عاشقانه های فاطیما
806 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@Asheghanehaye_fatima




ساعت
به وقت صبح
۴ بود... نبود؟
که دامن بلند گلدارت را پوشیده بودی...
برای قراری که بی قرارت کرده بود!

مرد لاغری که پیاده شد
میخواست به احترام آن هم زیبایی
کلاه از سرش بردارد...
بگذارد روی سر تنهایی اش...
می خواست از سحر_گاهی که سالها
توی جیب های پیراهن اش پنهان بود
کمی به تاریکی رو به زوال شهر بپاشد.

نه...!
قرار نبود در قرار اول
زیبایی سرکشت را
مثل گله ی اسب های وحشی
توی سینه ام
شیهه_وار رها کنی!
و از چموشی مادیان که بی محابا می تازید
مرا زیر سُم_ضربه های کتانی ات
خُرد
خُرد
خُرد و خاک...

چند دویدن بیشتر نمانده تا سحر
چند شیهه تا سپیده دم
و از تکه ی کوچکی که باقی مانده قلبم است
چیزی نخواهد ماند...

من یک اعدامی ام!
محکوم به عدم
و اعدامی ها همیشه
سحرگاهان
مرگ را ملاقات می کنند.

#حمید_جدیدی
#غروب_نوشت
@asheghanehaye_fatima




خسته بود. جوری که روی صندلی ماشین ولو شده بود. دستشو آروم کِشوند سمت من. دستمو محکم گرفت. جوری که انگار دو تایی داشتیم دنده ی ماشینو عوض می کردیم. برگشت سمت من.
+ حمید...! من اگه یروز بمیرم، چقدر طول میکشه فراموشم کنی؟!
- باز خل شدی تو، این چه حرفیه!
+ جدی میگم. جوابمو بده
- نمیدونم! یه سال، ده سال؛ ولی راستش نه! هیچوقت. یه چیزایی تو خونِ آدمِ! مثل حسی که به وطنش داره! تازه وقتی ازش دورتر میشی بیشتر بهش فکر میکنی!

دستمو محکمتر گرفت. اونقدر محکم، که مجبور شدم تا خودِ خونه رو با دنده ی دو برونم.

#حمید_جدیدی
#غروب_نوشت
@asheghanehaye_fatima




عشق بیماری لاعلاجی است
من بیمار شده ام !
من محتاج بیماری ام هستم
من بیماری ام را دوست دارم

نیمه های شب از خواب بیدارم می کند
بوی تن ات

زیبایی
مثل کوچ پرنده ها
و به همان اندازه تلخ
تلخ
مثل کرگدنی که هر روز
در پایان کار
بر تخت الوار ها می نشیند
غروب را نگاه می کند
#غروب یعنی
آن لحظه که کنارم هستی و پریود می شوی

چه گستاخانه زیبایی
وقتی بد اخلاقیت زندگی را به هیجان وا می دارد
و خاطره ات شب را
و نبودنت
کارگر ها را غمگین می کند
خواب کارگر ها غمگین است

زندگی بیماری لاعلاجی است
من بیمار شده ام
من محتاج بیماری ام هستم
من بیماری ام را دوست دارم

آغوشت پر دردترین سرزمین هاست
آن لحظه که
کارگری در آغوشت آرام می گیرد
تا از یاد ببرد غربت را
و شرم پیراهنت باری است
که بر دوش انسان سنگینی می کند
غربت یعنی دور بودن از آغوش تو

بی هیچ دلیلی می خواهمت
و زندگی را به دلیل تو
تو در کلمات تحلیل می روی
من در تو
تو نزدیک تر از خود من به من هستی
و دور از خود من


بودنت بعید و
حضورت احساس شدنی
و چه بی معنی است آن و
چه بی فایده است این

کلمات بیمار شده اند
من از کلمات می ترسم
مثل معصومیت لب هایی که می ترسیدند
از بوسه ای حتی کوچک

تو نیستی
و من
میل شدیدی به مردن دارم
و نا امیدی #گناهی است نابخشودنی
آنگاه که مرگ
در سایه موهایت چرت می زند
تا کارگر ها لبریز از خواب و رویا باشند
خواب کارگر ها نمناک است

کارگری بیماری لاعلاجی است
من بیمار شده ام
من محتاج بیماری ام هستم
من از بیماری ام بیزارم

مردن به مراتب راحت تر از دوباره شروع کردن است
در دور دست
لای لحافی از ابر ها
فرشته ای پریود شده است
و من روی تخت الوار ها با مرگ می رقصم
در من چیزی باقی نمانده است
که مرگ به آن آسیب برساند
من از خودم می ترسم
از بیماری که
کارگری جسم اش را خورده است
و عشق روحش را ...



#سابیر_هاکا
@asheghanehaye_fatima



به دست هایم شک نکن
به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات
و به حرف هایی که
هر از چند گاهی نمی زنم!
من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم
یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم
و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند
از استخوانهایم
از موهایم
سینه ام
و ریز ریز می شوند روی پیراهن #غروب!

#ناهید_عرجونی
@asheghanehaye_fatima
🔝

نمی شود از فصل ها
#پاییز را کنار گذاشت ..
از هفته ، #جمعه را حذف کرد
و از روز ، #غروب را ندید .
نمی توانم از جهان کشورت را نخواهم
از کشورت ، جاده هایی که به شهر تو می آیند
و از شهر تو ، خیابان های منتهی
به خانه ات .
آنچه که مرا به یاد تو
می اندازد گناهی ندارد ..
چند خط به عقب بر می گردم
و از نو‌ می نویسم .
اینبار #خودم را حذف می کنم .
.
#پوریا_نبی_پور
#نامه_هایی_برای_حنا
@asheghanehaye_fatima


‍ خود را در جایی درگیر کن که فضیلتِ دروغین به کار نیاید؛ چنان‌جایی که آدمی در آن، همچون بندبازِ بر رویِ بند، یا می‌اُفتد، یا سَرِپا می‌ماند یا راه به بیرون می‌برد...

#فریدریش_نیچه
#غروب_بت‌_ها
همیشه در عشق چیزی از جنون موجود است
اما چیزی از منطق نیز در جنون همیشه توانی یافت.


#غروب_بتها
#فردریش_نیچه

@asheghanehaye_fatima
آدمی هنگامی به جدل روی می‌آورد که سلاحِ دیگری نداشته باشد. آدمی می‌داند که دست زدن به جدل شک‌برانگیز است، زیرا چندان باور پذیر نیست.
اثرِ هیچ‌چیزی را به آسانیِ اثری که یک جدلگر می‌گذارد، نمی‌توان زدود.

#فریدریش_نیچه
#غروب_بتها

@asheghanehaye_fatima
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بی‌آزار مبدل می‌کنند، آیا وحشی بودن آن را درمان کرده‌اند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کرده‌اند؟ کلیسا هم دقیقاً همین کار را با انسان کرد: انسان را با زور و ترس و... رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد.

#غروب_بتها
#فریدریش_نیچه

@asheghanehaye_fatima
همیشه در عشق چیزی از جنون موجود است
اما چیزی از منطق نیز در جنون همیشه توانی یافت.


#غروب_بتها
#فردریش_نیچه

@asheghanehaye_fatima
ساعت از نیمه شب گذشته و من باز زل زدم به دیوار و با سایه‌ی دستم بازی می‌کنم. هر وقت که قرص ماه کامل می‌شه، نورش تا ته اتاق رو روشن می‌کنه و سایه شمعدونی پشت پنجره هم میفته روی دیوار روبه‌رو. خوب که به سایه‌ش دقت می‌کنم، شبیه دو تا نیم‌رخه که انگار می‌خوان هم‌دیگه رو ببوسن، اما نمی‌تونن. گاهی باد میفته لای شمعدونی و من خیره می‌شم به حرکت سایه‌ش. به هم نزدیک می‌شن، خیلی نزدیک، اما به هم نمی‌رسن. مهتاب رو دوست دارم. نه می‌سوزونه، نه چشمام رو می‌زنه. نورش که میفته توی اتاق با دستام‌ سایه دونفر رو درست می‌کنم که انگار دارن برای نرسیدن با هم قدم می‌زنن. می‌رن، اما نمی‌رسن. دلم قدم زدن می‌خواد. یه راه رفتن طولانی با تو، توی کوچه باریک و بلند با درختای سربه‌هم آورده که وقتی سرمون رو بالا می‌گیریم نور خورشید رو از لابه‌لای برگای پهن و سبزشون ببینیم. نور چشمام رو بزنه و بگی: «نبندشون، #غروب از توی چشمات دیدنیه.»
خوب می‌دونم صبح که بشه، نه دیگه از سایه‌ها خبریه نه ما با هم قدم زدیم. زمان که بگذره خیلی چیزا از یادمون می‌ره. یادمون می‌ره اولین بار کی بود که به هم فکر کردیم. یادمون می‌ره که آخرین بار چقدر برای هم دل‌تنگ شدیم. گذشته رو می‌شه فراموش کرد ولی نمی‌شه تغییرش داد. ما روزهای زیادی به هم فکر کردیم و انتظار هم رو کشیدیم. اون روزا رو از هیچ تقویمی نمی‌شه پاک کرد.

#پویا_جمشیدی


@asheghanehaye_fatima