عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


من درپناه پنجره ام،

با #آفتاب رابطه دارم...
فروغ

___________________

بي حرف...
بي ملاحظه...
بي خواب...
نقطه چين...

شش ماه بين اين همه "بي" در به در شدم
به ريشه هاي فسفري ام چنگ مي زدم*
در دست هاي پير زمان، جان به سر شدم...

پاييز آمده ست،
کجا مانده اي؟ که من-
گنجشک ِ شعرهاي تو بودم،
عقاب ِ من!
درفصل هاي سرد ،کجا لانه ام شود؟
جز بيت هاي روشن ِ تو، "شعر ِ ناب" ِ من

گنجشک هاي بي خبر از هرچه بود و هست
اين برگ هاي بي خبر از هرچه هست و بود...
پاييز ،استخوان وسط زخم هاي ماست
جلاد ِ بي ملاحظه ي گنبد ِ کبود...

اين موريانه هاي طلبکار ِ خاطره
بي ترس مي جوند دلم را تمام شب
هي حفره...حفره...حفره ...
به پايان نميرسد!
تدمير ِ عاشقانه ي ليلا ، تمام شب

باشعرهاي تازه مرا گيج مي کني
هربار توي شعرسپيدي معلقم
يااينکه توي مثنوي ات راه مي روم
انگار بين يأس و اميدي معلقم


وقتي هنوز توي غزل هات زنده ام
يعني هنوز هم تو به من فکرميکني
شب ها هميشه خاطره-خيزند عشق من!
دربين روز هم ،تو به من فکر ميکني؟

معشوق ِ چشم قهوه اي ام! -درحريم ِ شعر/
پنهان شو از نگاه ِ به خنجر نشستگان
از جرح ِ نشمه هاي دعاگوي پشت سر
از تيزي ِ زبان ِ همه دست بستگان

تا دست هيچکس نرود، سمت ِ بودنت
در پاره پاره هاي همين شعرمن بخواب!
تو #آفتاب ِ منعکسي عشق من!
ولي/
لطفا به شعرهاي کسي غير ِ من، نتاااب...

#ليلا_کاظمي_فراهاني

*به ريشه هاي فسفري اش چنگ ميزند/فروغ
به #آفتاب...

جامانده چشم هاي من، از عصر تابه حال
بر دوش ِ کفش ِ صورتي ِ چرک-مرده ام
درکوچه هاي فلسفه باخود قدم زدم
اما به راز معجزه ات، پي نبرده ام


من فلسفه نخواندم وُ، در چشم هاي تو
فيلسوف ِ قرن ِ فعلي ِ ديوانه ها شدم
بالهجه ي جنون تو، در ذهن ِ سرکش ِ-
پر ازدحام ِ نيچه و بودا رها شدم


ازبوته هاي بوسه ات عرفان جوانه زد
درباغ ِ خشک وخالي ِ ذهن ِ کبود ِ من
درپيچ وتاب پيکرت ،اهلي ترين زنم
اي ملتقاي لذت و کشف وشهود من!


تو مي تواني از تن ِ خيس وبرهنه ام
هي شعله هاي سرکش ِ آتش به پا کني
زرتشت ِ بي بديل ِ مني،ميتواني يک -
دين ِ جديد و مذهب ِ تازه بنا کني


يااينکه رنگ زندگي ام را عوض کني
تقدير ِ تن به پوچي ِ دنيا سپرده را
با چشم هاي "قهوه" اي ات زير و رو کني،
خواب ِ تمام ِ مردم ِ درخواب مرده را


تو جاودانه مي شوي در خاطر زمان
مثل هجوم روسيه در ذهن انزلي
توانقلاب باور و روياي من شدي
اي مرد ِ نقره-اخم ِ من!اي خنده-مخملي...!

ليلا کاظمي فراهاني


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


تا دست هيچکس نرود سمت بودنت
در پاره پاره هاي همين شعرمن، بخواب

تو #آفتاب ِ منعکسي ،عشق من!
ولي-
لطفا به شعرهاي کسي غيرمن، نتاااب...

#ليلا_کاظمي_فراهاني
@asheghanehaye_fatima



مرا مصاحب ِ #گنجشک هاي شاد مبين!
که من تمامي شب،
در آن کرانه ي دور،
ميان جنگل و آتش، ميان چشمه ي خون،
به زير بال هيولاي مرگ زيسته ام،
و تا سپيده ي صبح،
به سرنوشت سياه ِ بشر گريسته ام...
.
.
و من تکيده و غمگين به راه ميفتم
و #آفتاب همان گونه سرکش و مغرور
به انهدام ِ جهان ِ خراب مي نگرد...

فريدون مشيري
از "بهار را باور کن"
ص90
@asheghanehaye_fatima



من درپناه پنجره ام،
با #آفتاب رابطه دارم...
فروغ

___________________

بي حرف...
بي ملاحظه...
بي خواب...
نقطه چين...

شش ماه بين اين همه "بي" در به در شدم
به ريشه هاي فسفري ام چنگ مي زدم*
در دست هاي پير زمان، جان به سر شدم...

پاييز آمده ست،
کجا مانده اي؟ که من-
گنجشک ِ شعرهاي تو بودم،
عقاب ِ من!
درفصل هاي سرد ،کجا لانه ام شود؟
جز بيت هاي روشن ِ تو، "شعر ِ ناب" ِ من

گنجشک هاي بي خبر از هرچه بود و هست
اين برگ هاي بي خبر از هرچه هست و بود...
پاييز ،استخوان وسط زخم هاي ماست
جلاد ِ بي ملاحظه ي گنبد ِ کبود...

اين موريانه هاي طلبکار ِ خاطره
بي ترس مي جوند دلم را تمام شب
هي حفره...حفره...حفره ...
به پايان نميرسد!
تدمير ِ عاشقانه ي ليلا ، تمام شب

باشعرهاي تازه مرا گيج مي کني
هربار توي شعرسپيدي معلقم
يااينکه توي مثنوي ات راه مي روم
انگار بين يأس و اميدي معلقم


وقتي هنوز توي غزل هات زنده ام
يعني هنوز هم تو به من فکرميکني
شب ها هميشه خاطره-خيزند عشق من!
دربين روز هم ،تو به من فکر ميکني؟

معشوق ِ چشم قهوه اي ام! -درحريم ِ شعر/
پنهان شو از نگاه ِ به خنجر نشستگان
از جرح ِ نشمه هاي دعاگوي پشت سر
از تيزي ِ زبان ِ همه دست بستگان

تا دست هيچکس نرود، سمت ِ بودنت
در پاره پاره هاي همين شعرمن بخواب!
تو #آفتاب ِ منعکسي عشق من!
ولي/
لطفا به شعرهاي کسي غير ِ من، نتاااب...

#ليلا_کاظمي_فراهاني

*به ريشه هاي فسفري اش چنگ ميزند/فروغ
@asheghanehaye_fatima
.
.
فرياد ِ من همه گريز ِ از درد بود
چرا که من، در وحشت انگيزترين ِ شب ها ، #آفتاب را به دعايي نوميدوار
طلب ميکرده ام

تواز خورشيدها آمده اي
ازسپيده دم ها آمده اي
تواز آيينه ها و ابريشم ها آمده اي...

در خلأي که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ِتورا
به دعايي نوميدوار
طلب کرده بودم...


#احمد_شاملو در "باغ آينه"
@asheghanehaye_fatima



چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و #آفتاب کن
که می خواهم در چشم های تو
شب را زبون تر از همیشه ببینم
و توفان شوم به سبزه و بگذارم درباغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود ، و دریا
در چشم های تو
باغی چنین شود
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش

#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima



مرا مصاحب ِ #گنجشک هاي شاد مبين!
که من تمامي شب،
در آن کرانه ي دور،
ميان جنگل و آتش، ميان چشمه ي خون،
به زير بال هيولاي مرگ زيسته ام،
و تا سپيده ي صبح،
به سرنوشت سياه ِ بشر گريسته ام...
.
.
و من تکيده و غمگين به راه ميفتم
و #آفتاب همان گونه سرکش و مغرور
به انهدام ِ جهان ِ خراب مي نگرد...



#فريدون_مشيري
از "بهار را باور کن"
ص90
@Asheghanehaye_fatima
.
.
تو مرگ و عشق را هنوز نميشناسي
و سايه ات برابرت ايستاده است
که نيمي ازدرونت را ازدنيا، دريغ ميکند.
ميان مرگ وعشق حايلي نيست
صدا که بر مي آيد ازيکي
طنين مي اندازد در ديگري
کسي مي آيد پاي دار
و برگ #سبزي برپايه اش ميخ ميکند
.
.
چگونه دست هاي روشنت را دراز خواهي کرد
که تکه اي از #آفتاب را روي،چشم هايم بگذاري
واز چراغ قرمز بگذريم.

.
.
#محمد_مختاري
در "سحابي خاکستري"
ص70
@asheghanehaye_fatima




#اسفند ،
خواهشي تازه ست
در پيچش بخاري کز چوبي نمناک برخاسته ست.
آشفته پلک خسته ي سردابه ي قديمي
و #آفتاب
بر پايه هاي کهنه قدم هايي مطمئن برميدارد.

اسفندماه 1366
#محمد_مختاري
در "سحابي خاکستري"
@asheghanehaye_fatima


اختياری ندارم
تو آفتابی
آفتاب
آفتاب
و قلبِ من
آه ..!
قلبِ من آفتاب‌گردانی دیوانه ...

#عدنان_الصائغ


______________


تا دست ِهيچکس نرود،سمت ِ بودنت
در پاره پاره هاي همين شعر ِمن ،بخواب!
تو #آفتاب ِ منعکسي، عشق من!
ولي،
لطفا به شعرهاي کسي غير ِ من ،نتاااب!

#ليلا_کاظمي_فراهاني
@asheghanehaye_fatima

.
.
فرياد ِ من همه گريز ِ از درد بود
چرا که من، در وحشت انگيزترين ِ شب ها ، #آفتاب را به دعايي نوميدوار
طلب ميکرده ام

تواز خورشيدها آمده اي
ازسپيده دم ها آمده اي
تواز آيينه ها و ابريشم ها آمده اي...

در خلأي که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ِتورا
به دعايي نوميدوار
طلب کرده بودم...




#احمد_شاملو
در "باغ آينه"
@asheghanehaye_fatima



چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و #آفتاب کن
که می خواهم در چشم های تو
شب را زبون تر از همیشه ببینم
و توفان شوم به سبزه و بگذارم درباغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود ، و دریا
در چشم های تو
باغی چنین شود
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش



#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima




ریز و درشت
تا صبح می نویسم:
خورشید
پیمانه ی عسل را
سرکشید
ریز و درشت
تا صبح و #آفتاب
همراه ابر و باد
بر بال های نازک پروانه
چشمان خوابگرد تو را
مشق می کنم

#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima


هر صبح چاک پیرهنی
تازه می کند
یا رب به دست کیست
گریبان #آفتاب؟

#بيدل
@asheghanehaye_fatima


به #آفتاب


يه دستي که همدست ِدلتنگيام/
که هم-عهد ِ شب-گريه هاي منه
يه دستي مث دست کم لطف ِتو/
که توو گيس ِ خيس ِشباي منه/

منو ميبره تا خود ِآفتاب
منو ميبره...
مييبره...
ميييبره...

تاجايي که مي افتم از اوج ِشب...
با دست تو خواب ازسرم ميپره...

يه دستي من ُ هي ورق ميزنه
داره ميرسه صفحه ي آخرم
بزن...
صفحه،
زخم ِ زبون ،
پشت ِپا...

گذشته ديگه آه و غم از سرم

حريص ِ هراس ِنبود ِ توام!
هراس ِ نبود ِ همين گريه ها
همين غم که تنها پناه ِ منه،
بيا پاي حرفم بشين...

گريه ها.../
امونم نميدن که از فکرهام،
ازاين ترس ِ بدپيله صحبت کنم،
بيا آرزوم ُ فقط باخودت،
بگم ، توي اين شعر قسمت کنم

من ُ از سکوت ِ ترانه م بگير
که زنگ ِ صدات ُبه شعرم بدي
اگه قهره بامن ، ولي باتو نه/
يه کم از خدات ُ به شعرم بدي

تو رو پشت ِاين نقطه چيناي زشت
توو آغوش ِ غم قايمت ميکنم
تورو از تو ميگيرم و تا ابد،
براي خودم قايمت ميکنم...


#ليلا_کاظمي_فراهاني
.
محبولکم!
آفتابِ من تویی
تو را می پرستم
و هر بار که رنگ عوض می کنم
صرفا برای استتار است
تا از دست مارمولک های طناز دیگر
در امان باشم.

#آفتاب_پرست
#و_محبولکش


@asheghanehaye_fatima
پروانه‌ای است آن‌جا
که بال گشوده‌ست
در وزن مردمک‌های آرام
سایه به سایه در طلب #آفتاب
تا لب این بام
بوی سلام گل به گل
آیین خواهش و گرایش
شکل دوام در حجمی ناپایدار
انگار برگ در گذر نور به خود می‌آید . . .

#محمد_مختاری
#عزیز_روزهام 🦋



@asheghanehaye_fatima