Forwarded from محمد مرادی
"یک سوزن به خودم"
اولین مجموعه شعری م که سروده های سال های #78 تا #81 را در بر دارد، #دخترک_کوچه_بالا_سلام است. این دفتر در سال #82 منتشر و یک سال بعد با وجود رقیبانی چون: #گریه_های_امپراتور، #عاشقانه_های_پسر_نوح و دفترهایی دیگر، برگزیده ی #کتاب_سال_دانشجویان_ایران شده است؛ هرچند ملاک داوران را در انتخاب نمی دانم؛ حضور #قیصر عزیز در جمع آنان برایم باعث خوشحالی بوده و هنوز نیز هست.
قطعا اگر از منظر یک منتقد منصف این دفتر را با کتاب #فاضل_نظری مقایسه کنم؛ دست کم از منظر #یک_دستی_زبانی، #پرداخت_شاعرانه و #کشف_های_مضمونی، #گزیده_گویی و #ایجاز اشعار خود را در جایگاهی پایین تر از آن می دانم. البته از زوایایی چون: #تنوع_مضامین، #قالب_ها، #وزن_ها، #نوآوری و #جسارت_های_شاعرانه، #گسترگی_دایره_واژگان و #انعکاس_جهان_فردی در شعر، مجموعه ی خود را ترجیح خواهم داد. اما بحث اصلی مقایسه ی این دو دفتر نیست؛ بلکه #نقد مجموعه ی دخترک کوچه ی بالا سلام است. هر چند هنوز به سرودن بسیاری از اشعار آن افتخار می کنم و البته تعدادی را نیز چندان خوشایند نمی دانم؛ به هر حال این دفتر حاصل #زندگی، #عقاید و #نگاه_شاعرانه ی من در آن روزها بوده است. اما ایرادهایی که به اختصار می توان بر این دفتر وارد دانست:
1- پرهیز از حذف و ویرایش نکردن اشعار و غلبه ی #چه_گفتن بر #چگونه_گفتن که سبب شده، اشعار متوسط و ضعیف هم در آن منتشر شود. برخی از این اشعار را در چاپ دوم حذف کرده ام.
2- به قول قدما #شتر_گربه افتادن بسیاری از شعرها، به ویژه در اشعار #روایی و #مثنوی_ها به طوری که ابیات متعددی را می توان از آن ها حذف کرد.
3- فضای غالب #نثر در اشعار #سپید؛ هرچند مولف در زمان نشر هم به شعر بودن آن ها معتقد نبوده و آن ها را با نام سپیدواره چاپ کرده است.
4- برخی ایرادهای #موسیقایی چون: بلندخوانی " که" و "و" آغاز مصراع ها ص 71، 72، 79 و ... که الان چندان موافق آن نیستم. حذف #عین که در برخی موارد با آن مخالفم چون: ص10، استفاده از هجای کشیده در پایان لخت میانی وزن هایی که ذاتا دولختی نیستند مثل ص 12، مشدد خوانی کاف در "یکی" به شیوه ی زبان محاوره (حتی در شعرهایی که زبانشان نزدیک به محاوره است): ص 12، 46، 51، 60.
5- برخی ایرادهای زبانی چون: استفاده ی پیاپی از حرف "که" ربط در یک مصراع (ص21). استفاده از "من را" به جای "مرا" (ص 45، 60، 83). تعدد "واو" های آغازین بدون ضرورت عطف (ص 13 و 60). مفتوح خواندن "واو" در میان مصراع (ص45، 49، 72، 80، 94). ناسازگاری فعل و ضمیر (ص 52) و برخی دودستگی های زبانی بین واژه های کهن و نو.
این ها گزارشی کوتاه از نقدهای امروز من بر یکی از دفترهای دیروز خود است. در چاپ جدید بسیاری از از این ایرادها را (اگر توانسته ام) بر طرف کرده ام. ممکن است علت این ایرادها و نقدها را در نمونه هایی از دفترهای شعر شاعران جوان نیز تذکر دهم؛ اما پیش از آن لازم دیدم تغییر و نقد را از خود شروع کرده باشم.
#محمد_مرادی
#نقد_شعر
@drmmoradi
اولین مجموعه شعری م که سروده های سال های #78 تا #81 را در بر دارد، #دخترک_کوچه_بالا_سلام است. این دفتر در سال #82 منتشر و یک سال بعد با وجود رقیبانی چون: #گریه_های_امپراتور، #عاشقانه_های_پسر_نوح و دفترهایی دیگر، برگزیده ی #کتاب_سال_دانشجویان_ایران شده است؛ هرچند ملاک داوران را در انتخاب نمی دانم؛ حضور #قیصر عزیز در جمع آنان برایم باعث خوشحالی بوده و هنوز نیز هست.
قطعا اگر از منظر یک منتقد منصف این دفتر را با کتاب #فاضل_نظری مقایسه کنم؛ دست کم از منظر #یک_دستی_زبانی، #پرداخت_شاعرانه و #کشف_های_مضمونی، #گزیده_گویی و #ایجاز اشعار خود را در جایگاهی پایین تر از آن می دانم. البته از زوایایی چون: #تنوع_مضامین، #قالب_ها، #وزن_ها، #نوآوری و #جسارت_های_شاعرانه، #گسترگی_دایره_واژگان و #انعکاس_جهان_فردی در شعر، مجموعه ی خود را ترجیح خواهم داد. اما بحث اصلی مقایسه ی این دو دفتر نیست؛ بلکه #نقد مجموعه ی دخترک کوچه ی بالا سلام است. هر چند هنوز به سرودن بسیاری از اشعار آن افتخار می کنم و البته تعدادی را نیز چندان خوشایند نمی دانم؛ به هر حال این دفتر حاصل #زندگی، #عقاید و #نگاه_شاعرانه ی من در آن روزها بوده است. اما ایرادهایی که به اختصار می توان بر این دفتر وارد دانست:
1- پرهیز از حذف و ویرایش نکردن اشعار و غلبه ی #چه_گفتن بر #چگونه_گفتن که سبب شده، اشعار متوسط و ضعیف هم در آن منتشر شود. برخی از این اشعار را در چاپ دوم حذف کرده ام.
2- به قول قدما #شتر_گربه افتادن بسیاری از شعرها، به ویژه در اشعار #روایی و #مثنوی_ها به طوری که ابیات متعددی را می توان از آن ها حذف کرد.
3- فضای غالب #نثر در اشعار #سپید؛ هرچند مولف در زمان نشر هم به شعر بودن آن ها معتقد نبوده و آن ها را با نام سپیدواره چاپ کرده است.
4- برخی ایرادهای #موسیقایی چون: بلندخوانی " که" و "و" آغاز مصراع ها ص 71، 72، 79 و ... که الان چندان موافق آن نیستم. حذف #عین که در برخی موارد با آن مخالفم چون: ص10، استفاده از هجای کشیده در پایان لخت میانی وزن هایی که ذاتا دولختی نیستند مثل ص 12، مشدد خوانی کاف در "یکی" به شیوه ی زبان محاوره (حتی در شعرهایی که زبانشان نزدیک به محاوره است): ص 12، 46، 51، 60.
5- برخی ایرادهای زبانی چون: استفاده ی پیاپی از حرف "که" ربط در یک مصراع (ص21). استفاده از "من را" به جای "مرا" (ص 45، 60، 83). تعدد "واو" های آغازین بدون ضرورت عطف (ص 13 و 60). مفتوح خواندن "واو" در میان مصراع (ص45، 49، 72، 80، 94). ناسازگاری فعل و ضمیر (ص 52) و برخی دودستگی های زبانی بین واژه های کهن و نو.
این ها گزارشی کوتاه از نقدهای امروز من بر یکی از دفترهای دیروز خود است. در چاپ جدید بسیاری از از این ایرادها را (اگر توانسته ام) بر طرف کرده ام. ممکن است علت این ایرادها و نقدها را در نمونه هایی از دفترهای شعر شاعران جوان نیز تذکر دهم؛ اما پیش از آن لازم دیدم تغییر و نقد را از خود شروع کرده باشم.
#محمد_مرادی
#نقد_شعر
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
"غزل ماشینی"
اغلب ما با مفهوم #جوجه_ماشینی آشناییم. شاید در کودکی یک یا چندتا از آن ها را در دست گرفته باشیم. جوجه ماشینی های زمان ما زرد بودند و صدا و اندازه ای شبیه هم داشتند. الان هم وضعیت همانطور است؛ با این تفاوت که علاوه بر جوجه های زرد، بعضی هم رنگ شده اند: قرمز و سبز و ... . اما آنچه در همه ی جوجه های ماشینی دیده می شود شباهتشان است. به سختی می توان جوجه ای را از جوجه ای تشخیص داد. در مقابل: جوجه های خانگی، گرچه گران ترند و دشوار تر به دست می آیند و تعدادشان کم تراست؛ رنگ های متعدد و تفاوت هایی آشکار دارند. حتی اگر از نظر اندازه یکسان باشند؛ از نظر تنوع رنگی و ظاهر جور واجورند.
وضع اغلب #اشعار زمان ما نیز مثل جوجه های ماشینی است؛ گویی شابلون یا کلیشه ای همه را ترسیم کرده یا در کارخانه ای با مواد اولیه و دستور ساختی واحد به تولیدی انبوه رسیده اند.
از میان قالب های شعری مقبول، #غزل حالتی آشفته تر یافته است. در کل، ویژگی های مشترک اغلب #غزل_های_ماشینی روزگار ما را می توان در چند دسته ی زیر طبقه بندی کرد:
۱_ غزل های ماشینی عمدتا ۵ یا ۶ بیت دارند؛ گویا مواد اولیه ی آنان پیش از شکل گیری در ذهن شاعر، قالب خورده است. مثل چانه های نان که مساوی و عین هم کپی می شوند.
۲_ غزل های ماشینی چند وزن خاص دارند؛ مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن، مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن، فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن، فاعلاتن مفاعلن فعلن دولختی و چند وزن دیگر، درست مثل نان ها که یا سنگکند یا تافتون یا باگت یا بربری.
۳_ غزل های ماشینی دایره ی واژگانی محدود دارند. کلمات این غزل ها گستره ی معنایی، اقلیمی، زمانی و ... ندارد و معمولا تعدادی کلمه ی ثابت از حوزه ای خاص در این اشعار تکرار می شود.
۴_ این غزل ها تک بعدی اند. مفاهیم و مضامین در آن ها متنوع نیست. عمدتا #عاشقانه اند و در محدود نمونه های اجتماعی و مذهبی نیز جلوه ها و عناصری تکراری را بیان می کنند.
۵_ غزل ماشینی، یا صرفا مضمون گرا و #هندی_زده است یا افراط در #روایت واقعیات دارد یا تصاویری مشابه را ترسیم می کند.
۶_ فردیت و جهان شاعر در اغلب این آثار مرده است و نشانی از اندیشه و احساسات خاص گوینده در آن ها دیده نمی شود. فقر نگاه عرفانی، فلسفی و ... از ویژگی های این دسته است.
۷_ تفنن زده و کوششی است و جنبه های عاطفی و جوششی در آن چندان اهمیت ندارد.
۸_ شاعر صرفا به هندسه ی واژه ها و تزیینات ظاهری دلبسته است و لایه های درونی تر در این گونه، فراموش شده است.
۹_ این ها همه، برآمده از اصرار این نوع شعر در جلب توجه #مخاطب_عام و فراموشی مخاطب خاص است.
حاصل: فراوانی شعرهای مشابه و تکراری است که گویی از کارخانه هایی با یک یا چند الگوی محدود بیرون آمده اند. اجناسی یک یا چندبار مصرف که به سرعت متولد و زود به زباله دانی سپرده می شوند.
راستی اگر به یادتان بیاید، در گذشته، جوجه های ماشینی هم زودتر از جوجه های محلی بیمار می شدند و می مردند.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
اغلب ما با مفهوم #جوجه_ماشینی آشناییم. شاید در کودکی یک یا چندتا از آن ها را در دست گرفته باشیم. جوجه ماشینی های زمان ما زرد بودند و صدا و اندازه ای شبیه هم داشتند. الان هم وضعیت همانطور است؛ با این تفاوت که علاوه بر جوجه های زرد، بعضی هم رنگ شده اند: قرمز و سبز و ... . اما آنچه در همه ی جوجه های ماشینی دیده می شود شباهتشان است. به سختی می توان جوجه ای را از جوجه ای تشخیص داد. در مقابل: جوجه های خانگی، گرچه گران ترند و دشوار تر به دست می آیند و تعدادشان کم تراست؛ رنگ های متعدد و تفاوت هایی آشکار دارند. حتی اگر از نظر اندازه یکسان باشند؛ از نظر تنوع رنگی و ظاهر جور واجورند.
وضع اغلب #اشعار زمان ما نیز مثل جوجه های ماشینی است؛ گویی شابلون یا کلیشه ای همه را ترسیم کرده یا در کارخانه ای با مواد اولیه و دستور ساختی واحد به تولیدی انبوه رسیده اند.
از میان قالب های شعری مقبول، #غزل حالتی آشفته تر یافته است. در کل، ویژگی های مشترک اغلب #غزل_های_ماشینی روزگار ما را می توان در چند دسته ی زیر طبقه بندی کرد:
۱_ غزل های ماشینی عمدتا ۵ یا ۶ بیت دارند؛ گویا مواد اولیه ی آنان پیش از شکل گیری در ذهن شاعر، قالب خورده است. مثل چانه های نان که مساوی و عین هم کپی می شوند.
۲_ غزل های ماشینی چند وزن خاص دارند؛ مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن، مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن، فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن، فاعلاتن مفاعلن فعلن دولختی و چند وزن دیگر، درست مثل نان ها که یا سنگکند یا تافتون یا باگت یا بربری.
۳_ غزل های ماشینی دایره ی واژگانی محدود دارند. کلمات این غزل ها گستره ی معنایی، اقلیمی، زمانی و ... ندارد و معمولا تعدادی کلمه ی ثابت از حوزه ای خاص در این اشعار تکرار می شود.
۴_ این غزل ها تک بعدی اند. مفاهیم و مضامین در آن ها متنوع نیست. عمدتا #عاشقانه اند و در محدود نمونه های اجتماعی و مذهبی نیز جلوه ها و عناصری تکراری را بیان می کنند.
۵_ غزل ماشینی، یا صرفا مضمون گرا و #هندی_زده است یا افراط در #روایت واقعیات دارد یا تصاویری مشابه را ترسیم می کند.
۶_ فردیت و جهان شاعر در اغلب این آثار مرده است و نشانی از اندیشه و احساسات خاص گوینده در آن ها دیده نمی شود. فقر نگاه عرفانی، فلسفی و ... از ویژگی های این دسته است.
۷_ تفنن زده و کوششی است و جنبه های عاطفی و جوششی در آن چندان اهمیت ندارد.
۸_ شاعر صرفا به هندسه ی واژه ها و تزیینات ظاهری دلبسته است و لایه های درونی تر در این گونه، فراموش شده است.
۹_ این ها همه، برآمده از اصرار این نوع شعر در جلب توجه #مخاطب_عام و فراموشی مخاطب خاص است.
حاصل: فراوانی شعرهای مشابه و تکراری است که گویی از کارخانه هایی با یک یا چند الگوی محدود بیرون آمده اند. اجناسی یک یا چندبار مصرف که به سرعت متولد و زود به زباله دانی سپرده می شوند.
راستی اگر به یادتان بیاید، در گذشته، جوجه های ماشینی هم زودتر از جوجه های محلی بیمار می شدند و می مردند.
#محمد_مرادی
@drmmoradi
"ایستگاه"
به زیر سایهی کدام، آشنا بایستم؟
تو نیستی حبیبِ من! بگو کجا بایستم؟
یگانه تکیهگاه من، عصای شانههای توست
بگو چگونه بیتوکلّ ِ عصا، بایستم؟
چقدر پابهپا کنم به شوق خندههای تو؟
چقدر در مسیر تو، به روی پا بایستم؟
صدا بزن مرا دوباره، ای حضور ِ پشتِ سر!
که لحظهای به جستجوی آن صدا، بایستم
*
منم درخت گردویی که عاشق هوای توست
چطور بیتو در هوایِ بیهوا بایستم؟
قرارمان درست در همان زمانِ عاشقی
بیا که پای آن قرارِ آشنا، بایستم
تو میرسی از آنطرف، من اینطرف نشستهام
به پاسخ سلام من بایست تا بایستم
#قرار
#عاشقانه
#غزل
#محمد_مرادی
@drmomoradi
به زیر سایهی کدام، آشنا بایستم؟
تو نیستی حبیبِ من! بگو کجا بایستم؟
یگانه تکیهگاه من، عصای شانههای توست
بگو چگونه بیتوکلّ ِ عصا، بایستم؟
چقدر پابهپا کنم به شوق خندههای تو؟
چقدر در مسیر تو، به روی پا بایستم؟
صدا بزن مرا دوباره، ای حضور ِ پشتِ سر!
که لحظهای به جستجوی آن صدا، بایستم
*
منم درخت گردویی که عاشق هوای توست
چطور بیتو در هوایِ بیهوا بایستم؟
قرارمان درست در همان زمانِ عاشقی
بیا که پای آن قرارِ آشنا، بایستم
تو میرسی از آنطرف، من اینطرف نشستهام
به پاسخ سلام من بایست تا بایستم
#قرار
#عاشقانه
#غزل
#محمد_مرادی
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"ایستگاه"
به زیر سایهی کدام، آشنا بایستم؟
تو نیستی حبیبِ من! بگو کجا بایستم؟
یگانه تکیهگاه من، عصای شانههای توست
بگو چگونه بیتوکلّ ِ عصا، بایستم؟
چقدر پابهپا کنم به شوق خندههای تو؟
چقدر در مسیر تو، به روی پا بایستم؟
صدا بزن مرا دوباره، ای حضور ِ پشتِ سر!
که لحظهای به جستجوی آن صدا، بایستم
*
منم درخت گردویی که عاشق هوای توست
چطور بیتو در هوایِ بیهوا بایستم؟
قرارمان درست در همان زمانِ عاشقی
بیا که پای آن قرارِ آشنا، بایستم
تو میرسی از آنطرف، من اینطرف نشستهام
به پاسخ سلام من بایست تا بایستم
#قرار
#عاشقانه
#غزل
#محمد_مرادی
@drmomoradi
به زیر سایهی کدام، آشنا بایستم؟
تو نیستی حبیبِ من! بگو کجا بایستم؟
یگانه تکیهگاه من، عصای شانههای توست
بگو چگونه بیتوکلّ ِ عصا، بایستم؟
چقدر پابهپا کنم به شوق خندههای تو؟
چقدر در مسیر تو، به روی پا بایستم؟
صدا بزن مرا دوباره، ای حضور ِ پشتِ سر!
که لحظهای به جستجوی آن صدا، بایستم
*
منم درخت گردویی که عاشق هوای توست
چطور بیتو در هوایِ بیهوا بایستم؟
قرارمان درست در همان زمانِ عاشقی
بیا که پای آن قرارِ آشنا، بایستم
تو میرسی از آنطرف، من اینطرف نشستهام
به پاسخ سلام من بایست تا بایستم
#قرار
#عاشقانه
#غزل
#محمد_مرادی
@drmomoradi