@asheghanehaye_fatima
در رؤیاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آبهایی از جنس زمان
دیگر هیچکس
در کنار من
به درون سایهها
سفر نخواهد کرد
تنها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه...
No one else, Love,
will sleep in my dreams.
You will go,
we will go together, over the
waters of time.
No one else will travel through
the shadows with me,
only you, evergreen, ever sun,
ever moon.
#پابلو_نرودا
در رؤیاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آبهایی از جنس زمان
دیگر هیچکس
در کنار من
به درون سایهها
سفر نخواهد کرد
تنها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه...
No one else, Love,
will sleep in my dreams.
You will go,
we will go together, over the
waters of time.
No one else will travel through
the shadows with me,
only you, evergreen, ever sun,
ever moon.
#پابلو_نرودا
I Love you more than i can express
بیشتر از اون چیزی ڪہ بتونم توضیح بدم ، دوستت دارم..! ♥️
.
@asheghanehaye_fatima
بیشتر از اون چیزی ڪہ بتونم توضیح بدم ، دوستت دارم..! ♥️
.
@asheghanehaye_fatima
درود هلهله پردازان صدای پای نوروز!
از دور شمیم گلهای نوشکفته می آید؛
عطر بهار نارنجی که تمام کوچه باغها را برداشته؛
رایحه ی سبزه های نو رسته زیر طاق رنگین کمان،
و بوی خوش نم نم بارانی که کمی آنسوتر دل از قناری ها و قمری های نغمه خوان برده...
آخرین روزهای اسفندتان شاد و سرشار از رقص قاصدکهای خوش خبر...
درس امروز
هر چی بيشتر توو منطقه آسايشت بمونی،
بيشتر شهامت خودتـو از دست ميدی!
بپر بيرون ازش لطفا!
🌸 @asheghanehaye_fatima
#صبح
از دور شمیم گلهای نوشکفته می آید؛
عطر بهار نارنجی که تمام کوچه باغها را برداشته؛
رایحه ی سبزه های نو رسته زیر طاق رنگین کمان،
و بوی خوش نم نم بارانی که کمی آنسوتر دل از قناری ها و قمری های نغمه خوان برده...
آخرین روزهای اسفندتان شاد و سرشار از رقص قاصدکهای خوش خبر...
درس امروز
هر چی بيشتر توو منطقه آسايشت بمونی،
بيشتر شهامت خودتـو از دست ميدی!
بپر بيرون ازش لطفا!
🌸 @asheghanehaye_fatima
#صبح
🌸@asheghanehaye_fatima
روزی درحال مطالعه مقاله ای بودم؛ مقاله درباره مراسم خاکسپاری بود و نویسنده در آن نوشته بود:
وقتی کسی فوت میکند در مراسم یادبودش فقط ده نفر از ته دل گریه میکنند و بعد از اینکه مراسم تمام شود و خاکسپاری به سرانجام برسد آن ده نفر اشکهایشان را پاک میکنند و سعی میکنند خود را با وضعیت وقف دهند.
جالب است بدانید اگر هوا بارانی باشد نصف جمعیت حاضر به خاکسپاری خواهند آمد و بقیه به بهانه آب و هوا در مراسم حضور نخواهندداشت.
مقاله را رها کردم و به فکر فرو رفتم، به این فکر کردم که در لحظهای که من از دنیا رفتم فقط ده نفر از ته دل اشک میریزند اقوام و آشناهایم حتی به خاطر وضعیت هوا حاضرند در مراسم حاضر نشوند.
پس من چرا این قدر نگران این موضوع هستم که دیگران در مورد من و کار من چه فکری میکنند.
آنها حتی خیس شدن لباس.هایشان برایشان مهمتر از مرگ من است.
آن روز به این فکر کردم که باید کارم را بهترین شکل انجام دهم مهم نیست دیگران مرا دوست دارند یا ندارند.
چند روز بعد پشت فرمان ماشین پشت ترافیک بودم و متوجه شدم خیابان به علت تشیع جنازه فردی بند آمده. اما چون تعداد همراهان زیاد نبود ترافیک خیلی طول نکشید. همانطور که از داخل ماشین به آن ها نگاه میکردم با خودم فکر کردم. این فرد که امروز جان به جان آفرین تسلیم کرده، در زندگی چقدر نگران حرف مردم بوده؟اصلا تشیع جنازه چه کسانی شلوغ است؟!
متوجه شدم افرادی که نقش مهمی در صحنه زندگی ایفا کرده اند، کسانی که کاری کردند که دیگران جرئتش را نداشتند، مثل گاندی، مثل مادر ترازا و خیلی افراد مشهوری که میشناسیم.
مردم برای تشیع جنازه افرادی جمع میشوند که هیچوقت به حرف مردم اهمیت ندادند و راه خودشان را رفته اند.
"برتری خفیف"
#جف_اولسون
روزی درحال مطالعه مقاله ای بودم؛ مقاله درباره مراسم خاکسپاری بود و نویسنده در آن نوشته بود:
وقتی کسی فوت میکند در مراسم یادبودش فقط ده نفر از ته دل گریه میکنند و بعد از اینکه مراسم تمام شود و خاکسپاری به سرانجام برسد آن ده نفر اشکهایشان را پاک میکنند و سعی میکنند خود را با وضعیت وقف دهند.
جالب است بدانید اگر هوا بارانی باشد نصف جمعیت حاضر به خاکسپاری خواهند آمد و بقیه به بهانه آب و هوا در مراسم حضور نخواهندداشت.
مقاله را رها کردم و به فکر فرو رفتم، به این فکر کردم که در لحظهای که من از دنیا رفتم فقط ده نفر از ته دل اشک میریزند اقوام و آشناهایم حتی به خاطر وضعیت هوا حاضرند در مراسم حاضر نشوند.
پس من چرا این قدر نگران این موضوع هستم که دیگران در مورد من و کار من چه فکری میکنند.
آنها حتی خیس شدن لباس.هایشان برایشان مهمتر از مرگ من است.
آن روز به این فکر کردم که باید کارم را بهترین شکل انجام دهم مهم نیست دیگران مرا دوست دارند یا ندارند.
چند روز بعد پشت فرمان ماشین پشت ترافیک بودم و متوجه شدم خیابان به علت تشیع جنازه فردی بند آمده. اما چون تعداد همراهان زیاد نبود ترافیک خیلی طول نکشید. همانطور که از داخل ماشین به آن ها نگاه میکردم با خودم فکر کردم. این فرد که امروز جان به جان آفرین تسلیم کرده، در زندگی چقدر نگران حرف مردم بوده؟اصلا تشیع جنازه چه کسانی شلوغ است؟!
متوجه شدم افرادی که نقش مهمی در صحنه زندگی ایفا کرده اند، کسانی که کاری کردند که دیگران جرئتش را نداشتند، مثل گاندی، مثل مادر ترازا و خیلی افراد مشهوری که میشناسیم.
مردم برای تشیع جنازه افرادی جمع میشوند که هیچوقت به حرف مردم اهمیت ندادند و راه خودشان را رفته اند.
"برتری خفیف"
#جف_اولسون
حکمت درد کمتر از حکمت لذت نیست. درد نیز مانند لذت، یکی از نیروهای بنیادین بقای نوع است؛ زیرا اگر غیر از این بود، نیروی درد مدتها قبل از بین رفته بود. جانکاه بودن درد دلیلی علیه آن نیست، بلکه عین ذات آن است. من در درد آن فرمان کاپیتان کشتی را میشنوم که میگوید:
"بادبانها را جمع کنید!" انسان، این جسور دریانورد، باید به هزار طریق یاد گرفته باشد که چگونه بادبانهای خود را تنظیم کند، وگرنه سرنوشت او به انتها میرسید و اقیانوس او را زودتر از اینها میبلعید.
#حكمت_شادان
#فردريش_نيچه
@asheghanehaye_fatima
"بادبانها را جمع کنید!" انسان، این جسور دریانورد، باید به هزار طریق یاد گرفته باشد که چگونه بادبانهای خود را تنظیم کند، وگرنه سرنوشت او به انتها میرسید و اقیانوس او را زودتر از اینها میبلعید.
#حكمت_شادان
#فردريش_نيچه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آسان نیست زنی را فهمیدن که دوست داشتن را هرروز برایِ خودش دیکته می کند؛ تا مبادا از یاد ببرد که دوست داشتن رسمِ خودش را دارد؛ دیکته می کند تا یادش بماند هربار که - او - را دید دلش باید بلرزد؛ دستانش نیز که این -باید- برایِ خودش است که مبادا یادش برود اگر جایی کسی غیر از - او - خواست برایش حرف از دوست داشتن بزند دلش؛ دستش؛ لحن حرفهایش نشان بدهد که اینجا کسی در من دارد حکومت می کند ... آسان نیست فهمیدنِ زنی که کاری به کارِ مکان و زمان ندارد همیشه خدا باید قربان صدقه برود؛ شیطنت کند و - او - را در هر شرایطی لبریز از دوست داشتنش کند ...
می دانی ؟ این زن ها کم اند شاید اما ااااگر باشند عمرِ دوست داشتن هایشان طولانی ست.. جنسِ دوشت داشتن هایشان حقیقی ست .. و بگذار رازی را به تو بگویم.. این زن ها حتی اگر نباشی آنقدر ماهرانه با تو زندگی می کنند که گویی سال هاست کنارشان داری زیرِ یک سقف روزگار می گذرانی ...
زن هایی هستند
که فهمیدنشان
آسان نیست
اما
بودنشان
به تو می فهماند
معنایِ زندگی را
#عادل_دانتیسم
آسان نیست زنی را فهمیدن که دوست داشتن را هرروز برایِ خودش دیکته می کند؛ تا مبادا از یاد ببرد که دوست داشتن رسمِ خودش را دارد؛ دیکته می کند تا یادش بماند هربار که - او - را دید دلش باید بلرزد؛ دستانش نیز که این -باید- برایِ خودش است که مبادا یادش برود اگر جایی کسی غیر از - او - خواست برایش حرف از دوست داشتن بزند دلش؛ دستش؛ لحن حرفهایش نشان بدهد که اینجا کسی در من دارد حکومت می کند ... آسان نیست فهمیدنِ زنی که کاری به کارِ مکان و زمان ندارد همیشه خدا باید قربان صدقه برود؛ شیطنت کند و - او - را در هر شرایطی لبریز از دوست داشتنش کند ...
می دانی ؟ این زن ها کم اند شاید اما ااااگر باشند عمرِ دوست داشتن هایشان طولانی ست.. جنسِ دوشت داشتن هایشان حقیقی ست .. و بگذار رازی را به تو بگویم.. این زن ها حتی اگر نباشی آنقدر ماهرانه با تو زندگی می کنند که گویی سال هاست کنارشان داری زیرِ یک سقف روزگار می گذرانی ...
زن هایی هستند
که فهمیدنشان
آسان نیست
اما
بودنشان
به تو می فهماند
معنایِ زندگی را
#عادل_دانتیسم
"دیدی که گاهی میخواهیم در کمترین فضای جهان پنهان شویم، مثل کبوتری که در جدار انگشتهای شعبدهبازی پنهان شدهست و قلبش یکریز میزند؛ آنگاه در نهایت عریانی، از مشت باز، پر باز میکند. "
میخواستم پنهان شوم
در زادگاه تو..
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
میخواستم پنهان شوم
در زادگاه تو..
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چنانچه او مرا دوست نداشته باشد و تنها از روی وظیفه با من مهربانی کند و مرا نوازش دهد و آنچه که من طالب آن هستم درمیان نباشد، این هزار مرتبه از خشونت و دشمنی بدتر خواهد بود!
👤 #لئو_تولستوی
📙 #آناکارنینا
چنانچه او مرا دوست نداشته باشد و تنها از روی وظیفه با من مهربانی کند و مرا نوازش دهد و آنچه که من طالب آن هستم درمیان نباشد، این هزار مرتبه از خشونت و دشمنی بدتر خواهد بود!
👤 #لئو_تولستوی
📙 #آناکارنینا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی قرض توئه به نفر بعدی...
دارم فكر ميكنم من تو زندگی چيزی به بعديا دادم!
كاش داده باشم و بعد برم
اونوقت يه گوشه ميشينم و از اونجا به ادما نگاه میکنم...
🎥 جهان با من برقص
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima
دارم فكر ميكنم من تو زندگی چيزی به بعديا دادم!
كاش داده باشم و بعد برم
اونوقت يه گوشه ميشينم و از اونجا به ادما نگاه میکنم...
🎥 جهان با من برقص
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شجاع باش .. گاهی باید شیرجه زد
در مقطعی از زندگی هر انسانی، باید نقطهای باشد که به هر کجا که «شوق» او را میبرد، اعتماد کند.
هستی رازهايش را برای كسانی آشكار میكند كه جرأت دنبال كردن مسير قلب را داشته باشند.
✍🏽 #کلاریسا_پینکولا_استس
📕 زنانی که با گرگها میدوند
شجاع باش .. گاهی باید شیرجه زد
در مقطعی از زندگی هر انسانی، باید نقطهای باشد که به هر کجا که «شوق» او را میبرد، اعتماد کند.
هستی رازهايش را برای كسانی آشكار میكند كه جرأت دنبال كردن مسير قلب را داشته باشند.
✍🏽 #کلاریسا_پینکولا_استس
📕 زنانی که با گرگها میدوند
همیشه دلتنگی به خاطر نبود کسی نیست، گاهی به خاطر بودن کسی است که حواسش به تو نیست.
📕 زبان گلها
✍🏽 #ونسا_دیفن_باخ
@asheghanehaye_fatima
📕 زبان گلها
✍🏽 #ونسا_دیفن_باخ
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
"اگر بخواهیم"
ملتی خواهیم شد، اگر بخواهیم...
اگر بفهمیم که ما فرشته نیستیم
و زشتی از آنِ دیگران نیست.
ملتی خواهیم شد
آنگاه که برای وطنِ مقدس
نمازِ شُکر نخوانیم، اگر تهیدستی غذای شبش را یافت.
ملتی خواهیم شد
اگر به حاكم ناسزا بگوییم و محاکمه نشویم
اگر شاعری در وصفِ شکمِ رقاصهای
شعرِ عریانی بسراید.
ملتی خواهیم شد
آنگاه که فراموش کنیم قبیله به ما چه میگوید
آنهنگام که انسان، از کوچکیها مرتبه یابد.
ملتی خواهیم شد
اگر نویسندهای به ستارگان بنگرد
و نگوید زیباتر و بلندبالاتر است وطنمان.
ملتی خواهیم شد
اگر پاسبان، حامی هرزگان و خنیاگران باشد
در کوچههای سنگسار...
ملتی خواهیم شد
آنگاه که مدعیِ وطنپرستی
پرچمِ میهنش را
فقط در ورزشگاه و مسابقهی زیبایی و جنگ به یاد نیاورد.
ملتی خواهیم شد
اگر بخواهیم...
اگر به خوانندهای اجازه دهند
سورهی الرحمن را
در جشنی مختلط بخواند.
ملتی خواهیم شد
اگر به درست و غلط
احترام بگذاریم...
محمود درویش - شاعر فلسطینی
برگردان: سعید هلیچی
کتاب: تاریخ دلتنگی
نشر: ایجاز
#محمود_درویش
#سعید_هلیچی
"اگر بخواهیم"
ملتی خواهیم شد، اگر بخواهیم...
اگر بفهمیم که ما فرشته نیستیم
و زشتی از آنِ دیگران نیست.
ملتی خواهیم شد
آنگاه که برای وطنِ مقدس
نمازِ شُکر نخوانیم، اگر تهیدستی غذای شبش را یافت.
ملتی خواهیم شد
اگر به حاكم ناسزا بگوییم و محاکمه نشویم
اگر شاعری در وصفِ شکمِ رقاصهای
شعرِ عریانی بسراید.
ملتی خواهیم شد
آنگاه که فراموش کنیم قبیله به ما چه میگوید
آنهنگام که انسان، از کوچکیها مرتبه یابد.
ملتی خواهیم شد
اگر نویسندهای به ستارگان بنگرد
و نگوید زیباتر و بلندبالاتر است وطنمان.
ملتی خواهیم شد
اگر پاسبان، حامی هرزگان و خنیاگران باشد
در کوچههای سنگسار...
ملتی خواهیم شد
آنگاه که مدعیِ وطنپرستی
پرچمِ میهنش را
فقط در ورزشگاه و مسابقهی زیبایی و جنگ به یاد نیاورد.
ملتی خواهیم شد
اگر بخواهیم...
اگر به خوانندهای اجازه دهند
سورهی الرحمن را
در جشنی مختلط بخواند.
ملتی خواهیم شد
اگر به درست و غلط
احترام بگذاریم...
محمود درویش - شاعر فلسطینی
برگردان: سعید هلیچی
کتاب: تاریخ دلتنگی
نشر: ایجاز
#محمود_درویش
#سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
"قانونِ زیستن، وظیفهی زیستن"
هیچچیز نباشد
نه حشرهای وزوز کند
نه برگی لرزان
نه جانوری که لیسه کشد یا بلاید،
هیچ گرمی، هیچ شکفتهای
نه یخ زدهای، نه درخشانی، نه بویایی
نه سایهی سایندهی یکی گلِ تابستانی
نه درختی پوستینِ برفش در بر
نه گونهای به یکی بوسهی شاد آراسته
نه بالی محتاط یا گستاخ در باد
نه کنارِ نازکِ تنی، نه یکی آغوشِ سراینده
نه چیزِ آزادی، نه سود بردنی، نه هدر دادنی
نه پریشان شدنی، نه فراهم آمدنی
از پیِ خیر یا کز پیِ شر
نه شبی مسلح به سلاحِ عشق یا رامشی
نه صدایی از سرِ اعتماد و نه دهانی هیجانزده
نه سینهی عریانی، نه دستِ گشودهای
نه تیرهروزی، نه سیرمانی
نه چیزِ مادی، نه چیزی که بتوان دید
نه از سنگین و نه از سبک
نه میرا و نه ماندگار...
انسانی باشد
هر که خواهد، گو باش
من یا دیگری
ورنه، هیچ نباشد...
پل الوار - شاعر فرانسوی
برگردان: احمد شاملو
کتاب: همچون کوچهای بیانتها
#پل_الوار
#احمد_شاملو
"قانونِ زیستن، وظیفهی زیستن"
هیچچیز نباشد
نه حشرهای وزوز کند
نه برگی لرزان
نه جانوری که لیسه کشد یا بلاید،
هیچ گرمی، هیچ شکفتهای
نه یخ زدهای، نه درخشانی، نه بویایی
نه سایهی سایندهی یکی گلِ تابستانی
نه درختی پوستینِ برفش در بر
نه گونهای به یکی بوسهی شاد آراسته
نه بالی محتاط یا گستاخ در باد
نه کنارِ نازکِ تنی، نه یکی آغوشِ سراینده
نه چیزِ آزادی، نه سود بردنی، نه هدر دادنی
نه پریشان شدنی، نه فراهم آمدنی
از پیِ خیر یا کز پیِ شر
نه شبی مسلح به سلاحِ عشق یا رامشی
نه صدایی از سرِ اعتماد و نه دهانی هیجانزده
نه سینهی عریانی، نه دستِ گشودهای
نه تیرهروزی، نه سیرمانی
نه چیزِ مادی، نه چیزی که بتوان دید
نه از سنگین و نه از سبک
نه میرا و نه ماندگار...
انسانی باشد
هر که خواهد، گو باش
من یا دیگری
ورنه، هیچ نباشد...
پل الوار - شاعر فرانسوی
برگردان: احمد شاملو
کتاب: همچون کوچهای بیانتها
#پل_الوار
#احمد_شاملو
مولانا عشق را « جانِ جهان » میداند ،
یعنی « هستیبخش ».
به زعمِ او همانگونه که زندگیِ خاکی
بیتابشِ خورشید میفسرد ،
بیعشق هم
معنای زندگی از دست میرود .
اینهمه جنب و جوش در شعرِ مولانا
که کلمات ، شوریدهوار
خود را بر در و دیوار میزنند ،
برای شکارِ لحظاتِ زندگی است .
گرفتن و شکوفاندن ،
تا نیرویی چون نیروی « ذرّه »
از آنها جدا گردد
و تصوّرِ پهناور و بیانتها بخشد .
میبایست جانشینی برای
گذرا بودنِ این حیاتِ جسمانی جُست .
هدفِ عشق آن است که
فاصلهی میانِ زندگی و مرگ را بر دارد .
آنچه از او انتظار میرود این است .
پس تکلیفِ ما با گسستِ یاد چه میشود ؟
با حرکت چه میشود
که مرگ آن را میگسلد ؟!
این جاست که همه چیز
باز میگردد به خودِ همین زندگی .
کوشش و طلب .
زندگی ، طلبیدن است ،
یافتن مهم نیست .
ره بُریدن است ، رسیدن مهم نیست ...
دکتر #محمّدعلی_اسلامی _نُدوشن
کتاب : چهار سخنگوی وجدانِ ایران
( فردوسی ، مولوی ، سعدی ، حافظ )
یعنی « هستیبخش ».
به زعمِ او همانگونه که زندگیِ خاکی
بیتابشِ خورشید میفسرد ،
بیعشق هم
معنای زندگی از دست میرود .
اینهمه جنب و جوش در شعرِ مولانا
که کلمات ، شوریدهوار
خود را بر در و دیوار میزنند ،
برای شکارِ لحظاتِ زندگی است .
گرفتن و شکوفاندن ،
تا نیرویی چون نیروی « ذرّه »
از آنها جدا گردد
و تصوّرِ پهناور و بیانتها بخشد .
میبایست جانشینی برای
گذرا بودنِ این حیاتِ جسمانی جُست .
هدفِ عشق آن است که
فاصلهی میانِ زندگی و مرگ را بر دارد .
آنچه از او انتظار میرود این است .
پس تکلیفِ ما با گسستِ یاد چه میشود ؟
با حرکت چه میشود
که مرگ آن را میگسلد ؟!
این جاست که همه چیز
باز میگردد به خودِ همین زندگی .
کوشش و طلب .
زندگی ، طلبیدن است ،
یافتن مهم نیست .
ره بُریدن است ، رسیدن مهم نیست ...
دکتر #محمّدعلی_اسلامی _نُدوشن
کتاب : چهار سخنگوی وجدانِ ایران
( فردوسی ، مولوی ، سعدی ، حافظ )
هنگامی که از خودت میپرسی:
عشق چیست،
دو دست آتشین را تصور کن
که در هم گره خوردهاند
دو نگاه را،
که در هم گم شدهاند
دو قلب را،
که در برابر وسعت یک احساس
به لرز افتادهاند
و چند کلمه را تصور کن
برای جاودانه کردن یک "آن"...
آلن دوآر - شاعر فرانسوی
برگردان: اعظم کمالی
#آلن_دوار
#اعظم_کمالی
@asheghanehaye_fatima
عشق چیست،
دو دست آتشین را تصور کن
که در هم گره خوردهاند
دو نگاه را،
که در هم گم شدهاند
دو قلب را،
که در برابر وسعت یک احساس
به لرز افتادهاند
و چند کلمه را تصور کن
برای جاودانه کردن یک "آن"...
آلن دوآر - شاعر فرانسوی
برگردان: اعظم کمالی
#آلن_دوار
#اعظم_کمالی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چرا شاعرانِ عرفانیِ ما
آن قدر از نیاز حرف زدهاند ،
و حافظ میگفت :
نیازِ نیمشبی دفعِ صد بلا بکند ؟
نیازِ نیمشب ،
یعنی به آنچه هست قانع نبودن ،
بیم و امید را فرا پیش داشتن .
به سوی بیانتها حرکت کردن .
وصول ، انتها دارد ،
وصال نیز
به منتهی میرسانَد که محدود است .
تنها طلب ، بیانتهاست ...
دکتر #محمّدعلی_اسلامی_نُدوشن
کتاب : مرزهای ناپیدا
چرا شاعرانِ عرفانیِ ما
آن قدر از نیاز حرف زدهاند ،
و حافظ میگفت :
نیازِ نیمشبی دفعِ صد بلا بکند ؟
نیازِ نیمشب ،
یعنی به آنچه هست قانع نبودن ،
بیم و امید را فرا پیش داشتن .
به سوی بیانتها حرکت کردن .
وصول ، انتها دارد ،
وصال نیز
به منتهی میرسانَد که محدود است .
تنها طلب ، بیانتهاست ...
دکتر #محمّدعلی_اسلامی_نُدوشن
کتاب : مرزهای ناپیدا
مثلِ یک میوهی رسیده ...
« میخواهم به اَعماقِ زمین برسم .
عشقِ من در آنجاست ،
در آنجایی که دانهها
سبز میشوند و ریشهها به هم میرسند
و آفرینش
در میانِ پوسیدگیِ خود ادامه میدهد ،
گویی همیشه وجود داشته
پیش از تولد و بعد از مرگ .
گویی بدنِ من
یک شکلِ موقتی و زودگذرِ آن است .
میخواهم به اَصلش برسم .
میخواهم قلبم را
مثلِ یک میوهی رسیده
به همهی شاخههای درختان
آویزان کنم ...
نمیدانم رسیدن چیست
اما بیگمان
مقصدی هست که همهی وجودم
به سوی آن جاری میشود ...
از اینجا که خوابیدهام دریا پیداست .
روی دریا قایقها هستند و انتهای دریا
معلوم نیست که کجا است .
اگر میتوانستم جزیی از
این بیانتهایی باشم
آن وقت میتوانستم هرکجا که میخواهم
باشم ...
دلم میخواهد اینطوری تمام بشوم
یا اینطوری ادامه بدهم .
از توی خاک
همیشه یک نیرویی بیرون میآید
که مرا جذب میکند .
بالا رفتن یا پیش رفتن برایم مهم نیست .
فقط دلم میخواهد فرو بروم ؛
همراه با تمامِ چیزهایی که دوست دارم
فرو بروم ،
و همراه با تمامِ چیزهایی که دوست دارم
در یک کُلِ غیرِ قابل تبدیل حل بشوم .
به نظرم میرسد که
تنها راهِ گریز از فنا شدن ،
از دگرگون شدن ، از دست دادن ،
از هیچ و پوچ شدن
همین است ... »
#فروغ_فرخزاد
کتاب : جادوی جاودانگی
به کوشش : بهروز جلالی پندری
انتشارات : مروارید
( صفحه ۴۰ _ ۴۳ )
@asheghanehaye_fatima
تکّهای است از نامهی فروغ فرخزاد
به ابراهیم گلستان
که در حقیقت شرحِ دردِ اشتیاق است .
تمنّایی را در خود کشف کرده که او را
به جستجوی چیزی
فراتر از کثرتهای موجود میکشانَد .
بیقراریِ بازگشت به سرچشمهی حیات
و تمنای جانسوزِ یگانگی با آن .
اِدراکِ مبهمِ یک مقصدِ ناشناخته
که گویی ذرهذرهی قلبش
خواهانِ آن است .
کششی مرموز رو به آنجا که
زندگیِ محض است
و تلاطمی درونی برای پیوند و اتصال با
حقیقتِ آن .
چه خوب میگوید که میخواهم قلبم را
مثلِ میوهای رسیده
به همهی شاخههای درختان آویزان کنم .
اِنگار در خودش غلیان کرده است .
همین اشتیاق را
از نوعِ مشفقانهاش در شعری آورده است :
" من شاخههای نارسِ گندم را
به زیرِ پستان میگیرم
و شیر میدهم ... "
این سر رفتن از خویش
و جاری شدن پیِ ندایی دور ،
تقلایی برای راهیابی به اصل ، به خانه ،
به خداست .
به گفتهی مولانا :
جستوجویی در دلم انداختی
تا ز جستوجو رَوَم در جوی تو ...
#صدیق_قطبی
« میخواهم به اَعماقِ زمین برسم .
عشقِ من در آنجاست ،
در آنجایی که دانهها
سبز میشوند و ریشهها به هم میرسند
و آفرینش
در میانِ پوسیدگیِ خود ادامه میدهد ،
گویی همیشه وجود داشته
پیش از تولد و بعد از مرگ .
گویی بدنِ من
یک شکلِ موقتی و زودگذرِ آن است .
میخواهم به اَصلش برسم .
میخواهم قلبم را
مثلِ یک میوهی رسیده
به همهی شاخههای درختان
آویزان کنم ...
نمیدانم رسیدن چیست
اما بیگمان
مقصدی هست که همهی وجودم
به سوی آن جاری میشود ...
از اینجا که خوابیدهام دریا پیداست .
روی دریا قایقها هستند و انتهای دریا
معلوم نیست که کجا است .
اگر میتوانستم جزیی از
این بیانتهایی باشم
آن وقت میتوانستم هرکجا که میخواهم
باشم ...
دلم میخواهد اینطوری تمام بشوم
یا اینطوری ادامه بدهم .
از توی خاک
همیشه یک نیرویی بیرون میآید
که مرا جذب میکند .
بالا رفتن یا پیش رفتن برایم مهم نیست .
فقط دلم میخواهد فرو بروم ؛
همراه با تمامِ چیزهایی که دوست دارم
فرو بروم ،
و همراه با تمامِ چیزهایی که دوست دارم
در یک کُلِ غیرِ قابل تبدیل حل بشوم .
به نظرم میرسد که
تنها راهِ گریز از فنا شدن ،
از دگرگون شدن ، از دست دادن ،
از هیچ و پوچ شدن
همین است ... »
#فروغ_فرخزاد
کتاب : جادوی جاودانگی
به کوشش : بهروز جلالی پندری
انتشارات : مروارید
( صفحه ۴۰ _ ۴۳ )
@asheghanehaye_fatima
تکّهای است از نامهی فروغ فرخزاد
به ابراهیم گلستان
که در حقیقت شرحِ دردِ اشتیاق است .
تمنّایی را در خود کشف کرده که او را
به جستجوی چیزی
فراتر از کثرتهای موجود میکشانَد .
بیقراریِ بازگشت به سرچشمهی حیات
و تمنای جانسوزِ یگانگی با آن .
اِدراکِ مبهمِ یک مقصدِ ناشناخته
که گویی ذرهذرهی قلبش
خواهانِ آن است .
کششی مرموز رو به آنجا که
زندگیِ محض است
و تلاطمی درونی برای پیوند و اتصال با
حقیقتِ آن .
چه خوب میگوید که میخواهم قلبم را
مثلِ میوهای رسیده
به همهی شاخههای درختان آویزان کنم .
اِنگار در خودش غلیان کرده است .
همین اشتیاق را
از نوعِ مشفقانهاش در شعری آورده است :
" من شاخههای نارسِ گندم را
به زیرِ پستان میگیرم
و شیر میدهم ... "
این سر رفتن از خویش
و جاری شدن پیِ ندایی دور ،
تقلایی برای راهیابی به اصل ، به خانه ،
به خداست .
به گفتهی مولانا :
جستوجویی در دلم انداختی
تا ز جستوجو رَوَم در جوی تو ...
#صدیق_قطبی
به موهات رنگِ شراب میزدم
به چِشات سرمهی ناب میزدم
گیساتو رهاشده روو شونههات
مثِ آبشارِ طلا میکشیدم
اگه میشد یه روزی
شکلِ تورو میکشیدم ...
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
بگذار رازی را با تو در میان بگذارم ،
به باورِ من اگر انسان
فقط قلباً
در آرزوی زندگی کردن با کسی باشد ،
با او بیش از خویشاوندانِ نزدیکش
زندگی کرده است ...
به چِشات سرمهی ناب میزدم
گیساتو رهاشده روو شونههات
مثِ آبشارِ طلا میکشیدم
اگه میشد یه روزی
شکلِ تورو میکشیدم ...
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
بگذار رازی را با تو در میان بگذارم ،
به باورِ من اگر انسان
فقط قلباً
در آرزوی زندگی کردن با کسی باشد ،
با او بیش از خویشاوندانِ نزدیکش
زندگی کرده است ...