Hassan kashavarz
65 subscribers
2.91K photos
90 videos
3.6K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
درود

بامداد خوش

كاهي كه به آتش غم ماه افتاد
چوپان كه به دام دختر شاه افتاد

ديدند كه بهترند از من وقتي
دور از تو گدازه از دلم راه افتاد

📚 #احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

تا لعل تو دلفروز خواهد بودن
کارم همه آه و سوز خواهد بودن

گفتی که بخانهٔ تو آیم روزی
آن روز کدام روز خواهد بودن

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۳۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

شاید این طلعت میمون که به فالش دارند
در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند

که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید
یا مگر آینه در پیش جمالش دارند

عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی
این همه میل که با دانه خالش دارند

نازنینی که سر اندر قدمش باید باخت
نه حریفی که توقع به وصالش دارند

غالب آنست که مرغی چو به دامی افتاد
تا به جایی نرود بی پر و بالش دارند

عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست
مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند

دوستی با تو حرامست که چشمان کشت
خون عشاق بریزند و حلالش دارند

خرما دور وصالی و خوشا درد دلی
که به معشوق توان گفت و مجالش دارند

حال سعدی تو ندانی که تو را دردی نیست
دردمندان خبر از صورت حالش دارند

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

آن حور ماه چهره که رضوان غلام اوست
جنت فراز سرو قیامت قیام اوست

گر زانکه مشک ناب ز چین می‌شود پدید
صد چین در آن دو سلسلهٔ مشک‌فام اوست

مقبل کسی کش او بغلامی کند قبول
ای من غلام دولت آنکو غلام اوست

عامی چو من بحضرت سلطان کجا رسد
لیکن امید بنده بانعام عام اوست

پروانه گر چو شمع بسوزد عجب مدار
کان سوختن ز پختن سودای خام اوست

مشتاق را بکعبه عبادت حلال نیست
الا بکوی دوست که بیت الحرام اوست

وحشی ببوی دانه بدام اوفتد ولیک
خرم دلی که دانه خال تو دام اوست

هر کو کند بماه تمامت مشابهت
این روشنست کز نظر ناتمام اوست

خواجو بترک نام نکو گفت و ننگ داشت
از ننگ و نام اگر چه که ننگم ز نام اوست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

مرا زان روز قصه مشکل افتاد
که کار من رجوعش با دل افتاد

ملامتهای خلق و خیر فایز
همه بی صرفه و بی حاصل افتاد

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۳۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای نگار دلبر زیبای من
شمع شهرافروز شهرآرای من

جز برای دیدنت دیده مباد
روشنایی دیدهٔ بینای من

جان و دل کردم فدای مهر تو
خاک پایت باد سر تا پای من

از همه خلقان دلارامم تویی
ای لطیف چابک زیبای من

چون قضیب خیزران گشتم نزار
در غمت ای خیزران بالای من

رحمت آری بر من و دستم گری
گر نیاری رحم بر من وای من

زار می‌نالم ز درد عشق زار
زان که تا تو نشنوی آوای من

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۱۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

جانا، نظری که ناتوانم
بخشا، که به لب رسید جانم

دریاب، که نیک دردمندم
بشتاب، که سخت ناتوانم

من خسته که روی تو نبینم
آخر به چه روی زنده مانم؟

گفتی که: بمردی از غم ما
تعجیل مکن که اندر آنم

اینک به در تو آمدم باز
تا بر سر کوت جان‌فشانم

افسوس بود که بهر جانی
از خاک در تو بازمانم

مردن به از آن که زیست باید
بی‌دوست به کام دشمنانم

چه سود مرا ز زندگانی
چون از پی سود در زیانم؟

از راحت این جهان ندارم
جز درد دلی کزو بجانم

بنهادم پای بر سر جان
زان دستخوش غم جهانم

کاریم فتاده است مشکل
بیرون شد کار می‌ندانم

درمانده شدم، که از عراقی
خود را به چه حیله وارهانم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد
گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد

همچو پره و قفل من چون جفت گردم با کسی
همچو مرغ کشته آن دم پرم از من برکشد

کفر و دین عاشقانش هم رقوم عشق اوست
حاش لله کان رقم بر طایفه دیگر کشد

چون گشاید باگشادم چون ببندد بسته‌ام
گوی میدان خود کی باشد تا ز چوگان سر کشد

همچو ابراهیم گاهم جانب آتش برد
همچو احمد گاهم از آتش سوی کوثر کشد

گویی آتش خوشتر آید مر تو را یا کوثرش
خوشترم آنست کان سلطان مرا خوشتر کشد

آب و آتش خوشتر آمد رنج و راحت داد اوست
زین سبب‌ها ساخت تا بر دیده‌ها چادر کشد

دوست را دشمن نماید آب را آتش کند
مؤمنی را ناگهان در حلقه کافر کشد

سرخوشان و سرکشان را عشق او بند و گشاست
سرکشان را موکشان آن عشق در چنبر کشد

بر حذر باید بدن گر چه حذر هم داد اوست
آن حذر او داد کز بهر بچه مادر کشد

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۵۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بزن که سوز دل من به ساز میگوئی
ز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئی

مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخنی دلنواز میگوئی

مگر حکایت پروانه میکنی با شمع
که شرح قصه به سوز و گداز میگوئی

به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین
گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی

کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز میگوئی

به پای چشمه طبع من این بلند سرود
به سرفرازی آن سروناز میگوئی

به سر رسید شب و داستان به سر نرسید
مگر فسانه زلف دراز میگوئی

بسوی عرش الهی گشوده ام پر و بال
بزن که قصه راز و نیاز میگوئی

نوای ساز تو خواند ترانه توحید
حقیقتی به زبان مجاز میگوئی

ترانه غزل شهریار و ساز صباست
بزن که سوز دل من به ساز میگوئی

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

عشق يكسويه مرا سوخت ترا اما نه
دوستت دارم عزيزم تو ولي من را نه

زارم از دست تو بيزارم ازينجا بي تو
بي تو صحرا نه و جنگل نه لب دريا نه

مثل پروانه اگر شعله حصاري دارد
شرم دارم بروم بشكنمش پروا نه

رو به بالاست اگر دست من از دست شماست
به دعايم ندهي پاسخ سربالا نه

آفتابي بشوي پيش همه ميبوسم
من كرم داد نزن اين همه كه اينجا نه

📚 #احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

سهلست مرا بر سر خنجر بودن
یا بهر مراد خویش بی سر بودن

تو آمده‌ای که کافری را بکشی
غازی چو تویی خوشست کافر بودن

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۳۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند

و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست
کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند

به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی
چو روی باز کنی دوستی ز سر گیرند

هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد
اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند

روا بود همه خوبان آفرینش را
که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند

قمر مقابله با روی او نیارد کرد
و گر کند همه کس عیب بر قمر گیرند

به چند سال نشاید گرفت ملکی را
که خسروان ملاحت به یک نظر گیرند

خدنگ غمزه خوبان خطا نمی‌افتد
اگر چه طایفه‌ای زهد را سپر گیرند

کم از مطالعه‌ای بوستان سلطان را
چو باغبان نگذارد کز او ثمر گیرند

وصال کعبه میسر نمی‌شود سعدی
مگر که راه بیابان پرخطر گیرند

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست
ور سر کشد تنعم من در جفای اوست

گر می‌برد ببندگی و می‌کشد ببند
آنست رای اهل مودت که رای اوست

هر چند دورم از رخ او همچو چشم بد
پیوسته حرز بازوی جانم دعای اوست

هیچم بدست نیست که در پایش افکنم
الا سری که پیشکش خاک پای اوست

گر مدعای کشتهٔ شاهد شهادتست
دعوی چه حاجتست که شاهد گوای اوست

از هر چه بر صحایف عالم مصورست
حیرت در آن شمایل حیرت فزای اوست

تا دیده دیده است رخ دلربای او
دل در بلای دیده و جان در بلای اوست

در هر زبان که می‌شنوم گفتگوی ماست
در هر طرف که می‌شنوم ماجرای اوست

خواجو کسی که مالک ملک قناعتست
شاه جهان بعالم معنی گدای اوست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ز من گشتی جدا ای سرو آزاد
نبودم یک زمانی بی تو دلشاد

چه کردم ای مه فایز که هرگز
نه یادم کردی و نه رفتی از یاد

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۳۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای دوست ره جفا رها کن
تقصیر گذشته را قضا کن

بر درگه وصل خویش ما را
با حاجب بارت آشنا کن

در صورت عشق ما نگارا
بدخویی را ز خود جدا کن

آخر روزی برای ما زی
آخر کاری برای ما کن

ماها تو نگار خوش لقایی
با ما دل خویش خوش لقا کن

من دل کردم ز عشق یکتا
تو رشتهٔ دوستی دو تا کن

اکنون که تو تشنهٔ بلایی
راضی شده‌ام هلا بلا کن

ورنه تو که سغبهٔ جفایی
تن در دادم برو جفا کن

در جمله همیشه با سنایی
کاری که کنی تو بی ریا کن

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۲۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
بیا، که بی رخ خوب تو بیش می‌نتوانم

بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن
تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟

چگونه باشد در دام مانده حیران صید
ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم

هوات تا ز من دلشده چه برد؟ چه گویم
جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟

ببرد این دل و اندر میان بحر غم افگند
سپرد آن به کف صد بلا و رنج روانم

بلا به پیش خیال تو گفت دوش دل من
که: پای پیشترک نه، ز خویشتن برهانم

ز گوشه‌ای غم تو گفت: می‌خورم غم کارت
ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم

درین غمم که: عراقی چگونه خواهد مردن؟
ندیده سیر رخ تو، برای او نگرانم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
هم دلم ره می‌نماید هم دلم ره می‌زند
هم دلم قلاب و هم دل سکه شه می‌زند

هم دلم افغان کنان گوید که راه من زدند
هم دل من راه عیاران ابله می‌زند

هم دل من همچو شحنه طالب دزدان شده
هم دل من همچو دزدان نیم شب ره می‌زند

گه چو حکم حق دل من قصد سرها می‌کند
گه چو مرغ سربریده الله الله می‌زند

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۵۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای

باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای

کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمده ای

از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ای

چه کنی با من و با کلبه درویشی من
تو که مهمان سراپرده شاه آمده ای

می تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده ای

آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده ای

شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه دولت به پناه آمده ای

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
فرسوده شد وجودم و فرموده ای که نیست
جز این سزای آن که جدا از نگار زیست

اینگونه سنگدل به کجا رهسپار بود
ابری که بر کویر وجودم نمی گریست

شایسته نیستم ولی آخر مرا ببین
مانند کودکی که به او داده اند بیست

بی آسمان پرنده شدن کار مستی است
بی کهکشان ستاره شدن کار عاشقیست

هردم سوال میکنم از خود به جای تو
بی او تو کیستی و دلت بیقرار چیست


📚 #احمد پروین

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای غم گذری به کوی بدنامان کن
فکر من سرگشتهٔ بی سامان کن

زان ساغر لبریز که پر می ز غمست
یک جرعه به کار بی سرانجامان کن

📚#ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۳۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih