عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
سیگارهای فاصلــــــــه ترکم نکرده‌اند
از من نپرس آنچه که پنهان کشیده‌ام


#م_هاشمی_هخا
عکس نوشته : #شقایق_بنـــــــــی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

"زمانه" دوخت
لبم را به
ریسمان "سکوت"
که عهد، عهد
غم است و
زمان، زمان"سكوت"...

#شهریار
🍀
@asheghanehaye_fatima

 نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
امّا
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود ؟

ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
امّا
طعم لبان تو بر همه لیوانها و بشقابها
حک شده بود
لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم
کنار گندمها دفن کردم
 
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره لیوانها و بشقابها مانده بودی
گیسوان تو سفید
امّا
لبان تو هنوز جوان بود

#احمدرضا_احمدی
🍀
عاشقانه های فاطیما
شهیار قنبری – جمعه
عمر جمعه به هزار سال ميرسه...

ترانه وصداي #شهيار_قنبري رو باهم بشنويم
@asheghanehaye_fatima

پاییز
 درخت اناری بود
 در حیاط خانه ی پدری
 که انارهایش سهم بقیه میشدند
و ترکه هایش به من میرسید
نمیدانم شبیه انارها بودی
یا ترکه ها
اما شباهتت با پاییز را نمیشود انکار کرد
که بعد رفتنت
شبها بلند شدند
بلند
شبیه مردمی
که یک شب بلند میشوند
میریزند توی خیابانها
و خیال میکنند
که آزادی
چیزی بیشتر از نام یک میدان
یک خیابان
یا یک کوچه است
بگذریم
پدرم
بعدها  آن درخت را برید 
و ما تازه یادمان افتاد
که آن همه سال
آن همه پاییز
با انارها یک عکس نگرفته بودیم





#جلال_جعفری
🍀
@asheghanehaye_fatima



مردی که آهنگ سفر دارد، جز کوله پشتی هیچ بارش نیست
مردی که حتّی سایة او هم، رم کرده است و در کنارش نیست
 
تنهایی اش در خانه می رقصد، رسوایی اش در شهر پیچیده
در ایستگاهِ گریه  جا مانده، دیگر کسی توی قطارش نیست
 
حالی شبیه یک شب برفی، در ازدحام خود ورم کرده
یا مثل اسبی که میان جنگ، ناگاه می فهمد سوارش نیست!
 

بردار دیگر کوله پشتی را، وقتی سفر بی تاب رفتن هاست
با خود ببر این بال را هر چند، حتّی قفس درانتظارش نیست
 
با خود ببر! مانند بادی که پروانه ها را می برد با خود
یا مثل سیلابی که مجبور است، آوارگی در اختیارش نیست

مردی که آهنگ سفر دارد، حالا درختی درکویری دور
جز آفتاب داغِ تنهایی ، دیگر کسی در سایه سارش نیست
 
از کوچ وامانده ست و بی همراه، مثل گوزنِ زخمی جنگل
می لنگد اما توله ببری هم، دیگر به دنبال شکارش نیست
 
محکوم شد بی یار برگردد، دیگر چرا از غار برگردد؟
یاری که می پنداشت یارش هست، حالا خبر دادند یارش نیست
 
دلخسته از کشورگشایی ها، شاهی گرفتار گدایی ها
امشب اسیر آسیابان است، فردا نشانی از فرارش نیست

خاک تنم در چنگ دشمن ماند، مرز غرورم نامعیّن ماند
دیگر کمان را بشکن ای دنیا، تیری میانِ دست آرش نیست



#حامد_حسینخانی
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
🔆

محبوبم!
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم…
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله باشم: دوستت دارم... دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه…
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو…
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر…
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان،
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم.
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم:
تو را... تنها تو را یافته ام!

#انسی_الحاج
ترجمه: سودابه مهیجی

@asheghanehaye_fatima

🔆
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
@asheghanehaye_fatima


من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
از صندلی که بی تو نشسته ست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشک شده در میان باغ؟

من از کجای شعر تو را در بیاورم؟
یخچالِ خالی از همه چی غیر الکلِ...؟
از کوچه های جن زده ی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشه ی تاریخ، غلغله؟!

لپ تاپِ هنگ کرده ی یک عمر روی میز؟
از لا به لای بی کسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مه گرفته ی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغی میدان انقلاب؟

زندانِ بی اجازه به هر چیز غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوسته ی دما؟!
از روزنامه های سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟

برنامه های تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شده ام لای ابرها؟
از گریه های مادر و بابا کنار در؟
از صحنه ی دویدن تو لای قبرها؟

از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرف های غم زده ی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زل زده به چهره ی دروغ؟!

سجّاده ای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیف های پر شده با درد و مدرسه؟
از مشق های خط زده با مزّه ی کتک؟

از کافه های قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّه ی تکرارِ تخم مرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟

از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغ تر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخر مادربزرگ که...؟
از ترس های بسته به راه نجات ما؟

آه ای وطن! که گم شده ای در تمام من!
آه ای وطن! شکسته ترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟...

سید مهدی موسوی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


بیا

دوستت دارم های مجازی را فراموش کنیم

شکلک های زرد بی جان

و قلب های سرخی که در هیچ کدامشان

جایی برای عشق نیست

شماره ام را بگیر

از باجه ای قدیمی

در خیابانی که بارها بر کف پوش ناموزون آن قدم زدیم و هربار

به بهانه های کوچکی خندیدیم

با من حرف بزن

بی واسطه

بی رنگ

بی شکل

شاید عشق

در حقیقت صدایمان

دوباره زنده شود


#نگار_الهي
@asheghanehaye_fatima


تو را اسان بدست نیاورده ام

تو هزارن زنی

هزاران بوسه ای

هزاران نگاه فلج شده ای

عطر تمام زنان شهری که بی تفاوت

از کنارم گذشتند

هزاران شعر عاشقانه ی گمنامی

اشتیاق بر خواستن از خواب صبحگاهی برای قرار عاشقانه ای

تو را اسان بدست نیاورده ام

اندوه صدای منی

سکوت منی

فریاد منی

دلتنگی منی

تو را اسان به دست نیاورده ام

در هر چیز ردپایی از تو هست

تو تنها یک زن نیستی

#رضا_دستجردی
حیرانی مرا
تو تعبیر می کنی
باشد که در حصار تو
از تو دگر شوم ۰۰۰۰۰

#پارسا_آریان

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


نبودن بعضی آدم ها
مثل بریدن دست با کاغذه
کسی نمیفهمه
کسی نمیبینه
روزمرگی هات رو بهم نمیریزه
اما ...
خودت میفهمی
خودت میسوزی
خودت درد میکشی
خودت میمیری ...!

#محیا_زند
پش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
بر آنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
تا دریابم ، شگفتی کنم ، باز شناسم
که می توانم باشم ، که می خواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
لحظه ها گران بار شود
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم.

مارگوت بیکل

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند
هم‌خانه ها می پرسند
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست ؟
من نگاهشان می کنم
لبخند می زنم
و می بارم

#یغما_گلرویی
آرام شده ‌ام
مثلِ درختی در پاییز
وقتی تمام برگ‌هایش را
باد برده باشد!

#رضا_کاظمی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehye_fatima


پرده ها را كشيده ام اما
شب به خانه درز كرده است
تكه های يك چراغ شكسته
نه
ستاره ها به پايم فرو می روند
رد خون را بگير
از همين شعر مي رسي به خيابان
به ميدان
به ساعت
كه عقربه هايش دقيق لنگ می زنند
می رسی به پای پدر
كه گوشتش
راه را برای گلوله باز كرد
استخوانش بست
و پوستش
جای زخم را فراموش كرده است
مثل نام قبلی ميدان
نام قبلی شهر...

رد خون را بگير
می رسی به پای پدر
كه از گلوله های مانده در تنش
فرار ميكند

#صبا_كاظميان
#پریشانسالگی
🍀
@asheghanehaye_fatima


صدای قلب های عاشق
صدای سکه های یک قلک اند
باید از دست های وسوسه دورشان کرد
تا آرام
جهان را پر کنند

 آوازهای زیبایت را
برای خود نگه دار!
وقتی از کوهستان های برفی
گذر می کنی
و خطر سقوط بهمن را می دانی

 گاهی
به انتظار تنهایی ات بنشین!
به او تکیه کن
و به جنگلی فکر کن
که ابتدا یک درخت بود
و کم کم آسمان را متوجه خودش کرد




#محسن_حسیخانی
@asheghanehaye_fatima


‍  بيا
مراآغوش باش
و به اندازه ي تمام دوستت دارم هايي كه بدهكاري
به خود بچسبان
نگاهم كن
و از چشم هايم
ناگفته هايم را بخوان

تو
نبودي
و من با چشم هايت زندگي كرده ام
از لب هايت بوسه نوشيده ام
و در هواي داشتنت نفس كشيده ام

دلتنگم
بيا تا دلتنگي ام را
در گهواره ي دستانت تاب دهم
و تنهايي ام را
در بستر آغوشت خواب كنم

بيا
مرا آغوش باش....

#سارا_قبادي
@asheghanehaye_fatima


پنجره ی خوابت را
باز بگذار عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن 
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات 
و راه بیفت
امشب می خواهم
قدم بزنیم ،
هر جا تو خواستی 
هر جا که شد 
با سرنوشت نمی توان در افتاد 
پنجره ی خوابت را باز بگذار... 

#عباس_معروفی