.
عطر تو
شعر بلندی ست
رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را ....
#مهدی_فرجی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
عطر تو
شعر بلندی ست
رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را ....
#مهدی_فرجی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
و گفتی که پرندهها را دوست داری
اما آنها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهیها را دوست داری
اما تو آنها را سرخ کردی
تو گفتی که گلها را دوست داری
و تو آنها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن
#ژاک_پرهور
برگردان: #مهدی_رجبی
@asheghanehaye_fatima
اما آنها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهیها را دوست داری
اما تو آنها را سرخ کردی
تو گفتی که گلها را دوست داری
و تو آنها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن
#ژاک_پرهور
برگردان: #مهدی_رجبی
@asheghanehaye_fatima
شب از شبهای پاییزیست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شکآور،
ملول و خستهدل، گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی
و اینک ـ خیره در من مهربان ـ بینم
که دست سرد و خیساش را
چو بالشتی سیه زیر سرم ـ بالین سوداها ـ گذارد شب
من این میگویم و دنباله دارد شب ...
خموش و مهربان با من
بهکردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار،
نشسته درکنارم، اشک بارد شب
من این میگویم و دنباله دارد شب...
#مهدی_اخوانثالث
@asheghanehaye_fatima
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شکآور،
ملول و خستهدل، گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی
و اینک ـ خیره در من مهربان ـ بینم
که دست سرد و خیساش را
چو بالشتی سیه زیر سرم ـ بالین سوداها ـ گذارد شب
من این میگویم و دنباله دارد شب ...
خموش و مهربان با من
بهکردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار،
نشسته درکنارم، اشک بارد شب
من این میگویم و دنباله دارد شب...
#مهدی_اخوانثالث
@asheghanehaye_fatima
حرفهایت صدای دریا میدهد
مرغان دریایی
ردیف
بر واژههایت مینشینند
قایقها
از صدایت برگشتهاند
صیادان تورها را میکشند
و دختران جوان
در حنجرهات
ماهیها را
در سبد میریزند
آفتاب
در گریبانت غروب میکند
و همه به خانه باز میگردند
جز من
که از دریایی توفانی
برنگشتهام
#مهدی_تدینی
@asheghanehaye_fatima
مرغان دریایی
ردیف
بر واژههایت مینشینند
قایقها
از صدایت برگشتهاند
صیادان تورها را میکشند
و دختران جوان
در حنجرهات
ماهیها را
در سبد میریزند
آفتاب
در گریبانت غروب میکند
و همه به خانه باز میگردند
جز من
که از دریایی توفانی
برنگشتهام
#مهدی_تدینی
@asheghanehaye_fatima
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هربار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی!؟ قرار نشد...
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هربار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی!؟ قرار نشد...
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
Smoke
Mehdi Moghaddam
هنگامی كه آدم؛
چيزی برای
"بوسيدن" نداشته باشد،
سيگار ضروری میشود!
#زيگموند_فرويد
#مهدی_مقدم
سیگار
@asheghanehaye_fatima
چيزی برای
"بوسيدن" نداشته باشد،
سيگار ضروری میشود!
#زيگموند_فرويد
#مهدی_مقدم
سیگار
@asheghanehaye_fatima
@asru1
دوستت دارم پریشان ، شانه می خواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !
ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟
مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟
مثل من آواره شو از چار دیواری درآ !
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم پریشان ، شانه می خواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !
ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟
مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟
مثل من آواره شو از چار دیواری درآ !
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟
#مهدی_فرجی
@asheghanehaye_fatima
«زمستان»
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون،
ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش،
نغمهی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم،
همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی،
صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت میدهد،
بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این،
یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون،
ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش،
نغمهی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم،
همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی،
صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت میدهد،
بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این،
یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
رویش عشق
سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن
این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلی است
که به او میگوید
تا ابد
لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد...
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن
این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلی است
که به او میگوید
تا ابد
لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد...
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
Ya Aashikat Al Wardi .. كارلا شمعون - يا عاشقة الورد
Carla Chamoun
🎧 يا عاشقة الورد/ ای عاشق گل
زكي ناصف 🇱🇧
ای عاشق گل، اگر [هنوز هم] بر سر قرارت با من هستی
معشوق تو نیز منتظر است، ای عاشق گل
سردر گم است یا منتظر میماند؟ قلبش به ستوه آمده
بلندی چیست؟ ماه چیست؟ وجد و شببیداری چیست؟
اگر تو باز هم نگران شوی، در افق سرگردان شوی
در گرگ و میش هم که شنا کنی، سرگردانیات فرو نمینشیند
ای عاشق گل، اگر [هنوز هم] بر سر قرارت با من هستی
معشوق تو نیز منتظر است، ای عاشق گل
ستارهای در افق، با شادی و آسایش شروع به آوازخواندن
همین امروز و نه فردا، آنکه وعده داده باید وفا کند
ای الهامپذیر از رازها، گلهگذاری به تو سودی نمیرساند
معشوقت نیز جز به آن گُلی که برگونه شکفته عشق نمیورزد
ای عاشق گل، اگر [هنوز هم] بر سر قرارت با من هستی
معشوق تو نیز منتظر است، ای عاشق گل
ترجمه: #مهدی_فهیمی
@asheghanehaye_fatima
زكي ناصف 🇱🇧
ای عاشق گل، اگر [هنوز هم] بر سر قرارت با من هستی
معشوق تو نیز منتظر است، ای عاشق گل
سردر گم است یا منتظر میماند؟ قلبش به ستوه آمده
بلندی چیست؟ ماه چیست؟ وجد و شببیداری چیست؟
اگر تو باز هم نگران شوی، در افق سرگردان شوی
در گرگ و میش هم که شنا کنی، سرگردانیات فرو نمینشیند
ای عاشق گل، اگر [هنوز هم] بر سر قرارت با من هستی
معشوق تو نیز منتظر است، ای عاشق گل
ستارهای در افق، با شادی و آسایش شروع به آوازخواندن
همین امروز و نه فردا، آنکه وعده داده باید وفا کند
ای الهامپذیر از رازها، گلهگذاری به تو سودی نمیرساند
معشوقت نیز جز به آن گُلی که برگونه شکفته عشق نمیورزد
ای عاشق گل، اگر [هنوز هم] بر سر قرارت با من هستی
معشوق تو نیز منتظر است، ای عاشق گل
ترجمه: #مهدی_فهیمی
@asheghanehaye_fatima
باورش این بود که عشق باید یکباره، با درخششهایِ بسیار و تکانهایِ شدید از راه برسد، توفانی آسمانی که به زندگی هجوم بیاورد، زیر و رویاش کند، ارادهیِ آدمها را مثلِ شاخ و برگ بکٙنٙد و دل را یکپارچه ببٙرٙد و به ورطه بیندازد. نمیدانست که وقتی ناودانها گرفته باشد باران رویِ بامِ خانهها دریاچهها بهوجود میآوٙرٙد، و اینچنین خود را در امنیت میدانست تا اینکه ناگهان تٙرٙکی در دیوار کشف کرد.*
■✍: #گوستاو_فلوبر [ فرانسه، ۱۸۸۰-۱۸۲۱ ]
■مترجم: #مهدی_سحابی [ ۱۶ بهمن ۱۳۲۳ قزوین - ۱۸ آبان ۱۳۸۸ فرانسه ]
*بخشی از رمان: «مادام بوواری»
@asheghanehaye_fatima
■✍: #گوستاو_فلوبر [ فرانسه، ۱۸۸۰-۱۸۲۱ ]
■مترجم: #مهدی_سحابی [ ۱۶ بهمن ۱۳۲۳ قزوین - ۱۸ آبان ۱۳۸۸ فرانسه ]
*بخشی از رمان: «مادام بوواری»
@asheghanehaye_fatima