عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
اى هذيان دلپذيركه ستاره‏ گان رابه سرگيجه می‏كشى
شعله ‏یى
دودلالايى رؤياها را اغوا می‏كند
دلم بيدارمینشيندگرچه خوددرخواب‏ ام
©


#کلارا_خانس
#شعر_اسپانیا🇪🇸

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
‍ 〇🍂

در اندیشه‌ی تو خواهم بود
بیش‌تر از سایه‌ای مبهم نخواهم بود
در لحظه‌ای خواهم زیست
که شادی و حسرت
چشمان تو را می‌سوزانند

ولی می‌خواهم
همیشه ناشناس بمانم در تو
ناشناخته
به‌سادگی پیچیده در شادکامی‌ات
پریشان در نور خویش
تو و من، فقط زنده در آن
و چنین عاشقِ نامحسوس
در انتظار ناپیدایی

ولی شاید
دیگر به سایه‌ای نازک از هم جدا شده‌ایم
و هریک در نور خویش‌ایم
و نور من
همانی‌ست که تو‌اش متروک می‌بینی●


🔘شاعر: #آنتونیو_گاموندا
#محسن_عمادی
#شعر_اسپانیا
@asheghanehaye_fatima

‍ 〇🍂

جز آزادی زندانی کسی بودن 
آزادی دیگری نمی‌شناسم
کسی که نمی‌توانم نام‌اش را بی‌رعشه بشنوم
کسی که به خاطرش این وجود حقیر را از یاد می‌برم
کسی که روز و شب‌ام چنان ‌است که او می‌خواهد
و تن و جان‌ام در تن و جان‌اش شناور است
چونان تخته‌پاره‌های گمشده 
که به دریا فرو می‌روند و بالا می‌آیند
در عین رهایی، با آزادی عشق
با آزادی یگانه‌ای که سرفرازم می‌کند
با آزادی یگانه‌ای که برای‌اش می‌میرم

دلیلِ وجود منی تو
اگر نشناسم‌ات، زندگی نکرده‌ام
و اگر بمیرم بی‌شناختن‌ات
نمی‌میرم
چراکه نزیسته‌ام●


🔘شاعر: #لوییس_سرنودا

🔘برگردان: #محسن_عمادی

#شعر_اسپانیا
@asheghanehaye_fatima
صعود

مرگ آنجا بود، نشسته در کنار جاده
- نه لاغر بود نه استخوانی
نه خشکیده و فرسوده
گیسوان انبوهش رها از قید لچکی کهنه و ژنده.

مثل همیشه تنها بود
نشسته بر تخته سنگی
در حال بافتن ژاکتی برای خود
چنین پنداشتم که مرا ندید،
بی درنگ بانگ زد: «هنوز نوبت تو فرا نرسیده است»
و دیوانه وار ادامه داد به بافتن.

باشد! تو می توانی شعرهای مرا فراچنگ آوری،
عشقم را، میلم را به سیگار،
و این تن را که به نابودی ام می‌کشاند.

اما روحم را زنهار ! دست نمی توانی زد:
مرگ را به اندیشیدن واداشته ام
زیرا در مانده است از گسستن بند عقل در من.



#گلوریا_فوئرتس
#شعر_اسپانیا
ترجمه:
#فریده_حسن_زاده