@asheghanehaye_fatima
بگذار آنان که
عشق حقیقی را نیافتهاند
بگویند: هرگز چنین چیزی
وجود ندارد.
چنین باوری
مرگ و زندگی را
برایشان آسودهتر خواهد کرد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: بابک زمانی
از کتاب: عجیبترین کلمات
نشر: نیماژ
#ویسواوا_شیمبورسکا
#بابک_زمانی
بگذار آنان که
عشق حقیقی را نیافتهاند
بگویند: هرگز چنین چیزی
وجود ندارد.
چنین باوری
مرگ و زندگی را
برایشان آسودهتر خواهد کرد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: بابک زمانی
از کتاب: عجیبترین کلمات
نشر: نیماژ
#ویسواوا_شیمبورسکا
#بابک_زمانی
هیچروزی روز بعد نمیشود
و نو میشود زمان همهی شبها،
هر بوسه بوسهی تازهایست
و تازهاند هربار نگاهها.
دیروز وقتی شنیدم ناگهان
کسی تو را صدا میزند به نام
انگار گل رزی از پنجره
یکراست در دامنام افتاد.
حالا که تو با منی
میچرخم ناگهان
گل رز! بهراستی گل رزی؟
یا سنگی میان دیگر سنگها؟
تو، ای زمان زباننفهم
میترسانی و میرنجانی چرا؟
هستی همین که میگذری
و همین زیباست همین.
خونگرم با لبخندی خجول
میکوشیم اینجا یکی شویم
هرچند مثل هم نیستیم
مثل دو نیمهی سیب.
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا | Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ |
■برگردان: #خلیل_پاکنیا
🔺«ویسواوا شیمبورسکا» یا «ویسلاوا شیمبورسکا» [Wisława Szymborska] (زادهی دوم ژوئیهی ۱۹۲۳ و درگذشتهی یکم فوریهی ۲۰۱۲)، شاعر، مقالهنویس و مترجم لهستانی که در سال ۱۹۹۶ برندهی جایزه نوبل ادبیات شد. داوران جایزهی نوبل در توصیف شیمبورسکا، او را «موتسارت شعر» خوانده بودند. کسی که ظرافتهای زبانی را با «شور و هیجانهای بتهوونی» در هم آمیخته بود.
@asheghanehaye_fatima
و نو میشود زمان همهی شبها،
هر بوسه بوسهی تازهایست
و تازهاند هربار نگاهها.
دیروز وقتی شنیدم ناگهان
کسی تو را صدا میزند به نام
انگار گل رزی از پنجره
یکراست در دامنام افتاد.
حالا که تو با منی
میچرخم ناگهان
گل رز! بهراستی گل رزی؟
یا سنگی میان دیگر سنگها؟
تو، ای زمان زباننفهم
میترسانی و میرنجانی چرا؟
هستی همین که میگذری
و همین زیباست همین.
خونگرم با لبخندی خجول
میکوشیم اینجا یکی شویم
هرچند مثل هم نیستیم
مثل دو نیمهی سیب.
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا | Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ |
■برگردان: #خلیل_پاکنیا
🔺«ویسواوا شیمبورسکا» یا «ویسلاوا شیمبورسکا» [Wisława Szymborska] (زادهی دوم ژوئیهی ۱۹۲۳ و درگذشتهی یکم فوریهی ۲۰۱۲)، شاعر، مقالهنویس و مترجم لهستانی که در سال ۱۹۹۶ برندهی جایزه نوبل ادبیات شد. داوران جایزهی نوبل در توصیف شیمبورسکا، او را «موتسارت شعر» خوانده بودند. کسی که ظرافتهای زبانی را با «شور و هیجانهای بتهوونی» در هم آمیخته بود.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
"شکنجه"
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیر آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتا خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
"شکنجه"
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیر آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتا خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست ...
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست ...
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☆☆☆
هیچ روزی تکرار نمیشود
هيچ شبی، دقيقاً مثل شب پيش نيست
هيچ بوسهای، مثل بوسهی قبل نيست!
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها ، همه زودگذرند...
چرا ترس؟
این همه اندوه بیدليل برای چیست؟
هیچ چیزی همیشگی نیست...
فردا كه بياید، امروز فراموش شده است.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#دیالوگ
فیلم#chicken_with_plums_2011
🎞فیلم خورش آلو با مرغ | ۱۳۹۰
@asheghanehaye_fatima
هیچ روزی تکرار نمیشود
هيچ شبی، دقيقاً مثل شب پيش نيست
هيچ بوسهای، مثل بوسهی قبل نيست!
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها ، همه زودگذرند...
چرا ترس؟
این همه اندوه بیدليل برای چیست؟
هیچ چیزی همیشگی نیست...
فردا كه بياید، امروز فراموش شده است.
#ویسواوا_شیمبورسکا
#دیالوگ
فیلم#chicken_with_plums_2011
🎞فیلم خورش آلو با مرغ | ۱۳۹۰
@asheghanehaye_fatima
"شکنجه"
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیرِ آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتاً خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
@asheghanehaye_fatima
چیزی تغییر نکرده است،
بدن، جایگاه درد است،
مجبور است بخورد، نفس بکشد و بخوابد،
پوستِ نازکی دارد، و درست زیرِ آن،
خون در جریان است.
تعدادِ نسبتاً خوبی دندان و ناخن دارد،
استخوانهایش میتوانند بشکنند،
مفصلهایش میتوانند کشیده شوند؛
در شکنجه، همهی این چیزها را در نظر میگیرند.
چیزی تغییر نکرده است،
بدن هنوز میلرزد،
همانطور که قبلا هم میلرزید،
قبل از اینکه روم به وجود بیاید
و بعد از آن،
در قرن بیستم،
قبل و بعد از مسیح.
شکنجهها همان است که بود،
فقط زمین کوچکتر شده است،
و هر اتفاقی که میافتد،
انگار پشتِ همین دیوار میافتد.
چیزی تغییر نکرده است،
جز اینکه آدمها بیشتر شدهاند
و جُرمهای جدیدی
به جُرمهای قبلی اضافه شدهاند -
جُرمهای واقعی، جُرمهای خیالی،
جُرمهایی که در دورهی کوتاهی جُرماند،
یا جُرمهایی که اصلا جُرم نیستند؛
اما گریهای که بدن با آن به شکنجهها جواب میدهد،
بسته به میزان و قدمتِ شکنجه،
همیشه گریهی بیگناهی بوده،
هست و خواهد بود.
چیزی تغییر نکرده است،
شاید به جز روشها، مراسم و رقصها.
با اینحال،
حالتِ دستهایی که سپرِ سَر میشوند،
همان است که بود.
بدن از درد به خود میپیچد،
کشیده میشود،
و با ناراحتی به جلو و عقب خم میشود.
وقتی ضربه میخورد، به زمین میافتد
و روی زانوهایش خم میشود،
کبود میشود، باد میکند،
خونریزی میکند و کف از دهانش بیرون میآید.
چیزی تغییر نکرده است،
جز جریانِ رودخانهها،
شکلِ جنگلها، ساحلها، بیابانها و یخچالها.
روحِ کوچک، بینِ این مناظر پرسه میزند،
ناپدید میشود، دوباره برمیگردد،
نزدیک میآید، دور میشود،
بیگانه نسبت به خود، دست نیافتنی،
یک لحظه مطمئن،
لحظهای دیگر نامطمئن از وجودِ خویشتن
درحالی که جسم
همیشه هست،
و هست،
و هست،
و جایی برای رفتن ندارد...
ویسواوا شیمبورسکا - شاعر لهستانی
برگردان: ملیحه بهارلو
کتاب: هیچچیز دوبار اتفاق نمیافتد
نشر: چشمه
#ویسواوا_شیمبورسکا
#ملیحه_بهارلو
@asheghanehaye_fatima
ما خوب و بد دنیا را شناختیم.
آنقدر کوچک است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر ساده است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
واضح، مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات.
تاریخ با هیاهوی پیروزمندانه
به ما خوشآمد نگفت،
بلکه خاک در چشممان ریخت.
مقابلمان جادههای دوری بودند که به هیچکجا میرفتند.
آبهای مسموم، نانِ تلخ.
ویرانیهای جنگ،
چیزی است که از دنیا شناختیم.
آنقدر بزرگ است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر سخت است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
عجیب و غریب،
مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات!
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا
برگردان: #ملیحه_بهارلو
📸●عکس: عکس دختر بچهی ۴ سالهی سوری که دوربین عکاسی خبرنگار خارجی را با اسلحه اشتباه گرفته و دستهای کوچکاش را به نشانهی تسلیم بالا برده است.
@asheghanehaye_fatima
ما خوب و بد دنیا را شناختیم.
آنقدر کوچک است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر ساده است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
واضح، مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات.
تاریخ با هیاهوی پیروزمندانه
به ما خوشآمد نگفت،
بلکه خاک در چشممان ریخت.
مقابلمان جادههای دوری بودند که به هیچکجا میرفتند.
آبهای مسموم، نانِ تلخ.
ویرانیهای جنگ،
چیزی است که از دنیا شناختیم.
آنقدر بزرگ است
که در یک دست جا میگیرد.
آنقدر سخت است
که میتواند با لبخندی توصیف شود.
عجیب و غریب،
مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات!
■شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا
برگردان: #ملیحه_بهارلو
📸●عکس: عکس دختر بچهی ۴ سالهی سوری که دوربین عکاسی خبرنگار خارجی را با اسلحه اشتباه گرفته و دستهای کوچکاش را به نشانهی تسلیم بالا برده است.
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
همه میگویند
عشق اول بهترین است!
افسانهای و خیالانگیز.
برای من اما، اینگونه نبود
بین ما
حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقهای که روشن و خاموش شد...
#ویسواوا_شیمبورسکا
ترجمه: #مرجان_وفایی
#شما_فرستادید
همه میگویند
عشق اول بهترین است!
افسانهای و خیالانگیز.
برای من اما، اینگونه نبود
بین ما
حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقهای که روشن و خاموش شد...
#ویسواوا_شیمبورسکا
ترجمه: #مرجان_وفایی
#شما_فرستادید
■یادداشت تشکر
وام من بسیار است
به آنانی که دوستشان نمیدارم
تسلی در پذیرش اینکه
آنان نزدیکترند به دیگری.
خوشحالم که گرگ گوسفندهاشان نیستم.
آرامشم در بودن با آنان است
زیرا با آنان آزادم،
و اینگونه، نه میتوانی عشقی نثار کنی
نه میدانی چگونه باید آن را بگیری.
برای آنان چشمانتظار نمیمانم
در چهارچوب دری یا که قاب پنجرهای.
کم و بیش صبور
مثل ساعت آفتابی،
درک میکنم
آنچه را که عشق قادر به درکش نیست.
میبخشم
آنچه را که عشق هرگز نبخشید.
در میان دیدار و نامه
فاصله ابدی نیست،
فقط چند روزیست یا چند هفتهای.
سفرهایم با آنان همیشه خوب رقم میخورد
کنسرتها شنیده میشوند.
کلیساهای جامع دیده میشوند.
چشماندازها یکسان نیست.
و وقتی هفت کوه و هفت دریا
بین ما فاصله میافتد،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای به خوبی میتوان دید.
به لطف آنان است
که من در سه بٌعد زندگی میکنم
با چشماندازی غیرتغزلی و معمولی،
چشماندازی متغیر، پس واقعی
آنان حتا نمیدانند
چقدر با خود به همراه میبرند درون دستهای خالی.
«مرا نسبت به آنان دِینی نیست»،
عشق در اینباره گفته است
مبحثیست جاری.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا (#ویسواوا_شیمبورسکا) | لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ |
■برگردان: #فرهنگ_راد
@asheghanehaye_fatima
وام من بسیار است
به آنانی که دوستشان نمیدارم
تسلی در پذیرش اینکه
آنان نزدیکترند به دیگری.
خوشحالم که گرگ گوسفندهاشان نیستم.
آرامشم در بودن با آنان است
زیرا با آنان آزادم،
و اینگونه، نه میتوانی عشقی نثار کنی
نه میدانی چگونه باید آن را بگیری.
برای آنان چشمانتظار نمیمانم
در چهارچوب دری یا که قاب پنجرهای.
کم و بیش صبور
مثل ساعت آفتابی،
درک میکنم
آنچه را که عشق قادر به درکش نیست.
میبخشم
آنچه را که عشق هرگز نبخشید.
در میان دیدار و نامه
فاصله ابدی نیست،
فقط چند روزیست یا چند هفتهای.
سفرهایم با آنان همیشه خوب رقم میخورد
کنسرتها شنیده میشوند.
کلیساهای جامع دیده میشوند.
چشماندازها یکسان نیست.
و وقتی هفت کوه و هفت دریا
بین ما فاصله میافتد،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای به خوبی میتوان دید.
به لطف آنان است
که من در سه بٌعد زندگی میکنم
با چشماندازی غیرتغزلی و معمولی،
چشماندازی متغیر، پس واقعی
آنان حتا نمیدانند
چقدر با خود به همراه میبرند درون دستهای خالی.
«مرا نسبت به آنان دِینی نیست»،
عشق در اینباره گفته است
مبحثیست جاری.
■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا (#ویسواوا_شیمبورسکا) | لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ |
■برگردان: #فرهنگ_راد
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima
.
اینجاییم
ما عُشاق برهنه
به چشم یکدیگر زیباییم
و تنها همین کافی ست
پلک هایمان
تنها پوشینه ی ماست.
نه هرگز احساس کردم وُ
نه توانم بود
که به تو بازگویم
در عمق آن تاریکی
چه حریقی بر دل هایمان افتاده بود ...
#ویسواوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima