@asheghanehaye_fatima
زنی که فقط با اتکا به نیروی عشق سر پاست، وقتی این عشق رو ناگهان ازش میگیرن، برای اینکه نیفته باید این احساس رو با احساس قوی دیگهای جایگزین بکنه...
یعنی با نفرت!
#نمایشنامه
#عشق_لرزه
#اریک_امانوئل_اشمیت
زنی که فقط با اتکا به نیروی عشق سر پاست، وقتی این عشق رو ناگهان ازش میگیرن، برای اینکه نیفته باید این احساس رو با احساس قوی دیگهای جایگزین بکنه...
یعنی با نفرت!
#نمایشنامه
#عشق_لرزه
#اریک_امانوئل_اشمیت
@adheghanehaye_fatima
- قیافهت یه جوریه. به نظر گرفته میای.
+ آره...
چند لحظه پیش تمام احترامی رو که برای عشق قائل بودم، از دست دادم.
#نمایشنامه
#عشق_لرزه
#اریک_امانوئل_اشمیت
- قیافهت یه جوریه. به نظر گرفته میای.
+ آره...
چند لحظه پیش تمام احترامی رو که برای عشق قائل بودم، از دست دادم.
#نمایشنامه
#عشق_لرزه
#اریک_امانوئل_اشمیت
شیطان و خدا بخش 2
@ingmar_bergman_7
#نمایشنامه_شیطان_و_خدا
نویسنده : #ژان_پل_سارتر
مترجم : #ابوالحسن_نجفی
مدت : 29 دقیقه
بخش 2
@asheghanehaye_fatima
نویسنده : #ژان_پل_سارتر
مترجم : #ابوالحسن_نجفی
مدت : 29 دقیقه
بخش 2
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اليزا: دنیا که فقط از زنهای هم سن و سال من ساخته نشده. تو بیست سالگی میشه به سن و سال اعتنا نکرد، ولی بعد از چهل سالگی دیگه نمیشه تو رؤیا زندگی کرد. یک زن وقتی به سنش پی میبره که متوجه میشه زنهای جوون تر از اون هم وجود دارن.
#نمایشنامه
#خرده_جنایت_های_زناشوهری
#اریک_امانوئل_اشمیث
ترجمه #شهلا_حائری
@asheghanehaye_fatima
اليزا: دنیا که فقط از زنهای هم سن و سال من ساخته نشده. تو بیست سالگی میشه به سن و سال اعتنا نکرد، ولی بعد از چهل سالگی دیگه نمیشه تو رؤیا زندگی کرد. یک زن وقتی به سنش پی میبره که متوجه میشه زنهای جوون تر از اون هم وجود دارن.
#نمایشنامه
#خرده_جنایت_های_زناشوهری
#اریک_امانوئل_اشمیث
ترجمه #شهلا_حائری
#نمایشنامه
مرد: من چطوری موفق شدم؟
زن: منظورت دلبری از منه؟ تو موفق نشدی، ساکسیفونت موفق شد.
مرد: راست میگی؟
زن: آره، تو خیلی خوب ساکسیفون میزنی... بعد هم سعی کردی یه کم "آراگون" به خوردم بدی.
مرد: آراگون؟ من؟ امکان نداره!
زن، تو تقریبا نصف شعرهای آراگون رو برام از بر خوندی.
مرد: آخه لامصب، من اصلا آراگون بلد نیستم!
زن: اشتباه میکنی. تو بیشتر از اونی که فکر میکنی بلدی. و قشنگیش هم به اینه که وقتی مست میکنی، آراگون میخونی.
مرد: واقعا؟
زن: اگه اینطور نبود که من الان اینجا نبودم.
مرد: نه، وایسا، بذار لااقل یه قهوهای چیزی باهم بخوریم... فقط برای این که بیشتر باهم آشنا بشیم. باشه؟
زن: چه فایده؟
مرد: خب آخه بابا، نا سلامتی ما یه شب تا صبح با هم بودیم.
زن: چشمهات رو ببند.
مرد: چرا؟
زن: میخوام برم حموم.
مرد: خب برو.
زن: بهت میگم ببند چشمات رو.
مرد: آهان فهمیدم.
زن: بعله.
مرد: پس یعنی...؟!
زن: هیچ هم همچین معنی نمیده عزیزم، اصلاً...
مرد: اتفاقی افتاده یا نیفتاده؟
زن: خیلی بامزهای. افتادن یا نیفتادن، مسئله این نیست.
مرد: ببین این حق منه که بدونم اتفاقی افتاده یا نه. تو اینجا توی اتاق منی. خب من حق دارم بدونم.
زن: بدو، چشمهات رو ببند.
مرد: چه با مزه، اتفاقاً من از زنهای خجالتی خیلی خوشم میاد. شرم و حیای زنانه همیشه من رو تحریک میکنه. خب پس اتفاقی افتاده، نه؟
#ماتئی_ویسنی_یک
از نمایشنامهی "داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفورت دارد"
@asheghanehaye_fatima
مرد: من چطوری موفق شدم؟
زن: منظورت دلبری از منه؟ تو موفق نشدی، ساکسیفونت موفق شد.
مرد: راست میگی؟
زن: آره، تو خیلی خوب ساکسیفون میزنی... بعد هم سعی کردی یه کم "آراگون" به خوردم بدی.
مرد: آراگون؟ من؟ امکان نداره!
زن، تو تقریبا نصف شعرهای آراگون رو برام از بر خوندی.
مرد: آخه لامصب، من اصلا آراگون بلد نیستم!
زن: اشتباه میکنی. تو بیشتر از اونی که فکر میکنی بلدی. و قشنگیش هم به اینه که وقتی مست میکنی، آراگون میخونی.
مرد: واقعا؟
زن: اگه اینطور نبود که من الان اینجا نبودم.
مرد: نه، وایسا، بذار لااقل یه قهوهای چیزی باهم بخوریم... فقط برای این که بیشتر باهم آشنا بشیم. باشه؟
زن: چه فایده؟
مرد: خب آخه بابا، نا سلامتی ما یه شب تا صبح با هم بودیم.
زن: چشمهات رو ببند.
مرد: چرا؟
زن: میخوام برم حموم.
مرد: خب برو.
زن: بهت میگم ببند چشمات رو.
مرد: آهان فهمیدم.
زن: بعله.
مرد: پس یعنی...؟!
زن: هیچ هم همچین معنی نمیده عزیزم، اصلاً...
مرد: اتفاقی افتاده یا نیفتاده؟
زن: خیلی بامزهای. افتادن یا نیفتادن، مسئله این نیست.
مرد: ببین این حق منه که بدونم اتفاقی افتاده یا نه. تو اینجا توی اتاق منی. خب من حق دارم بدونم.
زن: بدو، چشمهات رو ببند.
مرد: چه با مزه، اتفاقاً من از زنهای خجالتی خیلی خوشم میاد. شرم و حیای زنانه همیشه من رو تحریک میکنه. خب پس اتفاقی افتاده، نه؟
#ماتئی_ویسنی_یک
از نمایشنامهی "داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفورت دارد"
@asheghanehaye_fatima
خرد تا به زنان میرسد، نامش مکر میشود و مکر تا به مردان میرسد، نام عقل میگیرد.
درخواستِ توجه به زنان میرسد، نامش حسادت میشود و حسادت تا به مردان میرسد،
می شود غیرت.
#کتاب_خوانی
#نمایشنامه_شب_هزار_و_یکم
#بهرام_بیضایی
@asheghanehaye_fatima
درخواستِ توجه به زنان میرسد، نامش حسادت میشود و حسادت تا به مردان میرسد،
می شود غیرت.
#کتاب_خوانی
#نمایشنامه_شب_هزار_و_یکم
#بهرام_بیضایی
@asheghanehaye_fatima