@asheghanehaye_fatima
.
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای
یک تکه نان
یک مداد سیاه
چند ورق کاغذ
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی
جیب هایی سوراخ
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن ...
#انسی_الحاج
.
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای
یک تکه نان
یک مداد سیاه
چند ورق کاغذ
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی
جیب هایی سوراخ
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن
می خواهم #تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن ...
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
سوگند یاد مےڪُنَم
ڪہ بَر فرازِ
تمامِ بلندےهاے آسیایے
بہ رڪوع درآیم
براے پرستشِ تُو !
آه اِے شب !
دعایم را قبول ڪُن ...
اِے خُداوند ! مرا بشنو ...
محبوبم را
در دشتها بڪار
وَ ریشہڪَنَش مڪُن ،
تمامِ روزگارانِ نیامده را
بہ عُمْرش بیفزاے ،
تمامِ عُمْرِ مرا بہ او ببخش ،
برگهاے خُرّمش را
جاودانہ ڪُن ،
عطرش را پراڪنده مساز ،
خیمہگاهش بَراَفراشتہ باشد
وَ بلندایش در دسترسِ
گنجشڪان ،
درهاے خانہاَش گشوده باشد
تا امید در بیابانها
سَر بَر بالین نگذارد ...
خُداوندا !
برفها سالیان ببارند بَر او ،
او ڪہ جدایےها را
سامان مےدهد !
خُداوندا !
ستارهے چشمانش را
پاسبان باش
ڪہ هر آنچہ تولّد
در آن چشمهاست ..
#انسی_الحاج
#شما_فرستادید
#سعید🙏
سوگند یاد مےڪُنَم
ڪہ بَر فرازِ
تمامِ بلندےهاے آسیایے
بہ رڪوع درآیم
براے پرستشِ تُو !
آه اِے شب !
دعایم را قبول ڪُن ...
اِے خُداوند ! مرا بشنو ...
محبوبم را
در دشتها بڪار
وَ ریشہڪَنَش مڪُن ،
تمامِ روزگارانِ نیامده را
بہ عُمْرش بیفزاے ،
تمامِ عُمْرِ مرا بہ او ببخش ،
برگهاے خُرّمش را
جاودانہ ڪُن ،
عطرش را پراڪنده مساز ،
خیمہگاهش بَراَفراشتہ باشد
وَ بلندایش در دسترسِ
گنجشڪان ،
درهاے خانہاَش گشوده باشد
تا امید در بیابانها
سَر بَر بالین نگذارد ...
خُداوندا !
برفها سالیان ببارند بَر او ،
او ڪہ جدایےها را
سامان مےدهد !
خُداوندا !
ستارهے چشمانش را
پاسبان باش
ڪہ هر آنچہ تولّد
در آن چشمهاست ..
#انسی_الحاج
#شما_فرستادید
#سعید🙏
@asheghanehaye_fatima
چشمان تو دو پارهی اخگرند و من زمستان،
دو قطرهی اشکاند و من اشک،
برهها و آهوها و کبوترهایاند و من گرگ...
پرچم خود را بالا بردم تا بادها آن را بگدازند
و همانند روزگار چشمهایم تو را نگاه میکنند
چون شنیدهام
که رنج من در چشمهای تو به خواب میرود...
و دوستات خواهم داشت...
زیرا تو آن مه مهاجری
و من
آن باد که در پی مِه...
مرا دوست داشته باش...
★★★★★
عيناك جمرتان وأنا الشتاء
دمعتان وأنا الدمع
الخراف والغزلان والحمام وأنا الذئب..
أعليتُ رايتي لتلفحها الرياح، وكدهر تنظر عيناي
إليك
فقد سمعت في عينيك عذابي ينام وسأُحبّك لأنّك
الضباب المهاجر،
وأنا الريح وراء الضباب...
أحبّيني...
■●شاعر: #انسی_الحاج | أنسی الحاج | لبنان ● ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #اسماء_خواجهزاده
چشمان تو دو پارهی اخگرند و من زمستان،
دو قطرهی اشکاند و من اشک،
برهها و آهوها و کبوترهایاند و من گرگ...
پرچم خود را بالا بردم تا بادها آن را بگدازند
و همانند روزگار چشمهایم تو را نگاه میکنند
چون شنیدهام
که رنج من در چشمهای تو به خواب میرود...
و دوستات خواهم داشت...
زیرا تو آن مه مهاجری
و من
آن باد که در پی مِه...
مرا دوست داشته باش...
★★★★★
عيناك جمرتان وأنا الشتاء
دمعتان وأنا الدمع
الخراف والغزلان والحمام وأنا الذئب..
أعليتُ رايتي لتلفحها الرياح، وكدهر تنظر عيناي
إليك
فقد سمعت في عينيك عذابي ينام وسأُحبّك لأنّك
الضباب المهاجر،
وأنا الريح وراء الضباب...
أحبّيني...
■●شاعر: #انسی_الحاج | أنسی الحاج | لبنان ● ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #اسماء_خواجهزاده
@asheghanehaye_fatima
دوستت می دارم بی آنکه بدانم چقدر
محبوبم
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله باشم دوستت دارم ، دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم
تو را تنها تو را یافته ام
#انسی_الحاج
دوستت می دارم بی آنکه بدانم چقدر
محبوبم
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله باشم دوستت دارم ، دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم
تو را تنها تو را یافته ام
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima🍀
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
با یڪ فنجان چاےْ ،
یڪ تڪّہ نان ،
یڪ مدادِ سیاه ،
چند ورق ڪاغذ !
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
با یڪ پیراهنِ ڪہنہ ،
یڪ شلوارِ پاره پاره ،
دستهایے خالے ،
جیبهایے سوراخ !
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
درونِ این اتاق پنہانے ،
پشتِ سیمخاردارهاے تیز ،
روبروےِ گلولہبارانهاے دشمن !
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
با ڪمے زندگے ،
اندڪے زنده ماندن !
#انسی_الحاج
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
با یڪ فنجان چاےْ ،
یڪ تڪّہ نان ،
یڪ مدادِ سیاه ،
چند ورق ڪاغذ !
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
با یڪ پیراهنِ ڪہنہ ،
یڪ شلوارِ پاره پاره ،
دستهایے خالے ،
جیبهایے سوراخ !
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
درونِ این اتاق پنہانے ،
پشتِ سیمخاردارهاے تیز ،
روبروےِ گلولہبارانهاے دشمن !
مےخواهم تُو را
دوست داشتہ باشم ؛
با ڪمے زندگے ،
اندڪے زنده ماندن !
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
سوگند یاد میکنم
که بر فراز تمام بلندیهای آسیایی
به رکوع درآیم
برای پرستش تو
آه ای شب! دعایم را قبول کن
ای خداوند
مرا بشنو
محبوبام را در دشتها بکار
و ریشه کناش مکن
تمام روزگاران نیامده را به عمرش بیفزای
تمام عمر مرا به او ببخش
برگهای خرماش را جاودانه کن
عطرش را پراکنده مساز
خیمهگاهاش برافراشته باشد
و بلندایاش در دسترس گنجشکان.
درهای خانهاش گشوده باشد
تا امید در بیابانها سر بر بالین نگذارد.
خداوندا
برفهای سالیان ببارند بر او
او که جداییها را سامان میدهد
خداوندا
ستارهی چشماناش را پاسبان باش
که هر آنچه تولد در آن چشمهاست…
■●شاعر: #انسی_الحاج | أنسی الحاج | لبنان ● ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #سودابه_مهیجی
سوگند یاد میکنم
که بر فراز تمام بلندیهای آسیایی
به رکوع درآیم
برای پرستش تو
آه ای شب! دعایم را قبول کن
ای خداوند
مرا بشنو
محبوبام را در دشتها بکار
و ریشه کناش مکن
تمام روزگاران نیامده را به عمرش بیفزای
تمام عمر مرا به او ببخش
برگهای خرماش را جاودانه کن
عطرش را پراکنده مساز
خیمهگاهاش برافراشته باشد
و بلندایاش در دسترس گنجشکان.
درهای خانهاش گشوده باشد
تا امید در بیابانها سر بر بالین نگذارد.
خداوندا
برفهای سالیان ببارند بر او
او که جداییها را سامان میدهد
خداوندا
ستارهی چشماناش را پاسبان باش
که هر آنچه تولد در آن چشمهاست…
■●شاعر: #انسی_الحاج | أنسی الحاج | لبنان ● ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #سودابه_مهیجی
خورشيد در تن تو طلوع میکند
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،
هر عشقی آخرِ مرگ است
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیست
بلکه قلب خداوند است
آنرا میفشارم و میفشارم
تا فریاد وجد دلربایش
کمی دردهای قربانگاه ابدیام را تسکین دهد.
■●شاعر: #انسی_الحاج | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،
هر عشقی آخرِ مرگ است
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیست
بلکه قلب خداوند است
آنرا میفشارم و میفشارم
تا فریاد وجد دلربایش
کمی دردهای قربانگاه ابدیام را تسکین دهد.
■●شاعر: #انسی_الحاج | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای،
یک تکه نان
یک مداد سیاه،
چند ورق کاغذ...
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه،
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی،
جیب هایی سوراخ
می خواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی،
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن.
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن...
#انسی_الحاج
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای،
یک تکه نان
یک مداد سیاه،
چند ورق کاغذ...
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه،
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی،
جیب هایی سوراخ
می خواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی،
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن.
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن...
#انسی_الحاج
زندگےِ من
فلسفہاے ندارد !
نہ سقراط ،
نہ افلاطون ،
نہ هگل ،
نہ هیچ فیلسوفے ندارد ،
ڪَسے ڪہ ؏اشق مےشود
فلسفہاے ندارد ،
چشمانش را مےبندد ،
در تعلیقے بےزمان
قرار مےگیرد ،
نورِ سفیدے درونِ باورش
شڪل مےگیرد
وَ ؏اشق مےشود !
زندگےِ من
هیچ فصلے ندارد !
نہ پاییز ،
نہ زمستان ،
نہ حتّے زیبایےهاے بہار !
تنہا یڪ فصل دارد ؛
فصلے ڪہ ؏اشق مےشَوَم !
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
فلسفہاے ندارد !
نہ سقراط ،
نہ افلاطون ،
نہ هگل ،
نہ هیچ فیلسوفے ندارد ،
ڪَسے ڪہ ؏اشق مےشود
فلسفہاے ندارد ،
چشمانش را مےبندد ،
در تعلیقے بےزمان
قرار مےگیرد ،
نورِ سفیدے درونِ باورش
شڪل مےگیرد
وَ ؏اشق مےشود !
زندگےِ من
هیچ فصلے ندارد !
نہ پاییز ،
نہ زمستان ،
نہ حتّے زیبایےهاے بہار !
تنہا یڪ فصل دارد ؛
فصلے ڪہ ؏اشق مےشَوَم !
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا،
دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریز میکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند...
■●شاعر: #انسی_الحاج | « الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریز میکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنا گزیند...
■●شاعر: #انسی_الحاج | « الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
■●برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
دوستت می دارم بی آنکه بدانم چقدر
محبوبم
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله باشم دوستت دارم ، دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم
تو را تنها تو را یافته ام
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
محبوبم
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله باشم دوستت دارم ، دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم
تو را تنها تو را یافته ام
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
تو رااز کوهها ودره ها می خوانم
تو را می خوانم از انبوه درختان از لبان ابرها
تورا می خوانم از سنگ وچشمه ها
تو را می خوانم از بهار تا بهار
تورا می خوانم از بالا از زير هر چيزواز تمامی اطراف
بشنو مرا
می آيم محجوب ومبهم
بشنو مرا بشنو
رانده شده وسرگشته
دلم از وحشت سياه
وروانم سرخ
اما صفحه جهان سفيد است
و واژه ها سفيد...
@asheghanehaye_fatima
#انسی_الحاج
تو را می خوانم از انبوه درختان از لبان ابرها
تورا می خوانم از سنگ وچشمه ها
تو را می خوانم از بهار تا بهار
تورا می خوانم از بالا از زير هر چيزواز تمامی اطراف
بشنو مرا
می آيم محجوب ومبهم
بشنو مرا بشنو
رانده شده وسرگشته
دلم از وحشت سياه
وروانم سرخ
اما صفحه جهان سفيد است
و واژه ها سفيد...
@asheghanehaye_fatima
#انسی_الحاج
خورشيد در تن تو طلوع میکند
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،
هر عشقی آخرِ مرگ است
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیست
بلکه قلب خداوند است
آنرا میفشارم و میفشارم
تا فریاد وجد دلربایش
کمی دردهای قربانگاه ابدیام را تسکین دهد●
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت تواناش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی میتپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی، ای خیال سقوط در ژرفناها،
هر عشقی آخرِ مرگ است
آنچه که در تو میگیرم، تن تو نیست
بلکه قلب خداوند است
آنرا میفشارم و میفشارم
تا فریاد وجد دلربایش
کمی دردهای قربانگاه ابدیام را تسکین دهد●
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریزمیکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند..!
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریزمیکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند..!
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
میخواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای
یک تکه نان
یک مداد سیاه
چند ورق کاغذ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه
یک شلوار پارهپاره
دستهایی خالی
جیبهایی سوراخ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی
پشت سیمخاردارهای تیز
روبهروی گلولهبارانهای دشمن
می.خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن.
#انسی_الحاج | «أنسی الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
برگردان: #بابک_شاکر
@asheghanehaye_fatima
با یک فنجان چای
یک تکه نان
یک مداد سیاه
چند ورق کاغذ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه
یک شلوار پارهپاره
دستهایی خالی
جیبهایی سوراخ
میخواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی
پشت سیمخاردارهای تیز
روبهروی گلولهبارانهای دشمن
می.خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن.
#انسی_الحاج | «أنسی الحاج» | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۳۷ |
برگردان: #بابک_شاکر
@asheghanehaye_fatima
نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها
قلب خویش را دانستم نجــوا کنم
:تو را... تنها تــــو را یافته ام...
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وُ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
نمی دانستم که دریا
بَر ماسه های باریک
هبوط می کنَد وُ باریکه ی آب
کویر را در تَنگنا می گذارد
تُو را کجا بِبَرم ؟
به کجا هجرت کنَم تا لباسی
برای اسبِ شادی بیابم ؟
همه چیز به دنیا
می آید وُ می رَوَد
تمامِ زمانها از زمینِ تُو
آغاز می شوند
آسودگی از زمینِ تُو
طلوع می کند
زمینِ آسانِ تُو
زمینِ دشوارِ تُو
زمینِ خواب وُ آزادی تُو
تُو را کجا بِبَرم که
دور از تُو باشد ؟
خالی از تُو باشد ؟
وَ فقط سرشار از تُو باشد ؟
کجا رَوَم ؟
وَ نمی دانستم کسی می تواند
همچون دریا تَنِ دیگری را
اِشغال کنَد وَ چون دوزخ
در او سُکنی گزیند
#انسی_الحاج
@asheghanehaye_fatima
تو را با خطوط سیاه میکشم
و موهایت را با نقطه چین
لبهایت را
لبهایت را درون چشمهایم پنهان میکنم
کمی دریا را به چشمهایت می ریزم
ولی دریا را رسم نمی کنم
اندامت را سفید میکشم
سینه هایت را سفید
دستهایت را و پاهایت را
آنگاه پرده ای روی آن میکشم
تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان
تنها خودم تو را دیده ام
بی پرده
برهنه .....
#انسی_الحاج
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و موهایت را با نقطه چین
لبهایت را
لبهایت را درون چشمهایم پنهان میکنم
کمی دریا را به چشمهایت می ریزم
ولی دریا را رسم نمی کنم
اندامت را سفید میکشم
سینه هایت را سفید
دستهایت را و پاهایت را
آنگاه پرده ای روی آن میکشم
تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان
تنها خودم تو را دیده ام
بی پرده
برهنه .....
#انسی_الحاج
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima