و عنبر پرده داشت
شادی آن صبحها کز یار پرکافور بود
از فراز عرش و کرسی بانگ تحسین میرسید
تا به پشت گاو و ماهی از رخش پرنور بود
هر طرف از حسن او بدلیلیی کاسد شده
ذره ذره همچو مجنون عاشق مشهور بود
دل به پیش روی او چون بایزید اندر مزید
جان در آویزان ز زلفش شیوه منصور بود
شمع عشق افروز را یک بار دیگر اندرآر
کوری آن کس که او از عشرت ما دور بود
ساقیی با رطل آمد مر مرا از کار برد
تا ز مستی من ندانستم که رشک حور بود
نقش شمس الدین تبریزیست جان جان عشق
کاین به دفترهای عشق اندر ازل مسطور بود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
چون رسیدش چشم بد کز چشمها مستور بود
شادی شبهای ما کز مشک و عنبر پرده داشت
شادی آن صبحها کز یار پرکافور بود
از فراز عرش و کرسی بانگ تحسین میرسید
تا به پشت گاو و ماهی از رخش پرنور بود
هر طرف از حسن او بدلیلیی کاسد شده
ذره ذره همچو مجنون عاشق مشهور بود
دل به پیش روی او چون بایزید اندر مزید
جان در آویزان ز زلفش شیوه منصور بود
شمع عشق افروز را یک بار دیگر اندرآر
کوری آن کس که او از عشرت ما دور بود
ساقیی با رطل آمد مر مرا از کار برد
تا ز مستی من ندانستم که رشک حور بود
نقش شمس الدین تبریزیست جان جان عشق
کاین به دفترهای عشق اندر ازل مسطور بود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو
مه برلب افق لبه ای از کلاه تو
لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم
شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو
کی میرسی به پرچم خونین چون شفق
خورشید و مه سری به سنان سپاه تو
ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو
شاها به خاکپای تو گل ها شکفته اند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو
من روی دل به کعبه کوی تو داشتم
کآمد ندای غیب که این است راه تو
یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
کز دستچین لاله کنم تکیه گاه تو
آئینه سازمت همه چشمه سارها
وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو
بعد از نوای خواجه شیراز شهریار
دل بسته ام به ناله سیم سه گاه تو
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو
مه برلب افق لبه ای از کلاه تو
لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم
شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو
کی میرسی به پرچم خونین چون شفق
خورشید و مه سری به سنان سپاه تو
ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو
شاها به خاکپای تو گل ها شکفته اند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو
من روی دل به کعبه کوی تو داشتم
کآمد ندای غیب که این است راه تو
یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
کز دستچین لاله کنم تکیه گاه تو
آئینه سازمت همه چشمه سارها
وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو
بعد از نوای خواجه شیراز شهریار
دل بسته ام به ناله سیم سه گاه تو
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۱۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی؟
بگو کجایی و نوک می زنی به دانه ی کی؟
هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می بری از غصّه ها به شانه ی کی؟
شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقصِ ناشیانه ی کی؟
اگر شبی هوسِ یک هوای تازه کنی
فرار می کنی از خانه با بهانه ی کی؟
تو مست می شوی از بوی بوسه ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزلهای عاشقانه ی کی؟
اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این
که نیمه شب نرساند تو را به خانه یکی
📚 #مهدی_فرجی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بگو کجایی و نوک می زنی به دانه ی کی؟
هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می بری از غصّه ها به شانه ی کی؟
شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقصِ ناشیانه ی کی؟
اگر شبی هوسِ یک هوای تازه کنی
فرار می کنی از خانه با بهانه ی کی؟
تو مست می شوی از بوی بوسه ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزلهای عاشقانه ی کی؟
اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این
که نیمه شب نرساند تو را به خانه یکی
📚 #مهدی_فرجی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تنها نه دل هميشه خونم با توست
حتي نه فقط غم درونم با توست
فهميده ام از نگاه رازالودت
مغز متفكر جنونم با توست
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تنها نه دل هميشه خونم با توست
حتي نه فقط غم درونم با توست
فهميده ام از نگاه رازالودت
مغز متفكر جنونم با توست
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
آن دوست که هست عشق او دشمن جان
بر باد همی دهد غمش خرمن جان
من در طلبش دربدر و کوی به کوی
او در دل و کرده دست در گردن جان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن دوست که هست عشق او دشمن جان
بر باد همی دهد غمش خرمن جان
من در طلبش دربدر و کوی به کوی
او در دل و کرده دست در گردن جان
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۰۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
می حلالست کسی را که بود خانه بهشت
خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند
خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی
من بگویم به لب چشمه حیوان ماند
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند
هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد
زینهار از دل سختش که به سندان ماند
نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد
یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند
تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک
من چنان زار بگریم که به باران ماند
طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی
کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند
هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست
حیوانیست که بالاش به انسان ماند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
می حلالست کسی را که بود خانه بهشت
خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند
خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی
من بگویم به لب چشمه حیوان ماند
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند
هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد
زینهار از دل سختش که به سندان ماند
نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد
یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند
تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک
من چنان زار بگریم که به باران ماند
طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی
کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند
هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست
حیوانیست که بالاش به انسان ماند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۲۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
روز رخسار تو ماهی روشنست
خال هندویت سیاهی روشنست
منظر چشمم که خلوتگاه تست
راستی را جایگاهی روشنست
گر برویت کردهام تشبیه ماه
شرمسارم کاین گناهی روشنست
مه برخسارت پناه آرد از آنک
روی تو پشت و پناهی روشنست
بت پرستانرا رخ زیبای تو
روز محشر عذر خواهی روشنست
موی و رویت روز و شب در چشم ماست
زانکه گه تاریک و گاهی روشنست
گر کنم دعوی که اشکم گوهرست
چشم من بر این گواهی روشنست
میپزد سودای دربانی تو
خسرو انجم که شاهی روشنست
یوسف مصر مرا چاه زنخ
گر چه دلگیرست چاهی روشنست
ذرهئی خواجو قدم بیرون منه
از ره مهرش که راهی روشنست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
روز رخسار تو ماهی روشنست
خال هندویت سیاهی روشنست
منظر چشمم که خلوتگاه تست
راستی را جایگاهی روشنست
گر برویت کردهام تشبیه ماه
شرمسارم کاین گناهی روشنست
مه برخسارت پناه آرد از آنک
روی تو پشت و پناهی روشنست
بت پرستانرا رخ زیبای تو
روز محشر عذر خواهی روشنست
موی و رویت روز و شب در چشم ماست
زانکه گه تاریک و گاهی روشنست
گر کنم دعوی که اشکم گوهرست
چشم من بر این گواهی روشنست
میپزد سودای دربانی تو
خسرو انجم که شاهی روشنست
یوسف مصر مرا چاه زنخ
گر چه دلگیرست چاهی روشنست
ذرهئی خواجو قدم بیرون منه
از ره مهرش که راهی روشنست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih