درود
بامداد خوش
نه وصل من و نگار سر ميگيرد
نه از دل من كسي خبر ميگيرد
چون قصه شمع و شاپرك خواهد بود
با شاعر خسته گرم اگر ميگيرد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
نه وصل من و نگار سر ميگيرد
نه از دل من كسي خبر ميگيرد
چون قصه شمع و شاپرك خواهد بود
با شاعر خسته گرم اگر ميگيرد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
چون دایره ما ز پوست پوشان توایم
در دایرهٔ حلقه بگوشان توایم
گر بنوازی زجان خروشان توایم
ور ننوازی هم از خموشان توایم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۸۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
چون دایره ما ز پوست پوشان توایم
در دایرهٔ حلقه بگوشان توایم
گر بنوازی زجان خروشان توایم
ور ننوازی هم از خموشان توایم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۸۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
سروبالای منا گر چون گل آیی به چمن
خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد
شهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد
دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست
ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد
خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهایست
باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق
گر چه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
سروبالای منا گر چون گل آیی به چمن
خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد
شهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد
دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست
ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد
خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهایست
باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق
گر چه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۰۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای من ز دو چشم نیم مستت مست
وز دست تو رفته عقل و دین از دست
بنشین که نسیم صبحدم برخاست
برخیز که نوبت سحر بنشست
با روی تو رونق قمر گم شد
وز لعل تو قیمت شکر بشکست
گوئی در فتنه و بلا بگشود
نقاش ازل که نقش رویت بست
برداشت دل شکسته از من دل
واندر سر زلف دلکشت پیوست
از لعل تو یکزمان شکیبم نیست
بی باده کجا قرار گیرد مست
در عشق تو ز آب دیده خواجو را
آخر بر هر کس آبروئی هست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
ز بوسیدنی های این روزگار
یکی هم بود دست #آموزگار
#روز_معلم_فرخنده_باد
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای من ز دو چشم نیم مستت مست
وز دست تو رفته عقل و دین از دست
بنشین که نسیم صبحدم برخاست
برخیز که نوبت سحر بنشست
با روی تو رونق قمر گم شد
وز لعل تو قیمت شکر بشکست
گوئی در فتنه و بلا بگشود
نقاش ازل که نقش رویت بست
برداشت دل شکسته از من دل
واندر سر زلف دلکشت پیوست
از لعل تو یکزمان شکیبم نیست
بی باده کجا قرار گیرد مست
در عشق تو ز آب دیده خواجو را
آخر بر هر کس آبروئی هست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
ز بوسیدنی های این روزگار
یکی هم بود دست #آموزگار
#روز_معلم_فرخنده_باد
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
به زیر پرده آن روی دل آرا
بود چون شمع در فانوس پیدا
دل فایز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به زیر پرده آن روی دل آرا
بود چون شمع در فانوس پیدا
دل فایز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۴
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان
ببین در زیر پای خویش جان افشان جان ای جان
نخواهد جان دگر جانی اگر صد جان برافشاند
که بس باشد قبول تو بقای جان جان ای جان
ترا یارست بس در جان ز بهر آنکه نشناسد
ز خوبان جز تو در عالم همی درمان جان ای جان
ز بهر چشم خوب تو برای دفع چشم بد
کمال عافیت باشد همه قربان جان ای جان
از آن تا در دل و دیده گهر جز عشق تو نبود
برون روید گهر هر دم ز بحر و کان جان ای جان
همه عالم چو حرف «ن» از آن در خدمتت مانده
که از کل نکورویان تویی خاص آن جان ای جان
ز بهر سرخ رویی جان چه باشد گر به یک غمزه
ز خوبان جان براندایی تو در میدان جان ای جان
به نور روی تست اکنون همه توحید عقل من
به کفر زلف تست اکنون همه ایمان جان ای جان
سنایی وار در عالم ز بهر آبروی خود
سنایی خاکپای تست سر دیوان جان ای جان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان
ببین در زیر پای خویش جان افشان جان ای جان
نخواهد جان دگر جانی اگر صد جان برافشاند
که بس باشد قبول تو بقای جان جان ای جان
ترا یارست بس در جان ز بهر آنکه نشناسد
ز خوبان جز تو در عالم همی درمان جان ای جان
ز بهر چشم خوب تو برای دفع چشم بد
کمال عافیت باشد همه قربان جان ای جان
از آن تا در دل و دیده گهر جز عشق تو نبود
برون روید گهر هر دم ز بحر و کان جان ای جان
همه عالم چو حرف «ن» از آن در خدمتت مانده
که از کل نکورویان تویی خاص آن جان ای جان
ز بهر سرخ رویی جان چه باشد گر به یک غمزه
ز خوبان جان براندایی تو در میدان جان ای جان
به نور روی تست اکنون همه توحید عقل من
به کفر زلف تست اکنون همه ایمان جان ای جان
سنایی وار در عالم ز بهر آبروی خود
سنایی خاکپای تست سر دیوان جان ای جان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
📚 #حافظ - رباعیات - رباعی شماره ۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
📚 #حافظ - رباعیات - رباعی شماره ۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
باز در دام بلا افتادهام
باز در چنگ عنا افتادهام
این همه غم زان سوی من رو نهاد
کز رخ دلبر جدا افتادهام
یاد ناورد آن نگار بیوفا
از من بیچاره، تا افتادهام
دست من نگرفت روزی از کرم
تا ز دست او ز پا افتادهام
ننگ میدارد ز درویشی من
چون کنم؟ چون بینوا افتادهام
بر درش گر مفلسان را بار نیست
پس من مسکین چرا افتادهام؟
هم نیم نومید از درگاه او
گرچه درویش و گدا افتادهام
عاقبت نیکو شود کارم، چو من
بر سر کوی رجا افتادهام
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتادهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
باز در چنگ عنا افتادهام
این همه غم زان سوی من رو نهاد
کز رخ دلبر جدا افتادهام
یاد ناورد آن نگار بیوفا
از من بیچاره، تا افتادهام
دست من نگرفت روزی از کرم
تا ز دست او ز پا افتادهام
ننگ میدارد ز درویشی من
چون کنم؟ چون بینوا افتادهام
بر درش گر مفلسان را بار نیست
پس من مسکین چرا افتادهام؟
هم نیم نومید از درگاه او
گرچه درویش و گدا افتادهام
عاقبت نیکو شود کارم، چو من
بر سر کوی رجا افتادهام
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتادهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
از دلبر ما نشان کی دارد
در خانه مهی نهان کی دارد
بی دیده جمال او کی بیند
بیرون ز جهان جهان کی دارد
آن تیر که جان شکار آنست
بنمای که آن کمان کی دارد
در هر طرفی یکی نگاریست
صوفی تو نگر که آن کی دارد
این صورت خلق جمله نقش اند
هم جان داند که جان کی دارد
این جمله گدا و خوشه چین اند
آن دست گهرفشان کی دارد
قلاب شدند جمله عالم
آخر خبری ز کان کی دارد
شادست زمان به شمس تبریز
آخر بنگر زمان کی دارد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از دلبر ما نشان کی دارد
در خانه مهی نهان کی دارد
بی دیده جمال او کی بیند
بیرون ز جهان جهان کی دارد
آن تیر که جان شکار آنست
بنمای که آن کمان کی دارد
در هر طرفی یکی نگاریست
صوفی تو نگر که آن کی دارد
این صورت خلق جمله نقش اند
هم جان داند که جان کی دارد
این جمله گدا و خوشه چین اند
آن دست گهرفشان کی دارد
قلاب شدند جمله عالم
آخر خبری ز کان کی دارد
شادست زمان به شمس تبریز
آخر بنگر زمان کی دارد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۲۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
از سینه ما سوختگان آینه ای ساز
وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن
با زیبق این اشک و به خاکستر این غم
این شیشه دل آینه غیب نما کن
آنجاکه به عشاق دهی درد محبت
دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن
لنگان به قفای جرس افتاده عشقیم
ای قافله سالار نگاهی به قفاکن
چون زخمه به ساز دل این پیر خمیده
چنگی زن و آفاق پر از شور و نوا کن
او در حرم هفت سرا پرده عفت
خواهی تو بدو بنگری ای دیده حیا کن
در گلشن دل آب و هوائی است بهشتی
گل باش و در این آب و هوا نشو و نما کن
از بهر خلائق چه کنی طاعت معبود
باری چو عبادت کنی از بهر خدا کن
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
از سینه ما سوختگان آینه ای ساز
وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن
با زیبق این اشک و به خاکستر این غم
این شیشه دل آینه غیب نما کن
آنجاکه به عشاق دهی درد محبت
دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن
لنگان به قفای جرس افتاده عشقیم
ای قافله سالار نگاهی به قفاکن
چون زخمه به ساز دل این پیر خمیده
چنگی زن و آفاق پر از شور و نوا کن
او در حرم هفت سرا پرده عفت
خواهی تو بدو بنگری ای دیده حیا کن
در گلشن دل آب و هوائی است بهشتی
گل باش و در این آب و هوا نشو و نما کن
از بهر خلائق چه کنی طاعت معبود
باری چو عبادت کنی از بهر خدا کن
📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۰۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
درياست دلم كه آن پري برگردد
آهسته براي دلبري برگردد
پايان زيارت دلم خواهد بود
مويش كه به زير روسري برگردد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
درياست دلم كه آن پري برگردد
آهسته براي دلبري برگردد
پايان زيارت دلم خواهد بود
مويش كه به زير روسري برگردد
📚 #احمد پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
هر چند که دل به وصل شادان کردیم
دیدیم که خاطرت پریشان کردیم
خوش باش که ما خوی به هجران کردیم
بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۸۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
هر چند که دل به وصل شادان کردیم
دیدیم که خاطرت پریشان کردیم
خوش باش که ما خوی به هجران کردیم
بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۴۸۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
کاین پخته بین که در سر سودای خام شد
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد
گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم
چشمم دور بماند و زیادت مقام شد
ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب
اکنونت افکند که ز دستت لگام شد
نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن
توبت کنون چه فایده دارد که نام شد
از من به عشق روی تو میزاید این سخن
طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد
ابنای روزگار غلامان به زر خرند
سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد
آن مدعی که دست ندادی ببند کس
این بار در کمند تو افتاد و رام شد
شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام
جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
کاین پخته بین که در سر سودای خام شد
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد
گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم
چشمم دور بماند و زیادت مقام شد
ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب
اکنونت افکند که ز دستت لگام شد
نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن
توبت کنون چه فایده دارد که نام شد
از من به عشق روی تو میزاید این سخن
طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد
ابنای روزگار غلامان به زر خرند
سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد
آن مدعی که دست ندادی ببند کس
این بار در کمند تو افتاد و رام شد
شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام
جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دیشب درآمد از درم آنماه چهره مست
مانند دستهٔ گل و گلدستهئی بدست
خطش نبات و پستهٔ شکرشکن شکر
سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست
زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض
در چین هزار کافر زنگی بت پرست
از دیده محو کرد مرا هر چه هست و نیست
سودای آن عقیق گهر پوش نیست هست
در بست راه عقل چو آن بت قبا گشود
بگشود کار حسن چو آن مه کمر ببست
در مشگ میفکند بفندق شکنج و تاب
وز نار و عشوه گوشهٔ بادام میشکست
پر کرد جامی از می گلگون و درکشید
وانگه ببست بند بغلطان و برنشست
گفتم زکوة لعل درافشان نمیدهی
یاقوت روح پرور شیرین بدر بخست
گفتم ز پیش تیر تو خواجو کجا جهد
گفتا ز نوک ناوک ما هیچکس نرست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دیشب درآمد از درم آنماه چهره مست
مانند دستهٔ گل و گلدستهئی بدست
خطش نبات و پستهٔ شکرشکن شکر
سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست
زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض
در چین هزار کافر زنگی بت پرست
از دیده محو کرد مرا هر چه هست و نیست
سودای آن عقیق گهر پوش نیست هست
در بست راه عقل چو آن بت قبا گشود
بگشود کار حسن چو آن مه کمر ببست
در مشگ میفکند بفندق شکنج و تاب
وز نار و عشوه گوشهٔ بادام میشکست
پر کرد جامی از می گلگون و درکشید
وانگه ببست بند بغلطان و برنشست
گفتم زکوة لعل درافشان نمیدهی
یاقوت روح پرور شیرین بدر بخست
گفتم ز پیش تیر تو خواجو کجا جهد
گفتا ز نوک ناوک ما هیچکس نرست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۶۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
صنم تا کی دل ما را کنی آب
دل نازک ندارد اینقدر تاب
اگر تو راست می گویی به فایز
به بیداری بیا پیشم نه در خواب
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
دل نازک ندارد اینقدر تاب
اگر تو راست می گویی به فایز
به بیداری بیا پیشم نه در خواب
📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۵
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان
گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان
چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل
بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان
چون ز خود بیخود شدی معشوق خود را یافتی
ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان
نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست
نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان
تا همی جویم بیابم چون بیابم گم شوم
گمشده گمکرده را هرگز کجا بیند عیان
چون تو خود جویی مر او را کی توانی یافتن
تا نبازی هر چه داری مال و ملک و جسم و جان
آنگهی چون نفی خود دیدی و گشتی بیثبات
گه فنا و گه بقا و گه یقین و گه گمان
گه تحرک گه سکون و گاه قرب و گاه بعد
گاه گویا گه خموشی گه نشستی گه روان
گه سرور و گه غرور و گه حیات و گه ممات
گه نهان و گه عیان و گه بیان و گه بنان
حیرت اندر حیرتست و آگهی در آگهی
عاجزی در عاجزی و اندهان در اندهان
هر که ما را دوست دارد عاجز و حیران بود
شرط ما اینست اندر دوستی دوستان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان
گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان
چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل
بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان
چون ز خود بیخود شدی معشوق خود را یافتی
ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان
نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست
نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان
تا همی جویم بیابم چون بیابم گم شوم
گمشده گمکرده را هرگز کجا بیند عیان
چون تو خود جویی مر او را کی توانی یافتن
تا نبازی هر چه داری مال و ملک و جسم و جان
آنگهی چون نفی خود دیدی و گشتی بیثبات
گه فنا و گه بقا و گه یقین و گه گمان
گه تحرک گه سکون و گاه قرب و گاه بعد
گاه گویا گه خموشی گه نشستی گه روان
گه سرور و گه غرور و گه حیات و گه ممات
گه نهان و گه عیان و گه بیان و گه بنان
حیرت اندر حیرتست و آگهی در آگهی
عاجزی در عاجزی و اندهان در اندهان
هر که ما را دوست دارد عاجز و حیران بود
شرط ما اینست اندر دوستی دوستان
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۹۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
قوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
نقش خوارزم و خیال لب جیحون می بست
با هزاران گله از ملک سلیمان می رفت
می شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همی دیدم و از کالبدم جان می رفت
چون همی گفتمش ای مونس دیرینه من
سخت می گفت و دل آزرده و گریان می رفت
گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکر لهجه خوشخوان خوش الحان می رفت
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان می رفت
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان می رفت
📚 #حافظ
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
قوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
نقش خوارزم و خیال لب جیحون می بست
با هزاران گله از ملک سلیمان می رفت
می شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همی دیدم و از کالبدم جان می رفت
چون همی گفتمش ای مونس دیرینه من
سخت می گفت و دل آزرده و گریان می رفت
گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکر لهجه خوشخوان خوش الحان می رفت
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان می رفت
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان می رفت
📚 #حافظ
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام
در دست هجر یار گرفتار ماندهام
یاری دهید، کز در او دور گشتهام
رحمی کنید، کز غم او زار ماندهام
یاران من ز بادیه آسان گذشتهاند
من بیرفیق در ره دشوار ماندهام
در راه باز ماندهام، ار یار دیدمی
با او بگفتمی که: من از یار ماندهام
دستم بگیر، کز غمت افتادهام ز پای
کارم کنون بساز، که از کار ماندهام
وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم
کاندر چه فراق نگونسار ماندهام
ور در خور وصال نیم مرهمی فرست
از درد خویشتن، که دلافگار ماندهام
دردت چو میدهد دل بیمار را شفا
من بر امید درد تو بیمار ماندهام
بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو:
تا باز پرسدم، که جگرخوار ماندهام
مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست
کز صحبتش همیشه چنین خوار ماندهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام
در دست هجر یار گرفتار ماندهام
یاری دهید، کز در او دور گشتهام
رحمی کنید، کز غم او زار ماندهام
یاران من ز بادیه آسان گذشتهاند
من بیرفیق در ره دشوار ماندهام
در راه باز ماندهام، ار یار دیدمی
با او بگفتمی که: من از یار ماندهام
دستم بگیر، کز غمت افتادهام ز پای
کارم کنون بساز، که از کار ماندهام
وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم
کاندر چه فراق نگونسار ماندهام
ور در خور وصال نیم مرهمی فرست
از درد خویشتن، که دلافگار ماندهام
دردت چو میدهد دل بیمار را شفا
من بر امید درد تو بیمار ماندهام
بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو:
تا باز پرسدم، که جگرخوار ماندهام
مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست
کز صحبتش همیشه چنین خوار ماندهام
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۵۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
ما به بغداد جهان جان اناالحق میزدیم
پیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود
پیش از آن کاین نفس کل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب
از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
ساقیا این معجبان آب و گل را مست کن
تا بداند هر یکی کو از چه دولت دور بود
جان فدای ساقیی کز راه جان در میرسد
تا براندازد نقاب از هر چه آن مستور بود
ما دهانها باز مانده پیش آن ساقی کز او
خمرهای بیخمار و شهد بیزنبور بود
یا دهان ما بگیر ای ساقی ور نی فاش شد
آنچ در هفتم زمین چون گنجها گنجور بود
شهر تبریز ار خبر داری بگو آن عهد را
آن زمان کی شمس دین بیشمس دین مشهور بود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
ما به بغداد جهان جان اناالحق میزدیم
پیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود
پیش از آن کاین نفس کل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب
از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
ساقیا این معجبان آب و گل را مست کن
تا بداند هر یکی کو از چه دولت دور بود
جان فدای ساقیی کز راه جان در میرسد
تا براندازد نقاب از هر چه آن مستور بود
ما دهانها باز مانده پیش آن ساقی کز او
خمرهای بیخمار و شهد بیزنبور بود
یا دهان ما بگیر ای ساقی ور نی فاش شد
آنچ در هفتم زمین چون گنجها گنجور بود
شهر تبریز ار خبر داری بگو آن عهد را
آن زمان کی شمس دین بیشمس دین مشهور بود
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۳۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih