زنی که عاشقانی دارد
شب و روز در خیابان ها عریان راه میرود
گاهی لباسی میپوشد
از جنس کف دست عشاقش
آنها که درآغوش کشیدنش را با خود دارند، همه همزمان
ده بار در ثانیه
زنی که عاشقانی دارد
ساکت است اغلب، اما در خواب میخندد
تو فکر میکنی در خانه تنهاست
اما عمیقتر او میاندیشد که رختخواب ها
برای مردان رازآمیز ساخته شدهاند.
زنی که عاشقانی دارد جاودانگی را
طولانیتر از همه ما میزید،
طولانیتر از واژهٔ عشق و آخرین بوسه.
وقتی زنی که عاشقانی دارد، میگوید خداحافظ
هرگز تو را در تنهایی ترک نمیکند
کلماتش مانند چندین جای پا هستند
اگر دنبالشان بروی، به خانهای متروک میرسی
آنجا دو فنجان قهوهٔ دست نخورده بر میز مانده
دارم به تو میگویم و لطفاً
سعی نکن به معنیاش پی ببری
زنی که عاشقانی دارد
دیگر به جغد نیازی ندارد.
#ماتئی_ویسنی_یک
@asheghanehaye_fatima
شب و روز در خیابان ها عریان راه میرود
گاهی لباسی میپوشد
از جنس کف دست عشاقش
آنها که درآغوش کشیدنش را با خود دارند، همه همزمان
ده بار در ثانیه
زنی که عاشقانی دارد
ساکت است اغلب، اما در خواب میخندد
تو فکر میکنی در خانه تنهاست
اما عمیقتر او میاندیشد که رختخواب ها
برای مردان رازآمیز ساخته شدهاند.
زنی که عاشقانی دارد جاودانگی را
طولانیتر از همه ما میزید،
طولانیتر از واژهٔ عشق و آخرین بوسه.
وقتی زنی که عاشقانی دارد، میگوید خداحافظ
هرگز تو را در تنهایی ترک نمیکند
کلماتش مانند چندین جای پا هستند
اگر دنبالشان بروی، به خانهای متروک میرسی
آنجا دو فنجان قهوهٔ دست نخورده بر میز مانده
دارم به تو میگویم و لطفاً
سعی نکن به معنیاش پی ببری
زنی که عاشقانی دارد
دیگر به جغد نیازی ندارد.
#ماتئی_ویسنی_یک
@asheghanehaye_fatima
#نمایشنامه
مرد: من چطوری موفق شدم؟
زن: منظورت دلبری از منه؟ تو موفق نشدی، ساکسیفونت موفق شد.
مرد: راست میگی؟
زن: آره، تو خیلی خوب ساکسیفون میزنی... بعد هم سعی کردی یه کم "آراگون" به خوردم بدی.
مرد: آراگون؟ من؟ امکان نداره!
زن، تو تقریبا نصف شعرهای آراگون رو برام از بر خوندی.
مرد: آخه لامصب، من اصلا آراگون بلد نیستم!
زن: اشتباه میکنی. تو بیشتر از اونی که فکر میکنی بلدی. و قشنگیش هم به اینه که وقتی مست میکنی، آراگون میخونی.
مرد: واقعا؟
زن: اگه اینطور نبود که من الان اینجا نبودم.
مرد: نه، وایسا، بذار لااقل یه قهوهای چیزی باهم بخوریم... فقط برای این که بیشتر باهم آشنا بشیم. باشه؟
زن: چه فایده؟
مرد: خب آخه بابا، نا سلامتی ما یه شب تا صبح با هم بودیم.
زن: چشمهات رو ببند.
مرد: چرا؟
زن: میخوام برم حموم.
مرد: خب برو.
زن: بهت میگم ببند چشمات رو.
مرد: آهان فهمیدم.
زن: بعله.
مرد: پس یعنی...؟!
زن: هیچ هم همچین معنی نمیده عزیزم، اصلاً...
مرد: اتفاقی افتاده یا نیفتاده؟
زن: خیلی بامزهای. افتادن یا نیفتادن، مسئله این نیست.
مرد: ببین این حق منه که بدونم اتفاقی افتاده یا نه. تو اینجا توی اتاق منی. خب من حق دارم بدونم.
زن: بدو، چشمهات رو ببند.
مرد: چه با مزه، اتفاقاً من از زنهای خجالتی خیلی خوشم میاد. شرم و حیای زنانه همیشه من رو تحریک میکنه. خب پس اتفاقی افتاده، نه؟
#ماتئی_ویسنی_یک
از نمایشنامهی "داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفورت دارد"
@asheghanehaye_fatima
مرد: من چطوری موفق شدم؟
زن: منظورت دلبری از منه؟ تو موفق نشدی، ساکسیفونت موفق شد.
مرد: راست میگی؟
زن: آره، تو خیلی خوب ساکسیفون میزنی... بعد هم سعی کردی یه کم "آراگون" به خوردم بدی.
مرد: آراگون؟ من؟ امکان نداره!
زن، تو تقریبا نصف شعرهای آراگون رو برام از بر خوندی.
مرد: آخه لامصب، من اصلا آراگون بلد نیستم!
زن: اشتباه میکنی. تو بیشتر از اونی که فکر میکنی بلدی. و قشنگیش هم به اینه که وقتی مست میکنی، آراگون میخونی.
مرد: واقعا؟
زن: اگه اینطور نبود که من الان اینجا نبودم.
مرد: نه، وایسا، بذار لااقل یه قهوهای چیزی باهم بخوریم... فقط برای این که بیشتر باهم آشنا بشیم. باشه؟
زن: چه فایده؟
مرد: خب آخه بابا، نا سلامتی ما یه شب تا صبح با هم بودیم.
زن: چشمهات رو ببند.
مرد: چرا؟
زن: میخوام برم حموم.
مرد: خب برو.
زن: بهت میگم ببند چشمات رو.
مرد: آهان فهمیدم.
زن: بعله.
مرد: پس یعنی...؟!
زن: هیچ هم همچین معنی نمیده عزیزم، اصلاً...
مرد: اتفاقی افتاده یا نیفتاده؟
زن: خیلی بامزهای. افتادن یا نیفتادن، مسئله این نیست.
مرد: ببین این حق منه که بدونم اتفاقی افتاده یا نه. تو اینجا توی اتاق منی. خب من حق دارم بدونم.
زن: بدو، چشمهات رو ببند.
مرد: چه با مزه، اتفاقاً من از زنهای خجالتی خیلی خوشم میاد. شرم و حیای زنانه همیشه من رو تحریک میکنه. خب پس اتفاقی افتاده، نه؟
#ماتئی_ویسنی_یک
از نمایشنامهی "داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفورت دارد"
@asheghanehaye_fatima