Hassan kashavarz
65 subscribers
2.91K photos
90 videos
3.6K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند

چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند

چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند

غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند

تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند

قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند

مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند

رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که شرط نیست که با زورمند بستیزند

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
عنبرست آن دام دل یا زلف عنبرسای دوست
شکرست آن کام جان یا لعل شکرخای دوست

پرتو مهرست یا مهر رخ زیبای یار
قامت سروست یا سرو قد رعنای دوست

آیت حسنست یا توقیع ملک دلبری
یا بخون ما خطی یا خط مشک آسای دوست

عکس پروینست یا قندیل مه یا شمع مهر
یا چراغ زهره یا روی جهان آرای دوست

مار ضحاکست یا شب یا طناب چنبری
یا نقاب عنبری یا جعد مه فرسای دوست

چشمهٔ نوشست یا کان نمک یا جام می
یا زلال خضر یا مرجان جان افزای دوست

آهوی مستست یا جزع یمن یا عین سحر
یا فریب عقل و دین یا نرگس شهلای دوست

شاخ شمشادست یا سرو سهی یا نارون
یا صنوبر یا بلای خلق یا بالای دوست

قامت خواجوست یا قوس قزح یا برج قوس
یا هلال عید یا ابروی چون طغرای دوست

بزم دستورست یا بتخانه چین یا چمن
یا ارم یا جنت فردوس یا ماوای دوست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
اگر دورم من از تو ای پریزاد
فراموشم نکن زنهار زنهار

همان عهدی که با تو بست فایز
وفادارم اگر هستی وفادار

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۴۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای باد به کوی او گذر کن
معشوق مرا ز من خبر کن

با دلبر من بگو که جانا
در عاشق خود یکی نظر کن

چوبی که ز هجر تو بود خشک
از آب وصال خویش تر کن

صد دفتر هجر حفظ کردی
یک صفحه ز وصل هم ز بر کن

ور نیک نمی‌کنی به جایم
با من صنما تو سر به سر کن

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۲۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم
همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم

بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم

بجز غوغای عشق تو درون دل نمی‌یابم
بجز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم

چه آرم بر در وصلت؟ که دل لایق نمی‌افتد
چه بازم در ره عشقت؟ که جان شایان نمی‌دانم

یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون، درین دوران؟ نمی‌دانم

دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت
چه می‌خواهد ازین مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم

دل و جان مرا هر لحظه بی جرمی بیزاری
چه می خواهی ازین مسکین سرگردان ؟ نمی دانم

اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان
و گر قصد دگر داری، من این و آن نمی‌دانم

مرا با توست پیمانی، تو با من کرده‌ای عهدی
شکستی عهد، یا هستی بر آن پیمان؟ نمی‌دانم

تو را یک ذره سوی خود هواخواهی نمی‌بینم
مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمی‌دانم

چه بی‌روزی کسم، یارب، که از وصل تو محرومم!
چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان؟ نمی‌دانم

چو اندر چشم هر ذره، چو خورشید آشکارایی
چرایی از من حیران چنین پنهان؟ نمی‌دانم

به امید وصال تو دلم را شاد می‌دارم
چرا درد دل خود را دگر درمان نمی‌دانم؟

نمی‌یابم تو را در دل، نه در عالم، نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر من حیران؟ نمی‌دانم

عجب‌تر آنکه می‌بینم جمال تو عیان، لیکن
نمی‌دانم چه می‌بینم من نادان؟ نمی‌دانم

همی‌دانم که روزوشب جهان روشن به روی توست
ولیکن آفتابی یا مه تابان؟ نمی‌دانم

به زندان فراقت در، عراقی پایبندم شد
رها خواهم شدن یا نی، ازین زندان؟ نمی‌دانم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih/4048
هم دلم ره می‌نماید هم دلم ره می‌زند
هم دلم قلاب و هم دل سکه شه می‌زند

هم دلم افغان کنان گوید که راه من زدند
هم دل من راه عیاران ابله می‌زند

هم دل من همچو شحنه طالب دزدان شده
هم دل من همچو دزدان نیم شب ره می‌زند

گه چو حکم حق دل من قصد سرها می‌کند
گه چو مرغ سربریده الله الله می‌زند

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۵۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای

دیر آشناتر از توندیم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای

در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سرکنم نوای دل بی نوای وای

سوز دلم حکایت ساز تو می کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای

آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای

جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای

ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای

من شهریار کشورعشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۸

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گفتم بنشين بنوش ازين مي با من
گفتي نه! بگو چرا؟ كجا كي با من؟

گرمم بكن اول زمستان با لب
لبريز بهار كردن دي با من

📚#احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

تا لعل تو دلفروز خواهد بودن
کارم همه آه و سوز خواهد بودن

گفتی که بخانهٔ تو آیم روزی
آن روز کدام روز خواهد بودن

#ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۳۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند

امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند

نشان من به سر کوی می‌فروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند

بگیر جامه صوفی بیار جام شراب
که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند

رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند

مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند

به خونبهای منت کس مطالبت نکند
حلال باشد خونی که دوستان ریزند

طریق ما سر عجزست و آستان رضا
که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای فدای قامتت هر سرو بستانی که هست
در حیا از چشم من هر ابر نیسانی که هست

باز داده خط بخون وز شرمساری گشته آب
جام یاقوت ترا هر راح ریحانی که هست

نرگس سرمست مخمور تو بیمارست از آن
سر در افکندست زلفت از پریشانی که هست

خاتم لعل ترا چون شد مسخر ملک جم
صید زلفت گشت هر دیو سلیمانی که هست

راستی را بندهٔ شمشاد بالای توام
ورنه من آزادم از هر سرو بستانی که هست

لشکر عشق توام تا خیمه زد در ملک دل
کس درو منزل نمی‌سازد ز ویرانی که هست

چون شود یاقوت لؤلؤ پرورت گوهرفشان
آب گردد از حیا هر گوهر کانی که هست

هندوی آتش پرست کافر زلفت مقیم
خون خلقی می‌خورد از نا مسلمانی که هست

در دلت مهر از چه رو جویم چو می‌دانم که چیست
بنده را بیدل چرا گوئی چو می‌دانی که هست

ناشنیده از کمال حسن لیلی شمه‌ئی
عیب مجنون می‌کند دانا ز نادانی که هست

چشم خواجو چون شود دور از رخت گوهرفشان
اوفتد خون در دل هر لعل رمانی که هست

روح را در حالت آرد چون شود دستانسرای
بلبل بستان طبعش از خوش الحانی که هست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۷۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

به دل گفتم مکن اینقدر فریاد
که اندر خرمن صبر آتش افتاد

بسوزد هستی فایز، سراپا
گهی کان چشم شهلا آیدم یاد

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۴۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

غریب و عاشقم بر من نظر کن
به نزد عاشقان یک شب گذر کن

ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن

ترا رخصت که داد ای مهر پرور
که جان عاشقان زیر و زبر کن

نه بس کاریست کشتن عاشقان را
برو فرمان بر و کار دگر کن

سنایی رفت و با خود برد هجران
تو نامش عاشق خسته جگر کن

ولیکن چون سحرگاهان بنالد
ز آه او سحرگاهان حذر کن

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۲۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم

دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است
بشتاب، که اندر نفس باز پسینم

فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم

دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم، نیست تمنی بجز اینم

آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم

از بهر عراقی، به درت آمده‌ام باز
فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

هم لبان می‌فروشت باده را ارزان کند
هم دو چشم شوخ مستت رطل را گردان کند

هم جهان را نور بخشد آفتاب روی تو
زهر را تریاق سازد کفر را ایمان کند

هر که را در چشم آرد چشم او روشن شود
هر که را از جان برآرد عرقه جانان کند

چونک بر کرسی برآید پادشاه روح او
چرخ را برهم دراند عرش را لرزان کند

آنک از حاجت نظر دارد به کاسه هر کسی
لطف او برگیرد و همکاسه سلطان کند

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۵۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی

به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد
کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی

چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی

قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی

من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوه شوخی و شیدایی تو بیدادی

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی

جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز
تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه بادی

به پای چشمه طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایه ای هم دیدی و داد سخن دادی

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۲۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

گفتم سر كوچه ات قراري بگذار
اين دفعه بناي ابتكاري بگذار

آنجا لب مهرباني ام از بوسه
كم داري اگر ببر نداري بگذار

📚 #احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

یا رب تو به فضل مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن

بر من منگر که بی کس و بی هنرم
هر چیز که لایق تو باشد آن کن

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۳۷

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

آفتاب از کوه سر بر می‌زند
ماه روی انگشت بر در می‌زند

آن کمان ابرو که تیر غمزه اش
هر زمانی صید دیگر می‌زند

دست و ساعد می‌کشد درویش را
تا نپنداری که خنجر می‌زند

یاسمین بویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر می‌زند

روی و چشمی دارم اندر مهر او
کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند

عشق را پیشانیی باید چو میخ
تا حبیبش سنگ بر سر می‌زند

انگبین رویان نترسند از مگس
نوش می‌گیرند و نشتر می‌زنند

در به روی دوست بستن شرط نیست
ور ببندی سر به در بر می‌زند

سعدیا دیگر قلم پولاد دار
کاین سخن آتش به نی در می‌زند

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ایکه از دفتر حسنت مه تابان بابیست
آتش روی تو در عین لطافت آبیست

نیست در دور خطت دور تسلسل باطل
که خط سبز تو از دور تسلسل بابیست

تا شد ابروی کژت فتنهٔ هر گوشه نشین
ای بسا فتنه که در گوشهٔ هر محرابیست

زلف هندوی توام دوش بخواب آمده بود
بس پریشانم ازین رانک پریشان خوابیست

پرتو روی چو ماه تودر آن زلف سیاه
راستی را چه شب تیره و خوش مهتابیست

آنک گوید که عناب نشاند خون را
بی تو هر قطره‌ئی از خون دلم عنابیست

آفتابیست که از اوج شرف می‌تابد
یا بت ماست که در هر خم زلفش تابیست

من ازین در نروم زانکه بهر باب که هست
پیش خواجو درش از روضه رضوان بابیست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih